This document is posted to help you gain knowledge. Please leave a comment to let me know what you think about it! Share it to your friends and learn new things together.
من ري Ö ÒQ ار × Öu Tا هىذه و ÒÍ Ö½م ملك â ß� اليس قوم يىا قىال قومه ß| فرعون نىاديى و ٣ـ�٥٢ �زخرفـ٥١و Õ Öيب� يكىاد Tى و Õ Öمه� هو الذي هىذا من Õ Öخ� انىا ام ـ ون ÔÍ ß½تب افQى ß� Ö ÒIيريدون الذين قىال ـ زينته ß| قومه × Ò!ع فخرج عندي/// علم Ò!ع اوتيته ×ا Ú ا قىال ٤ـ�٧٩ ٧٨و �قصصـ / àoعظ حظ لذو انه قىارون Ò ßçاو ا مى مثل لنىا ليت يىا نيىا الد يىاة Ò Ö¡ا�٢٩ ـ �شعرا / Ò Öسجون�Ò ÖXا من جعلنك T يى Öغ� ا ×Gا ذت Ò ÚHا ß ß) ل قىال ٥ـل Ù Ò+تـ ×Øح� لرقيك نؤمن لن و ء ×Ê Ú»ال ß| × Ò}تر او زخرف من بيت لك يكون او ٦ـ�٩٣ ـ �اسراء نقرئه/ كتابا علينىا
و خواسـتند اين, از عجيبتر و بزرگتر چيزهايي cdefg موسي از <اينها ميگويد: مجيد
و ظـلم ايـن خاطر به آسماني صاعقه سپس ده,> نشان ما به آشكارا را <خدا گفتند:
/١٥٣ آية نساء, /١
جـهرة اللىـه ارنـا فـقىالوا ذىلك مـن Ò Ò� ك ا ×Ï Òºمو سئلوا lفقد گرفت>/١ فرو را آنها ستم,
/mبظلمهم اعقة الصى م Ô Ötفاخذبر لجاجت و تعصب و غرور و كبر و جاهطلبي روح كه ميدهد نشان تعبيرات اين
رذيله, صفات اين و جوييميكردند, بهانه پيوسته دليل همين به بود; فرما حكم آنها
و بـرتر نـژادي را خـود مـييابيم, آنـان از كـثيري گروه در نيز كنون ا كه است همان
و اقتصاد لياقت, و كفايت نداشتن با كه هستند اين فكر در و ميدانند ويژه انسانهاي
بگيرند/ خود قبضة در را جهان سياست
# # #
از نـيز نـمرودها و فـرعونها نـبود, سـامري و اسـرائـيل بـني مخصوص جاهطلبي,
در <فرعون ميخوانيم: آيات از بخش سومين در كه همانگونه بودند آن بارز مصاديق
نهرها اين و نيست, من آن از مصر حكومت آيا من! قوم اي داد: ندا خود قوم ميان
نميبينيد؟! آيا دارد؟ جريان من فرمان تحت
سخن فصيح نميتواند هرگز و است پستي طبقة از كه مرد اين از من يقين به ـ
برترم! بگويد
چـرا ايـنكه يـا نشـده؟ داده او به ط1 بندهاي دست چرا ميگويد راست او گر ا ـ
قومه ß| فرعون نىاديى lو <eكـنند تأييد را سخنش fتا نيامدهاند؟! او همراه فرشتگان
Õ Öخ� انا ام ـ ون ÔÍ ß½تب افQى ß� Ö ÒI من ري Ö ÒQ ار × Öu Tا هىذه و ÒÍ Ö½م ملك ß� اليس قوم يىا قىالمـعه اوجىـاء ذهب مـن اسـورة عليه Ò ß2ال فلوTى Ô Öيب� يكىاد Tى و Õ Öمه� هو الذيى هىذا من
/m Ò Öن� ß Ò3مق ئكة Qى Ò ÖXاغـرور, نـمود, جـمع رذيـله صـفت چـند ميان واقع در خود گفتار اين در فرعون
آورد/ فرود تعظيم سر cdefg موسي خدا پيامبر منطق برابر در و شود
بـر تكيه حق برابر در كه بوده اين هميشه جاهطلب گران طغيان رسم و راه آري
بدهند! زندان با را برهان پاسخ و كنند زور
اركان كه عمران بن موسي قيام برابر در زندان مجازات كه شود تصور است ممكن
مفسران از بعضي گفتة به ولي بود كمي چيز بود آورده در لرزه به را فرعون حكومت
زندان در تنها ببرد, بيرون س1مت به جان آن از كسي كه نبود زنداني فرعون زندان
بدهند/ جان شكنجه و رنج با تا ميماندند
# # #
طـلب جـاي به كه است عرب مشركان از سخن آيات, اين از بخش ششمين در
ميزدند; دست جوييها بهانه انواع به mnopq كرم ا پيامبر از زنده معجزة و برهان و دليل
گـاه و مـيخواسـتند حجاز سوزان و خشك سرزمين در جاري چشمههاي او از گاه
سـنگهاي فـرود گـاه و بـاشد جـاري آن مـيان در نـهرها كه انگور و خرما از پر باغي
و طـ1 از خـانهاي گـاه و آنـان نـزد فرشتگان و خداوند حضور گاه و آنان بر آسماني
آن به حتي روي rبا آسمان به كه اين مگر نميآوريم ايمان تو به <ما گفتند: سرانجام
بيت لك يكون lاو <;eكني نازل ما بر خدا fاز نامهاي اينكه مگر نميآوريم ايمان هم
/mنقرءه كتىابا علينىا ل Ù Ò+ ت ×Øح� لرقيك نؤمن ولن ء ×Ê Ú»ال ß| تر{× او زخرف منو دادنـد نشـان را خود جاهطلبي و بيني بزرگ خود نهايت تعبيرات, اين در آنها
دور عـقل و مـنطق از حـد چـه تـا پـليد صـفات ايـن تأثير تحت انسان كردند ثابت
شدهاند/
نخست دادهاند احتمال دو مفسران چيست؟ زخرف> من <بيت از مراد اينكه در
يـا بـاشد, شـده سـاخته طـ1 از كـه اشيائي يا ط1 از پر است خانهاي منظور اينكه:
تـفسير و باشد eط1يي نگارهاي و fنقش نگار و نقش از پر كه است خانهاي منظور
ميرسد/ نظر به صحيحتر زخرف> <من تعبير به توجه با اول
/m Òللمتق� العىاقبة و ادا فسى Tىبر را خود چيز همه كه است قارون عاقبت همان مستكبر طلبان جاه عاقبت آري
پايان ننگينش زندگي به و گرفت را او خدا خشم و گذاشت استكبار و جاهطلبي سر
گشت/ واقع نفرين و لعن مورد هميشه براي و داد
افراد كه شود استفاده چنين اrرض في علو به فساد كردن عطف از است ممكن
كردن سيراب براي و ميزنند ارض در فساد به دست سرانجام جاهطلب و جو برتري
نميكنند/ گذار فرو جنايتي هيچ از خود عطش
شخصا ظاهري خ1فت هنگام به كه cdefgميخوانيم علي از حديثي در اينكه جالب
و مينمود كمك را ضعيفان ميكرد, راهنمائي را گمشده افراد ميزد, قدم بازارها در
<تـلك مينمود ت1وت آنها براي را آيه اين و ميشد رد كسبه و فروشندگان كنار از
آن تـفسير بـه سـپس ادا; فسى Tى و اTرض ß| علوا يريدون Tى للذين علهىا Ö ÒS خرة ÐTا ار الدى4بهر را قدرت صاحبان همة بلكه ميشد, زمامداران شامل تنها نه كه گونهاي به ميپرداخت
ميشد>/ شامل صورت3 هر و شكل
تـ1وت را آيـه ايـن كـه هنگامي است: آمده cdefg صادق امام از ديگري حديث در
آرزوها همه آيه اين وجود با ية; ÐTا هىذه عند Û ßæا اTمى واللىه <ذهبت فرمود: و كرد گريه نمود
بحث/ مورد آية ذيل ابراهيم, بن علي تفسير /١
است>/١ رفته باد بر
از تنها را آخرت سراي خداوند اينكه به توجه با است: اين cdefg امام منظور شايد
سر در جاهطلبي بذر و ندارند دل در جويي برتري ارادة حتي كه ميداند كساني آن
خففت ا مى فوالله أسون Ò3 ي اءالذين ؤسى الر هىؤTء و كم <ايىا فـرمود: كه ميخوانيم بزرگوار
سوگند خدا به بپرهيزيد, طلب رياست گروه اين از اهلك; و هلك اTى رجل خلف النعىالديگران هم و ميشود ك ه_ خودش هم اينكه مگر نميشود بلند كسي سر پشت كفشها صداي
حديث٣/ مدرك, همان /١/٣٣٠ صفحه ,١ جلد خصال, /٢
ميكند>/١ ك ه_ را
و بـودند پـابرهنهها غالبا زمان آن در محرومان كه است rزم نكته اين به توجه
ايـنگونه كـه است بديهي بود, ثروتمندان و دنياپرستان به مربوط صدادار كفشهاي
نميروند/ كسي دنبال معنويت و خدا براي افراد
گـناهان اصـلي ريشههاي درباره mnopq اس1م گرامي رسول از ديگري حديث در ٥ـ
حب و نـيىا الد حب ال خصى بست تعىا�× و ك تبىار اللىه Ïß½ع ا مى ل <او است: آمده چنين
جهان در كه گناهاني نخستين احة; والرى النوم حب و اء النسى حب و الطعىام حب و يىاسة الرع_قة مقام, به عشق پرستي, دنيا بود: چيز شش سبب به گرفت انجام پروردگار فرمان برابر در
راحتي>٢/ و خواب به ع_قة و زنان به شديد ع_قة رنگين, غذاهاي به شديد
ائف × Öòا قلب ß| يكونىان Tى كر الذ و ف ÒÌ Ú¿ال حب <ان cdefgميخوانيم: صادق امام از ٦ـ
است ترسان او از و دارد خدا خوف كه كسي قلب در آوازه و اسم و مقام به ع_قه اهب; الرى
خـدا خـاص بـندگان خواسـتههاي از يكي كه ميخوانيم قرآن آيات از بعضي در
پـيشواي را ما خداوندا! اما; امى Òللمتق� اجعلنىا <و ميگويند: كه است اين mان × Öa lعبىادالر
/٧٤ آية فرقان, /١
ده>١/ قرار پرهيزگاران
نـيست, مـذموم هميشه رياستطلبي كه ميشود استفاده خوبي به تعبير اين از
دو بر رياست <بحاراrنوار>, در eعليه تعالي الله fرضوان مجلسي> <ع1مه گفتة به بلكه
شـدن متصدي به مثال حق رياست براي سپس باطل, و حق ميشود, تقسيم گونه
عالم و دارد را كار اين اهليت كه كسي ميگويد: و ميزند وعظ و تدريس و فتوا مقام
از اين باشد دين مسائل تعليم و خلق هدايت هدفش و است سنت و كتاب متون به
اين از گاهي آ كه كسي ولي دارد, كفائي يا عيني وجوب گاه كه است حق رياست نوع
مال تحصيل و قلوب جلب و شهرتطلبي تنها هدفش ولي دارد گاهي آ يا ندارد امور
رذيلة صفت به كه است كساني كار اين و است باطل رياست نوع از اين است مقام و
گرفتارند/ جاهطلبي
نفوذ و دلها تملك همان <جاه> معني كه ميكند نقل محققان از بعضي از سپس
جـزء كه است اموري از همه اينها است, اموال تملك حكم آن حكم و آنهاست/ در
پس است; آخـرت مزرعة دنيا و مييابد پايان مرگ با و ميباشد دنيا زندگي اهداف
و است خوشبخت و سعادتمند برگيرد آخرت براي توشهاي و زاد امور اين از كه كسي
تلخيص�/ �با بعد به ١٤٧ صفحه ,٧٠ جلد بحاراNنوار, /٢
است٢/ بيچاره و بدبخت دهد قرار هوسراني وسيلة را آن كه كسي
به و انساني و اجتماعي مقدس اهداف به رسيدن براي را مقام كه كساني واقع در
خط در آنها پرست; مقام نه و طلبند جاه نه ميطلبند الهي اهداف براي ديگر تعبير
النسمة برأ و بة Ò¡ا فلق والذي <اما ميفرمايد: كه ميكنند cdefgحركت علي اميرمؤمنان
ع!× وا اTيقار ء ×F العل Ò!ع اللىه اخذ ا مى و ßÍ ß¼النا بوجود ة ج Ô Ö¡ا قيام و ßÍßÈا¡ا حضور T لوگاه آ ا; ßG او بكأس آخرها لسقيت و ا ßwغار ع! حبلها لقيت T مظلوم سغب T و à ßnظا كظة
جمعيت كه بود اين نه گر ا آفريد, را انسان و شكافت, را دانه كه خدائي سوگند, خدا به باشيد!
گر ا است, شده تمام حجت جهت, اين از و كردهاند قيام ياريم به و گرفته را گردم گردا بسياري
بـرابـر در كه گرفته جامعه3 4هر دانشمندان و علماء از خداوند كه مسئوليتي و عهد نبود
رها را خ_فت شتر مهار من نكنند, سكوت ستمديدگان گرسنگي و ستمگران شكمخواري
/٣ خطبه نهجالب�غه, /١
ميكردم>١/ سيراب آغازش جام با را آن آخر و مينمودم نظر صرف آن از و ميساختم
# # #
نشانههايجاهطلبي
آنـها شـناخت; رفـتارشان و كـلمات و حـركات از ميتوان غالبا را جاهطلب افراد
گـاه آ آن از هـمه و كـنند تابلو ميدهند انجام كه را نيكي كارهاي تمام دارند تمايل
كنند/ پيدا منزلتي و مقام مردم نزد در تا شوند
بـدون كـه چـرا مـيشوند كشـيده نيز كاري ريا به غالبا جاهطلبان دليل همين به
و جاهطلبي اخ1ق بزرگان از بعضي لذا نميشود اشباع آنها جاهطلبي حس كاري ريا
دوبـحث ايـن دربارة صفحه صد حدود در كه شود مراجعه بعد به ١٠٦ صفحه ,٦ جلد البيضاء, محجة به /٢است/ ١٨٨/نموده آية عمران, آل /٣
كردهاند٢/ عنوان خود كتابهاي در يكديگر همراه را كاري ريا
بـه نـدادهانـد انـجام كـه هـم را كـارهايي دارند ع1قه حتي جاهطلبان از بسياري
دوست يفعلوا; Ö Ònا ß[ مدوا Ö ÔJ ان بون ß ÔJ <و شريفة: آية مضموت به و بگذارند آنها حسابگيرند!>٣ قرار ستايش مورد ندادهاند انجام كه نيكي كار به نسبت دارند
نـه بـاشد كه طريقي هر از است آوازه و اسم و عمومي وجاهت كسب آنها هدف
كـارهاي و اجـتماعي اص1حات انجام براي مقدمهاي را عمومي وجاهت اينكه براي
خـضوع آنـها برابر در و بستايند را آنها مردم كه منظور اين به بلكه دهند, قرار خير
بپردازند/ آنها ستايش مدح به و كنند,
آن در شهرتي و آوازه و اسم كه بروند كارهايي سراغ به ميكنند سعي جاهطلبان
ميكند/١ كر ذ را حمام دزد داستان سپس مينمودند, جبران نيك اعمال به را
فقيه از اما نبود; تعجب جاي چندان ميگفتند متصوفه از بعضي را سخن اين گر ا
و ديگـران امـوال در تـصرف است, بـعيد سخن اين كاشاني, فيض همچون معتبري
است مسلمي گناه بدبيني, و ظن سوء ايجاد براي مخصوصا حمام, در ديگري لباس
اضـافه قلب, اص1ح ماية نه است اهلحال مناسب نه گناه ارتكاب و صوري گناه نه
كارهاي اين سوي به انسان كه دارد دليلي چه مباح و مشروع طرق وجود با براين,
از بخش اين در بزرگوار عالم اين كه ميرسد نظر به شود/ كشيده منطقي غير و زشت
گـونه اين از غزالي و شده واقع <احياءالعلوم> در <غزالي> سخنان تأثير تحت كلمات
تأييد/ نه بوده قول نقل فقط <فيض> مرحوم نظر هم شايد و دارد, بسيار سخنان
آنـها يـافتند, شـهرت خـراسـان در آن از بعد و هجري سوم قرن در كه صوفيه از بودند طايفهاي م�متيه /٢برخ�ف رو اين از ميدانستند معرفتاست اصل حقكه قدمحسنظنبه نخستين نفسرا بدگمانيدرحقمـردم سـاير بـا ظـاهري احوال و رفتار لباسو حيث از داشتند سعي خويش, عصر پوش پشمينه صوفيانبه كار اين براي و نكوشند شر اخفاء و خير اظهار در هرگز كه داشتند سعي مخصوصا باشند نداشته تفاوتو نـداشـتند, ابـاء مردم تودة نزد نفسدر معايب و قبائح اظهار از نشوند, جاهطلبي و ريا گرفتار خود پنداركـه مـيشدند اعـمالي مرتكب �و نشوند مغرور تا ميدادند قرار معرضم�متخلق در عمدا را خويشتن
ميكند/ وحشت آن از انسانفرمائيد/ مطالعه ٦٤ و ٦٣ صفحه حق, كتابجلوه در را زمينه اين در بيشتر شرح
براي روش اين انتخاب در است صوفيه معروف فرق از يكي كه <م1متيه>٢ فرقة
مـعروف <مـ1متيه> عـنوان بـه دليل همين به و ميكردند, افراط بدنامي, و گمنامي
شـرع و عـقل مـنطق از دور و عـاق1نه غـير كـارهاي ايـن بـا هرگز اس1م ولي شدند;
ميكند/ توصيه را مشروع اسباب مطلوب اهداف به رسيدن براي و نميكند موافقت
روشـهاي و اعـمال سـخنانش از ديگـر در فـيض مـرحـوم كه داشت توجه بايد البته
بيندازند مردم چشم از را خود كبيره گناهان ارتكاب با داشتند سعي كه را م1متيه
را اموال و نفوس و ميگردد خونين جنگهاي سرچشمة گاه كه است زياد آن مرگبار
ميسازد/ ويران را آباد شهرهاي و ميدهد برباد
تحليلهاي از سپس و ميگرديم باز اس1مي روايات و مجيد قرآن به اشاره اين با
سـخن آن درمـان طرق و آن زيانبار آثار و زشت خوي اين عوامل مورد در مختلف
گفت/ خواهيم
�٧٥ �مؤمنونـ يعمهون/ م ß ßuطغيىا ß| للجوا ÝÍÔÈ من م ß ßw ا مى كشفنىا و نىاهم Ö ßaر ولو ١ـ�٢١ �ملكـ نفور/ و عتو ß| وا Û Ò� بل رزقه امسك ان يرزقكم الذي هىذا ن ام ٢ـم Ô ÒG قعدن T ßD اغويت × ßEف قىال اÔXنظرين من انك قىال ـ يبعثون يوم Òا� ßæانظر قىال ٣ـ�١٦ تا ١٤ �اعرافـ / ÒoستقÔ ÖXا اطك ×Í ß¼×F كل Ùæوا ـ ارا فرى Tا Gدعىا هم يزد فلم ـ ارا × Òu و لي2 قومي دعوت Ùæا رب قىال ٤ـوا Ò� اسـتك و وا ÛÍ Ò¼ا و م Ô Òwثـيىا اسـتغشوا و م ß ßuآذا ß| ابعهم اصى جعلوا م Ô ÒG لتغفر م Ô Ôtدعو�٧ تا ٥ ـ �نوح استكبىارا/
علمت لقد م ßΠߺرؤو ع!× نكسوا Ú Ôj ـ Ôون ßXالظىا Ô Ôrان انكم فقىالوا م ßÎ ß»انف ا�× فرجعوا ٥ـكـم///قىـالوا ÛÍ ÔÉي Tى و شيئا ينفعكم مىاTى اللىه دون من افتعبدون قىال ـ ينطقون ء هىؤTى ا مى�٦٨ تا ٦٤ ـ �انبياء / Òفىاعل� Ö Ôrكن ان Òتكم ßGآ وا ÔÍ Ô½ان و قوه حراعوذ قال هزوا اتتخذنىا قىال بقرة, وا Ô ÒMتذ ان كم يأمر اللىه ان لقومه Ï׺مو قىال اذ و ٦ـ�٧١ تا ٦٧ ـ �بقره يفعلون/ كىادوا ا مى و وهىا Ô ÒMفذ /// Òاهل� ا�× من كون ا ان باللىهÖ Ôrانـ و اعقة الصى فاخذتكم جهرة اللىه نري ×Øح� لك نؤمن لن Ï׺مو يىا Ö Ôrقل اذ و ٧ـ�٥٦ و ٥٥ ـ �بقره تشكرون/ لعلكم موتكم بعد من كم بعثنىا Ú Ôj ـ تنظرونهىهنىا انا فقىاتQى ربك و انت فاذهب ا ×zف اموا ادى مى ابدا ندخلهىا لن انىا Ï׺مو يىا قىالوا ـ ٨�٢٤ ـ �مائده قىاعدون/
و خـلوت در و مـيكرد كـوشش و تـ1ش آنهـا هـدايت براي روز و شب كه دلسوز و
داد/ نشان عجيبي سرسختي چه و ميكوشيد آنها نجات براي جلوت
شب را خود قوم من <پروردگارا! گفت: و برد, شكايت خدا درگاه به آنها از cdefg نوح
من و نيفزود, آنها بر eحقf از فرار جز من دعوت اما كردم دعوت eتو سوي fبه روز و
انگشـتان آنها بيامرزي, را آنها تو eو بياورند fايمان كه كردم دعوت را آنها زمان هر
اصرار مخالفت در و پيچيدند خود بر را لباسهايشان و داده, قرار گوشها در را خويش
ارا × Òu و لي2 قومي دعوت Ùæا رب lقىال كردند>/ استكبار شديدا و ورزيدند, لجاجت و
و Çم ß ßuآذىا ß| ـابعهم اصى جـعلوا م Ô ÒGلـتغفر م Ô Ôtدعـو ×F كل Ùæا و فرارا اTى ßGدعىا يزدهم فلم/mاستكبىارا وا Ô Ò� استك و وا ÛÍ Ò¼ا و م Ô Òwثيىا استغشوا
نشـنود, را حـق حـرف كـه آن بـراي انسـان كـه است لجـاجتي و تعصب چه اين
بر را لباسش نبيند را طلبان حق چهرة كه اين براي و بگذارد خود گوش در انگشت
بگريزد/ حق از و كند, برف زير به سر كبك همچون و بپيچد, خود
ميدويدند راه اين در بيحساب آنها و دارد حسابي نيز ستيزي حق و گريزي حق
نداشتند/ استبداد و تعصب و لجاجت جز عاملي و
پشت ظلمات, در گرفتار و بگريزد خود طبيب از است ممكن بيمار انسان چگونه
چـيزي اين بزند, عقب را خود دهندة نجات دست گرداب, در غريق و كند, چراغ به
ايـن از استكبار, و عناد و لجاج ولي ميانگيزد بر را كس هر حيرت راستي كه است
دارد/ بسيار چهرهها
نكـرد, دعـوت را خـود قـوم cdefg نـوح انـدازة بـه كس هيچ الهي پيامبران ميان در
است مـمكن كـه نهار و ليل و كرد, كيد تأ و اصرار و گفت و گفت سال پنجاه نهصدو
در آنهـا عـمومي درجـلسات و شبها در آنها خصوصي جلسات در حضور به اشاره
نياوردند ايمان اندكي گروه جز ولي داد, ادامه را خود روشنگرانة دعوت باشد, روزها
آورد/ ايمان نفر يك تنها سال دوازده هر متوسط طور به بعضي گفتة به و
بـا گذاشتند> گوششان در را انگشتهايشان م; ß ßuآذىا ß| ابعهم اصى <وجعلوا به تعبير
شدت به اشاره شايد ميگذارد گوش در نشنيدن براي را انگشت نوك انسان كه اين
حق سخن تا كنند گوش در را انگشت تمام ميخواستند گويي است, آنها حقگريزي
نشنوند/ را
نشـان نـيفزود> آنـها بـر فـرار جـز من دعوت فرارا; اTى Gدعىا يزدهم <فلم به تعبيرو عنود و لجوج افراد آري داشت, معكوس نتيجة آنها در cdefg نوح دعوت كه ميدهد
مـيافـزايـند, خـود لجـاجت بر ميشنوند, را طلبان حق صداي كه هنگامي مستكبر
ميشود/ گستردهتر آن عفونت كه ريزد فرو آن در باران آب كه مزبلهاي همچون
# # #
است بـابل پـرستان بت و cdefg ابـراهـيم قـوم لجـاجت بـه اشـاره آيـه پنجمين در
موهوم و ساختگي خدايان بياعتباري شكن دندان دليلي با cdefg ابراهيم كه هنگامي
از كه خواست ـ آنها از ـ بزرگ بت بجز ـ بتها همة شكستن از بعد و كرد ثابت را آنها
بـيدار لحـظه يك آنها آورده, بتها ساير سر بر را ب1 اين كسي چه بپرسند بزرگ بت
ادامـه گر ا كه بيداري همان كردند, سرزنش و م1مت جان درون در را خود و شدند
آنها لجاجت و تعصب گهان نا ولي ميكشانيد توحيد به شرك خط از را آنها مييافت,
اين به fاشاره شدند واژگونه سرهاشان بر <سپس ميگويد: قرآن كه آنگونه و كرد, گل
Ú Ôjl نميگويند> سخن اينها كه ميداني تو eگفتند و فراموشكردند را وجدان حكم كه
/mينطقون ء هىؤTى ا مى علمت لقد م ßΠߺرؤو ع!× نكسواو دارد شما براي سودي نه كه ميپرستيد را چيزي خدا جز <آيا گفت: cdefg ابراهيم
lقىال نداريد؟> عقل آيا ميكنيد, پرستش خدا از غير آنچه بر و شما بر اف زياني؟ نه
الله دون من تعبدون ×ا ßX و لكم اف كم ÛÍ ÔÉي Tى و شيئا ينفعكم مىاTى اللىه دون من افتعبدون/mتعقلون افQى
را آنـچه مـيبيند خـود چشـم بـا كه هنگامي نباشد متعصب و لجوج انسان, گر ا
طوفاني و گرفتاري روزهاي و سخت حوادث در و ميشمرد, خود مشك1ت پناهگاه
را خـود شكـنندة حـتي كـه شـده درمـانده و ذليـل چـنان كنون ا ميبرد, پناه آن به
خدايان, ياري به بندگان و برخيزند, معبود ياري به عابدان تا كند معرفي نميتواند
و سـؤاrت ايـن واقع در است>/ قبيح حاجت وقت از بيان <تأخير گفتهاند: اصوليون
نداشتند, ايمان پروردگار حكمت به آنها كه ميدهد نشان پي, در پي موشكافيهاي
سـؤال بـه نـياز مـيكند, بـيان خودش باشد rزم شرايط از آنچه حكيم خداوند زيرا
cdefg موسي لجاجتها, و جوييها بهانه اين با ميخواستند اسرائيل بني شايد ندارد,
ادامه خود ماجراجويي به تا نشود پيدا گاوي چنين اص� كه كند پيشنهاد را شرايطي
بـه cdefg موسي كه را هنگامي eبياوريد خاطر <fبه ميفرمايد: فوق آية در قرآن دهند,
از قطعهاي fو كنيد ذبح را گاوي ماده ميدهد, دستور شما به خداوند گفت خود قوم
را خويش قاتل و شود, زنده تا بزنيد نشده شناخته او قاتل كه مقتولي به را آن بدن
به eگفت fموسي ميكني؟ مسخره را ما آيا گفتند: eگردد خاموش غوغا و كند معرفي
ان كم يأمر اللىه ان لقومه ×Ï Òºمو قىال اذ lو باشم>/ جاه1ن از كه اين از ميبرم پناه خدا
/m Ò ßاهل� × Öا� من كون ا ان باللىه اعوذ قىال هزوا اتتخذنىا قىالوا بقرة وا Ô ÒMتذمـيان در نـزاع و اخـت1ف كـه مـيدهد نشان خوبي به سوره اين آيات كه اين با
ميبايست حساب اين روي و بود, گرفته rبا بسيار قاتل كردن پيدا براي بنياسرائيل
كردن پيدا براي شد اب1غ آنها به خداوند سوي از كه cdefg موسي دستور زودتر چه هر
اسـرائـيل بـني بـهانهجويي و خـيرهسري و لجاجت حال اين با ولي شود, اجرا قاتل
سـخت آنها بر هم خداوند و كردند سؤال آنقدر و يابد خاتمه موضوع نميداد اجازه
آمـد, در بغرنجي و پيچيده مسألة صورت به گاوي چنان كردن پيدا عم� كه گرفت
زيـاد نـه افـتاده, كـار از پير نه خوشرنگ, كام� و يكدست زرد باشد, ماده كه گاوي
و بـاشند, كـرده كشي آب آن با زراعت براي نه و باشد زده شخم نه كه گاوي جوان,
كـردن پـيدا است بـديهي بـاشد/ نداشـته نيز ديگري رنگ و نقص و عيب گونه هيچ
لجاجت كفاره بايد گير بهانه و لجوج جمعيت يك ولي نبود, سادهاي امر گاوي چنين
و زدند سر جا همه به گاوي چنين كردن پيدا براي ناچار بدهد, را خود بهانهجويي و
كـنند, خـريداري گزافـي بسيار قيمت به شدند مجبور كردند پيدا را آن كه هنگامي
اعجاز به او و زدند مقتول بدن بر را مذبوح گاو بدن از بخشي نموده ذبح را آن سپس
ح Ò Öb ا كب مر <Tى فرمود: رابطه همين در كه است شده نقل حضرت آن از نيز و ٥ـ
/٣٩٥ صفحة ,٦ ,جلد همان لج/١/ مادة البحار, سفينة /٢
نيست>/١ لجاجت از سركشتر مركبي هيچ اللجىاج; منآن صاحب كه ميكشاند واديهايي به را انسان لجاجت كه ميدهد نشان تعبير اين
و نيرنگ و خدعه به گاهي تكبر, به گاهي دروغ, به را او گاه نيست, انتظارش در نيز
شد/ اشاره آن به سابق روايات در كه جدال, و جنگ به گاه
cdefg عـمران بـن مـوسي كـه هـنگامي cdefgمـيخوانـيم صادق امام از حديثي در ٦ـ
از كرد, اندرز و پند تقاضاي او از شود جدا cdefg خضر معلمش و استاد از ميخواست
ان او ـاجة حى ß Öغـ� ß| Ï ß¿Ö Ò] او اجة اللجى و ك <ايىا بـود: اين cdefg خضر توصيههاي جمله
و بـپرهيز لجاجت از النىاس; خطىايىا و ك ايا و خطيئتك كر واذ عجب ßغ� من تضحكارتباط تو با كه اموري در 4دخالت نيست آن در تو نياز كه طريقي در برداشتن گام از همچنين
گناهان ازبررسي و باش خويش گناهان ياد به همواره و معني, بي خندههاي از همچنين و ندارد3بپرهيز>/٢ مردم
كـه امـوري در دخـالت و هـدف بـي گـامهاي هـمرديف لجـاجت حـديث ايـن در
منطق تابع هرگز لجوج ميدهد نشان اين و شده داده قرار ندارد انسان به ارتباطي
نيست/
كـه آنـجا مـيدهيم پـايان cdefg علي از ديگري معناي پر حديث با را بحث اين ٧ـ
Ò!ع السوء ائرة دى ارت صى و قلبه Ò!ع اللىه ان رى الذي كس ا رى فهو ×اديى Ò] و Ú Òª <من فرمود:وارونه فكرش كه است كسي او دهد, ادامه همچنان را راه اين و كند لجاجت كه كسي رأسه;
/٥٨ نامة الب�غه, نهج /٣
ميزند>/٣ دور او وجود گرد بر بدبختيها و بديها و مينهد قلبش بر زنگار خداوند و ميشود
آمد rبا در آنچه و است بسيار اخ1قي رذيلة اين نكوهش در احاديث حال هر به
است رذايلي آن از خويزشت اين ميدهد نشان كه است احاديث آن از بارزي نمونة
ميكند نزديك باطل به ميسازد, دور حق از ميكند, بيچاره و بدبخت را صاحبش كه
ميسازد/ گرفتار نيست انتظارش در كه دردناكي سرنوشت به و
طـريق اين به و اخ1قي, رذيله آن سوء پيامدهاي بررسي و علمي طريق از نخست
صفت اين بداند و دريابد عميق تحليل با را لجاجت و جوئي بهانه منفي آثار كه كسي
در و ميبندد او روي به را تكامل راه و ميكند دور خدا خلق و خدا از را انسان رذيله
حـجاب واقـع در و مـينمايد مـحروم حـقايق درك از و مـيسازد مــنزوي اجــتماع
ميشود پيدا او در آمادگي اين يقين به ميافتد انسان عقل روي به كه است ضخيمي
خود روح سرزمين از را آن گنديده ريشههاي و بگيرد فاصله زشت خوي اين از كه
بركند/
در كـه هـمانگونه گـارنيست سـاز ايـمان بـا جـوئي بهانه و لجاجت كه بداند نيز و
ÔÌ Ö»الع قال هي؟ ما و قيل اÔXؤمن â| تكون T <ستة cdefgميخوانيم صادق امام از حديثي
وجود ايمان با افراد در كه است چيز شش ; البغيى و سد Ò Ö¡ا و الكذب و اللجاجة و النكد وحسد و دروغ و لجاجت و بخل و سختگيري فرمود: است؟ كدام چيز شش آن پرسيدند ندارد
حديث٢٩/ ,٣٠١ صفحه ,٦٤ جلد بحاراNنوار, /١
ظلم>/١ و
اين ابراز مقدمات كه هنگامي يعني است, عملي راهكارهاي مبارزه ديگر طريق
از و شود پذيرا را حق و درآيد تسليم در از فورا كند سعي ميشود پيدا او در صفت
هرگز نمايد, عذرخواهي داده نشان خودسرسختي از ابتدا در گر ا و كند تشكر گوينده
ب1فاصله شد جاري او زبان بر بار يك گر ا و نكند تكرار لجاجت سر از را سخن يك
ايـن بـار چـند كـه هـنگامي بسپارد خدا به شيطان وسوسة از را خود و كند سكوت
راه ايـن ادامـه وبـا مـيشود كـاسته او لجـاجت شدت از تدريجا كند عملي را برنامه
شد/ خواهد ريشهكن
و بـحث بـه و نـنشيند مـراء و جـدال وبـه نكند برخاست و نشست لجوج افراد با
از حتي را حق حرف چگونه كندكه مطالعه را پيشين بزرگان حاrت نپردازد, مجادله
را ايراد و ميگرفتند آنهاايرادي گردان شا گر وا ميپذيرفتند وبرده غ1م يا كودك يك
از يكي يا آثار از يكي كه آنجا از و ميشدند پذيرا واحترام عنايت با درستميديدند
�٤٠ ـ �نمل / Õhكر Õ ÙDغ Øèر فان كفر من و لنفسه يشكر ا Úفا شكر من و ٢ـ�١٢ �لقمانـ يد/ ß Òa Þ ÙDغ اللىه فان كفر من و لنفسه يشكر ا Úفا يشكر من و ٣ـنعمآء اذقنىاه Ö ß) ل و ـ كفور ليؤس انه منه نزعناهىا Ú Ôj ة Ò Öaر منا نسان Tا اذقنا Ö ß) ل و ٤ـ�١٠ ٩و ـ �هود فخور/ لفرح انه â ØDع يئات الس ذهب ليقولن ته مس آء ØÍÒÈ بعدو Ö Ôrاعرض Ù Òل�� Òا� كم ا Ø ÒS ØF فل اياه اTى تدعون من ضل البحر | ÛÍ ÛÉال كم مس اذا و ٥ـ�٦٧ ـ �اسراء كفورا/ نسان Tا كىان
و ا Òuيصلو Úsجه البوار, دار قومهم احلوا و كفرا اللىه نعمة لوا بد الذين Òا� تر Ö Ònا ٦ـ�٢٩ ٢٨و ـ �ابراهيم القرار/ بئس
مكـان كـل مـن رغدا رزقها ا Özيأت مطمئنة آمنة كاىنت قرية مث2 اللىه ب ÒÍÒÈ و ٧ـ�١١٢ ـ �نحل يصنعون/ كىانوا ×ا ß[ وف Ô Öòا و وع Ô Öا� لباس اللىه فاذاقها اللىه بانعم فكفرتواشكروا ربكم رزق من كلوا ل ÒÊ ß¾ و à Ö� ÒZ عن جنتان آية م ß ßyمسك â| لسبا كىان لقد ٨ـß Ö� جنت م ß Öz نت Ò ßP لناهم بد و العرم سيل م ß Öz عل فارسلنىا فاعرضوا ـ غفور رب و طيبة بلدة لهTا ازيى ÔS هل و كفروا ×ا ß[ جزينىاهم ذىلك ـ قليل سدر من ¾ÏÒء و اثل و ط Ö Ò كل ا Òçذوا�١٧ ١٥و ـ �سبا �لكفور/
ترجمه:
شكرگزاري گر ا كه داشت اع_م پروردگارتان كه را هنگامي بياوريد بخاطر 4همچنين3 ١ـ
است/ شديد مجازاتم كنيد كفران گر ا و افزود خواهم شما بر را3 خود 4نعمت كنيد
من پرودگار كند كفران كس وهر است كرده شكر خويش سود به شكركند كس هر /// ٢ـ
است/ وكريم غني
4زياني كند كفران كه ,وآنكس است كرده شكر خويش سود به كند شكرگزاري كس هر ٣ـ
بـه هـنگامي cdefg مـوسي را سـخن ايـن mلشـديد èعـذا ان Ôkكـفر ß)لـ و Tزيـدنكمو اسـتق1ل و يـافته رهـائي فـرعونيان و فـرعون چـنگال از كـه ميگويد بنياسرائيل
را نـاسپاسي بـناي آنـها از كـثيري گـروه و دريـافتهانـد را نـعمت و آزادي و عــظمت
گزاردهاند!
برابر در الهي قطعي وعدة يك است همراه كيدات تا انواع با كه زيدنكم> T> جملةكـفران دربـارة ايـنكه جـالب و مـيكند افـزون را آنـها نـعمت كه است گزاران سپاس
است> شديد من <عذاب ميفرمايد: بلكه ميكنم عذاب را شما نميفرمايد كنندگان
شديدي هشدار حال عين در و است پروردگار لطف نهايت بر دليل تعبير تفاوت اين
اثر بر اسرائيل بني كه همانگونه ميكنند ناسپاسي نعمت, برابر در كه افرادي به است
<تـيه> بـيابان در سـال چـهل شـد, اشـاره rبـا در كـه نـعمتهائي برابـر در ناسپاسي
شدند/ سرگردان
# # #
خود اطرافيان و ياران به وقتي كه است سليمان حضرت از سخن آيه دومين در
از كـه او نزديكان از يكي و بياورند يمن به شام از را <سبا> ملكة تخت كرد پيشنهاد
و مـيآورم تو نزد زدن هم بر چشم يك در را آن من گفت: داشت گاهي آ كتاب علم
ايـنگونه يـارانش مـيان در كـه شـد شـادمان بسـيار سـليمان داد, انـجام را كـار ايـن
را شگرفي تصرفات چنين ميتواند كه معنوي و قدرتروحاني چنين با شخصيتهائي
هـر گـفت: سـپس و برآمد شكرگزاري مقام در ميشوند, پيدا بنمايد خود محيط در
هـر و كـرده شكـرگزاري خويش سود به كند شكرگزاري الهي نعمتهاي برابر در كس
من lو است> كريم و بينياز من پروردگار كه چرا eكرده خود زيان fبه كند كفران كس
/m Õhكر Õ ßDغ ß Øèر فان كفر من و لنفسه يشكر ا Òفا يشكركـيفر مـورد در ولي شـده ذكـر روشـني بـه شكـرگزاران جزاي كه اين توجه قابل
كـند كـفران كه <كسي ميگويد: است گرديده بيان مستقيم غير صورت به ناسپاسها
مسير در اينكه به اشاره ماضي فعل صورت به ناسپاسي و كفران و شده ذكر مضارع
يك كـه حـالي در است rزم شكـر تـداوم الله الي قرب و روحاني پيشرفت و تكامل
ذيل در كه اين ديگر دارد/ دنبال به دردناكي و سوء عواقب ناسپاسي, بار يك و لحظه
در كـه حالي در شده تكيه eستوده و fبينياز حميد> و <غني صفت دو روي آيه اين
شايد تفاوت اين و بود شده تكيه كريم> و <غني صفت دو روي سليمان به مربوط آية
و است بـندگان شكـر از بـينياز و غـني حـال هـر در خـداونـد كه است آن به اشاره
ندارد, نياز او ثناي و حمد به چند هر ميگويند ثنا و حمد را او پيوسته فرشتگانش
ميكنند/ پيدا او فزونتر كرم به راهي شكرگزاري طريق از كه بندگانند اين
# # #
آمده ميان به تقوا و ايمان فاقد و ظرفيت كم انسانهاي از سخن آيه چهارمين در
نـعمتي انسـان بـه گـر <ا ميفرمايد: است, شده آنها وجود خميرة جزء ناسپاسي كه
بعد نعمتهائي گر ا و ـ بود خواهد ناسپاس و مأيوس بسيار بگيريم او از سپس بچشانيم
شد برطرف من از مشك1ت ميگويد: eغرور روي fاز برسانيم او به ناراحتي و شدت از
اذقنا Ö ß) ل lو ميشود,> فروشي فخر و غفلت و شادي غرق و گشت نخواهد باز ديگر و
ـته مس اء ÚÍÒÈ بعد نعمآء اذقنىاه Ö ß) ل و ـ كفور ليؤس انه منه نزعناه ÒØ Ôj ة Ò Öaر منا نسان Tا/m فخور لفرح انه â ØDع السيئات ذهب ليقولن
قـرآن در مـطلق بـطور انسان براي كه نكوهيدهاي اوصاف ميدانيم كه همانگونه
اrيـمان ضـعيف يـا و بيايمان و نايافته تربيت انسانهاي به اشاره است آمده مجيد
الذين Tا> ميخوانيم: آمده بحث مورد آيات از بعد كه آيهاي در دليل همين به است
ايمان ساية 4در كه كساني مگر ; Õhكر اجر و مغفرة م Ô ÒG اولىئك الصا¡ات عملوا و وا Ô Òص�اجر و آمرزش آنها براي كه آوردند بجا صالح عمل و دادند خرج به استقامت و صبر قوي3
است>/ بزرگي
و غـافل و نـاسپاس و نـاامـيد انسـانهاي كـه ميدهد نشان خوبي به استثناء اين
نيافتهاند/ راه صالح عمل و صبر و ايمان باrي مرحله به كه هستند كساني مغرور
كفران كه آنها fبراي <خداوند ميفرمايد: گشتند, گرفتار الهي مجازات به و شد گرفته
روزيش همواره و بوده آرام و امن كه آبادي منطقة است: زده مثلي eميكنند نعمت
و كـردند كفران را خدا نعمت آنها اما ميرسيده فرا برايش مكاني هر از فراوان بطور
ـ پوشانيد اندامشان بر را ناامني و ترس و گرسنگي لباس اعمالشان سبب به خداوند
آنها الهي عذاب و كردند تكذيب را او اما آمد آنها هدايت براي آنها خود از پيامبري
بودند>/ ظالم كه حالي در گرفت فرو را
فكفرت مكىان كل من رغدا رزقهىا ا × ßzيأت مطمئنة آمنة كىانت قرية مث2 اللىه ب ÒÍÒÈ lوم Ô Öyم رسول جىاءهم لقد و ـ يصنعون كىانوا ×ا ß[ وف Ò Öòا و وع Ô Öا� لبىاس اللىه فاذاقها اللىه بانعم
/mونÔ ßXظىا هم و العذاب فاخذهم بوه فكذكـلي مـثال يك بـيان يـا است خـاصي سـرزمين بـه اشاره آيه اين آيا كه اين در
مكه سرزمين به ناظر آيه كه معتقدند جمعي است/ گفتگو مفسران ميان در ميباشد
فرا مكان هر از فراوان بطور آنها روزي مكىان; كل منى رغدا رزقهىا ا ×zيأت> تعبير و است
زيرا است مكه شرائط بر منطبق كام� كه چرا ميكند تقويت را احتمال اين ميرسيد>
انواع هميشه خدا خانة بركت به كه است علفي و بيآب و سوزان و خشك سرزمين
است/ سرازير آن سوي به دنيا جاي همه از نعمتها
بر ديگري قرينه نيز بود> مطمئن و امان و امن محل آن مطمئنة; آمنة كىانت > به تعبيرمكه شهر ولي ناامنيميسوخت آتش در غالبا حجاز محيط كه چرا است تفسير اين
بود/ امان و امن خدا خانة بركت به
mnopq پيامبر بعثت معنوي نعمت كه رسيد خود اوج به مادي نعمتهاي اين هنگامي
بـه و كـردند كـفران را مـعنوي و مـادي نـعمتهاي ايـن مكيان ولي شد افزوده آن بر
در كه كساني سرانجام است گونه اين و شدند گرفتار ناامني و سالي خشك و قحطي
كنند! ناسپاسي الهي نعمتهاي برابر
تـمام كـه بـاشد داشـته گسـتردهاي و جـامع مـفهوم آيـه ميتواند اينهمه با ولي
مكـه اهل چند هر شود شامل را معنوي و مادي نعمتهاي كنندة كفران گروههاي
تا شده گرفتار خشكسالي به روايات از بعضي طبق كه بودند آن بارز مصاديق از يكي
است>/١ نعمت كفران ميگيرد را انسان دامان عقوبتش گناهان همة از زودتر كه گناهي النعمة;النـعم زوال <سـبب فـرمود: كـه ميخوانيم cdefg علي اميرمؤمنان از حديثي در ٢ـ
است>/٢ كفران ميشود نعمتها زوال باعث آنچه الكفران;شكـرهىا و مـزيلهىا النعمة <كفر است: آمده بزرگوار همان از ديگري حديث در ٣ـ
/٦٢٧ صفحه همان, /٣
است>/٣ آن دوام سبب نعمت شكر و ميبرد, بين از را آن نعمت ناسپاسي مستدÔZها;يسلب و القدم يزل النعم <كفران است: آمده حضرت همان از ديگري حديث در ٤ـ
است>/٣ الهي فضل منكر نعمت, كنندة كفران فضلاللىه;كـه است ايـن آن مفهوم و است, استدراج مجازات الهي مجازاتهاي از يكي ٧ـ
مشـمول كـند مـجازات مـيخواهـد كـه را ظـالم و طـغيانگر افـراد از بـعضي خداوند
گـهان نـا شـد, زياد العاده فوق او بر نعمت كه هنگامي ميدهد قرار خود نعمتهاي
كند/ عذاب و درد احساس شديدا تا ميكند سلب را نعمت
اللىـه مـن سـتدراج Tا> ميخوانيم: cdefg حسين امام از درحديثي جهت همين به
كردن غافلگير و نعمت در استدراج كر; الش يسلبه و النعم عليه يسبغ ان لعبده سبحانهميكند سلب او را شكرگزاري توفيق و ميدهد فراوان نعمت بندهاش به كه است اين خداوندي
ميدهد>/٤ دست از را چيز همه و ميخورد زمين به گهان 4نا
Ò!ع البغي النعم Ô Ùتغ� â� ال نوب <الذ ميفرمايد: cdefg الحسين بن علي سجاد امام ٨ـ
كـر; كالش تـر و النـعم ان كفرى و Òعروف, ÖXا واصطنىاع ß Ö�Ò Öòا ß| العىادة عن وال والز النىاسخير امور در عادت تغييردادن ,و مردم بر ظلم ميدهد, تغيير را الهي نعمتهاي كه گناهاني
صحبة و لؤم النعمة <كفر است: آمده cdefg علي اميرمؤمنان از ديگري حديث در ٩ـافكندگياست>/٦ سر سبب احمق با دوستي و پستياست, نشانة نعمت سپاسي نا شؤم; اaTقfلشكـر وجـهل عقل جنود بيان در cdefg صادق امام از حديثي با را بحث اين ١٠ـ
در است, بخشيده آنها به كه را نعمتهايي خدا, بندگان كه است آن نعمت شكر جله; T خلقاست آن ناسپاسي و كفران بنابراين و شده> آفريده آن براي كه كنند مصرف راهي همان
طـور بـه مـيكند, صـرف عـصيان طريق در را الهي نعمتهاي كه كسي بنابراين,
ميكند/ ناسپاسي تكويني
از زبـان و قـلب بـا و برآيـد شكرگزاري مقام در انسان كه است آن تشريعي شكر
نمايد/ سپاسگزاري خود پروردگار
را خـدا نـعمتهاي شكـر تـوان كس هـيچ شد اشاره نيز سابق در كه گونه همان
انسان كه پايي و دست و زبان و عقل و فكر و شكرگزاري توفيق همين كه چرا ندارد,
خـدا نـعمتهاي از هـمه ميدهد انجام را عملي و لساني و قلبي شكر آن وسيلة به
نعمت ميشود گرفته كار به شكرگزاري مسير در كه هنگامي ابراز و توفيق اين و است
در كـه گـونه همان دليل همين به است/ ديگري شكر نيازمند خود كه است ديگري
در خدا شكر از ناتواني و عجز اظهار آدمي شكر برترين شده اشاره اس1مي روايات
خـداونـدي سزاوار ورنه بردن, حق پيشگاه به تقصير عذر و است او نعمتهاي برابر
آورد/ بجاي نميتواند كسي را خدا
در است نـاسپاسي و كـفران مقابل نقطه كه را شكر به مربوط مطالب از بسياري
و قـرآنـي آيـات از بعضي كر ذ به بحث اين تكميل براي و آورديم, گذشته بحثهاي
ميكنيم/ بسنده rstuv معصومين روايات
علم شكوفايي وسيلة را آن و داده قرار هم قرين را شكرگزاري و صبر مجيد قرآن
الـبحر ß| وار Ò Öا� آيىاته من <و ميفرمايد: است شمرده انسان قلب كانون در ايمان و
صـبىار لكل يىات Tى ذىلك ß| ان ظهره ع!× كد ا روى فيظللن Ò الر يسكن يشأ ان كاTعQمحركت باد3 نيروي 4به درياها در كوه همچون كه است كشتيهايي خدا, نشانههاي از شكور;اين در يقين به شوند, متوقف دريا پشت بر كشتيها تا ميسازد آرام را باد بخواهد گر ا ميكند
لـعلكم فـئدة Tا و ار بـصى Tا و ـمع الس لكـم جـعل <و مـيفرمايد: و كرده اشاره است
نعمت شكر و3 بشناسيد را 4او شايد داد قرار عقل و چشم و گوش شما براي خداوند تشكرون;
/٧٨ آية نحل, /١
آوريد>/١ بجا را او
انـبياء در fشكـرگزاري فـضيلت ايـن وجود به اشاره زيادي موارد در مجيد قرآن
فرماييد/ مراجعه سبأ ١٣ و لقمان ١٢ اسراء, ٣ نحل, آيات١٢١ به /٢
است٢/ داده شكرگزاري دستور آنها به يا كرده, eبزرگ
آل بـه خطاب هستند/ كم انسانها ميان در واقعي گزاران شكر ميفرمايد: گاه و
4در داود! آل اي كـور; الش عبىادي من قليل و شكرا داود آىل <اعملوا ميفرمايد: داود
شما اختيار در كه قدرتي و دانش و علم و گسترده حكومت و عظيم نعمتهاي همه آن برابر
/١٣ آية سبأ, /٣/٧ آية زمر, /٤
شكرگزارند>/٣ من بندگان از كمي چند هر آوريد جاي به را خدا نعمتهاي شكر گذارديم3,
است شكـرگزاري شـما از خـداونـد خشـنودي شـرط مـيفرمايد ديگـر جــاي در
يرضه تشكروا ان و الكفر لعبىاده Ï×Èير Tى و عنكم Þ ßDغ الله فان تكفروا <ان ميفرمايد:
و نميپسندد بندگانش براي را كفران هرگز و است, بينياز شما از خداوند كنيد كفران گر ا لكم;ميشود>/٤ راضي و ميپسندد شما براي را آن آوريد, بجا را او شكر گر ا
و شود, آيه هفتاد بر بالغ شايد و است, بسيار مجيد قرآن در شكر به مربوط آيات
آمده آيات اين در پروردگار اوصاف از يكي عنوان به شكرگزاري صفت كه اين جالب
و Ö Ôrآمـن Ö Ôkشكر ان ابكم بعذى الله يفعل ا <مى ميخوانيم: ١٤٧ آية نساء, سورة در است/
4و كـنيد شكـرگزاري گـر ا دارد شـما مجازات به نيازي چه خدا عليما; اكرا شى الله كىانو اعمال از 4و است گاه آ و گزار شكر خدا بياوريد ايمان و نماييد3, مصرف جا به را نعمتهايش
است3>/ باخبر شما نيات
شود انجام واقعي معني به شكرگزاري گر ا است: اين آيه مفهوم كه اين توجه قابل
تغيير داده گروهي به كه را نعمتي هيچ خداوند كه است آن خاطر به اين و ;١ Õoعل يع ß Òd اللىهاست>/ دانا و شنوا خداوند و دهند, تغيير را خودشان آنها آنكه جز نميدهد
شده شمرده آن افزايش يا نعمت دوام سبب شكر اس1مي روايات و آيات در گر ا و
النعم; تدوم كر <بالش ميفرمايد: cdefg علي اميرمؤمنان حديثي در است/ همين دليلش
النعم; زيىادة كر الش Òرة Ò\> ميفرمايد: ديگر حديث در و است>/٢ نعمت دوام سبب شكر
/٣٢٨ صفحه مدرك, همان /٣
است>/٣ نعمت فزوني شكر ثمرة
به خالق شكر از يابد, پرورش انسان در شكرگزاري روح كه هنگامي اين بر اضافه
مـخلوق زحـمات و خـدمات بـرابـر در سـپاسگزاري و تشكر و ميرسد, مخلوق شكر
شـدن شكـوفا و انسـاني جـامعة در بـيشتر حـركت بــراي مــيشود مــؤثري انگــيزة
پـيش بـه جـامعه نـتيجه در و اشـخاص, وجودي ظرفيتهاي و خ1ق استعدادهاي
خوانـندة نظر از را آن از گلچيني كه است احصاء حد فوق زمينه اين در روايات
است: خروار نمونة همان كه ميگذرانيم عزيز
كـاجر اTجر من له كر ا الشى <الطىاعم ميخوانـيم: mnopq كرم ا پيامبر از حديثي در ١ـ
من له كر الشا عطيى Ô ÖXا و الصابر ß! اÔXبت كاجر اTجر من له كر الشا عىا| Ô ÖXا و تسب Ö ÔÖ¤ا ß ßmالصاروزه پاداش آورد, بجا را خدا نعمت شكر و بخورد غذا كه كسي القىانع; روم Ö ÒÖ¤ا كاجر اTجرميآورد بجا را خدا شكر كه تندرستي شخص و است گرفته روزه خدا براي كه دارد را داري
بجا را نعمت شكر كه دارندهاي و دارد, شكيبايي و صبر بيماري برابر در كه دارد را بيماري اجر
ورات, التـ ß| <مكتوب است: آمده چنين cdefg صادق امام از ديگري حديث در ٢ـ
بقىاء Tى و شكرت, اذا للنعFء زوال Tى فانه ك شكر من ع!× انعم و عليك النعم من كر الشبر و كن, تشكر ميبخشد تو به نعمتي كه كسي از است شده نوشته تورات در كفرت; اذا ×ا ÒGزوال شود, شكرگزاري نعمتها برابر در گر ا زيرا ببخش, نعمت ميكند تشكر تو از كه كسي
حديث٣/ همان, حديث١/٧/ همان, /٢
داشت>/١ نخواهد بقا شود كفران گر ا و داشت, نخواهد
افـزايش را نـعمتها شكـر, برابر در خداوند تنها نه كه ميدهد نشان حديث اين
دهند/ نعمت افزايش بايد تشكرها برابر در نيز خدا بندگان ميدهد,
معهن ÛÍ ÔÉي Tى <ثQث فرمود: كه است آمده بزرگوار همان از ديگري حديث در ٣ـ
كه است چيز سه النعمة; عند كر الش و نب, الذ عند ستغفىار Tا و الكرب, عند عىاء الد ¾ÏÒء,گناه, هنگام به استغفار و سخت, حوادث هنگام به دعا رسانيد, نخواهد زيان چيزي آن وجود با
نعمت>/٢ هنگام به شكر و
فـرهنگ و روايـات و آيات در استغفار و دعا كه فوقالعادهاي اهميت به توجه با
ميشود/ ظاهر اهميتش آنها رديف در شكر گرفتن قرار دارد, اس1مي
او بـه نـعمتي يـا مـيشود, مـصيبتي گـرفتار يـا نيست خارج حالت سه از انسان
هر داروي ميزند, سر او از گناهي و لغزش يا و دارد, بيم آن نگهداري از كه ميرسد
ميرود, بين از دعا وسيلة به مشك1ت است, آمده معني پر روايت اين در آنها از يك
هـمين در و شكـرگزاري/ وسـيلة به نعمتها تثبيت و استغفار, وسيلة به گناه آثار و
كه نعمتي تغفر; Tى كسيئة تشكر T <نعمة است: آمده cdefg ابيطالب بن علي امام از زمينه
/١٧٠ صفحه ,٦ جلد غررالحكم, فارسي شرح /٣
نشود>/٣ استغفار آن برابر در كه است گناهي همانند نشود, شكرگزاري آن برابر در
بر سفري mnopqدر كرم ا پيامبر كه cdefgميخوانيم امام همان از ديگري حديث در ٤ـ
كـه هـنگامي آورد, بـجا شكـر سـجده پـنج و شـد پـياده گهان نا بود, سوار خود شتر
كـه ديديم شما از كاري خدا! رسول اي كردند عرض شد, مركب بر سوار و برخاست
جـل و عـز اللىـه من ات ارى ببشى âæ ÒÌ Ú¿فب ئيل Ò Öج� âD استقبل <نعم فرمود: نديديم, كنون تا
آوردم>/١ بجا خدا پيشگاه در شكر سجدة بشارتي هر براي من داد, من به متعال خداوند سوي
تـوان در كـه آنجا تا بزرگ پيشوايان كه ميشود استفاده خوبي به حديث اين از
ميآوردند/ بجا گانه جدا شكري نعمتي هر براي داشتند
آمـده كـامل و جامع شكر براي دستوري cdefg صادق امام از ديگري حديث در ٥ـ
e,نـيست سـاخته انسان از كلمه واقعي معني به كامل و جامع شكر چند fهر است,
عىافية او نعمة من è اصبحت ا مى اللىهم مرات ÒÌ Ö¿ع فقل امسيت و اصبحت <اذىا فرمود:رب يىا Ú Ò!ع ا × ßw كر الش لك و مد Ò Ö¡ا لك لك, Ìيىك Ò¾ Tى ك وحد نك ß Òf دنيا او دين من
خداوندا! بخوان, را دعا اين بار ده ميكني, شام و صبح كه هنگامي ا; ضى الر بعد و Ï×Èتر ×Øح�يگانهاي, است, تو از همه دنيا يا دين س_مت شده, ارزاني من بر صبحگاهان نعمتها, از آنچه
من از تا دادي, من به آنچه خاطر به است, تو مخصوص شكر و حمد پيوسته نداري, همتايي
ميگويم>/ سپاس و حمد را تو رضا, از بعد حتي و شوي, راضي
و روز آن در كه را نعمتهايي شكر دهي انجام را كار اين <هرگاه فرمود: cdefg امام بعدكردهاي>/٢ ادا ميرسد تو به شب
<شكـر مـيفرمايد: چـنين پـرمعنايي و كـوتاه حديث در cdefg علي اميرمؤمنان ٦ـ
تأييد سبب و ميشود, نعمت زوال مانع نعمت شكر بتأييدها; كفيىل و ليىلهىا Ö ÒI من ان امى النعمة
شود پياده نتواند شدن نما انگشت ترس از گر ا و نهد, ك خا بر صورت و شود پياده
را آن گر ا و eاست زين جلو برآمدگي قسمت fقربوس بگذارد/ زين قربوس بر صورت
حديث٢٥/ همان, حديث١/١٦/ ,٩٦ صفحه همان, /٢
آورد/١ بجا را خدا شكر و بگذارد دست كف بر صورت دهد انجام نتواند هم
ابـوبصير نـام به يارانش از يكي به كه ميخوانيم cdefg صادق امام از حديثي در ٣ـ
را او آن خاطر به خداوند و مينوشد, آب از ظرفي شما از يكي كه ميشود گاه فرمود:
و ميگيرد, را آب ظرف نخست فرمود: ك1م اين شرح در سپس ميكند, بهشت اهل
سيراب هنوز و مينوشد كمي ميگويد الله بسم بگذارد لب بر ميخواهد كه هنگامي
از را ظرف سپس مينوشد, دوم بار ميگويد, خدا شكر و ميدارد بر لب از را آن نشده
مـيكند تكرار را كار همين نيز بار سومين براي و ميگويد خدا شكر و برميدارد لبميكند>/٢ بهشت اهل را او آن بركت به خداوند نة; Ò Öا� ا × ßw له وجل عز اللىه <فيوجب
كرد؟ شكر بايد چگونه
عمل در خواه است, نعمت از قدرداني همان شكرگزاري كه گفتيم شكر تعريف در
نعمتها, به بياعتنائي نعمت, ناسپاسي و كفران و قلب, به يا و زبان وسيلة به يا باشد
نعمت/ صاحب به توجه عدم و است آنها تضييع و تحقير
بـا كـه كساني بسيارند چه است, عملي شكر همان شكرگزاري بخش مهمترين و
ميكنند/ كفران عمل در ولي ميگويند, خدا شكر زبان
را الهـي نـعمتهاي يـا هسـتند, بـخيل يـا و ميكنند, تبذير و اسراف كه كساني
طغيان و مستميشوند نعمت اثر بر يا ميدهند, قرار ديگران بر فروشي فخر وسيلة
آنها عكس به ميدارند, بر گام نعمت كفران طريق در و ناسپاسند, آنها همة ميكنند,
بـا و مـينمايند انـفاق پـنهان و آشكـار و نـميكنند, كـتمان را الهـي نـعمتهاي كه
دارنـد سـعي و مـيشود بـيشتر خـلق و خالق مقابل در آنها تواضع نعمت, گسترش
بـندگان آنـها نگردد, ضايع آن از چيزي و شود, مصرف خود جاي در همه نعمتها
هم و منعم شناسايي سبب هم آن, اهميت و ارزش و نعمت شناخت است بديهي
بود/ خواهد زباني و عملي شكر براي انگيزهاي
ـا <مى فرمود: يارانش از يكي به كه است آمده بزرگوار همان از ديگري حديث در
نـعمتي هـر شكـرهىا; ادىي اTى ÇÒمدللىه Ö¡ا فقىال ت Ò Ô� ك او صغرت بنعمة عبد ع!× اللىه انعمآورده بجا را نعمت آن شكر الحمدللىه, بگويد او و بدهد كسي به بزرگ و كوچك از اعم خداوند
است>/٢
كه است حمدي منظور نيست, زبان لقلقه تنها مدللىه Ò Ö¡ا گفتن از منظور يقين به
برخيزد/ دل درون و جان عمق از
او از دوسـتانش از يكـي كـه مـيخوانـيم بـزرگوار امام همان از سومي حديث در
محسوب كران شا از دهد انجام را آن وقتي انسان كه دارد معيني حد شكر آيا پرسيد
â| عليه نعمة كل ع!× مدللىه Ö ÒJ> فرمود: چيست؟ كرد سؤال مرد آن آري, فرمود: شود,
او به كه نعمتي هر برابر در را خدا اه; ادى حق اله مى â| عليىه اللىه انعم ا مى â| كىان ان و ال مى و اهل4براي حقي است داده او به خدا آنچه در گر ا و ميگويد سپاس بخشيده اموالش يا خانواده در
حديث١٢/ ,٩٦ صفحه همان, /٣
ميكند>/٣ ادا را آن باشد, بوده ديگر3 مصارف يا نيازمندان
به عمله علمه, ع!× ß ßnالعىا <شكر cdefgميخوانيم: علي اميرمؤمنان از حديثي در نيز و
به و كند عمل آن به كه است اين دارد كه علمي برابر در عالم سپاسگزاري Ôستحقه; ßX بذله و
حديث٥٦٦٧/ ,١٦٠ صفحه ,٤ جلد فارسي, غررالحكم شرح /٤
نمايد>/٤ بذل نيازمندان
يـقين بـه داد/ انجام بايد نعمتي هر برابر در كه است عملي شكر به اشاره اينها
است ناسپاسي بندة ميدارد, دريغ ديگران از يا و نميكند, عمل علمش به كه عالمي
نيستم/ بزرگ نعمت اين rيق من ميگويد: حال زبان با و
شكـلي به جا هر در و است متفاوت افراد برابر در عملي شكر كه اين توجه قابل
چهار به معني پر و كوتاه حديث در cdefg علي اميرمؤمنان كه گونه همان بود, خواهد
قـوقك مـن شكر الثنىاء, بطول ك ß ×Gا <شكر ميفرمايد: است, نموده اشاره آن نمونة
شكـر الـعطىاء; بسـيب دونك مـن شكـر اTخىـاء, سن Ô ßM ك ß âنظ� شكر الوTء, بصدقكه است اين به تواست دست باaي كه كسي شكر گويي, ثنايش دائما كه است اين پروردگارت
دهي انجام خوبي به را اخوت مراتب كه است آن شكرهمرديفت باشي, صادق او از پيروي در
نگاه خود زيردستان به هميشه انسان كه است اين شكرگزاري براي ديگر انگيزة
كه داده قرار او اختيار در امكاناتي چه و نهاده منت او بر چقدر خداوند ببيند و كند
امـيرمؤمنان كـه مـيخوانـيم حـديثي در است, نـداده ديگـران به مختلفي دrيل به
فـرمود: نـوشت هـمدانـي حـارث معروفش اصحاب از يكي به كه نامهاي در cdefg علي
خود از پايينتر افراد به كر; الش اب ابوى من ذىلك فان عليه, لت فض من ا�× تنظر ان Ö ß6 ك <وا
/٦٩ نامة نهجالب�غه, /١/٥٣ نامة همان, /٢
است>/١ شكر ابواب از خود اين كه كن, نگاه زياد
روح يـقين بـه بـنگرد خـود از بـاrتر افـراد بـه انسـان گر ا كه است حالي در اين
ميشود/ زنده او در شيطاني وسوسههاي همراه ناسپاسي
در و است, آن بقاء و دوام و نعمت فزوني كه گزاري سپاس آثار و بركات مطالعة
ميشود/ محسوب مهم انگيزههاي از نيز شد ذكر گسترده طور به گذشته بحثهاي
آن راه بـهترين نـيز يكديگر به نسبت مردم تودة در شكر انگيزههاي ايجاد براي
خـوب كـمكها و عـطايا و خدمات از كه كساني و شكرگزار و قدردان افراد كه است
تشـويقهاي و گـفتاري, تشـويقهاي گـيرند, قـرار تشـويق مـورد مـيكنند اســتفاده
ميفرمايد: مالك به خطاب اشتر مالك معروف عهدنامة در cdefg علي حضرت رفتاري/
â| ان حسى Tا هل T تزهيىدا ذىلك â| فان سواء لة Ò Ö+Ò ß[ ك عند ÔW Ôسيى ÖXا و سن ÔÖ¤ا <وTىيكوننتـو نزد بدكار و نيكوكار افراد نبايد هرگز ائة; سى Tا Ò!ع ائة سى Tا هل T تدريىبا و ان حسى Tاو شوند, بيرغبت نيكيهايشان در نيكوكاران كه ميشود سبب كار اين زيرا باشند, يكسان
گردند>/٢ تشويق بدشان اعمال در بدكاران
مخلوق شكر خالقو شكر
مطلوب نيز مخلوق برابر در كه خالق برابر در تنها نه سپاس, و شكرگزاري بيشك
مواهب از و ميگذارد او اختيار در نعمتي و ميكند خدمت ديگري به كه كسي است/
انساني وظيفة باشد, نداشته تشكر و قدرداني انتظار چند هر ميبخشد او به خويش
ـينىا <ووص مـيفرمايد: است, داده قـرار خـودش از شكـرگزاري كنار در را آن و كرده
Ò Òا� الديك ولوى â� اشكر ان ß Öعىام� â| اله فصى و وهن ع!× وهنا ه ام Òلته Òa الديه بوى ان نسى Tاروي زحمتي با روز هر مادرش كرديم, سفارش مادرش و پدر دربارة انسان به ما ; âص�Ò ÖXاشير دوران و گذاشت3 سر پشت فراوان رنجهاي با را بارداري دوران 4و كرد حمل زحمت
براي و من براي كه گفتيم انسان به ميگيرد, صورت فراوان3 زحمت 4با سال دو در او خوارگي
/١٤ آية لقمان, /١
است>/١ من سوي به شما همه بازگشت كه كن شكرگزاري مادرت و پدر
چـند fهر دارند حق انسان گردن بر كه نيستند كساني تنها مادر و پدر يقين به
برابر در بايد باشد داشته مادي يا معنوي حقي كس هر eاست بزرگ بسيار آنها حق
كرد/ تشكر او
با را خدمت كمترين گاه كه است شده ديده نيز اس1م بزرگ پيشوايان حاrت در
cdefg حسين امام كنيزان از يكي كردن هديه <داستان ميگفتند, پاسخ نعمت بزرگترين
و است, معروف cdefg امام وسيلة به او ساختن آزاد برابر, در و حضرت آن به گلي شاخه
آن مقابل در چگونه بزرگ خدمت اين كه خواستند توضيح حضرتش از كه هنگامي
مؤمن ß| قىال <من ميفرمايد: كه شده وارد حديثي آيه اين ذيل در دليل همين به
تشـيع ان بون ß ÔJ الذيىن ان جل و عز اللىه قىال الذيىن من فهو اذنىاه عته ß Òd و عينىاه ارأته مىعيوب 4از ميبيند را آنچه مؤمن دربارة كه كسي ; Õoال اب عذى م Ô ÒG آمنوا الذين ß| الفىاحشةمتعال خداوند كه است كساني از او ميگويند3 او دربارة مردم كه 4 ميشنود را آنچه و پنهاني3
كي درنا عذاب شود مؤمنان ميان در فحشاء اشاعة دارند دوست كه كساني گفته آنها دربارة
دارند>/
را اشخاص گونه اين مجازات rبا آية در قرآن كه است اهميت حائز نيز نكته اين
پيآمدهاي فحشاء اشاعة و غيبت ميدهد نشان اين و كرده, كر ذ آخرت و دنيا عذاب
دارد/ نيز انسانها زندگي در سويي
اين بر كيد تأ كه اين براي مجيد قرآن كه اين فوق آية تفسير دربارة سخن آخرين
و دنـيا اليم عذاب گرفتار كنند, فحشا اشاعة كه كساني نميگويد بگذارد مهم مسألة
آيـه پـايان در بـپردازنـد, آن و اين غيبت به و بنشينند جا هر شدهاند, واقع مظلوم
/mعليىما يىعا Òd اللىه كىان است/lو گاه آ نيات از و ميشنود را سخنان خداوند ميفرمايد:
# # #
و دنيا در آن دردناك عواقب و غيبت فوقالعادة زشتي آمد فوق آيات در آنچه از
ميشود/ روشن خوبي به آخرت
رواياتاس�مي غيبتدر
شـده; وارد غـيبت نكـوهش در زيـادي روايـات اخـ1ق كـتب و حـديث منابع در
گـناهي كـمتر دربـارة كـه است دهـنده تكـان و شديد قدري به روايات اين مضمون
شدهاست/ برگزيده زير روايت ده آنها ميان از كه يافت را تعبيرات اينگونه ميتوان
بـه خـوانـد خـطبه بـلند بسـيار صداي با پيغمبر روزي كه ميخوانيم حديثي در
ÒÌ Ò¿مع <يىا فـرمود: رسيد بودند نزديك كه خانههايي در كه زناني گوش به كه گونهاي
تـتبع مـن فان م Ô Òtا عورى تتبعوا Tى و Òسلم�Ô ÖXا Tتغتىابوا بقلبه يؤمن Ö Òn و انه بلسى آمن منايـمان زبان به كه گروهي اي بيته; جوف â| يفضحه ×Øح� عورته اللىه يتتبع اخيه عورتنباشيد, آنها عيوب كشف صدد در و نكنيد, مسلمان غيبت نيست, ايمان قلبتان در و آوردهايد
او عيوب كشف صدد در خداوند باشد مسلمانش برادر عيوب كشف درصدد كس هر كه چرا
/٣٠٣ صفحه ,٢ جلد السادات, جامع /١/٣٠٣ صفحه ,٢ جلد السادات, جامع /٢
ميكند>/١ رسوايش خانهاش درون در كه آنجا تا بود خواهد
و خـوانـد خـطبه روزي كـه مـيخوانـيم حـضرت هـمان از ديگـري حديث در ٢ـ
از بـدتر را ربـا از درهـم يك گـناه كـه آنـجا تـا فرمود سخناني ربا گناه دربارةاهميت
بردن ربا بدترين Ôسلم; ÖXا جل الر عرض بىا الر اربا <ان فرمود: سپس شمرد, زنا سيوششاست>/٢ آن3 مانند و غيبت طريق 4از مسلمان آبروي
بعضي در و آمده متعددي روايات در eزنا به نسبت غيبت گناه fاهميت تعبير اين
خواهد بخشوده حقيقي توبه از پس كار زنا كه است اين آن استعلت آمده روايات از
نخواهد الهي رحمت مشمول كرده ضايع را الناس حق چون كننده غيبت ولي شد,
حديث١٨/ ,٦٠١ صفحه ,٨ جلد الشيعه, وسائل /١
كند/١ راضي را غيبت صاحب تا شد,
كل ع!× ام حرى <الغيبة فرمود: كه cdefgميخوانيم صادق امام از ديگري حديث در ٣ـ
و است حرام مسلماني هر بر غيبت طب; Ò Ö¡ا النىار كل تأ ×Fك سنىات Ò Ö¡ا كل لتأ ا × Øu ا و مسلم
/٣٠٥ صفحه ,٣ جلد السادات, جامع /٢/٣٠٢ صفحه همان, /٣
ميكند>/٢ نابود و ميسوزاند را هيزم آتش همانگونه ميبرد, ميان از را حسنات
كه است آن خاطر به نيز آمد خواهد آينده بحثهاي در كه گونه همان ويژگي اين
شونده غيبت اعمال نامة به را كننده غيبت حسنات و دارد, الناس حق جنبة غيبت
شود/ او آبروي تضييع جبران تا ميكنند منتقل
فرمود و كرد خطاب cdefg موسي به خداوند كه است آمده قدسي حديث يك در ٤ـ
من ل او فهو ا, ×z عل ا ØÍ ß½م مىات من و نة Ò Öا� يدخل من آخر فهو الغيبة من تائبا مىات <منوارد كه است كسي آخرين باشد, كرده غيبت از توبه كه حالي در بميرد كه كسي النىار; يدخلوارد كه است كسي اولين نكند, توبه و ورزد آن بر اصرار و بميرد كه كسي و ميشود, بهشت
ميشود>/٣ دوزخ
مـيشود, ديـده ديگري دهندة تكان تعبير كرم ا پيغمبر از ديگري حديث در ٥ـ
; Ò Úsجه | وضعهىا خطىاهىا خطوة ل او كىان عورته كشف و اخيه غيبة ß| Ï م¿× <من فرمود:كه را گامي اولين بردارد, گام او پنهاني عيوب كشف و مسلمانش برادر غيبت درطريق كه كسي
/٣٠٣ صفحه همان, /٤/٢٥٩ صفحه ,٧٥ جلد ٥/بحاراNنوار,
ميگذارد>/٤ جهنم در برميدارد
ب خر اTى بالغيبة لس ÒV عمر <ما ميخوانيم بزرگوار همان از ديگري حديث در ٦ـ
هيچ ; ß ÖjTا ß| يكان ßÌ Ò¾ ×ا ÒG Ôستمع ÖXا و القىائل فان الغيبة ع × ßBاس من عكم ×Ê Öºا هو Ú Ò+ف ين بالدگو است چنين كه حال ميگردد, ويران دين نظر از اينكه مگر نميشود آباد غيبت با مجلسي
شريكند>٥ گناه در دو هر شنونده و گوينده كه چرا داريد ك پا غيبت شنيدن از را خود
گردد>/١ راضي او از غيبت صاحب كه اين مگر نميكند قبول روز شبانه چهل را او روزة
ايـة روى مـؤمن ع!× ي روى <من ميخوانيم: cdefg صادق امام از ديگري حديث در ٨ـ
ية وTى ا�× وTىيته من اللىه اخرجه و النىاس, ß Ôاع� من ليسقط ته مرو هدم و شينه ا × ßw يريىدباشد اين هدفش و كند نقل ايماني با فرد دربارة سخني كه كسي يطىان; الش يقبله فQى يطىان الشتحت از را او خداوند بيفتد, مردم چشم از تا بشكند هم در را شخصيتش و نهد, او بر عيبي كه
نميپذيرد>/٢ را او شيطان و ميفرستد, شيطان سرپرستي تحت به خودش سرپرستي
از هدفش كه است كننده غيبت شخص rبا روايت واضح مصداق كه است روشن
و است آنهـا اجـتماعي شخصيت شكستن هم در و مؤمنين, بر نهادن عيب غيبت
وrيت پـذيرفتن از شيطان حتي كه است عظيم گناهانشان قدري به افرادي چنين
دارد>/ وحشت آنها
اغتىاب من قىال و الغيبة عن ي × Òu> است آمده mnopq الله رسول مناهي حديث در ٩ـ
من Ô Òí ان ائحة رى فيه من يفوه القيىامة يوم جىاء و وضوئه, نقض و صومه بطل مسلما امرءرا مسلماني كه كسي فرمود: و كرد نهي غيبت از mnopq پيامبر Òوقف; ÖXا اهل به يتأذي يفه ß Öا�خارج بويي او دهان از قيامت روز و ميشكند, وضويش و ميشود, باطل روزهاش كند, غيبت
حديث١٣/ ,٥٩٩ صفحه ,٨ جلد الشيعه, وسائل /٣
ميشوند>/٣ ناراحت آن از محشر اهل كه گونهاي به است, مردار بوي از متعفنتر كه ميشود
چـند هـر مـيدهيم, پـايان cdefg عـلي امـيرمؤمنان از حـديثي بـا را بحث اين ١٠ـ
امـا آورديـم, rبا در كه است آن از بيش بسيار مانده باقي زمينه اين در كه رواياتي
ا × Úuفا الغيبة و ك <ايىا فرمود: است كافي غيبت گناه اهميت درك براي آمد rبا در آنچه
مردم و خدا پيشگاه در را تو كه بپرهيز غيبت از ك; اجر بط Ö ÒI و النىاس, و اللىه Òا� Öقتك Ô]
حديث٢٦٣٢/ ,٦٨٧ صفحه ,٢ جلد الحكم, غرر شرح /٤
ميدهد>/٤ باد بر صالحه3 اعمال برابر 4در را تو پاداش و اجر و ميكند, مبغوض
/٦٠٢ صفحه العشره, احكام ابواب ,٨ جلد الشيعه, وسائل /١
است/١ داشته مستور او بر را آن خداوند كه بگويي چيزي مسلمانت
سخني كه اين نخست دارد, اركاني غيبت كه ميشود استفاده آمد rبا در آنچه از
خـود بـه ديگـري عـنوان شـود, گـفته حـضورش در گـر ا و بگويد, كسي سر پشت را
عـيوب ذكـر قـبيل از بايد كه اين ديگر eآن مانند و هتك يا ايذاء, fعنوان ميگيرد
ممكن چند هر نيست, غيبت باشد آشكار گر ا كه پنهان و مستور عيب هم آن و باشد,
را آن شـونده غيبت كه هنگامي كه اين ديگر و باشد, حرام ديگري عناوين به است
براي است توضيحي قيد يك اين ميرسد نظر به ولي شود, ناراحت و غمگين بشنود
غمانگيز انساني هر براي اشخاص سر پشت هم آن پنهاني عيب كردن آشكار كه اين
شود, گفته آنها دربارة چه هر كه شوند پيدا باري و بند بي افراد است ممكن است/
كمند/ بسيار افراد گونه اين ولي باشند, نداشته پروا
كه هنگامي عوام از بعضي كه اين ميشود روشن نيز نكته اين آمد rبا در آنچه از
را سخنان اين ميگويند كردي؟ غيبت كس ف1ن سر پشت چرا ميشود گفته آنها به
آنها روي پيش كه چرا است گناه از بدتر عذر قبيل از ميگوييم, هم آنها روي پيش
است مؤمن آزار هم كه چرا است بزرگي گناه هم آن و نيست, غيبت مجوز هرگز گفتن
او/ احترام هتك هم و
بعضي بردند پيامبر نزد را شخصي نام كه mnopqميخوانيم خدا رسول از حديثي در
غيبتش شما فرمود: mnopq پيامبر است, ناتواني بسيار و عاجز آدم او گفتند حاضران از
فيه ليس ا مى Ö Ôrقل <ان فرمود: گفتيم, را صفتش خدا, رسول اي كردند: عرض كرديد؟
/٢٥٦ صفحه ,٥ جلد البيضاء, محجة /٢
غيبت>/٢ نه بوديد, زده تهمت او به نبود, او در كه ميگفتيد را چيزي تتموه;هرگاه ß Ôw فقدبرابـر در كه ميشوند متوسل آن به نادان افراد از بعضي كه عوامانهاي ديگر عذر
نـيز ايـن دارد, را عـيب ايـن كس فـ1ن ميگوييم دروغ مگر ميگويند غيبت از نهي
بگـويند و نـباشد كسـي در عـيبي گـر ا كه چرا ندارد, rبا ناموجه عذر از كمي دست
او سر پشت هست او در كه پنهانياي عيب كه است آن غيبت غيبت, نه است تهمت
چـنين گـاه بـزرگان كـلمات از بـعضي از كه است اهميت حائز نيز نكته اين كر ذ
كسـاني مـورد در تنها بلكه نيست, مؤمنان همة مورد در غيبت كه ميشود استفاده
عدالتند/ حد سر در و كردهاند توبه يا و پشيمانند, خود گناه از كه است
و باشد, پنهان گناهشان چند هر است, جايز غيبتشان گنهكار, و فاسق افراد اما و
النىاس عىامل <من فرمود: كه جستهاند استناد نيز cdefg صادق امام از روايت اين به گاه
كـملت و غيبته م حر ن Ú ßW كان لفهم Ö ÔO فلم وعدهم و م, Ô Öwيكذ فلم ثهم وحد يظلمهم, فلمدر و نكند, ستم مردم با روابطش در كه كسي اخوته; وجبت و عدالته, ظهر و ته, مروغيبتش كسي چنين نجويد, تخلف وعدههايش از و نگويد دروغ مردم به ميگويد كه سخناني
شخصيت كردن غيبت با ميكند سعي انسان كه است اين اينها همة مشترك قدر
و كند, بيمقدار و خوار نظرها در را او و بشكند درهم را او اجتماعي موقعيت و طرف
محروم مال و مقام از را او يا نشاند, فرو را خود خشم يا بگيرد انتقام طريق اين از
يا و بخنداند را حاضران يا كند, قدس و زهد اظهار يا بگيرد خود اختيار در و سازد
كند/ معرفي ديگران از باrتر و برتر را خود
و زياد عوامل چه و است گسترده حد چه تا غيبت او� كه ميشود روشن اينجا از
ع تـتنو الـغيبة <اصـل است: شده نقل cdefg صادق امام از حديثي در و دارد, متنوعي
و ظن سوء و كشفه, بQى à Òخ� تصديق و مة, Ö Ôt و قوم اعدة مسى و غيظ شفاء اع; انوى ة ÒÌ Ö¿بعÇلوق Ö ÒÖ¢ا T الق × Öòا كر فاذ مة Qى الس اردت فان تزين, و م Û Ò� ت و تعجب و سخرية و حسدتـقسيم نـوع ده بـه غيبت سرچشمة ثوابا; ß Öj Tا مكىان و ة Ò Öع� الغيبة مكىان ذىلك Ô Öفيص�تهمت و گروهي3 4تعصب ديگران با همگامي و غضب3 آتش 4فرونشاندن قلب تشفي ميشود,
و حسد و ظن سوء و نشده, آشكار آن كذب و صدق كه خبري عجوaنة تصديق و زدن,
ياد به بماني سالم ميخواهي گر ا و آرايي/ خويشتن و ناراحتي ابراز و تعجب اظهار و استهزاء,
عبرت ديگران3 عيوب 4از غيبت جاي به كه ميشود سبب اين مخلوق, ياد به نه باش خالق
/٢٥٧ صفحه ,٧٢ جلد بحاراNنوار, /١
شود>/١ حاصل تو براي پاداش گناه جاي به و بگيري
است, بـوده غيبت عمدة عوامل از بخشي بيان صدد در cdefg امام كه است روشن
است/ فراوانتر اينها از غيبت عوامل شد, گفته كه گونه همان زيرا
غيبت پيامدهايزيانبار
خطر شود گرفته دستكم گر ا كه دارد انساني جامعة در زيادي مخرب آثار غيبت
عقوبتهاي و معنوي و روحاني نظر از سويي آثار اين, بر اضافه بود, خواهد بيشتر آن
و كـان پـا هـمة بـه نسبت انسان گردد, آشكار غيبت طريق از افراد از جمعي مخفي
كارهايي چنين خود خلوتهاي در نيز آنها rبد ميگويد: و ميشود, بدبين هم نيكان
است>/ مبت1 درد همين به بنگري كه هر <بر و نميدانيم, ما كه دارند
مـخفي گـناهان كه هنگامي كه چرا است فحشاء اشاعة اسباب از يكي غيبت ٣ـ
ابهت اصو� و ميشوند, گناه به تشويق نيز ديگران گردد, آشكار غيبت طريق از افراد
ميكنيم چنين ما گر ا كه ميشود آلودگان براي بهانهاي و عذر و ميرود, بين از گناه
ميشود/ عمل اين مرتكب نيز است گاهتر آ و بهتر ما از كه كس ف1ن
عينىاه ارأته مى مؤمن â| قىال <من فرمود: كه cdefgميخوانيم صادق امام از حديثي در
ß| الـفىاحشة تشـيع ان بون ß ÔJ الذين ان : وجل عز اللىه قىال الذين من فهو اذنىاه عته ß Òd وو ميبيند, بديها3 4از چشمش را آنچه مؤمني دربارة كه كسي ; Õ Öoال اب عذى م Ô ÒG آمنوا الذينكه كساني فرموده: آنان حق در متعال خداوند كه است كساني از او بگويد, و ميشنود گوشش
/٣٥٧ صفحه ,٢ جلد كافي, اصول /١
دارند>/١ كي دردنا عذاب شود, شايع مؤمنان ميان در زشت كارهاي دارند, دوست
اعـمال از پـرده كه مادام زيرا ميكند, جسور گناهشان در را گنهكاران غيبت, ٤ـ
امـا است عـلنيتر و بـيشتر گـناهان از مـانع حـيا و شرم است نشده برداشته انسان
نـخواهـد پروايـي گناه ارتكاب از زدند بازار سر بر را كسي رسوايي كوس كه هنگامي
ميخوانيم mnopq خدا پيامبر از حديثي در ميشود, انسان رسوايي سبب غيبت ٤ـ
م ß ßtعورا تتبعوا Tى و Ò âسلم�Ô ÖXا تغتىابوا Tى بقلبه يؤمن Ö Ònو انه بلسى آمن من ÒÌ Ò¿مع <يىا فرمود:بيته; جوف ß| يفضحه عورته اللىه تتبع من و عورته اللىه تتبع اخيه عورة تتبع من فانهو نكنيد, مسلمانان غيبت نياوردهايد, ايمان قلبتان با ولي آوردهايد ايمان زبان با كه گروهي اي
باشد مسلمانش برادر عيوب كشف صدد در كس هر كه چرا نباشيد, آنها عيوب كشف صدد در
خانهاش درون در حتي كند كشف را عيوبش خدا كس هر و ميكند, كشف را او عيوب خداوند
/٢٥٢ صفحه ,٥ جلد البيضاء, المحجة /١
ميشود>/١ رسوا
و شونده, غيبت اعمال نامة به كننده غيبت حسنات كه ميشود سبب غيبت ٥ـ
از حديثي در كه چنان شود, منتقل كننده غيبت اعمال نامة به شونده غيبت سيئات
اللىـه يـدي Ò Ö� ب يوقف القيىامة يوم باحد ×çيؤ> فـرمود: كه ميخوانيم mnopq كرم ا پيامبر
فقىال âطىاع� ا âzف اريى Tى Ùæفا ßèكتىا هىذا ليس ي ß ×Gا فيقول حسنىاته يريى فQى كتىابه اليه يدفعكتىابه اليه يدفع و بآخر ×çيؤ Ú Ôj النىاس باغتيىاب عملك ذهب ,Ï×»ين Tى و يضل Tى ربك انان فيقول: الطىاعىات, هذه عملت ا مى Ùæفا âèكتىا هىذا ا مى ي ×Gا فيقول ة, âكث� طىاعىات ا × âzف يى Òف�حـاضر الهـي عدل دادگاه در را كسي قيامت روز اليك; حسنىاته فدفعت اغتىابك فQنانميبيند, آن در را خود حسنات ميكند نگاه ميدهند, او دست به را اعمالش نامة و ميكنند,
او به خداوند نميبينم, آن در را خود طاعات زيرا نيست من عمل نامة اين خدايا ميدارد عرضه
غيبت سبب به تو طاعات ميكند, فراموش را چيزي نه و ميشود گمراه نه تو پروردگار ميگويد
آن در ميسپارند, دستش به را عملش نامه و ميآورند را ديگري سپس رفت, بين از مردم
چرا نيست, من عمل نامة اين خداوندا ميكند عرض بود نداده انجام كه ميبيند زيادي طاعات
سبب بدين كرد, غيبت را تو كس ف_ن ميفرمايد: خداوند ندادهام, انجام را طاعات اين من كه
حديث٣٠/ ,١٢١ صفحه ,٩ جلد الوسائل, مستدرك /٢
شد>/٢ داده تو به حسناتش
او دربـارة كسـي شـنيد كـه شده نقل پيشين معروف رجال از بعضي از رو اين از
تو <شنيدم داد: پيغام و فرستاد او براي هديه رسم به رطب از طبقي ميكند غيبت
كنم>/ جبران وسيله اين به خواستم كردهاي هديه من براي را حسناتت
را مـادرم كـنم غـيبت را كسي بخواهم گر ا من ميگفت كه شده نقل ديگري از و
است>/ سزاوارتر من حسنات به كس هر از او كه چرا ميكنم غيبت
خداوند درگاه مقبول روز, چهل تا انسان روزة و نماز كه ميشود سبب غيبت ٦ـ
Ö Òn مسلمة او مسلما اعتىاب <من فـرمود: شده نقل mnopq كرم ا پيامبر از كه چنان نشود,
مرد كه كسي احبه; صى له يغفر ان اTى ليلة و يوما Ò Öاربع� صيامه Tى و ته صQى تعىا�× اللىه يقبلمگر كرد نخواهد قبول روز شبانه چهل را او روزة و نماز خداوند كند, غيبت را مسلماني زن يا
مسـلمانش برادران از دفاع به بايد غيبت شنونده كه است آمده روايات در حتي
باشد/ او مدافع صحت به حمل طريق از و برخيزد,
فاستطىاع Ôسلم ÖXا اخوه عنده اغتيب <من mnopqميخوانـيم: كرم ا پيامبر از حديثي در
شود, او نزد مسلمانش برادر غيبت كه كسي اÐTخرة; و نيىا الد ß| اللىه خذله ه ÖÍ Ô½ين فلم ه ÒÍ Ö½نمخذول آخرت و دنيا در را او خداوند نكند, ياريش و باشد داشته او ياري بر توانايي و
ميكند>/٢
Qمـ â| انت و رجـل â| وقع <اذا ميخوانيم: حضرت همان از ديگري حديث در
در را كسي غيبت و عيبجويي كه هنگامي م; Ô Öyع قم و زاجرا للقوم و و نىا¼Íßا جل للر فكنآن از و منكر, از نهي را حاضران و كن ياري را او داري, حضور آنجا در تو و ميكنند جمع ميان
حديث٨٠٢٨/ كنزالعمال, ص٣/٩٨/ ج١٦, الصادقين, آثار /٤
برخيز>/٣ گناه3 4 مجلس
اÇÔXغتاب; ¾Ìيك كت <السـا فـرمود: كـه است شـده نـقل حـضرت همان از نيز واست>/٤ غيبتكننده شريك سكوتكننده
ومن <اTى فرمود: ميدهيم پايان mnopq كرم ا پيامبر از ديگري حديث با را سخن اين
ß| ßÌ Ú¿ال من بىاب الف عنه اللىه رد عنه هىا فرد لس Ö ÒV â| فيه عهىا ß Òd غيبة â| اخيه ع!× ل Òتطو âسبع� اغتىابه من كوزر عليه كىان هىا رد ع!× قىادر هو و هىا يرد Ö Òn هو فان اÐTخرة, و نيىا الددفاع شنيده مجلسي در او از كه غيبتي برابر در و بگذارد منت مسلمانش برادر بر كه كسي ة; مردر نكند دفاع گر ا و ميگرداند, باز او از آخرت و دنيا در را بدي و شر از در هزار خداوند كند,
/٩ و ٨ صفحه ,٤ جلد الفقيه, Nيحضره من /٥
بود>/٥ خواهد او بر كننده غيبت گناه برابر هفتاد است دفاع بر قادر كه حالي
صـاحب انسان مستمع شخص كه باشد مواردي به ناظر روايت اين است ممكن
سكوت است روشن نيست, چنين كننده غيبت كه حالي در است شخصيتي با و نفوذ
از بيشتر بسيار مسلمان فرد آن حرمت هتك مورد در زيانبارش آثار شخصي چنين
است/ كننده غيبت ك1م
الله؟ حق الناسيا غيبتحق ٢ـ
جـنبة غـيبت كـه است روشـن كـام� شـد گـفته غـيبت تـعريف در آنـچه مطابق
و مـيشود, مسـلماني آبـروي تـضييع و حـيثيت هـتك بـاعث زيـرا دارد حقالنـاس
است/ او مال و جان همچون مسلمان آبروي ميدانيم
برادر گوشت خوردن به و آمده غيبت دربارة حجرات سورة آية در كه تشبيهي از
ميگردد/ روشنتر آن بودن الناس حق جنبه شده تشبيه او مرگ ار بعد مؤمن
ستم و ظلم نوعي غيبت كه ميشود استفاده حقيقت اين نيز فراواني احاديث از
جمله: از گردد جبران بايد كه است
ان اس النـى Çا Ò Ûvا> فرمود: mnopq كرم ا پيامبر كه است آمده الوداع حجة خطبة در ١ـ
بلدكم â| هىذا ركم ÖÎ Ò¾ â| هىذا يومكم كحرمة حرام عليكم اعراضكم و الكم اموى و ائكم دمىبر شما آبروي و اموال و خونها مردم! اي م; الد و ×ال ÖXا م حر ×Fك الغيبة م حر اللىه ان هذاحرام خداوند 4مكه3 شهر اين و الحجه3 4ذي ماه اين و امروز احترام مانند است محترم يكديگر
/٦٢ صفحه ج٩, الحديد, ابي ابن الب�غة نهج شرح /١
را>/١ خون و مال به3 4تعرض است كرده حرام كه گونه همان را غيبت است كرده
از مشـروعي مال هر و گردد, جبران بايد شود ريخته بيگناهي خون هر بيشك
كـه نـحوي هـر بـه بـايد نـيز غيبت پرداخت, را آن عوض بايد شود, تضييع كس هر
شود/ جبران است ممكن
اين بر است روشني دليل او خون و مال كنار در مؤمن آبروي گرفتن قرار اصو�
دارد/ الناس حق جنبه آبرو تضييع كه
زنـا, بـا مـقايسه بـا غـيبت كه آن از بعد mnopq كرم ا پيامبر از ديگري حديث در ٢ـ
الهـي عفو مشمول 4خالصانه3 توبه از بعد <زاني ميفرمايد: شده شمرده آن از شديدتر
Ôسلم ÖXا كل > فرمود: كه است شده نقل mnopq كرم ا پيامبر از ورام مجموعة كتاب در ٣ـ
مسلمان چيز همه به تعرض العرض; تنىاول والغيبة عرضه, و اله مى و دمه حرام Ôسلم ÖXا Ò!عاست>/٢ آبرو به نسبت تعرض غيبت و او, آبروي او, مال و او خون است, حرام مسلمان بر
كـ1م از خـواه مـيكند ذكـر آبـرو بـه تـعرض مـصداق را غـيبت كـه اخـير جـملة
گواهـي و شاهد ميتواند حال هر در حديث, راويان كلمات از خواه باشد mnopq پيامبر
باشد/ ما مقصود براي
بـه كـننده غـيبت اعـمال نـامة از حسـنات نقل سبب غيبت ميگويد كه رواياتي
fو ميشود, كننده غيبت به شونده غيبت اعمال نامة از سيئات نقل و شونده, غيبت
چرا است, غيبت بودن الناس حق بر ديگري روشن دليل eشد اشاره آن به گذشته در
است/ شونده غيبت شدة ضايع آبروي جبران براي سيئات و حسنات نقل كه
اين گردد, جبران بايد الناس حق و است, الناس حق غيبت شد روشن كه حال
كند/ جبران را خود خطاي ميتواند چگونه كننده غيبت كه ميآيد پيش سؤال
رسيده شونده غيبت گوش به غيبت گر ا كه ميشود استفاده روايات از بعضي از
طلب خدا پيشگاه در او براي بايد نرسيده گر ا و بطلبد حليت او از و برود بايد است
چنين cdefg صادق امام از حديثي در مضمون اين eشود جبران او حق fتا كرد آمرزش
Ö Òn و يبلغه Ö Òn ان و منه تستحل ان اTى يبق فلم Ôغتىاب ÖXا فبلغ اغتيب <فان است: شده نقل
/٢٤٢ صفحه ,٧٢ جلد بحاراNنوار, /٣
له>/٣ اللىه فاستغفر ذىلك علم يلحقهشـخص بـه غـيبت گـر ا كـه است ايـن خـاطر بـه شـايد تــوضيح و تــفسير ايــن
بـيشتري آزار و اذيت سـبب بسـا اي او بـراي آن نـقل است نــرسيده غــيبتشونده
استغفار دستور تنها دليل همين به ميآورد, بار به سنگينتري مسئوليت و ميشود,
نميشود, ناراحت شونده غيبت كه باشد موردي گر ا بنابراين است/ شده داده او براي
ÇÒن ßX تسـتغفر ان اTغتيىاب كفىارة > مـيگويد: كه متعددي روايات تفسير اينجا از و
/١٥٥٤٨ تا احاديث١٥٥٤٣ ,٢٣٣٩ صفحه ,٣ جلد الحكمة, ميزان /١
روشن كني>/١ استغفار كردهاي را غيبتش كه كسي براي كه است آن غيبت كفارة اغتبته;ميشود/
است: شده نقل mnopq پيامبر از كه است حديثي فوق تحليل بر ديگري گوياي شاهد
ليس يوم ßç يأ ان قبل من منه فليتحللهىا ال مى او عرض â| مظلمة عنده Tخيه كىانت <منسـيئىات مـن اخذ حسنىات له تكن Ö Òn فان حسنىاته من يؤخذ ×ا Ú ا درهم Tى و دينىار ك هنىامال يا آبرو مورد در ستمي خود مسلمان برادر به نسبت كس هر سيئاته; ع!× فزيدت احبه صىدرهم روز آن در كه روزي رسد فرا كه آن از پيش بطلبد حليت او از بايد باشد كرده او
تضييع او آبروي يا مال كه برادري حسنات 4بر ميدارند بر او حسنات از بلكه نيست وديناري
او گناهان بر و برميدارند رفيقش گناهان از باشد نداشته حسناتي گر ا و مينهند3 است شده
/٣٠٦ صفحه ,٢ جلد السعادات, جامع /٢
ميگذارند>/٢
در cdefg الحسـين بـن عـلي العابدين زين امام از كه هفته ايام معروف دعاهاي در
اين در تعبيراتروشني نيز دوشنبه روز دعاي در شده نقل سجاديه صحيفة ملحقات
اXعلن الفاسق غيبة ليستغيبxم <اربعة mnopqميخوانيم: اس1م پيامبر از حديثي در
گناه آشكارا كه فاسقي نخست نميشود, محسوب غيبت آنها غيبت كه گروهند چهار بفسقه//;از كه آنها و ميكنند, يكديگر مادر به بدگويي كه كساني و دروغگو پيشواي 4سپس ميكند/
هوي صاحب حرمة ليسGم <ثQثة ميخوانيم: cdefg باقر امام از ديگري حديث در
مـنحرف فـرد نـدارنـد, احـترام كس سه الفسق; اXعلن الفاسق و ا�ائر اTمام و مبتدعفاسق و ظالم پيشواي ديگر و است3 انحرافي مكتبهاي صاحبان به 4اشاره است بدعتگذار
است>/٢ فسق به متجاهر
جـلبىاب ال2× <من است: آمده cdefg الرضا موسي بن علي امام از ديگري حديث در
لغزشي زندگي در است ممكن كسي هر است, الخطا جايز بشر بگويد مث� برخاست
شده انجام كاري فراموش روي از يا سهوا كار اين است ممكن شود گفته يا كند, پيدا
را مسـلمان بـرادر فـعل بايد است, بوده ح1ل موضوع ف1ن شخص آن نظر يا باشد
تـوجيه قـابل گـر ا و كند, توجيه باشد توجيه قابل گر ا بنابراين كرد/ صحت بر حمل
در مـا هـمة زيـرا كـنيم, اسـتغفار او براي غيبت جاي به كه بهتر چه ميگويد نباشد
هستيم/ لغزشها گونه اين معرض
اrعـظم شـيخنا جـمله از است, واجب دفـاع كـه مـعتقدند فقها بزرگان از بعضي
است/ محرمه مكاسب از غيبت بحث در انصاري شيخ ع1مه مرحوم
كـه است شـده نـقل rstuv مـعصومين از غـيبت رد لزوم دربـارة نيز زيادي روايات
حـج العشـرة احكـام ابـواب از ١٥٦ بـاب در الشـيعه وسـائل كـتاب صـاحب مـرحـوم
جمله: از است نموده گردآوري
فاستطىاع اÔXسلم اخوه عنده اغتيب ع!من <يا mnopqفرمود: كرم ا پيغمبر از حديثي در
شود مسلمانش برادر غيبت او نزد كه كسي اÐTخرة; و نيا الد ã| اللىه خذله ه ÔÍ Ô½ين Ö Òn و ه ÒÍ Ö½نميكند>/ مخذول آخرت و دنيا در را او خداوند نكند ياريش و باشد داشته او ياري بر توانائي و
امـام و mnopq كـرم ا پـيغمبر از ديگـري مـتعدد روايات در آن شبيه يا تعبير همين
است/ شده نقل cdefg صادق
مردم عموم براي خطبهاي در كه mnopqميخوانيم خدا رسول از ديگري حديث در
و نيىا الد ß| ÙÌ Ò¿ال من بىاب الف عنه اللىه رد لس Ö ÒV â| عها ß Òd غيبة اخيىه عن رد <من فرمود:كه را غيبتي برادرش از كه كسي اغتىاب; من كوزر عليه كىان اعجبه و عنه يرد Ö Òn فان اÐTخرة,در را بدي درهاي از در هزار خداوند نمايد3 دفاع آن برابر در 4و كند رد ميشنود مجلسي در
گناه همانند شود خوشحال آن از و نكند رد را غيبت آن گر ا و ميكند/ رد او از آخرت و دنيا
/٦٦ صفحه ,٨ جلد الشيعه, وسائل /١
بود>/١ خواهد او براي كننده غيبت
عـن رد <من فرمود: كه است شده نقل بزرگوار همان از ديگري حديث در نيز و
امـر, نـهايت بـلكه نـميشود, اسـتفاده دفـاع وجـوب روايـات اين مجموع از ولي
روايت چند در كه كردن مخذول به تعبير زيرا كرد, استفاده ميتوان مؤكد استحباب
كه fچرا ميدارد بر كسي چنين ياري از دست خدا كه نميرساند اين از بيش آمده
از نجات يا بهشت ثواب وعدة همچنين eاست ياري و نصرت ترك معني به خذrن
در كه تعبيري ولي بود, نخواهد وجوب بر دليل هم آن است آمده روايات در كه دوزخ
وجوب بر دليل مينويسند او براي كننده غيبت گناه مانند كه است آمده دوم روايت
دفـاع فـقط نـه كـه شده ذكر كسي مورد در گناه اين حديث آن در ولي است, دفاع
ميشود/ هم خوشحال مسلمانش برادر غيبت از بلكه نميكند
مستحب خواه و باشد واجب مسلمان برادر غيبت برابر در دفاع خواه حال هر به
بگيرد خود به منكر از نهي جنبة گر ا و است/ اس1مي حساس وظايف از يكي مؤكد,
است/ واجب يقين به
دارد؟ حكمي غيبتمردگانچه ٤ـ
شد وارد غيبت دربارة كه رواياتي همچنين و غيبت مفهوم كه ميشود تصور گاه
سر پشت كردن غيبت بنابراين نميشود, شامل را مردگان و است زنده افراد به ناظر
<حرمة اسـ1مي: روايات طبق زيرا است بزرگي اشتباه اين ولي ندارد, اشكالي مرده
ميتوان بلكه است>/٢ او زندة احترام همچون مسلمان مرده احترام ; حي هو و كحرمته ßيت ÖXاروزي است ممكن زندگان زيرا است, ناپسندتر و زشتتر جهاتي از مرده غيبت گفت
خـود از دفـاع بـه قـادر هـرگز مرده ولي برخيزند, خود از دفاع به و بشنوند را غيبت
حليت آنها از و ببيند را زنده افراد است ممكن كننده غيبت شخص ع1وه به نيست,
نميكند/ صدق هرگز مطلب اين مردگان مورد در ولي بطلبد
شـده وارد زمـينه اين در كه آيات از بعضي و ميگرديم باز قرآن به اشاره اين با
ميدهيم: قرار بررسي و بحث مورد را است
فاعف حولك من وا Tنفض القلب غليىظ فظا كنت لو و م Ô ÒG لنت اللىه من ة Ò Öaر × ßEف ١ـب ß ÔJ اللىـه ان اللىـه Ò!عـ كـل فـتو عـزمت فـاذىا اTمر ß| اورهم شى و م Ô ÒG واستغفر م Ô Öyع�١٥٩ �آلعمرانـ / Ò Öكل� Ôتو ÖXا�٤ ـ �قلم / Ôoعظ خلق لع!× انك و ٢ـÇتىال Ö ÔU كـل ب ß ÔJ Tى اللىه ان مرحا اTرض ß| Öش Ò] Tى و للنىاس ك خد تصعر Tى و ٣ـلـصوت ات اTصـوى انكـر ان صـوتك مـن اغـضض و مشـيك â| اقـصد و ـ فخور�١٩ ١٨و �لقمانـ / ß âم� Ò Ö¡ا�٨٣ ـ �بقره ة/ كوى الز توا آى و ة لوى الص اقيىموا و حسنا للنىاس وقولوا ٤ـ
او ر كـ يـتذ لـعله لـينا Tقـو لــه Tفــقو ـ طــغىي انــه فــرعون ا�× اذهــبىا ٥ـ�٤٤ و ٤٣ ـ �طه / ×Ï¿Ö ÒOيلقىاهىا ا مى و ـ Õ âo Òa Û ßو� كانه عداوة بينه و بينك الذيى فاذا احسن هي â� بال ادفع ٦ـ�٣٥ و ٣٤ �فصلتـ / à âoعظ حظ ذو اTى يلقىاهىا ا مى و وا Òص� الذيىن اTى
ترجمه
و خشن گر ا و شدي! 4مهربان3 و نرم 4مردم3 آنان برابر در الهي, رحمت 4بركت3 به ١ـ
و بطلب, آمرزش آنها براي و ببخش را آنها پس ميشدند, كنده پرا تو, اطراف از بودي, سنگدل
كن! توكل خدا بر و3 باش 4قاطع گرفتي, تصميم كه هنگامي اما كن! مشورت آنان با كارها, در
دارد/ دوست را متوك_ن خداوند زيرا
داري! برجستهاي و عظيم اخ_ق تو و ٢ـ
خداوند كه مرو; راه زمين بر مغرورانه و مگردان, روي مردم از بياعتنائي با 4پسرم!3 ٣ـ
بدهيد//// را زكات و داريد, پا بر را نماز و بگوئيد نيك مردم به و /// ٤ـ
شود, متذكر شايد بگوئيد سخن او با نرمي به اما ـ كرده طغيان كه فرعونبرويد! سوي به ٥ـ
بترسد/ خدا3 4از يا
گوئي دشمنياست, او و تو ميان كه كس همان ديد خواهي گاه نا كن! دفع نيكي با را بدي ٦ـ
و نميرسند, مقام اين به استقامتند و صبر داراي كه كساني جز اما ـ صميمياست و گرم دوستي
نميگردند/ نائل آن به دارند تقوا3 و ايمان 4از عظيمي بهرة كه كساني جز
بندي تفسيروجمع
اخـ1قي ويـژگيهاي از يكـي عـنوان بـه خـلق> <حسـن مسألة آيـه نـخستين در
ميفرمايد: است, شده ذكر اس1مي جامعة در او پيشرفت عوامل از يكي و mnopq پيامبر
سـنگدل و خشـن گر ا و شدي, eمهربان fو نرم آنها برابر در الهي رحمت خاطر <به
غليىظ فظا كنت لو و م Ô ÒG لنت اللىه من ة Ò Öaر × ßEفl مـيشدند كنده پرا تو اطراف از بودي
احـتماNت زائـده, يـا نـافيه يـا استفهاميه يا است مرصوله الله//>/ من رحمة <فبما جمله در <ما> كه اين در /١ميگويد: البيان> <مجمع در <طبرسي> مرحوم باشد, زائده يا موصوله استكه آن وليحق شده, داده متعدديكـه ايـن نـه ميرساند, را كيد تأ زائده, حروف گونه اين �البته است/ زائده مفسرين اتفاق به اينجا در <ما> كه
است/� بيمعني
١/mحولك من وا نفض T القلبتمام دربارة و او دربارة الهي رحمت يك mnopq پيامبر نيكوي خوي و خلق بنابراين
مـايه بـاشد كس هـر در خـلق و حسـن و مهرباني و نرمش اين يقين به و بود/ امت
است/ بركت و رحمت
اشاره نيز نامهرباني و خلقي كج و خشونت يعني آن مقابل نقطه به فوق تعبير در
حسن ديگر تعبير به و است, انسان دور از مردم كندگي پرا آن, مستقيم اثر كه شده
نفرت/ و كندگي پرا عامل خلقي كج و است, انساني جوامع پيوند ماية خمير خلق
دو يا است كيد تأ معني به و معني يك به دو هر القلب> <غليظ و <فظ> كه اين در
Ô âتل�> فرمود: چيست؟ خلق حسن پرسيدند: cdefg صادق امام از ميخوانيم: شده نقل
را خود رفتار كه است آن خلق حسن حسن; àÌ Ö¿بب ك اخىا تل2× و كQمك تطيب و جىانبكرا مسلمانت برادر گشاده چهرة با و كني, محبتآميز و كيزه پا را خود ك_م و نرمش, با آميخته
/٣٩١ صفحه ,٥ جلد نورالثقلين, /١
ندارند/ منافاتي هم با دو اين نمايي>/١و م_قات
بعضي كه است اين دقتميدانيم شايسته آيه اين زمينه در كه را نكتهاي آخرين
< <عـ!× كـه ايـن به توجه با < àoعظ خلق لع!× <انك در <علىي> به تعبير از مفسران از
كاملي سلطة mnopq پيامبر كه كردهاند استفاده چنين بردارد, در را سلطه مفهوم معمو�
تشكـيل را او وجـود از جـزيي فـضائل ايـن كـه چـنان آن داشت, اخ1قي فضائل بر
شود/ مراجعه شريفه آيه ذيل البيان, روح و رازي فخر تفسير به /٢
ميساخت/٢ ظاهر را آنها تكلف بدون و ميداد,
# # #
چهار بر آن در كه شده نقل فرزندش به حكيم> <لقمان از گفتاري آيه سومين در
مگردان> روي مردم از بياعتنايي <با ميگويد كه اين نخست است: نموده كيد تأ چيز
/mللنىاس ك خد تصعر lوTىمـتكبر هـيچ خـداونـد كـه مـرو راه زمـين روي بـر مـغرورانـه <و ميافزايد: سپس
Çتىال Ö ÔU كـل ب ÔJ Tى اللىـه ان مرحا اTرض ß| Öش Ò] Tى lو نميدارد>/ دوست را مغروري
/mفخوراز و كـن رعايت را اعتدال رفتن راه <در ميگويد: جمله چهارمين و سومين در و
اقصده lو است> خران صداي صداها زشتترين كه نزن فرياد و بكاه خود صداي اوج
/m ß âم� Ò Ö¡ا لصوت ات اTصوى انكر ان صوتك من اغضض و مشيك â|حسـن از مـهمي بـخش است ديگـران با برخورد با رابطه در غالبا كه دستور اين
مـنعكس را رفـتار و سـخن در نرمش و تواضع و رويي خوش از آميزهاي كه را خلق
rبـ1ي در كـه دانسـته ارزش بـا چـنان را حكـيم مـرد اين سخن خداوند و ميكند,
را مـردم هـمة نميتوانيد شما لق; Ô Öòا حسن و الوجه بسط منكم يسعهم ولىكن باموالكمو ميشود شامل را همه شما سوي از خلق حسن و رويي خوش ولي كنيد, راضي خود بااموال
است/ شده نقل نيز شيعي منابع در اينمضمون شبيه حديث٥١٥٨/ ,٦ صفحه ,٣ جلد كنزالعمال, /١
ميسازد>/١ خشنود
للنىاس <قولوا فرموده: كه است آمده آيه اين تفسير در cdefg باقر امام از حديثي در
گفته شما به داريد دوست كه بگوئيد سخناني بهترين مردم به لكم; يقىال ان بون ß ÔI ا مى احسن
بحث/ مورد آيه ذيل برهان تفسير /٢
شود>/٢
كر ذ از قرآن هدف ولي هستند, اسرائيل بني آيه اين مخاطبين كه است درست
است/ همه براي كلي اصل يك بيان آن
# # #
حـتي افـراد با خوب برخورد و خوشرويي مسألة كه ميدهد نشان آيه پنجمين
همين از حق, سوي به آنها دعوت مقام در مخصوصا ميشود, شامل نيز را دشمنان
اسرائيل بني كه طغيانگر فرعون به را الهي پيام شد مأمور cdefg موسي كه هنگامي رو
بـه هارون برادرت و <تو شد: مخاطب خطاب اين با برساند, بود كشيده بردگي به را
متذكر شايد بگوييد سخن او با نرمي به اما است, كرده طغيان كه برويد فرعون سوي
او كر يتذ لعله ـ لينا قو� له فقوTى ـ طغىي انه فرعون ا�× lاذهبىا بترسد> eخدا fاز يا شود
/mÏ×¿Ö ÒOسـوي به دعوت و منكر از نهي و معروف به امر گر ا كه ميدهد نشان تعبير اين
در حـتي كـه مـيرود ايـن امـيد بـاشد, هـمراه مـحبتآميز بـرخـورد و نرمش با حق
بگذارد/ اثر افراد سنگدلترين
ايـن مـنظور گـفت ميتوان است؟ تفاوتي چه < ×Ï¿Ö ÒO او كر <يتذ ميان كه اين در
rزم مطالب حال عين در و شويد روبرو او با م1يم و نرم سخنان با شما گر ا كه است
شود, پذيرا را منطقي دrئل كه است اين احتمال كنيد بيان قاطعيت و صراحت با را
همان ميآورديم/ ايمان يقين به ميآمدند ما سراغ به الهي رسوrن گر ا كه بگشايند
للنىاس يكون Qلئ منذريىن و Ìيىن Ù¿مب <رس2 ميفرمايد: نساء سورة ١٦٥ آية در كه گونه
ايـن از بعد تا بودند دهنده بيم و دهنده بشارت كه پيامبراني سل; الر بعد ة حج الله Ò!عشود3>/ حجت اتمام همه بر 4و نماند باقي خدا بر مردم براي حجتي پيامبران
كه است معني اين به بترسد, خدا از يا شود, متذكر او شايد ميفرمايد: كه اين و
هر است, نتيجهاي چنين به رسيدن خويي, خوش و نرمش با آميخته تبليغ طبيعت
بـه و كـند, برخورد سختي باموانع افراد از پارهاي در طبيعت اين است ممكن چند
تامه/ علت نه دارد مقتضي جنبة رويي خوش با توأم تبليغ ديگر, تعبير
آيـه مـفهوم ولي است هارون برادرش و موسي گرچه آيه مخاطبان است بديهي
كـه آنـقدر و مـيشود, منكر از ناهيان و معروف به آمران و دين مبلغان تمام شامل
نـميتوانـد درشتي و خشونت با كند, هدايت ميتواند ونرمي متانت و باادب انسان,
است/ شده تجربه بارها و بارها معني اين و باشد, هادي
دارد>/١ زندهدار شب دار روزه همچون پاداشي خلق حسن دارندة ; ß ßmالقىا ß ßmا الصى اجرليعطي تعىا�× و ك تبىار اللىه <ان است: آمده cdefg صادق امام از سومي حديث در ٣ـ
بندهاش به متعال خداوند اللىه; سبيل ß| اهد × ÔÖ£ا يعطي ×Fك لق Ô Öòا حسن ع!× اب الثوى من العبدميدهد>/٢ خدا راه در مجاهد به كه ميدهد پاداشي همان خلق حسن برابر در
و روزهداران كه ميرسند واrئي درجات به خلق حسن صاحبان ترتيب اين به و
خـلق حسـن پـرتو در و مـيرسند خـدا راه مـجاهدان و عـبادت, بـه داران شبزنده
دنيوي آثار زمينة در و آن, معنوي آثار زمينة در اين ميشود, شستشو آنها گناهان
جمله: از ميشود, ديده مهمي بسيار تعبيرات نيز آن
خلق حسن ة; Òود ÖXا يثبت لق Ô Öòا <حسن ميخوانيم: mnopq كرم ا پيغمبر از حديثي در ٤ـ
گرفتند را خانه صاحب و ديدند او خانه در را گوسفند و رفتند آنها بياوريد, او خانه از
سرقت را گوسفند كه ميكرد ياد سوگند او كه حالي در كردند, پاره را لباسش و زدند و
سـتم مـرد اين به شما بر واي فرمود: امام آوردند/ حضرت نزد را او سرانجام نكرده/
در داد دستور امام سپس است شده خانهاش وارد او اط1ع بدون گوسفند كردهايد,
بـا و كـنند راضـي را او fو بـدهند او بـه چيزي زدن كتك و او لباس كردن پاره برابر
/٤٧ صفحه ,٥٠ جلد بحاراNنوار, همان/١/ /٢
١/eكردند چنين آنها و بازگردانند, محبت
نـام بـه حـضرت آن يـاران از يكـي كـه cdefgميخوانـيم هادي امام حاrت در ١٢ـ
امـام خـدمت بـه و شـدم واقـع شـديدي تـنگناي در مـيگويد جـعفري> <ابــوهاشمفرمود: امام كنم, آغاز سخن من كه آن از پيش كنم, شكايت او به تا رفتم, cdefg هادي
ابـو كـني؟ ادا را آن شكـر ميخواهـي را الهي نعمتهاي از يك كدام <ابوهاشم> اي
پاسخ در چه ندانستم و كردم سكوت و شدم ناراحت سخن اين از من ميگويد: هاشم
را تو بدن و كرد, روزي تو به را ايمان خداوند فرمود و داد ادامه خودش امام بگويم/
را تو و داد تو به تندرستي و س1مت خداوند نمود, حرام دوزخ آتش بر آن وسيلة به
بـيارزش مـردم پـيش در تـا داد روزي تو به قناعت خداوند كرد, ياري اطاعتش بر
نشوي/
مـيخواهـي كـردم گـمان كـه ايـن بـراي كـردم سـخن بـه ابتدا من هاشم! ابو اي
و كـني, مطرح من نزد است داشته ارزاني تو به را نعمتها اين كه كسي از شكايتي
مرتفع آن با را خود مشكل fو بگير را آن بدهند, تو به دينار يكصد دادم دستور من٢/eكن
طـرح بـيآنكه خشـنود, و راضـي او كـه شد سبب برخورد حسن و بزرگواري اين
گردد/ باز امام خدمت از كند, خود زندگي از شكايتي
حسـن امـام حـضرت دربـارة كـافي> <اصـول اول جـلد در كـليني> > مـرحـوم ١٣ـ
كه نارمش> بن <علي نام به شخصي نزد در را حضرت آن كه ميكند نقل cdefg عسكري
/٨٣ صفحه ,١ جلد پرورشروح, از نقل به ,٣٧ صفحه ,٢ جلد الرضا, اخبار ١/عيون
است>/١ خلق سوء مصيبتها شديدترين لق; Ô Öòا سوء ائب Òصى ÖXارا پيوندها تمام و ميكند منزوي جامعه در را انسان كه باrتر آن از مصيبتي چه
مينمايد/ قطع خالق و خلق و او ميان
لق; Ô Öòا سوء من اوحش وحشة <Tى فرمود: كه ميخوانيم حضرت همان از نيز و ٤ـ
/٤٠٠ صفحه ,٦ جلد غرر, شرح /٢/٣٥٩ صفحه همان, /٣
نيست>/٢ خلق سوء از بدتر وحشتي
ميبرد/ فرو عجيبي تنهايي در را انسان زيرا است, روشن آن دليل
بـد انسان لق; Ô Öòا لسيي عيش <Tى ميفرمايد: ديگري حديث در دليل همين به ٥ـ
معاشرين و اطرافيان هم و است زحمت در خودش هم كه چرا ندارد>/٣ زندگي اخ_ق
عذابند/ در او
حضرت آن از ديگري حديث يك در روشن تفاوت يك با اما تعبير اين شبيه ٦ـ
همان/ حديث٤/١٣٨١/ ,٣٦٤ صفحه ,١ جلد همان, /٥
نميكند>/٤ پيدا آقايي و بزرگي جامعه, در اخ_ق بد انسان لق; Ô Öòا لسيي <Tىسودد است: آمده
مهر و اخ1قي جاذبة آقايي و بزرگي شرط نخستين زيرا است روشن هم آن دليل
رسيد/ نخواهد آن به ندارد, را سرمايه اين كه كس آن و است, ادب و محبت و
است, آمـده زمـينه ايـن در ديگـري گـوياي حـديث حـضرت هـمان از نــيز و ٧ـ
مؤمن الطريقة; سيي ليقة Ò Öòا س ÒÌ Ò¾ الكىافر ليقة, Ò Öòا ل ÖÎ Òº اTريكة, Ô Ù� ل Ôؤمن ÖXا> ميفرمايد:است>/٥ روش بد و اخ_ق بد كافر و است, خلق خوش و انعطافپذير و نرم
از يكـي خـلق سـوء و ايـمان, نشـانههاي از يكـي خـلق, حسـن تـرتيب اين به و
ميباشد/ كفر نشانههاي
خلق درمانسوء
شـدن طـوrني از پـرهيز بـراي كـه ديگـري فراوان روايات و آمد rبا در كه آنچه
از يكـي خـلق سـوء كـه ميدهد گواهي روشني به شد, خودداري آنها كر ذ از سخن,
ميكنيد>؟ شوخي يكديگر با شما چگونه بعضا; بعضكم مداعبة كيف >كم/ بسيار گفت: پاسخ او
ع!× ور ÔÌ Û»ال ا ßw لتدخل انك و لق, Ô Öòا حسن من Ôداعبة ÖXا فان تفعلوا <فQى فرمود: اماممزاح 4و نكنيد را كار اين ه; ÚÌ Ô»ي ان يريد جل الر mnopqيداعب اللىه رسول كىان لقد و اخيكبرادر دل در شادي آن وسيلة به و است, خلق حسن از شاخهاي مزاح زيرا نگوييد3 ترك را
ميبرد>/١ را انسان ابهت و آبرو كه بپرهيزيد مزاح از جىال; الر ابة مهىازحه Ô] فQى رج2 احببت <اذىا ميخوانيم: حضرت همان از ديگري حديث در باز ٢ـ
منما>/٢ او با بحث و جر و مكن او با مزاح داشتي دوست را كسي كه هنگامي ×اره; Ô] Tى ور Ô ÒN فانه Òزاح ÖXا و كم <ايىا فرمود: كه است آمده cdefg علي اميرمؤمنان از حديثي در ٣ـ
عداوت و كينه سبب كه بپرهيزيد مزاح از اTصغر; ب الس هو و غينة الض يورث و خيمة الس
طـبيعت جـهان در بشـر حـيات و زندگي براي خداوند آنچه و هوا و خاك و آب
گناه آنها به نسبت خيانت كه است, انسانها دست در گرانبها امانتي كدام هر آفريده
است/ بزرگي
ابـعاد در آن دامـنة گسـترش و <خـيانت> و <امـانت> مـفهوم وسـعت به توجه با
ميشود/ آشكار پيش از بيش اخ1قي فضيلت اين اهميت مختلف
خيانت و امانت زمينة در الهي ك1م به و ميگرديم باز قرآن آيات به اشاره اين با
ميدهيم/ فرا جان گوش
شده/ تكرار بارها جمع يا مفرد صورت به امانت مجيد قرآن در
براي من < Õام� رسول لكم Ùæا> جملة الهي بزرگ پيامبران از نفر شش مورد در و
هـود و e١٠٧ ـ fشـعراء cdefg نـوح دربـارة قـرآن آيـات در هستم> اميني فرستادة شما
و e١٧٨ ـ fشعراء شعيب و e١٦٢ ـ fشعراء لوط و e١٤٣ ـ fشعراء صالح و e١٢٥ fشعراءـ
اخ1قي فضيلت اين اهميت از واضحي نشانة كه ميشود, ديده e١٨ ـ fدخان موسي
رسـوrن به امتها اعتماد هرگز آن بدون و گرفته, قرار رسالت امر كنار در كه است
نميشود/ جلب
لزوم و امانت اهميت پيرامون مختلف سورههاي در متعددي آيات گذشته اين از
ميرويم/ آنها تفسير سراغ به ذي� كه ميشود ديده آن كردن رعايت
�٣٢ ـ معارج ,٨ �مؤمنونـ اعون/ رى عهدهم و م ß ßtانىا Tمى هم والذين ١ـوا Ô ÔgÇ Ö ÒI ان اس النـى Ò Ö� ب Ö ÔrÖ Ògح اذىا و اهلهىا ا�× انىات اTمى وا تؤد ان كم يأمر اللىه ان ٢ـ�٥٨ ـ �نساء بص�ا/ يعا ß Òd كىان اللىه ان به يعظكم ×ØFنع اللىه ان بالعدلÖ Ôrانـ و ـانىاتكم امى Çونوا Ô ÒH و سـول الر و اللىـه Çونوا Ô ÒH Tى آمـنوا الـذين Çا Ò Ûvا ا يـى ٣ـ�٢٧ ـ �انفال تعلمون/
�٢٨٣ ـ �بقره ربه/// اللىه ليتق و امىانته ßن Ô]اؤ الذي فليؤد بعضا بعضكم امن ///فان ٤ـ
ا × Öyم اشفقن و ا × Òy مل Ö ÒJ ان Ò Ö� فاب بىال ß Öا� و اTرض و ات وى ×Ê Ú»ال Ò!ع انة اTمى عرضنىا انىا ٥ـ�٧٢ �احزابـ جهو�/ ظلوما كىان انه ان اTنسى لهىا Ò Òa و
ترجمه:
ميكنند/ رعايت را خود عهد و امانتها كه آنها و ١ـ
مردم ميان كه هنگامي و بدهيد! صاحبانش به را امانتها كه ميدهد فرمان شما به خداوند ٢ـ
و شنوا خداوند ميدهد شما به خوبي اندرزهاي خداوند, كنيد! داوري عدالت به ميكنيد, داوري
بيناست/
خود امانات در 4نيز3 و نكنيد خيانت پيامبر و خدا به آوردهايد! ايمان كه كساني اي ٣ـ
ميدانيد/ كه حالي در مداريد روا خيانت
4و امانت گرفته3 ديگري از چيزي گروگان بدون 4و شده شمرده امين كه كسي بايد و /// ٤ـ
/ بپرهيزد/// است او پروردگار كه خدائي از و بپردازد موقع3 به را خود بدهي
داشتيم عرضه كوهها و زمين و آسمانها بر را الهيه3 وaيت و تكليف, 4تعهد, امانت ما ٥ـ
و ظالم بسيار او كشيد دوش بر را آن انسان اما هراسيدند, آن از و برتافتند سر آن حمل از آنها
كرد!3/ ستم خود به و نشناخت را عظيم مقام اين قدر 4چون بود جاهل
در نعمتها و مهم وظايف از بسياري به نسبت آن شمول و امانت مفهوم گسترش
و ظـ1ل> <فـي و قـرطبي و رازي> <ابـوالفـتوح تـفسير جـمله از تـفاسير از بســياري
است/ شده واقع كيد تأ مورد اينها غير و <مجمعالبيان>
شده معني اين به تصريح نيز كرد خواهيم اشاره بعدا چنانكه اس1مي روايات در
است/
را امـانت مـفهوم گسـتردگي خـوبي بـه نيز شده نقل آيه اين نزول شأن در آنچه
كـامل پيروزي با mnopq پيامبر كه هنگامي ميخوانيم نزول شأن در زيرا ميدهد نشان
گرفت او از را كليد و فرمود احضار را كعبه دار كليد طلحه> بن <عثمان شد, مكه وارد
عـموي عـباس مـقصود ايـن انـجام از پس سـازد/ پاك بتها لوث از را كعبه درون تا
او به بود, برجستهاي بسيار مقام كه الله بيت داري كليد منصب كرد تقاضا mnopq پيامبر
در داد طلحه> بن <عثمان دست به را كليد و نكرد چنين mnopq پيامبر ولي شود, سپرده
اهلهىا///> ا�× انىات اTمى وا تؤد ان كم يأمر اللىه <ان ميفرمود: ت1وت را فوق آيه كه حالي
بود/ نشده مسلمان <عثمان> هنوز كه است حالي در اين
بـه خـيانت و خـدا بـه خـيانت شـده; نـهي چـيز سـه از صـريحا آيـه سـومين در
كساني اي ميفرمايد است مردم ميان در كه امانتهايي به خيانت و mnopq رسولخدا
روا خيانت نيز خود امانات در و نكنيد mnopqخيانت پيامبر و خدا به آوردهايد ايمان كه
آن مـناسبتر هـمه از و شـده, داده مـتعددي احتماNت اماناتكم> تخونوا <و جمله اعراب محل مورد در /١است, آمده اول كهدرجمله Nتخونوا بر معطوفاست محذوفياستو Nء وسيلة به مجذوم تخونوا استكه
<مع>/ معني به واو نه و حاليه واو استنه عاطفه واو واو, بنابراين
١/mانىاتكم امى ونوا Ô ÒH و سول الر و اللىه ونوا Ô ÒH Tى آمنوا الذين ا Ò Ûvا lيىا نداريد
نهي كه mnopq پيامبر و خدا امانت از منظور كه است آن مفسران, ميان در معروف
افـراد از بـعضي كـه است, مسـلمانان <اسـرار> هــمان است شــده آن در خــيانت از
و كـردند افشـا مشـركان بـراي خـود شـخصي مـنافع حـفظ خـاطر به ضعيفاrيمان
ديده <ابولبابه> داستان در آن از نمونه يك كه ساخت گاه آ آن از را پيامبرش خداوند
يهود مانند سرسختي دشمنان براي را مسلمانان نظامي اسرار از بعضي كه ميشود/
و ظـلم بـر دليل آن در خيانت و است, عدالت و عقل بر دليل امانت, حفظ آري
جهالت/
و ظلوم انسان اين از منظور كه ميشود روشن خوبي به شد گفته rبا در آنچه از
و اللـه اوليـاء وگـرنه است بـيتقوا و ضـعيف مؤمنان يا و بيايمان كافر افراد جهول,
و كـرده ادا را امانت اين حق همواره برداشتند گام آنها مسير در كه پاكاني و نيكان
انسانند/ نوع آفرينش هدف همانها واقع در و ميكنند
# # #
و الهـي امـانتهاي از fاعـم امانت حفظ اهميت آمد rبا در كه آياتي مجموع از
داده اهميت حياتي امر اين به حد چه تا اس1م كه ميشود, روشن خوبي به eانساني
است/ شمرده عدالت و ايمان و عقل نشانة را آن و
رواياتاس�مي خيانتدر امانتو
اهـميت است رسـيده مـا بـه rstuv مـعصوم امامان و mnopq پيامبر از كه احاديثي در
اسـاسي اصـول از يكي عنوان به امانت از گاه شده داده مسأله اين به فوقالعادهاي
و ايمان اصلي نشانة عنوان به گاه و شده, ياد آسماني اديان همة ميان در مشترك
و دنيا و دين س1مت مردم, اعتماد و روزي و رزق جذب و جلب سبب عنوان به گاه
ميگذرانيم: نظر از ذيل در را روايات اين از گلچيني كه است شده ياد بينيازي و غنا
ا <يـى فـرمود: كـه cdefgمـيخوانـيم عـلي به خطاب mnopq خدا رسول از حديثي در ١ـ
ابوالحسن! اي يط; ß ÒÖ¢ا و يط Òòا ß| ×Øح� وجل قل ا مى ß| الفىاجر و Ù Ò� ال Òا� انة اTمى اد سن Ò Ö¡ابابرسان, صاحبش به زياد چه باشد كم چه بدكار, يا باشد نيكوكار شخص به مربوط چه را امانت
/٢٧٣ صفحه ,٧٤ جلد بحاراNنوار, /١
سوزن>/١ و نخ در حتي
مـن بـه وفـاتش از پـيش سـاعتي mnopq كرم ا پيامبر را سخن اين ميگويد cdefg علي
انة امى Tى Òن ßX ×ان ÖZا <Tى فرمود: كه mnopqميخوانيم كرم ا پيامبر از ديگري حديث در ٢ـ
همان/ /١/١٠٤ صفحه ,٢ جلد كافي, اصول /٢
ندارد>/١ ايمان نميكند رعايت را امانت كه كسي له;نبيا يبعث Ö Òn وجل عز اللىه <ان است: آمده cdefg صادق امام از ديگري حديث در ٣ـ
نكرد, مبعوث را پيامبري هيچ خداوند الفىاجر; و Ù Ò� ال Òا� انة اTمى اء ادى و ديث ß Ö¡ا بصدق اTىبود>/٢ او تعليمات جزء بدكار و نيكوكار به نسبت امانت اداء و گويي راست كه اين مگر
مهمترين جزء امانت و راستي آسماني اديان تمام در كه ميدهد نشان تعبير اين
ميشود/ شمرده الهي اديان ثابت اصول از و بوده تعليمات
تنظروا <Tى فرمود: مردم ايمان آزمايش براي كه شده نقل بزرگوار امام همان از ٤ـ
ولىكن لك لذى استوحش كه تر فلو اعتىاده Õ ÖWش ذىلك فان سجوده, و جل الر كوع ر طول × Òا�آن تنها 4و نكنيد افراد طوaني سجود و ركوع به نگاه امىانته; اء ادى و حديثه صدق ا�× انظرواو باشد, كرده عادت آن به است ممكن كه است چيزي اين كه چرا ندانيد3 آنها ديانت نشانة را
كنيد>/٣ آنها امانت و گويي راست به نگاه ولي ميشود نگران كند, ترك را آن هرگاه
است شده نقل mnopq خدا رسول از دهندهتري تكان تعبير با معني همين شبيه ٥ـ
م ß ßx طـنطن و Òعروف ÖXا و ج Ò Ö¡ا ة Ò Ö6 ك و صومهم و م ß ßt صQى ة Ò Ö6 ك Òا� <Tىتنظروا فـرمود: كهو آنها روزه و نماز فزوني به نگاه انة; اTمى اء ادى و ديث ß Ö¡ا صدق ا�× انظروا ولىكن بالليلبلكه نكنيد, خدا3 با نياز و راز 4هنگام شب در صدايشان و سر و آنها نيكوكاري و حج كثرت
كنيد>/٤ آنها امانت و گويي راست به نگاه
شود, شمرده سبك انفاق, و حج و روزه و نماز كه نيست اين تعبير اين از هدف
دو بـه بلكه نگردد, معرفي افراد دينداري نشانة تنها اينها كه است آن هدف بلكه
شود/ توجه بيشتر امانت و راستي يعني دين اساسي ركن
مـيفرمود: شـيعيانش بـه دارد; عـجيبي تـعبير زمـينه ايـن در cdefg سجاد امام ٦ـ
ابـن ß Öسـ� Ô Ö¡ا Ò ßè ا قىـاتل ان لو نبيا ق Ò¡باmnopq مدا Ò ÔT بعث فوالذي انة اTمى اء بادى <عليكمآن به سوگند امانت, اداء به باد شما به اليه; Tديته به قتله الذي يف الس Ò!ع ßD hijklائتمن Þ ß!ع
كه را cdefgشمشيري حسين پدرم قاتل گر ا داد, قرار خويش پيامبر حق به را mnopq محمد كه كس
امانتش در ميكردم3 قبول را او امانت من 4و ميسپرد امانت من نزد كرد شهيد را پدرم آن با
حديث٣/ مدرك, همان /١/٢٠ صفحه ,١ جلد ورام, مجموعه /٢
نمينمودم>/١ خيانت
كـه است شـده نـقل cdefg صادق امام از ـ ديگري تعبير به ـ معني همين شبيه ٧ـ
قبلت Ú Ôj , ßæار استشى و ßDاستنصح و ßD ائتمن لو قىاتله و يف بالس Þ ß!ع ارب ضى <ان فرمود:نزد امانتي هرگاه كرد, شهيد و زد شمشير با cdefgرا علي كس آن انة; اTمى اليه يت Tد منه, ذىلكميآورم>/ بجا را امانت حق بپذيرم, او از من و كند, مشورتي يا بخواهد نصيحتي يا بگذارد من
عادي3/٢ امانتهاي در هم و مشورت و نصيحت 4در
كـه مـيشود اسـتفاده خـوبي به شده نقل cdefg صادق امام از ديگري حديث از ٨ـ
و الحـديث صـدق سـايه در cdefg عـلي هـمچون بـزرگ پيشوايان عظيم مقامات حتي
ا مى <انظر فرمود: يعفور> ابي بن <عبدالله نام به يارانش از يكي به امام بود, اداءاrمانة
همه آن چيزي چه درساية cdefgكه علي ببين كن نگان mnopqفالزمه; اللىه رسول عند Õ ß!ع به بلغ×ا Ú cdefgا عليا <فان افزود: سپس مكن/ رها و بشناس را آن كرد, پيدا mnopq اس_م پيامبر نزد مقام
هـمه آن بـه cdefg علي زيرا انة; اTمى اء ادى و ديث Ò Ö¡ا بصدق اللىه رسول عند به بلغ ا مى بلغ
فـرمود: مـيدهيم پايان mnopq الله رسول از ديگري ناب حديث با را بحث اين ١٢ـ
و يف الض وقروا و ام رى Ò Ö¡ا اجتنبوا و انة اTمى وا اد و وا اد × Òt و ابوا × ÒI ا مى à Ö� Ò ßR ß� ام ال <Tىتزىدر همواره من امت ; ß Öن� الس و بالقحط ابتلوا ذىلك يفعلوا Ö Òn فاذىا كىاة الز آتوا و ة Qى الص اقىاموابه را امانت و كنند, اعتماد يكديگر به و كنند محبت يكديگر با كه مادام سعادتند و خير مسير
زكات و كنند, پا بر را نماز دارند, گرامي را مهمان كنند, پرهيز حرام از و بپردازند آن صاحبان
/١١٥ صفحه ,٧٢ جلد بحاراNنوار, /٢
ميشوند>/٢ گرفتار خشكسالي و قحطي به نكردند چنين كه هنگامي و بپردازند, را
# # #
به است, اس1مي منابع در امانت به مربوط روايات از گلچيني تنها كه روايات اين
و دارد, اسـ1مي تـعليمات مـيان در جـايگاهي چـه امـانت كـه ميدهد نشان خوبي
از يك هـر است/ خدا از دوري و بدبختي ماية و گر ويران زيانبار, حد چه تا خيانت
كه ميكند اشاره خيانت ويرانگر ابعاد و امانت سازنده آثار ابعاد از يكي به rبا روايات
ميآموزد/ انسان به بسيار چيزهاي آنها در دقت و تأمل
امانت شاخههاي
مـالي امـور در امـانت به مردم غالب ميآيد ميان به امانت از سخن كه هنگامي
نقل اس1م پيشوايان از صراحت با آيات تفسير در كه گونه همان ولي ميكنند, توجه
و الهي مواهب تمام شامل كه دارد گستردهاي و وسيع بسيار معني امانت بود, شده
ميشود/ خداداد نعمتهاي
و مـادي مـواهب كـوچكترين تـا گرفته وrيت و ايمان و اس1م و مجيد قرآن از
است/ درج امانت وسيع مفهوم در همه معنوي
است فـقر مـوجب خيانت و بينيازي, و غني موجب امانت ميگويد كه احاديثي
جمله از فرمود: سخناني راآفريد, rstuv معصومين ائمة و OPQRS زهرا فاطمه mnopqو پيغمبرمن>/٢ خلق نزد در است امانتي آنها وaيت ; ß2خل عند انة امى م Ô Ôx ي <وTى كه: اين
/١٧٥ صفحه ,٩٩ جلد همان, /٣/٢٧٤ صفحه همان, /٤
است/٣ امانت mnopq اللىه رسول خ_فت كه ميشود استفاده ديگري احاديث ازاست/٤ امانت حج و زكات و نماز كه اين يا
/٣٨١ صفحه ,٢١ جلد همان, /٥/٥ نامه الب�غه, نهج /٦
هستند/٥ الهي امانت شما نزد همسران يا و
كـه ميخوانـيم قيس بن اشعث به cdefg علي اميرمؤمنان نامة در الب1غه نهج در و
وسيله تو براي فرمانداري انة; امى عنقك ß| ولىكنه بطعمة لك ليس عملك ان <و فرمود:تو>/٦ گردن در است امانتي بلكه نيست, ونان آب
در اسرار كه مجالسfخصوصي كه mnopqميخوانيم كرم ا پيغمبر از حديثي در نيز و
مـغازهاي در و خـريدم مـتاعهايي درهـم هـزار آن وسـيلة به دوستي كمك با سپس
من رسيد فرا حج زمان كرد, روزي من به زيادي اموال خداوند و شدم كسب مشغول
هزار گفت: مادرم بروم, خدا خانه زيارت به كه است افتاده من قلب به گفتم مادرم به
گفت او بازگرداندم/ او به را امانتش آمدم, او نزد من برگردان, او به را مرد آن درهم
eبردم فراوان استفاده آن از fمن نه گفتم بدهم, تو به بيشتر بوده كم مقدار اين شايد
بازگردانم/ تو به را امانتت داشتم دوست بروم/ حج ميخواهم ولي
cdefg صـادق امـام خـدمت آمـدم, مـدينه به آوردم بجا را حج مناسك كه هنگامي
من به امام شد خلوت مجلس كه هنگامي بودند, حضرت نزد زيادي جمعيت رسيدم
بن عبدالرحمن من كردم عرض داري؟ نيازي آيا فرمود رفتم نزدش فرمود, اشارهاي
و شد ناراحت حضرت شد, مرحوم كردم عرض كرد؟ چه پدرت فرمود هستم/ سيابه
نه گفتم است؟ گذاشته شما براي چيزي آيا فرمود: سپس كرد, او براي آمرزش طلب
سخنانم هنوز كردم, بازگو را پدرم ماجرايدوست من كردي؟ حج چگونه پس فرمود
بـرگردانـدم صاحبش به كردم عرض كردي؟ چه را درهم هزار فرمود بود نشده تمام
آري, شـوم فدايت كردم عرض دهم؟ تو به پندي هستي مايل آيا <احسنت> فرمود:
Ò Ö� ب ع Ò Òb و ـ ا هكذى م ß ßGا اموى ß| النىاس ك ÔÌ Ö¿ت انة اTمى اء وادى ديث Ò Ö¡ا بصدق <عليك فرمود:هنگامي ـ چنين اين شوي مردم مال تاشريك امانت اداء و گويي راست به باد تو بر ; ـ ابعه اصىمانند يعني ميداد, نشان من به و بود كرده جمع هم رابه خود انگشتان ميگفت را سخن اين كه
/<- انگشتان اين
بـه مـن كـار و سـپردم, خـاطر به را eنورانيf سخن اين من ميگويد عبدالرحمن
تلخيص�/ كمي �با /١٣٤ صفحه ,٥ جلد كافي, فروع /١
شد/١ درهم هزار سيصد من اموال زكات سال يك در كه گرفت rبا قدري
فضيلتي با تاجر ديدهايم, را اشخاص گونه اين نظير خود زندگي دوران در هم ما
بـه شـهرتش خـاطر بـه مـيشناسند, او هـمه مـا مـعاصرين كـه بـود اشرف نجف در
راحت نظر هر از فكرش و ميسپرد, او دست به داشت چه هر كس هر امانتداري,
كـه آنـجا بـود شـده مـعني ايـن بـه لطـيفي اشـارة گـذشته, روايـات از بعضي در
اجتنبوا و انة اTمى وا أد و ادوا × Òt و ابوا × ÒI ا مى à Ö� Ò ßR ß� ام ال <Tىتزى mnopqميفرمود: كرم پيامبرا
4و خير مسير در من امت پيوسته ن�; الس و بالقحط ابتلوا ذىلك يفعلوا Ö Òn فاذىا ام/// رى Ò Ö¡ارعايت را امانت و ميكنند كمك و دارند محبت يكديگر به نسبت كه مادام هستند بركت3
و قحطي گرفتار كنند ترك را كارها اين كه ميكنند///هنگامي پرهيز حرام از و مينمايند,
سبب ميشود, نيز علمي مسايل شامل كه گسترده مفهوم به امانت پنجم سوي از
در مـيكنند سـعي صـداقت بـا و امـين دانشـمندان است, دانشها و علوم پيشرفت
و بـيكم يـافتهانـد بـاز را آنـچه و دهـند خرج به دقت خود آزمايشهاي و مطالعات
در است دانش و عـلم پـيشرفت سـبب هـمين و بگذارنـد, ديگران اختيار در كاست
گمراهي سبب است ممكن شود, برداشته علمي مطالعات از امانت اصل گر ا كه حالي
گردد/ گاه ناآ افراد
Òا� مـضطر صـنىاعة ذي كـل > فرمود: كه ميخوانيم cdefg صادق امام از حديثي در
مستمي2 فيه, انة لQمى يا مؤد بعمله, حىاذقا يكون ان هو و Òكتسب ÖXا ا Ò ßw تلب Ö ÒN خQىل ثQىثو كسب آنها وسيلة به كه باشد داشته صفت سه است aزم صناعتي صاحب هر استعمله; Òن ßXنسبت و كند, ادا آن در را امانت و باشد, ماهر كارش در كه اين نخست دهد, رونق را خود كار
باشد>/٢ مهربان و عطوف ميگيرند كار به را آنها كه كساني به
دعـوت راسـتي و صـداقت به را انسان امانت كه است اهميت حائز نيز نكته اين
زيـرا مـيخوانـد فرا امانت سوي به را انسان راستي و صداقت كه گونه همان ميكند
هر ترتيب اين به عمل, در صداقت نوعي امانت و است, گفتار در امانت نوعي صداقت
ميگردند/ باز مختلف چهرة دو در ريشه يك به دو
ـانة <اTمى فـرمود: كـه است آمـده cdefg علي اميرمؤمنان از اس1مي احاديث در لذا
ميشود/ روشن است امانت انگيزههاي كه آن مقابل نقطة امور, اين به توجه با و
او وعدههاي به واعتماد او قدرت و علم و عالم پروردگار به يقين و ايمان از امانت
كارها نتايج و امور عاقبت به توجه و درايت و عقل زائيدة امانت ميگيرد, سرچشمه
است/
پـندارهـاي و اوهـام چـنگال از او رهـايي و انسـان, واقـعبيني بـر دليـل امــانت
است/ هوسآلود
حاضرنميشود كه چرا ميگيرد, سرچشمه انسان واrي و rبا شخصيت از امانت
مـيشود حـاصل خـيانت طريق از كه مادي زودگذر مواهب و مقام و مال به را خود
بفروشد/
شـخصيت و اخـ1ص و ايـمان و عقل و شعور و فهم مولود امانت كلمه يك در و
مشروع حقوق به كه گروههايي و است, ظلم و فقر خيانت عامل كه ميشود گاه است/
آنها دست و ميگيرند, قرار فقر فشار تحت جهت اين به و نميرسند, جامعه در خود
براي كه است آمده اس1مي دستورهاي در دليل همين به و ميشود, آلوده خيانت به
كرد/ اداره كامل طور به المال بيت از را او بايد قضاوتش در قاضي امانت حفظ
است مـديريت برنامة عاليترين كه اشتر مالك عهدنامة در cdefg علي اميرمؤمنان
من اعطه و النىاس, Òا� حىاجته معه, وتقل علته, يزيل ا مى البذل, ß| له <وافسح ميفرمايد:
ك, عند له جال الر اغتيىال لك بذى ليأمن تك خىاص من ه Ô Öغ� فيه يطمع Tى ا مى لديك لة ß Ö+Ò ÖXابگسـتر را سخاوتت سفرة 4قاضي3 او به بخشش و بذل در و بليغا; نظرا ذىلك â| فانظرآن منزلت و مقام نظر از و نكند, پيدا مردم به حاجتي و برود, ميان از نيازمندياش كه آنگونه
نكند, طمع او در كردن نفوذ به ياراننزديكت از يك هيچ كه ببر aبا خودت نزد را مقامش قدر
/٥٣ نامة الب�غه, نهج /١
بنگر>/١ دقت با موضوع اين در و باشد, امان در تو نزد افراد گونه اين توطئة از و
كـه حـديثي مـيدهيم, پايان cdefg صادق امام از معنايي پر حديث با را بحث اين
به بايد امانت, حفظ براي و است, متنوع بسيار خيانت سرچشمههاي ميدهد نشان
الف حل فقد فاداهىا انة امى ع!× ßن Ô]اؤ <من ميفرمايد: كرد, توجه سرچشمهها آن تمام
بـه كـل و انة امى ع!× ßن Ô]اؤ من فان انة, اTمى اء بادى فبىادروا النىار, عقد من عنقه من عقدةمـن اTى Çلكوه Ö Ôv × Øحـ� الـيه يـوسوسوا و لـيضلوه انـه اعوى مردة من شيطىان مأة ابليسآتش گرههاي از گره هزار كند ادا را آن شودو سپرده او به امانتي كس هر ; جل و عز عصمهاللىهكسي به امانتي هر كه چرا كنيد, تعجيل امانت اداي در پس است, گشوده او گردن از دوزخ
سازند, گمراه را او تا ميكند او مأمور را دستيارانش از شياطين از نفر صد يك ابليس بسپارند
/١١٤ صفحه ,٧٢ جلد بحاراNنوار, /١
كند>/١ حفظ اورا متعال خداوند كه كسي مگر كنند كش ه_ تا كنند خيانت وسوسة او دل در و
درمان پيشگيريو راه
مـباني تـقويت سـاية در جـز خيانت از پيشگيري و افراد در امانت روح پرورش
ريشههاي از يكي آمد, گذشته بحث در كه گونه همان زيرا نيست, امكانپذير ايمان
افـراد است/ او رازقـيت و پروردگار قدرت به كامل اعتقاد عدم و شرك خيانت عمدة
عـقب زنـدگي در نـياrيند خـيانت بـه دست گـر ا كـه ايـن گـمان بـه اrيمان ضعيف
كه هنگامي اما ميدهند خيانت ذلت به تن نميشود, تأمين آنها منافع و ميمانند,
وعـدههاي بـه اطـمينان و خـدا, بـر اعـتماد و تـوكل شـد, تـقويت ايـمان پــايههاي
زنـدگي مـواهب به وصول براي را شرك انحراف راه كه ميشود سبب او تخلفناپذير
نپيمايد/
ميشود كه آنجا تا بايد است نياز خيانت, مهم عوامل از يكي چون ديگر سويي از
كنند برآورده دارند قرار انسان مديريت تحت كه را كساني مشروع و معقول نيازهاي
آورند/ روي خيانت به و كنند پاره را امانت ط1يي زنجير كه شود سبب نيازشان مبادا
و رسـوايـيها و وآخـرت, دنـيا در خـيانت شـوم عـواقب بـه تـوجه سـوم سوي از
در شـدن گـرفتار و خـالق و خلق برابر در سرافكندگي و آن, از ناشي محروميتهاي
اسـباب از و دارنـده بـاز عوامـل از يقين به ميگريزد, آن از انسان كه فقري چنگال
كـه مـيافـتد دلبـندش فـرزند بـه لقـمان نـصيحت اين ياد به كه هنگامي انسان
فـرزندم غنيا; تكن امينا كن و آخرتك و ك دنيىا لك تسلم انة اTمى اد Ú ÚD ب <يىا ميگفت
/٢١٥ صفحه ,١ جلد الحكمه, ميزان همان/١/ /٢
وجودش تمام با شوي>/١ غني تا باش امين و باشد, سالم آخرتت و دنيا تا كن ادا را امانت
خيانت از و كند, حركت امانت يعني اخ1قي فضيلت اين سوي به كه ميشود تشويق
بگريزد/
يىانة; ß Öòا الكفر <رأس :cdefg علي اميرمؤمنان گفته به كه كنيم توجه نكته اين به گر ا
نفاق رشته سر يىانة; ß Öòا النفىاق <رأس فرمود: ديگر جاي در و است>/٢ خيانت كفر رشتة سر
غررالحكم/ همان/٣/ /٤
خيانت از م; سQى Tا انبة × ÔV ا × Úuفا يىانة ß Öòا <جىانب فـرمود: ديگر جاي در و است>/٣ خيانت
به و كرد, خواهيم خيانتوحشت است>/٤از اس_م از گيري كناره كهسبب كنيد گيري كناره
و ميشويم, آشنا ميكند برابري اس1م از دوري و نفاق و كفر با كه گناه اين عظمت
است/ مهمي بازدارندة عامل اين
اسـ1م بـنيانگذار كـه دهـيم فـرا گـوش دهـنده تكان حديث اين به كه هنگامي
كـة Ò Ò� بـال يعمر Ö Òn و خرب اTى ن Ô Öyم احدة وى بيتا تدخل Tى <اربع فـرمود: mnopq كرم پيامبرا
وارد خانهاي در آنها از يكي گر ا كه است چيز چهار نىا; الز و مر Ò Öòا ب ÖÌ Ô¾ و قة ßÌ Ù»ال و يىانة ß Öòاخمر, شرب سرقت, خيانت, كرد, نخواهد آباد را آن الهي بركات هرگز و ميگردد, ويران شود,
/١٢٥ صفحه ,٧٦ جلد ٥/بحاراNنوار,
ميبريم/ پي بيشتر امانت, به خيانت خطر به زنا>٥ و
وارد آن در آنهـا هـمة يـا چـيز چهار اين از يكي كه نيز جامعهاي است بديهي
ميشود/ خالي بركت از و ميگردد ويران است, حكم همين مشمول شود,
# # #
خـيانت امـانت در بايد داران امانت كه گونه همان است دقت قابل نيز نكته اين
كسي چه دست به را خويش امانت كه باشند هوش به بايد نيز امانتگذاران نكنند,
امـانت در او و بسـپارد, سابقهاي بد انسان دست به را امانتش كسي گر ا ميسپرند,
ميخوانيم: mnopq كرم ا پيامبر از حديثي در كند/ م1مت را خويشتن بايد كند, خيانت
خويش امانت كه كسي ßنه; Ò]يأ ان اه ×Ò Òu قد نه T ن ×ÊßÈ اللىه Ò!ع له فليس àام� Ò Öغ� ائتمن <منچنين به امانت سپردن از را او خدا زيرا نيست, آن حفظ ضامن خدا بسپارد, امين غير به را
جلد١٠٦,ص١٧٩/ همان, /١/٢٩٩ صفحه ,٥ جلد كافي, فروع /٢
است>/١ كرده نهي كسي
غير فرد كه كسي اللىه; Ò!ع له ة حج فQى Òن Ò]مؤ Ò Öغ� ائتمن <من cdefgميفرمايد: باقر امام
برابر در حجتي و كرده3 ضايع را خود مال بسپارد, او به را امانتش 4و بشمرد امين را امينندارد>/٢ پروردگار
مـبادا بـاشند, هـوش بـه كـه است rزم اسـ1مي جامعة مديران تمام بر بنابراين
دست به هستند, الهي امانتهاي مهمترين كه را حكومت مختلف مقامات و پستها
در و را, خـود ديـن هم و ميكنند تباه را خويش دنياي هم كه بسپارند, خائن افراد
دارند/ سنگيني مسؤوليت خدا پيشگاه
بيتالمال خيانتدر امانتو
سرمايههاي و عمومي اموال در اس1م ديدگاه از ولي است مطلوب جا همه امانت
بيشتري كيد تأ داراي خاصي, شخص به نه دارد, جامعه به تعلق كه مادي و معنوي
ايـن چـون مـيپندارنـد, چـنين گـروهي او� زيـرا است, روشـن نيز آن فلسفه است
و كـنند, عـمل آن در ميخواهند هرگونه آزادند آنها دارند, عموم به تعلق سرمايهها
گسيخته هم از جامعه نظام شود رايج بيتالمال و عمومي اموال در خيانت گر ا ثانيا
نميبيند/ سعادت روي هرگز جامعهاي چنين و شد, خواهد
را محماة> <حديدة داستان كه است كافي موضوع اين اهميت به بردن پي براي
بـود كـرده تقاضا cdefg علي اميرمؤمنان برادر عقيل كه آنجا بياوريم خاطر به ديگر بار
بـه را مسـلمين بـين عدالت ضابطة و بيفزايد, بيتالمال گندم از او سهميه بر كمي
نـزديك و گـذارد, آتش در را آهـني cdefg عـلي دهـد, تـغيير كمي برادري رابطة خاطر
مـن Û ß)اتـ عـقيل <يـا فرمود: عصبانيت با امام و شد, بلند عقيل فرياد برد, او دست
آهـن از عـقيل اي لـغضبه; جبىارهىا سجرهىا نىار ا�× ßæ ر Ô ÒQ و للعبه ا × Ôuا انسى اهىا × Öa ا حديدةبه مرا اما نالهميكني, آورده3 تو دست نزديك 4و كرده سرخ بازي به را آن انساني كه تفتيدهاي
من Û ß) <ات برافروخته؟>/ را آن غضبش و خشم شعلة با جبار خداوند كه ميكشاني آتشي سوي
سوزان آتش آن از من و مينالي مختصر ناراحتي اين از تو آيا ; لظيى من ائن Tى و اTذيى
/٢٢٤ خطبة الب�غه, نهج /١/١٥ خطبة الب�غه, نهج /٢
ننالم؟>/١
عـثمان كـه را عـطايايي كـه هنگامي دهنده تكان سخن يك در ديگر جاي در و
بـاز بـيتالمـال بـه بـود, داده بسـتگانش و اقـوام بـه بيتالمال از كتاب و بيحساب
ß| فان لرددته, اء مى Tا به ملك و اء النسى به ج تزو قد وجدته لو <واللىه فرمود: گردانيد
از 4آنچه را آنها گر ا سوگند خدا به اضيق; عليه ور Ò Öفا� العدل عليه اق ضى من و سعة, العدلباز بيتالمال به بيابم, شده بخشيده آن و اين به مسلمين بيتالمال از بيهوده عثمان3 عطاياي
باشند, گرفته اختيار در آن با را كنيزاني يا و باشد, شده زنان كابين و مهر چند هر ميگردانم,
آيد گران او بر عدالت كه كس آن و است, جامعه پيشرفت و گشايش سبب عدالت كه چرااست>/٢ گرانتر او بر جور, تحمل
fحداقل حكومتت كار پيشرفت براي كردند پيشنهاد حضرت آن به كه هنگامي و
امام باشد, قايل المال بيت عطاياي در امتيازي نفوذ صاحب افراد براي eكار آغاز در
وليت فيمن ور Ò Öبا� ÒÍ Ö½الن اطلب ان â Ùæمرو <اتأ فرمود: و شد خشمگين پيشنهاد اين از
يت لسو â ß� ×ال ÖXا كىان لو ما, Ö ÒS ء ×Ê Ú»ال ß| م Ö ÒS ام ا مى و Õ� ß Òd ر Ò Òd ا مى به اطور Tى واللىه م ß Öz علو جور از خود پيروزي براي كه ميدهيد دستور من به آيا اللىه; ال مى ×ال ÖXا ×ا Ú ا و فكيف م Ô Òy بيو شب و زندهام تا سوگند خدا به كنم؟ استفاده ميكنم حكومت آنها بر كه كساني حق در ستم
كاري چنين به هرگز ميكنند, غروب و طلوع هم پي در آسمان ستارگان و است برقرار روز
4و ميكردم تقسيم آنها ميان در مساوي طور به بود, خودم از اموال اين گر ا نميزنم, دست
بيت به متعلق 4و است خدا اموال اموال, اين كه اين به رسد چه تا مينمودم3 رعايت را عدالت
ميكرد تهديد بيتالمال در خيانت مورد در را خود دوستان نزديكترين گاه حتي
هـمين در است/ جدي بسيار مسأله اين بدانند و برسند, خود حساب به ديگران تا
از كه اس1مي كشور فرمانداران از بعضي به cdefg علي اميرمؤمنان كه نامهاي در رابطه
و كـرده اسـتفاده سوء جنگها از پارهاي بروز خاطر به اس1مي جامعه بودن آشفته
الـقوم ء Tى هىـؤى ا�× واردو اللىه <فاتق مـينويسد: بود برده غارت به را بيتالمال اموال
Òh بسيى بنك ßÍÖÈ T و فيك اللىه Òا� عذرن T منك اللىه ßD امكن Ú Ôj تفعل Ö Òn ان فانك م, Ô ÒGامواالذي مثل فعQى Ò Öس� Ô Ö¡ا و سن Ò Ö¡ا ان لو واللىه و النىار, دخل اTى احدا به بت ÔÍÒÈ ا مى الذيو بترس خدا از ; ×F Ô Öyم ق Ò Ö¡ا آخذ ×Øح� بأرادة ÙDم ظفرا Tى و هوادة, عندي ×FÔ ÒG كىانت ا مى فعلتتو بر مرا خداوند و نكني را كار اين گر ا كه بازگردان آنها به را المال3 بيت 4اموال مردم اموال
كس هيچ كه شمشيرم اين با و داد, خواهم انجام تو دربارة خدا برابر در را وظيفهام سازد مسلط
حسين و حسن گر ا سوگند خدا به زد, خواهم تو به شد دوزخ داخل كه اين مگر نزدم آن با را
ارادة در و نخواهندداشت, من سوي از هواخواهي و پشتيباني هيچ دهند, انجام تو همانند كاري
/٤١ نامة الب�غه, نهج /١
بستانم>/١ آنها از را حق كه زمان آن تا نميكند, تأثير من
كـاران جـنايت و مجرمان تمام به مكه فتح هنگام به mnopq اس1م پيامبر ميدانيم
و كردند توطئه يارانش و حضرت آن ضد بر سال بيست قريب كه قريش غير و قريش
اثـر كـه فـرماني داد, عـمومي عـفو فـرمان ريختند, را مسلمانان از زيادي خونهاي
مرحمت روز را روز آن و داشت, اس1م به مكه مردم جذب و جلب در مطلوبي بسيار
فرمود استثنا عمومي عفو اين از را نفر چند حال اين با گذاشت, نام بخشش و عفو و
و بـود, خـطل ابـن آنـها از يكـي برسانند, قتل به بيابند را آنها كجا هر داد دستور و
را او mnopq پـيامبر كرد هجرت مدينه به و آورد اس1م كه هنگامي كه بود اين گناهش
مـقدار او فـرستاد, او هـمراه را خزاعه طايفة از كسي و كرد, زكات جمعآوري مأمور
خـود بـا را امـوال و كشت, را رفـيقش ولي كـرد, جـمعآوري زكـات م1حظهاي قابل
آييني گفت: برگشتي؟ چرا كردند سؤال قريش كه هنگامي برگشت مكه به و برداشت
mnopq پيامبر هجو در اشعاري و داشت, خوانندهاي كنيزان و نيافتم شما آيين از بهتر
و خوبي ميخواهيد گر ا كه دادهاند قرار افراد آزمون وسيلة را دو اين rstuv معصومين
آزمـايش بـه امـانت, اداي و گـويي راست مسألة در را او بشـناسيد, را كســي بــدي
بگذاريد/
راسـتي و صـدق زمـينة در اسـ1مي روايـات و قـرآن آيـات سراغ به اشاره اين با
سـخن آن بـه مـربوط امـور سـاير و صـفت ايـن نـتيجههاي و انگـيزهها از مـيرويم/
ميپردازيم/ آن آثار و دروغ دربارة بحث به سپس و ميگوييم
زيـر آيـات كـه شـده وارد راسـتي و صـدق اهـميت دربـارة زيـادي آيات قرآن در
است/ آنها از گلچيني
Çار × Öu Tا ا Ò ßxÇ Ö ÒI مـن Çري Ö ÒQ جـنىات م Ô ÒG صدقهم Òادق� الصى ينفع يوم ا هىذى اللىه قىال ١ـ�١١٩ ـ �مائده / Ôoالعظ الفوز ذىلك عنه رضوا و م Ô Öyع اللىه ÒÏÈ ر ابدا ا Òzف الدين خى�١١٩ ـ �توبه / Òادق� الصى مع كونوا و اللىه اتقوا آمنوا الذين ا Ò Ûvا يىا ٢ـاللىه ان م ß Öz عل يتوب أو اء شى ان Òنىافق�ÔXا ب يعذ و بصدقهم Òادق� الصى اللىه ///ليجزي ٣ـ�٢٤ �احزابـ رحيما/ غفورا كىان
و Òادق� الصى و القىانتىات و Òالقىانت� و Ôؤمنىات ÖXا و Òؤمن�Ô ÖXا و ت ×FسلÔ ÖXا و Òسلم�Ô ÖXا ان ٤ـ�٣٥ �احزابـ عظيما/ اجرا و مغفرة م Ô ÒG اللىه ادقىات///اعد الصىخـ�ا ان لكـى اللىـه صـدقوا فـلو اTمـر عـزم فـاذىا مــعروف قــول و ـاعة طـى ٥ـ�٢١ ـ �محمد م/ Ô ÒGلـيعلمن و صـدقوا الـذين اللىـه فـليعلمن قــبلهم مــن الــذي فــتنا لــقد و ٦ـ
الهي تقواي ميدهد دستور و داده قرار مخاطب را مؤمنان جميع آيه دومين در
مـع كـونوا و اللىه اتقوا آمنوا الذين ا Ò Ûvا lيىا باشند صادقان با همواره و كنند پيشه را
/m Òادق� الصىخـطابات بـه تـعبير آنـها از اصـط1حا كـه خـطابها گونه اين كه اين به توجه با
روشن ميشود, شامل مكاني هر در و زماني هر در را مؤمنان تمام ميشود, مشافهه
هر در و زمان هر در همگان براي است وظيفهاي صادقان كنار در بودن كه ميگردد
بـدون را تـقوا خـم و پـرپيچ راه بـتوانـند كـه اين براي كه است اين بر دليل و مكان
بردارند/ گام صادقان همراه بايد كنند, طي اشتباه و انحراف
براي مختلفي تفسيرهاي هستند, كساني چه آيه در صادقين از منظور كه اين در
است/ شده ذكر آن
كه كساني به را آن بعضي و كردهاند, تفسير يارانش و اس1م پيامبر به را آن بعضي
و نشـدند, جـدا او از هرگز و بودهاند, اعمال و عقايد در درستي و نيت صدق داراي
كردهاند/ كر ذ آن براي ديگري تفسيرهاي بعضي
حـجرات ١٥ آيـة در مـيكند/ تفسير را آيه اين قرآن, آيات ساير به مراجعه ولي
و م ß ßGا باموى اهدوا جى و يرتىابوا Ö Òn Ú Ôj رسوله و باللىه آمنوا الذين Ôومنون ÖXا ×ا Ú <ا ميخوانيم
پيامبرش و خدا به كه هستند كساني مؤمنان ادقون; الصى هم اولىئك اللىه سبيل ß| م ßÎ ß»انفخدا راه در خود جانهاي و اموال با و ندادهاند, راه خود به ترديدي و شك سپس آورده ايمان
صادقانند>/ اينها كردهاند, جهاد
و ترديد و شك هرگونه از خالي ايمان مانند واrئي اوصاف با صادقان آيه اين در
شدهاند/ توصيف خدا, راه در مال و جان با جهاد
اموال كه ميكند كر ذ مهاجراني را آنها بارز مصاديق از يكي حشر سورة ٨ آية در و
بـه پيوسته و كردهاند, هجرت خدا رضاي جلب براي و كرده رها را خود خانههاي و
شتافتند/ mnopq اس1م پيغمبر او, فرستادة و خدا دين ياري
و خـدا به ايمان قبيل از ديگري مهم اوصاف به را آنها بقره سوره ١١٧ آية در و
امـوال بـهترين انفاق همچنين و پيامبران و آسماني كتب و فرشتگان و قيامت روز
ميكند/ معني همين به اشاره نيز گرايد>/١ درستي به زبانش تا نميشود درست
راسـتي و صـدق از پس كـامل ايـمان حـتي كـه مـيشود اسـتفاده حديث اين از
كـامل ايـمان از دارند, دروغ به آلوده زباني كه آنها و ميگردد, حاصل گفتار واص1ح
بود/ خواهند بيبهره
# # #
و سخن در آنها دوگانگي و منافقان نامطلوب وضع به اشاره از بعد آيه پنجمين در
است, آبرو و عزت ماية كه جهادي جهاد, مسألة در عجيبشان وحشت و ترس و عمل
و ميكنيم اطاعت ما ميگفتند شود نازل جهاد فرمان كه آن از قبل آنها ميفرمايد:
قـطعي جـهاد فـرمان و مـيشد محكم كار كه هنگامي اما ميگوييم, نيكي به سخن
گـر ا كـه حـالي در مـيساختند, آشكـار سخن اين در را خود صداقت عدم ميگشت
وقول lطىاعة بود بهتر آنها براي eميآمدند در صفا و صدق در از fو ميگفتند راست
/mم Ô ÒGخ�ا لكىان اللىه صدقوا فلو اTمر عزم فاذىا معروفاز قبل است; منافقان نشانههاي از يكي دروغگويي كه ميدهد نشان تعبير اين
عـدم عـمل هـنگام بـه ولي مـيدهند, وعـده گونه همه رسد, فرا عمل ميدان كه آن
دريچهاي eدروغf اخ1قي رذيلة اين واقع در و ميشود, آشكار دروغشان و صداقت
و تركيب از برخاسته كه دادهاند زيادي احتماNت مفسران معروف� قول و �طاعة آيه اول جملة تفسير ٢/درآنچه چيست؟ دوصورتمحذوف هر در و مبتدا محذوفاستيا Nبا جملة در خبر آيا است/ اعرابجملهالبيان مجمع تفسير به ميتوانيد بيشتر اط�ع براي است/ آيه احتماNت روشنترين از يكي آورديم, Nبا در ما
فرماييد/ مراجعه فوق آية رازيذيل فخر كبير تفسير و رازي ابوالفتوح و
نفاق/٢ سوي به است
# # #
قـطعي الهـي آزمايش كه ميكند اع1م كه آن از بعد بحث مورد آية ششمين در
اصـحاب مـخصوص آزمـايش آيـه fايـن مـيافـزايـد مـيشود, همگان شامل و است
راسـتي و صـدق كـه آنـجا آري مـيشود/ روشـن است انساني ديگر فضايل بناي زير
و صدق كه آنجا و است, حاصل شجاعت و اعتماد و امانت و صميميت و صفا است,
و ميسازد/ تهي درون از را انسان و ميبندد بر رخت صفات اين همة نباشد, راستي
ميكند/ وارد لطمه نيز انسان عقيدة و ايمان به حتي
فـوق, آيـات از بـعضي در الهـي پيشوايان و رهبران اصلي صفت كه اين جالب و
بـا جـا هـمه در و هميشه كه ميكند دعوت را همه و شده ذكر صدق و گويي راست
دور صدق محور بر اولياء و انبياء فضايل بقية كه ميدهد نشان اين و باشند, صادقان
بگرديم/ وصف اين دنبال به بايد چيز هر از قبل آنها شناخت براي و ميزند,
رواياتاس�مي صدقوراستيدر
سـخن در كـه است آن از بـيش اسـ1مي روايات در اخ1قي فضيلت اين اهميت
زمـينه اين در rstuv هدي ائمه و cdefg اميرمؤمنان و mnopq پيامبر از كه رواياتي و بگنجد
بـيان ذيـل در را آن از گـلچيني تـنها است, شـمارش و احصا حد از بيش شده نقل
تـمام مـيان در صـفت ايـن موقعيت بيانگر خروار نمونه مشت عنوان به كه ميكنيم
فـضايل هـمة كـه مـيشود اسـتفاده خـوبي بـه روايات اين از و است/ انساني صفات
ميگيرد/ سرچشمه راستي و صدق از انساني
و كردهايم اشاره آن به نيز گذشته در و شده نقل mnopq كرم ا پيامبر از حديثي در ١ـ
ة Ò Ö6كـ ا�× <Tىتـنظروا مـيخوانـيم: مـينماييم, تكرار العادهاش فوق اهميت خاطر به
ا�× انظروا بالليل, م ß ßx وطنطن Òعروف ÖXا ة Ò Ö6 ك و كىاة الز و ج Ò Ö¡ا ة Ò Ö6 ك و صيىامهم و م ß ßt صQىو زكات و حج زيادي و روزه و نماز فزوني به نكنيد نگاه انة; اTمى اداء و ديث Ò Ö¡ا صدقآنها كنيد3 امتحان را آنها ميخواهيد گر 4ا مردم از بعضي شبانه عبادات صداي و سر و انفاقها
حديث١٣/ ,٩ صفحه ,٦٨ جلد ١/بحاراNنوار,
كنيد>/١ آزمايش امانت اداي و راستگويي به را
نبيا يبعث Ö Òn وجل عز اللىه <ان ميخوانيم: cdefg صادق امام از ديگري حديث در ٢ـ
بدكار>/١ و نيكوكار به امانت اداي و گفتن سخن در راستي به مگر نكرد
ميگذارد انسان اعمال همة در راستگويي كه تأثيري دربارة ديگري حديث در ٣ـ
راستي به زبانش كه كسي عمله; كىي ز انه لسى صدق <من ميخوانيم: بزرگوار امام همان از
شرح و است صالح اعمال ريشة راستگويي زيرا ميشود>/٢ كيزه پا و ك پا اعمالش گرايد
آمد/ خواهد آينده در مطلب اين
دوستان از يكي به پيامي در كه cdefgميخوانيم صادق امام از ديگري حديث در ٤ـ
اللىـه رسـول عند Õ ß!ع به بلغ ا مى <انظر فرمود: يعفور ابي بن عبدالله نام به بزرگوارش
كن نگاه انة; اTمى اداء و ديث Ò Ö¡ا بصدق اللىه رسول عند به بلغ ا مى بلغ ×ا Ú ا عليا فان فالزمهزيرا نكن, رها را آن كرد پيدا mnopq اس_م پيامبر نزد مقام همه آن وسيله چه به cdefg علي ببين
¾ÏÒء كل ا × ßw يستÏßÉء مس كالش ه ß ÒXعىا ß| اTى متشعشع Òغ� نور دق <الص مـيفرمايد: كه
اطراف جهان كه است نوري گويي راست و صدق معنىاهىا; ع!× يقع ان نقصى ßغ� من اه يغشىروشن بگيرد قرار آن تابش معرض در كه چيزي كه آفتاب همچون ميكند روشن را خود
گردد>/ وارد آن در نقصاني بيآنكه ميشود
و ارضه ß| اللىه سيف دق <الص ميخوانيم: بزرگوار همان از حديث اين ذيل در و
آورد, فرود را آن كجا هر است, آسمان و زمين در خدا شمشير صدق ; يقد به ي هوى ×ÒC اي ئه ×Ê Òº
است: آمده cdefg علي اميرمؤمنان از حديثي در كه بس همين صدق اهميت در ٧ـ
ديگـري حـديث در و است>/ ديـن اسـاس راسـتگويي و صـدق ين; الد رأس دق <الصاست>/ چيزي هر اص_ح سبب راستي ¾ÏÒء; كل صQح دق <الص ميفرمايد:
قويترين صدق Z×ان; Tا ß ßmدعىا ي اقوى دق <الص ميفرمايد: ديگري مشابه حديث در و
دعىامة و ان نسى Tا ال × Òb دق <الص ميفرمايد: ديگري تعبير در و است>/ ايمان ستونهاي
ديگـري مـهم تـعبير در بـاrخره و است>/ ايـمان سـتون و انسـان جمال صدق ×ان; ÖZ Tايـقين صاحب افراد اخ_ق شريفترين صدق Ôوقن; ÖXا خQئق ف ÒÌ Ö¾ا دق <الص ميافزايـد:
است>/٢
كه mnopq خدا رسول از حديثي با است داري دامنه بحث بسيار كه را بحث اين ٨ـ
ßm الن Òا� جىاء رج2 <ان ميدهيم: پايان ميگويد جهنم و بهشت كليد از سخن آن در
اذىا و آمـن, بر اذىا و , بر العبد صدق اذىا دق الص قىال نة؟ Ò Öا� عمل ا مى اللىه رسول يىا فقىالاذىا و فجر العبد كذب اذىا لكذب, ا قىال النىار؟ عمل ا مى و الله رسول يىا قىال: نة Ò Öا� دخل آمنبهشتي را انسان كه عملي پرسيد: mnopq خدا رسول از كسي النىار; دخل كفر اذىا و كفر, فجرو ميكند نيكوكاري بگويد راست انسان كه هنگامي زيرا گويي, راست فرمود: چيست؟ ميكند
عرض ميشود, بهشت داخل بياورد ايمان كه هنگامي و آورد ايمان كند نيكوكاري كه هنگامي
كه هنگامي است, دروغ فرمود: چيست؟ كند دوزخي را انسان كه عملي خدا! رسول اي كرد
ميافكند>/٣ او قلب به را راستگويي خداوند بدارد دوست را كسي خدا كه هنگامي دق; الصفرمود: ميدهيم: پايان cdefg علي اميرمؤمنان از ديگري حديث با را بحث اين ١٠ـ
بطن عفة و انة امى اداء و حديث اTىخرة,صدق و نيىا الد Ô Öخ� اعطي فقد ن Ô Òzاعط من <اربعراست شده; داده او به آخرت و دنيا خير شود داده كس هر به كه است چيز چهار خلق; حسن و
خلق>/٤ حسن و حرام از شكم نگهداري امانت, اداء سخن, در گويي
# # #
ميشود: استفاده خوبي به زير مهم نكات احاديث اين مجموع از
است/ گويي راست ايمان صاحب افراد آزمايش مردم/ آزمايش طرق از يكي
است/ بوده پيامبران تمام اصلي برنامة جزء گويي راست به دعوت
است/ عمل پاكي سبب گويي راست
است/ گويي راست گرو در خدا پيشگاه در انسان واrي مقام
ميشود>/١ چيز همه فساد سبب دروغ و چيز هر اص_ح سبب گويي راست ¾ÏÒء; كل اد فسىسواء Òيت ÖXا و لكذاب <ا فرمود: كه است آمده بزرگوار همان از ديگري حديث در و
ومرده گو دروغ حيىاته; بطلت فقد مه بكQى يوثق Ö Òn فاذىا به, الثقة Òيت ÖXا Ò!ع ي Ò Ö¡ا فضيلة فاناو گفتار به كه هنگامي است, او به اعتماد همان مرده بر زنده انسان برتري زيرا است, يكسان
است>/٢ بياثر او بودن زنده نباشد اعتمادي
كـه حـالي در مـيدهد, شخصيت و آبرو انسان به راستي و صداقت كه اين ديگر
و آبـرومندند, و سـربلند هـميشه صـادقان است/ بـيآبرويي و رســوايـي مــاية دروغ
هستند/ بيآبرو و زير به سر دروغگويان
<عليك فـرمود: كه است آمده cdefg علي اميرمؤمنان از حديثي در دليل همين به
كه كس آن كه چرا كن پيشه را گويي راست هميشه قدره; جل اقواله ß| صدق Òن Òf دق, بالص
/٢٩٦ صفحه ,٤ جلد غرر, ٣/شرح
ميرود>/٣ aبا جامعه در او مقام و قدر باشد, گو راست خود سخنان در
ان د ÒÎ Ö¿ي واللىه ـ لرسوله انك يعلم اللىه و اللىه لرسول انك د ÒÎ Ö¿ن قىالوا Ôنىافقون ÖXا جىائكتو يقينا كه ميدهيم شهادت ما ميگويند آيند تو نزد منافقان كه هنگامي لكىاذبون; Òنىافق�Ô ÖXامنافقان كه ميدهد گواهي خداوند ولي هستي, او رسول تو كه ميداند خداوند خدايي, رسول
/١ آية منافقون, ١/سورة
هستند>/١ دروغگو
سـخني mnopqمـيدادنـد كـرم ا پـيامبر رسـالت به شهادت كه منافقان است بديهي
مـعرفي دروغگـو عنوان به نبود آنها اعتقاد مطابق چون ولي ميگفتند, واقع مطابق
ايـنجا از مـنافقان بـه دروغ نسـبت كه گفت ميتوان سخن اين پاسخ در ولي شدند
ميداشتند ابراز صورتي به را mnopq پيامبر رسالت به شهادت آنها كه ميگيرد سرچشمه
واقعيت با سخن اين چون و است, ما دروني اعتقاد مطابق كه بود اين مفهومش كه
ايـن كـه اظـهار ايـن در آنها يعني است, شده داده آنها به دروغ نسبت نبود مطابق
هـر در كـذب و صـدق بنابراين بودند, دروغگو است آنها دروني اعتقاد موافق سخن
ميشود/ مشخص واقعيتها با تطابق اساس بر حال
در مـيبيند پـروردگار عـبوديت زاوية از را چيز همه كه cdefg علي اميرمؤمنان ولي
لـلوضع Òنطق ÖXا مطىابقة دق <الص ميفرمايد: دارد ديگري سخن كذب, و صدق تعريف
الهي وضع با سخن مطابقت همان صدق ي; ß ×G Tا الوضع عن Òنطق ÖXا زوال الكذب و ي ß ×G Tا
/٤٠٠ صفحه اول, جلد ,١٥٥٣ و حديث١٥٥٢ فارسي, غرر ٢/شرح
است>/٢ الهي باوضع سخن ناهماهنگي كذب و است,
فرمان و اراده به كه است, آفرينش جهان وضع همان ظاهرا الهي وضع از منظور
كه چرا ميآورديم, گذشته بحث در هم با همراه را كذب و صدق ما كه بود اين حق
و روايات و آيات در كه آنجا از ولي ميشوند, شناخته يكديگر با مقايسه در دو اين
واقـع تـوجه مورد گسترده طور به دروغ و كذب مسألة اخ1ق بزرگ علماي سخنان
ادا آنـها در بـحث حـق تا كنيم, تفكيك هم از را دو اين كه ديديم بهتر است, شده
شود/
تا شده, كيد تأ العاده فوق دروغ, و كذب با مبارزه مورد در اس1م تعليمات در آري
تمام كليد را دروغ و ميشمرد, الهي منكران و كافران همرديف را دروغگويان كه آنجا
بـه و شكـل هـر بـه را دروغ تـا انسـان كـه مـيكند تصريح و ميكند/ معرفي گناهان
چشيد/ نخواهد را ايمان طعم نگويد ترك هرصورت
باز قرآن به اشاره اين با است كافي دروغ خطرات به بردن پي براي اندازه همين
ميكنيم: بررسي را كذب به مربوط آيات از بخشي و ميگرديم
�١٠٥ ـ �نحل اللىه/ بآيىات Tىيؤمنون الذين الكذب ي ß Ò3يف ×ا Ú ا ١ـ�٣ ـ �زمر كفىار/ كىاذب هو من دي Ö Òv Tى اللىه ان ٢ـ�٢٨ ـ �غافر كذاب/ ف ßÌ Ö»م هو من دي Ö Òv Tى اللىه ان ٣ـانوا كـى ×Çا ß[ و وعـدوه ـا مى اللىـه اخلفوا ×ا ß[ يلقونه يوم ا�× م ß ßwقلو â| نفىاقا م Ô Ò{فاعق ٤ـ
از سخن است مباهله معروف آية همان كه بحث مورد آية آخرين و هفتمين در
لعنت كه است, mnopq اس1م گرامي پيامبر به بستن دروغ يعني دروغ از ديگري شاخة
كـه دانشـي و عـلم از بـعد <هـرگاه ميفرمايد: است, كرده گويان دروغ نصيب را خدا
آنها به ميخيزند بر ستيز و مهاجه به تو با كساني eبازf رسيده تو به eمسيح fدربارة
زنـان مـا را, خـود فـرزندان هـم شـما ميكنيم, دعوت را خود فرزندان ما بياييد بگو
ميكنيم دعوت خود نفوس از ما را, خود زنان هم شما مينماييم, دعوت را خويش
قـرار دروغگـويان بـر را خـدا لعـنت و ميكنيم, مباهله آنگاه خود, نفوس از هم شما
أبنىائكم و أبنىائناى ندع تعىالوا فقل العلم من جىائك ا مى بعد من فيىه اجك حى Òن Òfl ميدهيم>/
/m Ò âالكىاذب� Ò!ع اللىه لعنة فنجعل ل ß Òx نب Ú Ôj انفسكم و انفسنىا و ائكم نسى و نساÐئنىا ودر حـتي و است كردن رها معني به eسهل وزن fبر بهل ماده از اصل در مباهله
كـردهانـد بـهل را كس ف1ن كه ميبريم كار به را جمله اين نيز خود فارسي تعبيرات
است آن معني به مباهله مذهبي تفسيرهاي در و نمودهاند/ رها خود حال به يعني
ديگري دربارة كدام هر و گيرند, قرار هم برابر در مذهبي امر يك سر بر گروه دو كه
در كـه گونه همان است, او حقانيت دليل شد واقع مؤثر كدام هر نفرين كند, نفرين
كـه هـنگامي و شـد, واقع نجران مسيحيان و mnopq اس1م پيامبر ميان در اس1م صدر
بـه erstuv حسـين و حسـن و زهـرا فـاطمة و fعـلي بـيتش اهـل همراه به mnopq پيامبر
مسـيحيان ديـدند, آنـان چـهرة در را دعـا اجـابت آثار و آمد, مباهله براي ميعادگاه
به را آن بحث كه آمدند در مصالحه در از كرم ا پيغمبر با و كردند نشيني عقب نجران
نيست/ آن شرح به نياز اينجا و آوردهايم آيه همين ذيل نمونه تفسير در مشروح طور
بـر را خـدا لعـنت ; Òاذب� الكـى Ò!عـ اللىـه لـعنة <فنجعل تعبير كه است اين منظور
بـازگو را دروغ گـناه عـظمت كـه است العـادهاي فوق تعبير ميدهيم> قرار دروغگويان
آن شوم آثار و دروغ زشتي مورد در قرآن كيدهاي تأ از مهمي بخش كه فوق آيات
و مـنفور و زشت اس1م, نظر از گناه اين حد چه تا كه ميدهد نشان خوبي به است
كـامل حسـاسيت آن برابر در بايد اس1مي جامعه و ايمان با افراد و است, خطرناك
كنند/ ك پا آن لوث از را اجتماع صحنة و دهند, نشان
رواياتاس�مي دروغگوييدر
كـه است دروغ زشـتي دربـارة دهـندهاي تكـان تـعبيرهاي اســ1مي روايــات در
ميكنيد: مطالعه ذي� را آن از گلچيني
از حديثي در است/ گناهان كليد دروغ كه ميشود استفاده روايات از بعضي از ١ـ
قفىال Tا تلك مفاتيىح وجعل اقفىا� ÙÌ Ø¿لل جعل جل و عز اللىه <ان cdefgميخوانيم: باقر امام
و است, داده قرار قفلهايي شر براي متعال خداوند اب; ×Ì Ú¿ال من ÞÌ Ò¾ الكذب و Ìاب, Ú¿الكار از را عقل شراب و است عقل زشتيها اصلي مانع كه 4چرا است شراب قفلها آن كليد
در نـيست, سـازگار ايـمان بـا دروغ كـه مـيشود اسـتفاده ديگـري احاديث از ٣ـ
و قيىل نعم; قىال: جبىانا؟ Ôؤمن ÖXا mnopqيكون اللىه رسول <سئل ميخوانيم: چنين حديثي
مؤمن انسان آيا mnopqپرسيدند كرم ا پيامبر از Tى; قىال: ابا كذ يكون قيل نعم/ قىال: ي2؟ ß ÒR يكونباشد؟ بخيل است ممكن آيا پرسيدند باز آري/ فرمود: باشد؟ ترسو 4احيانا3 است ممكن
ميسازد/ عيار تمام منافقي او از و ميكند سرايت او رفتار و اعمال ساير
النفىاق; Òا� يؤدي لكذب <ا فرمود: كه است آمده cdefg علي اميرمؤمنان از حديثي در
/٣١٠ صفحه ,١ جلد غررالحكم, ١/شرح
ميكشاند>/١ نفاق رابه انسان دروغ
فـراوانـي لياقتهاي و شايستگيها كسي گر ا است اين آن بار زيان اثر پنجمين
ولي كرد فراوان گيري بهره اجتماعي اهداف برد پيش در آن از بتوان كه باشد داشته
برابر در انسان كه چرا بگيرد, بهره شايستگيها آن از نميتواند كسي باشد, دروغگو
ميشود/ ترديد و شك با مواجه قدم هر در او
شده شمرده يكسان مرده با گو دروغ اس1مي روايات از بعضي در دليل همين به
Ö Òn فـاذىا بـه, الثقة Òيت ÖXا Ò!ع ي Ò Ö¡ا فضيىلة فان سواء Òيت ÖXا و اب لكذى <ا ميفرمايد: است,
اعتمادي مرده بر زنده فضيلت زيرا است برابر مرده با دروغگو حيىاته; بطلت مه بكQى يوثقاعتمادي دروغگوبودنش3 خاطر 4به كه كسي سخن به كه هنگامي و دارد او به انسان كه است
است>/ شده باطل او زندگي گويي نباشد
مـيتوانـد دروغ ابـزار از استفاده با انسان كه است اين زيانبارش پيامد ششمين
دورغ وسيلة به كدام هر بخيل و توز كينه و حسود دهد, انجام ديگري زشت كارهاي
از بسياري مورد در همچنين و نمايند اعمال را خود بخل يا كينه يا حسد ميتوانند
من ميگويد دروغ به ميكند وام تقاضاي او از كسي كه هنگامي مث� ديگر, گناهان
مراجعه او به شخصي معرفي براي كه هنگامي يا گرفتم, وام زندگي براي امروز خودم
در است, بياعتباري آدم شخص آن ميگويد كينهتوزيش و حسد خاطر به ميكنند
است/ معتبري مرد واقع در كه حالي
افراد گر ا كه است اين ميگردد ظاهر دانشها و علوم در كه آن زيانبار اثر هفتمين
را خود علمي كتابهاي و تحقيقات تمام بگويند دروغ مورد چند يا يك در محققي
عـلوم و تـحقيقات بر اعتمادي كند پيدا شيوع عمل اين گر ا و مياندازند, اعتبار از
ميشود/ متوقف بشري دانش و علم كاروان و ماند نخواهد باقي ديگران
ميگردد>/٢ محروم 4وسيع3 روزي از ميشود محروم شب نماز از
گـونه همان ميشود عبادات از بعضي قبولي عدم باعث گفتن دروغ كه اين ديگر
فـرمود: كه ميخوانيم cdefg صادق امام از حديثي در است آمده داران روزه دربارة كه
ميگيريد روزه كه هنگامي كم; ار ابصى وا غض و الكذب عن السنتكم فاحفظوا Ö Ôrصم <فاذىاگيريد>/٣ فرو آلود3 گناه نگاه 4از را خود چشمان و كنيد, حفظ دروغ از را زبان
ميكاهد/ روزه ارزش از اعمال گونه اين كه است آن بر دليل حديث اين
گـردد, قطع انسان از الهي بركات كه ميشود سبب گاه گفتن دروغ كه اين ديگر
ة الـوTى كـذب <اذىا ميخوانـيم: cdefg الرضا موسي بن علي امام از حديثي در كه چنان
/٢٨٠ صفحه ,١ جلد ,cdefg الرضا اNمام ٤/مسند
ميشود>/٤ قطع باران بگويند دروغ زمامداران كه هنگامي Òطر; ÖXا حبسداشـته مـعنوي جنبة است ممكن هم كه آمده روايات در دروغ براي آثار بعضي
كه ميشود استفاده متعددي روايات از جمله از ظاهري, و اجتماعي جنبة هم باشد
ميشود/ تنگدستي و فقر سبب و ميكاهد انسان روزي از دروغ
افراد به نسبت عداوت و خودبرتربيني و تكبر و بخل و حسد كه ميشود بسيار ٣ـ
دربـارة گـفتن دروغ يا و ميشود, آنها به نسبت زدن تهمت و گفتن دروغ سرچشمة
ادامـه هـم دروغ نشـود, گـرفته سـرچشـمهها ايـن تا و غرور, و كبر خاطر به خويش
يافت/ خواهد
همانگونه ميشوند متوسل دروغ به خود واقعي چهرة پوشاندن براي نيز منافقان
شد/ اشاره آن به قب� كه
گناهان انواع به آلودگي و حق مسير از انحراف و جامعه اخ1قي بيماريهاي ٤ـ
مـتوسل دروغ بـه گـر ا مـيگويند كـه آنجا تا ميشود, دروغ به عدهاي تشويق سبب
مـا تـجارت و كسب يـا و است, مشكـل ما براي اجتماع اين در كردن زندگي نشويم
ميخوابد/
شـيوع مـهم عوامل از ديگر يكي نيز آن مقامات حفظ و دنيا به شديد ع1قة ٥ـ
ميگردد/ ـ پيامبر و خدا بر دروغ حتي ـ دروغ
من عليكم âçسيأ انه <و فرمود: cdefg علي كه ميخوانيم الب1غه نهج ١٤٧ خطبة در
الكـذب من Ò Ò6 ك ا Tى و البىاطل من اظهر Tى و ق Ò Ö¡ا من ×hاخ ¾ÏÒء فيه ليس ان زمى بعديآشكارتر و حق از پنهانتر چيزي كه ميرسد فرا شما براي زماني من از بعد رسوله; و اللىه Ò!ع
نيست>/ پيامبرش و خدا به دروغ از فراوانتر و باطل از
طرقدرماندروغ
شد وارد بايد طرقي همان از eگويي fدروغ رذيله صفت اين كردن كن ريشه براي
سـراغ بـه نـخست يـعني مـيشويم; وارد اخـ1قي رذايـل سـاير درمان طريق در كه
گر ا پابرجاست/ همچنان شوم نهال اين نشود, قطع ريشهها تا كه چرا برويم, ريشهها
را ايمان پايههاي بايد است, افعالي توحيد به نسبت ايمان ضعف گويي دروغ انگيزة
را آبرو و عزت و موفقيت و روزي و رزق دانست, چيز همه بر قادر را خدا كرد, تقويت
گردد/ برطرف ميشود دروغ به توسل سبب كه ضعفهايي تا بدانيم, او دست به
به و پرداخت آنها درمان به بايد است غرور و كبر و بخل و حسد آن انگيزة گر ا و
نخواهد باقي راستي و صداقت جز چيزي شود, قطع تدريجا ريشهها اين گر ا يقين
ماند/
و روزي تـيره سـبب كـه دروغ زيـانبار سـوء پيامدهاي روي بايد ديگر سوي از و
كه اينها در كس هر يقين به و انديشيد, آخرتميشود و دنيا در رسوايي و بدبختي
زمـينه اين در كه محتوايي پر روايات در ويژه به كرديم, بيان سابقا مشروح طور به
دارد/ بازدارندهاي مهم تأثير بينديشد درست شده وارد
دروغگو و ناباب دوستان از هستند اخ1قي رذيلة اين به مبت1 كه اشخاصي گر ا و
مـيشوند, درمان سريعتر بپرهيزند ميكند تشويق دروغ به را آنها كه محيطهايي و
بـه آلوده مـحيطهاي و جسـمي بـيماريهاي به آلوده افراد از پرهيز كه گونه همان
شد/ خواهد بيماري اين بهبود سرعت سبب بيماريها ميكرب
به مردم دادن عادت در ميتواند مؤثري نقش نيز خانواده بزرگ و جامعه رهبران
جز چيزي خانواده اعضاء يا جامعه يك افراد وقتي ك چرا باشند داشته گويي راست
بـه و مـيآورند روي راستي و صدق به سرعت به نبينند بزرگترها از راستي و صدق
اين به را خانواده يا جامعه آلودگي زمينههاي شود صادر آنان از كه دروغ يك عكس,
ميسازند/ فراهم رذيله صفت
كـه مـيخوانـيم حـديثي در داد, يـاد مردم به را دروغگويي طرق نبايد ضمن در
ئب الذ ان يـعلموا Ö Òn يعقوب ßD ب فان فيكذبون النىاس تلفنوا <Tى فرمود: mnopq خدا رسول
به دروغ تلقين هرگز ئب; الذ كله ا قىالوا ئب/ الذ كله يأ ان اخىاف à Øæا م Ô Òy لق ×ØF فل ان نسى Tا كل يأرا انسان است ممكن گرگ كه نميدانستند زمان3 آن 4تا يعقوب فرزندان كه چرا نكنيد, مردم
از من گفت و3 باشند يوسف مراقب كرد 4سفارش آنها به يعقوب پدرشان كه هنگامي بخورد,
كه حالي 4در خورد گرگ را يوسف گفتند و3 گرفتند ياد 4آنها بخورد را او گرگ كه دارم بيم اين
زيـرا است دروغ درمـان طـرق مـؤثرترين از ديگر يكي افراد, در شخصيت ايجاد
احسـاس گـويي دروغ مـهم عـوامـل از يكـي كـرديم اشـاره گذشته در كه گونه همان
كند, جبران را آن زدن rف با ميخواهد دروغگو و است, شخصيت كمبود و حقارت
به ميتواند آن پرورش با كه است نيروهايي و استعدادها صاحب كند احساس گر ا و
شخصيت ايجاد براي دروغ به جستن توسل به نيازي برسد جامعه در عالي مقامات
نميبيند/ خود در كاذب
در خدا پيشگاه در صديقان و راستگويان كه شود داده توجه آنها به گر ا ويژه به
يقين به بود خواهند قيامت در آنان همنشين و رفيق و هستند شهيدان و انبياء صف
مـيفرمايد: كـريم قرآن شد, خواهند تشويق راستگويي به اقبال و دروغ ترك براي
و Òديق� الص و Ò� النبي من م ß Öz عل اللىه انعم الذين مع فاولىئك سول الر و اللىه يطع من <وروز 4در كند اطاعت را پيامبر و خدا كه كسي و رفيقا; اولىئك حسن و Ò� ß ß¡ا الصى و اء دى ÒÎ Û¿الو پيامبران از كرده تمام آنان بر را خود نعمت خدا كه بود خواهد كساني همنشين رستاخيز3
/٦٩ آية ١/٢٣٥/نساء, صفحه ,٦٩ جلد ٢/بحاراNنوار,
هستند>/١ خوبي رفيقهاي آنها و صالحان, و شهدا و صديقان
ديگر صفات مانند دروغگويي زشت صفت نفوذ كه است توجه قابل نيز نكته اين
بـه را انسـان تـدريجا و مـيشود شـروع كـوچك و سـاده جـاهاي از انسان وجود در
ß| الكذب <اتقوا فرمود: cdefg سجاد امام كه گونه همان ميكشاند خطرناك دروغهاي
دروغ از ; ß âالكب� Ò!ع ء Ò Ò3اج ß âغ� الص ß| كذب اذىا جل الر فان هزل و جد كل ß| à âكب� و àصغ�در كـه هنگامي انسان كه چرا شوخي, يا باشد جدي بزرگ, يا باشد كوچك خواه بپرهيز
بگويد>/٢ هم بزرگ دروغ كه ميكند جرئت بگويد دروغ كوچك موضوعات
استثنائاتدروغ
نظر از انساني هر براي زيادي خطرات و است گناهان مهمترين از دروغ كه اين با
صـورت بـه كـه دارد مـواردي هـم بـاز ولي دارد, اجتماعي و فردي معنوي, و مادي
گردد>/٣ برقرار صلح دو آن ميان تا بگويد نفر دو ميان در دروغ كه كسي مگر ميشود, نوشته
امرين ß| اTى مذموم <الكذب است: آمـده cdefg صادق امام از ديگري حديث در ٤ـ
و ظالمان شر دفع چيز, دو در مگر است نكوهيده دروغ ; ß Ö� الب ذىات اصQىح و الظلمة ÙÌ Ò¾ دفعالبين>/٤ ذات اص_ح
الكـذب كـل > است: شـده نـقل چـنين mnopq خـدا رسول از ديگري حديث در ٥ـ
Ò Öبـ� يكـون او خدعة رب Ò Ö¡ا فان رب Ò Ö¡ا ß| جل الر يكذب ان اTى الة × ÒT Tى كذبا مكتوبنـوشته دروغ حـتما دروغها تمام ا; × âzيرض امرأته ث د Ò ÔJ او ×F Ô Òy بي فيصلح شخنىاء ß Ö� رجلجنگ در3 پيروزي طرق از 4يكي زيرا بگويد, دروغ جنگ در انسان كه اين مگر ميشود,
آنها ميان دروغ3 وسيله 4به او و باشد عدواتي و كينه نفر دو ميان در يا است, 4دشمن3 فريب
او كه اين خاطر به ندارد3 واقعيت كه 4 سخنميگويد همسرش با يا سازد, برقرار آشتي و صلح
/٢٤٥ صفحه ,٥ جلد البيضاء, ٥/المحجة
كند>/٥ راضي را
دروغ هـمسرش بـه بـخواهـد چـه هر انسان كه نيست اين اخير جمله از منظور
در كـه دارد, نـابجايي تـوقعات انسـان هـمسر كـه است مـواردي به ناظر بلكه بگويد
سخت شكنان پيمان از و است/ شده كيد تأ عهد به وفاي لزوم بر بيانها و تعبيرات
است/ آمده عمل به نكوهش
زمينه اين در را قرآن آيات از بخشي و ميگرديم باز مجيد قرآن به اشاره اين با
ميشويم: يادآور
�١٧٧ ـ �بقره اهدوا/ عى اذىا بعهدهم Ôوفون ÖXوا ١ـ�٣٢ ـ �معارج �٨ �مؤمنونـ اعون/ رى عهدهم و م ß ßtانىا Tمى م Ô Òyوالذي ٢ـ�٣٤ ـ �اسراء مسؤ�/ كىان العهد ان بالعهد أوفوا و ٣ـ
�٧٦ �آلعمرانـ / Òتق�Ô ÖXا ب ß ÔJ اللىه فان ات2× و بعهده أو|× من ×! ب ٤ـاحـدا عـليكم يظىاهروا Ö Òn و شيئا ينقصوكم Ö Òn Ú Ôj Òك� ßÌ Ö¿Ô ÖXا من Ö Ôkاهد عى الذين Tا ٥ـ�٤ ـ �توبه / Òتق�Ô ÖXا ب ß ÔJ اللىه ان م ß ßt مد ا�× عهدهم م Ô Öz ال وا Û ß]فأاللىـه Ô Ôrجعل قد و كيدهىا تو بعد ×ان ÖZ Tا تنقضوا Tى و Ö Ôkاهد عى اذىا اللىه بعهد أوفوا و ٦ـ�٩١ ـ �نحل كفي2/ عليكم
�١٠٢ �اعرافـ / Òلفىاسق� هم Ò Ò6 ك ا وجدنىا ان و عهد من هم ß Ò6 ك T وجدنىا ا مى و ٧ـ�١٠٠ ـ �بقره Tىيؤمنون/ هم Ô Ò6 ك ا بل م Ô Öyم فريق نبذه عهدا اهدوا عى ×F كل او ٨ـ
Ö Òn و شـيئا ينقصوكم Ö Òn Ú Ôj ß âك� ßÌ Ö¿Ô ÖXا من Ö Ôkاهد عى الذين Tاl دارد>/ دوست را پـرهيزكاران
/m Òتق�ÔXا ب ß ÔJ اللىه ان م ß ßt مد ا�× عهدهم م ß Öz ال وا Û ß]فا احدا عليكم يظاهرواو مكه فتح از وبعد هجرت نهم سال در كه مشركان از برائت مراسم در ميدانيم
mnopq كـرم ا پـيامبر شـد, ثـابت حـجاز سـرزمين در مسلمين استقرار و اس1م استقرار
هـمه بـرابـر در را بـرائت سـورة نخستين آيات حج مراسم در cdefg علي كه داد دستور
يا كنند, روشن ماه چهار تا را خود تكليف بايد مشركان همة كه كند اع1م و بخواند,
بـه ورود از يـا و گـيرند, قـرار اس1مي توحيد سايه در و كرده رها را بتپرستي آئين
بتپـرستي از دست مـاه, چـهار انـقضاء از پس گـر ا و كنند, خودداري مسجدالحرام
ديـده جـالبي و مـهم بسيار تعبيرات عهد به وفاي زمينة در اس1مي احاديث در
است/ آموزنده و معني پر بسيار كه ميشود
ميدهيم: قرار عزيز خوانندگان اختيار در را احاديث آن از گلچيني اينجا در
له; عهد Tى Òن ßX دين <Tى ميفرمايد: كوتاه جملة يك در mnopq اس1م گرامي پيامبر ١ـ
�حديث�٢٦ ,١٩٨ صفحه ,٦٩ جلد بحاراNنوار, /١
ندارد>/١ دين نيست خود پيمان و عهد پايبند كه كسي
خلق و خالق به نسبت وفاداري در را دين تمام گر ا كه ميدهد نشان تعبير اين
تـعبير در لذا و است/ عـهد بـه وفاي دين, مهم اركان از يكي حداقل نكنيم خ1صه
الـوفىاء و ـانة اTمى اء ادى يـن الد <اصـل است: آمـده cdefg عـلي امــيرمؤمنان از ديگــري
حديث١٧٦٢/ غررالحكم, حديث٢/٩٥٧٧/ ٣/غررالحكم,
بالعهود>/٢و عهوده يرع Ö Òn من باللىه ايقن ا مى حضرتميخوانيم: همان از ديگري حديث در ٢ـاست>/٣ نكرده پيدا ايمان و يقين خدا به نكند, را خويش پيمان و عهد رعايت كه كسي ته; ذماين و ميكنند, جستجو پروردگار عصيان در را خويش منافع شكنان, پيمان زيرا
مـتزلزل و سست افـعالي توحيد به نسبت اعتقادشان پايههاي كه است آن بر دليل
است/
كـيد تأ آن بـر cdefg علي كه مسايلي مهمترين از اشتر, مالك معروف فرمان در ٣ـ
عقدت ان <و ميفرمايد: است, گروه هر و كس هر برابر در عهد به وفاي مسألة ميكند
ـتك ذم ارع و بـالوفىاء, ك عهد فحط ة ذم منك البسته او عقدة, ك عدو Ò Ö� ب و بينكاشد النىاس ء ÖÏ Ò¾ اللىه فرائض من ليس فانه اعطيت ا مى دون جنة نفسك اجعل و انة, باTمىذىلك لزم قد و بالعهود, الوفىاء ßoتعظ من ائهم آرى تشتت و ائهم اهوى ق تفر مع عا × ßBاج عليهدشمن و تو بين پيمان گر ا الغدر; اقب عوى من استوبلوا Òا ßX Òسلم�Ô ÖXا دون م Ô Òy بي ×Dف كون ßÌ Ö¿Ô ÖXارا خود تعهدات و بپوشان, خويش عهد بر را وفا جامة دادي او به را دادن پناه تعهد يا شد بسته
نيست الهي فرائض از يك هيچ زيرا ده, قرار خويش تعهدات سپر را خود جان و بشمار, محترم
چنين اين آن به نسبت دارند, كه اخت_فاتي تمام با جهان مردم پيمان, و عهد به وفاي همچون كه
ميكردند مراعات را آن مسلمانان بر ع_وه جاهليت زمان مشركان حتي باشند/ داشته نظر اتفاق
/٥٣ نامه الب�غه, ١/نهج
بودند>/١ آزموده را شكني پيمان عواقب كه چرا
ß| ÙDمـ غدا <اقربكم است آمده چنين mnopq كرم ا پيغمبر از ديگري حديث در ٤ـ
من اقربكم و خلقا احسنكم و بالعهد كم اوفىا و انة لQمى كم ا ادى و للحديث اصدقكم Òوقف ÖXاپنج داراي كه 4 است نزديكتر همه از من به كسي محشر عرصة در قيامت فرداي در النىاس;و اخ_قتر خوش همه از و عهد, به كنندة وفا و امينتر, و راستگوتر, همه از باشد3 صفت
عواقب و عهد به وفاي اهميت cdefgدربارة علي اميرمؤمنان از ديگري حديث در ٥ـ
اعلم Tى و دق, الص توأم الوفىاء ان النىاس ا Ò Ûvا> آمـده: چنين عذر و شكني پيمان شوم
اهله Ô Ò6 ك ا ذ Ò ÚH ا قد ان زمى ß| اصبحنىا لقد و Òرجع, ÖXا كيف علم من يغدر ا مى و منه او{× جنةل ا¡ÇÔو قديري اللىه قىاتلهم م Ô ÒG ا مى يلة, ß Ö¡ا حسن ا�× فيه هل Ò Öا� اهل م Ô Ò{نس و كيسا, الغدراست, گويي راست همزاد وفا مردم! اي يه; Ö Òu و اللىه امر من انع مى ا × Òuدو و يلة ß Ö¡ا وجه القلبشكني پيمان است گاه آ قيامت از كه كس آن ندارم, سراغ آن از نگهدارندهتر و محكمتر سپري
عقل را گري حيله و شكني پيمان مردم كثر ا كه سرميبريم به زماني در متأسفانه3 4ولي نميكند
را آنها خدا ميگويند؟ چه ميخوانند, تدبير اهل را اشخاص گونه اين نادان افراد و ميپندارند
را حيله و مكر طريق و است, گاه آ آينده حوادث تمام به نسبت روشنبين انسان بسا چه بكشد,
او خود شخص اينجا در امام 4منظور است>/ او مانع الهي نهي و امر ولي ميداند, خوبي به
/٤١ خطبة الب�غه, نهج /٣
است3/٣
كـه مـيكند شكـايت خـويش زمان و عصر در ارزشها دگرگوني از اينجا در امام
و تـقوا و مـيپندارنـد, تدبير را شكني پيمان و حيله و مكر مردم از بسياري چگونه
ميكنند/ حساب ضعف نوعي را عهد به وفاي و راستي و صدق
الـعمل و الـقول Ò Öبــ� ÇÇÔلف Öòا ــافة مسى اتسـعت و الـغدر اض فـى و الوفىاء غىاضميان فاصلة و گشته فراوان شكني پيمان و بيوفايي و شده كمياب وفا ما عصر در
شده>/ زياد بسيار عمل و گفتار
و عز اللىه عل Ö ÒN Ö Òn <ثQىث است: آمده چنين cdefg باقر امام از ديگري حديث در ٦ـ
بر و الفىاجر, و Ú Ò� لل بالعهد الوفىاء و الفىاجر, و Ù Òال� Òا� انة اTمى اء ادى رخصة ن ßzف حد T جلرا آن با مخالفت اجازة احدي به خداوند كه است چيز سه فىاجرين; او كىانىا ين بر الدين الوىعهد, به وفاي و بدكار, يا باشد نيكوكاري انسان امانت صاحب خواه امانت اداي است; نداده
يا باشند نيكوكار دو آن خواه مادر و پدر به نيكي و بدكار, يا باشد نيكوكار مقابل طرف خواه
آن كه كسي قيامت, روز تا است انسان گردن بر طوقي پيمانها و عهد اللىه; خذله ا ×Î ÒÉنق من وو ميسازد, برقرار نعمتهايش3 و پاداشها 4با را او پيوند خداوند كند3 وفا آن به 4و دهد پيوند را
روزگار حوادث برابر در 4تا ميسازد رها خود حال به را او خداوند بشكند, را آن كه كسي
حديث٣٦٥٠/ عهد/٣/غررالحكم, ماده البحار, ٤/سفينة
بشكند3>/٣ درهم
cdefg سـجاد امام الحسين بن علي به شخصي كه است آمده ديگري حديث در ٨ـ
بيان من براي فشرده3 طور 4به را اس_م اصول تمام ين; الد ايع ×Ì Ò¾ ميع Ò ßP ßæ Ö ßاخ�> كرد: عرض
فرما>/
حق سخن بالعهد; الوفىاء و بالعدل كم Ô Ö¡وا ق Ò Ö¡ا <قول فرمود: كوتاهي پاسخ در اماماست>/٤ نمودن وفا عهد به و كردن, عدالت به داوري و گفتن,
است>/١ انسان خوي و خلق بهترين عهد به وفاي الوفىاء;چند fهر ميدهيم پايان mnopq خدا رسول از ديگري مهم حديث با را بحث اين ١٠ـ
م ß Öz عل اللىه سلط العهد نقضوا <اذىا فـرمود: eاست فراوان بسيار زمينه اين در احاديثميسازد>/٢ مسلط آنان بر را دشمنانشان خداوند كنند شكني پيمان مردم كه هنگامي هم; عدو
# # #
در آن عـميق آثـار و عـهد بـه وفـاي اهميت دربارة مهمي حقائق rبا روايات در
<اسـاس عنوان به عهد به وفاي كه گونهاي به آمده انسان اجتماعي و فردي زندگي
برابر در مهم <سپر و رستاخيز> روز در پيامبر به قرب <سبب و يقين> <نشانة و دين>عهد به وفاي كه دارد تصريح اس1مي روايات اين بر اضافه شمرده, اجتماعي> حوادثسبب عهد به وفاي ميگيرد/ بر در را كافر و مسلمان و است شمول جهان قانون يك
ميشود/ الهي> الطاف از <محروميت سبب شكني پيمان و پيروزي> و بلندي <سر
عهد اجتماعيوفايبه فرديو آثار ١ـ
كه اقتصادي و فرهنگي و علمي پيشرفتهاي تمام كه شد گفته نيز اين از پيش
داشته پيشين نظام كه پيمانهايي و عهد تمام بر كه ميكنند اع1م ميگيرند دست به
كه چرا باشد آنها تشخيص و سليقه خ1ف بر پيمانها و عهد چند هر وفادارند, است
دربارة مساله اين داد, خواهند دست از را بينالمللي اعتماد بروند اين جز راهي گر ا
اصول بديهيترين از كه عدالت اصل اينها بر اضافه است/ صادق نيز اشخاص و افراد
نميشود پياده انساني جوامع در پيمان و عهد به وفاي بدون است اجتماعي اخ1قي
خـويش خـداداد فطرت با انساني هر و جبارانند و ظالمان صف در شكنان پيمان و
لزوم كـه مـيدهد نشـان ايـن و مـيكند تحقير و سرزنش و م1مت را افرادي چنين
است/ فطري امر يك عهد به وفاي
پيمانشكني سرچشمههايوفاداريو ٢ـ
تأثـير اخـ1قي رذائـل همچنين و برجسته صفات انگيزههاي شناخت كه آنجا از
سـراغ بـه ايـنجا در است سـزاوار دارد, رذائـل درمـان و فـضائل تـحصيل بـر مـهمي
برويم/ شكني پيمان و وفاداري انگيزههاي
وفاداري اسباب از يكي خداوند افعالي توحيد به اعتقاد و راستين ايمان بيشك
بـه عـاجل مـنفعت بـراي شكنان پيمان كه چرا پيمانهاست و عهد به بودن پايبند و
فراموشي به را او وعدههاي و خداوند رازقيت و قدرت و ميروند زشت كار اين سراغ
ميفرمايد: نورانيش و كوتاه سخنان در cdefg علي اميرمؤمنان رو همين از ميسپارند,
حديث٩٤١٤/ غررالحكم, حديث١/٩٥٧٥/ غررالحكم, /٢
حديث در است>/١ عهد به وفاي ايمان نشانههاي از يكي بالعهد; الوفىاء Z×ان Tا ئل دTى <منبه كه كسي ته; ذم و عهوده يرع Ö Òn من باللىه ايقن ا <مى حضرتميخوانيم: همان از ديگري
است>/٢ نياورده خدا به ايمان نيست وفادار پيمانش و عهد
افراد است وفاداري بر ديگري انگيزة انسان ذاتي دروني شخصيت گذشته اين از
نشـانة را شكـني پـيمان و نـميدهند شكني پيمان اجازه خود به هرگز شخصيت با
cdefg عـلي امـيرمؤمنان دليـل هـمين به ميشمرند, شخصيت فقدان و زبوني و ضعف
برادر به مؤمن كه وعدهاي تفعلون; Tى ا مى تقولوا ان عنداللىه مقتا Ò Ô� ك تفعلون Tى ا مى تقولونمخالفت من با كند مخالفت آن با كه كسي پس ندارد, كفاره چند هر است نذر ميدهد مؤمنش
كه كساني اي ميفرمايد قرآن در كه است همان اين و است شده سبب را خدا خشم و كرده
كه است خدا عظيم خشم موجب كار اين نميكنيد عمل كه ميگوئيد چيزي چرا آوردهايد ايمان
ماية غرب و شرق مورخان همة براي نخستين قرنهاي در اس1م سريع پيشرفت
بـه مـيتوان آسـاني به بينديشيم درست آن عوامل و علل به گر ا ولي است شگفتي
برد/ پي آساي برق و سريع پيشرفت آن راز رمزو
كـه چـيزي بـود, پيمانهايشان به اس1م لشكر پايبندي آن, علل از يكي يقين به
براي قدري به مسأله اين داشتند, تكيه آن بر بارها mnopq اس1م پيامبر و مجيد قرآن
كنند/ آن فداي را زودگذر پيروزيهاي از بسياري بودند حاضر كه داشت اهميت آنها
كه دارد كيد تأ معنا اين بر است آمده اس1مي دستورات در كه <امان> مهم قانون
دشمن افراد از بعضي به ميتوانند باشند كه رتبهاي هر در اس1م سربازان از كدام هر
يك هـمچون آن بـه نسـبت كـه مـوظفند اسـ1م سـربازان تـمام و دهند امان موقتا
باشند/ وفادار قطعي عهدنامه
جمله: از كرد مشاهده اس1م تاريخ در ميتوان را آن از زيادي نمونههاي
در زيـرا بـاشد سـهرياج هـمان ظاهرا كه سوريان بنام دارد وجود قصبهاي فارس بخشبوانات مركز در /١سـوريان مـخففآن كـه است� كـرده كـر ذ سـوريانج را آن فـارسي نام داستان همين ذيل در البلدان معجم
ميباشد�/
نقل عجيبي داستان سهرياج١ شهر فتح دربارة البلدان معجم در حموي ياقوت ١ـ
لشكـر بـزرگان از يكـي شـد اعـزام آنـجا به لشكري خلفا از يكي زمان در كه ميكند
اندازة به عده و عده fچون كنيم فتح را شهر روز يك بوديم گرفته تصميم ما ميگويد
سپس گرفت در اس1م لشكريان و شهر اهل ميان در جنگي ابتدا در eداشتيم كافي
بردگان از كه جنگجو افراد از يكي تنها برگشتند خود پايگاه به قوا تجديد براي لشكر
به و نوشت نامهاي امان او خواستند امان او از آنها بود مانده باقي شهر اطراف در بود
بـه نـبرد ادامة براي اس1م لشكر كه هنگامي كرد پرتاب آنها سوي به و بست تيري
در آنـها كـردند مشـاهده كه اين آن و ديدند, را عجيبي صحنة بازگشت شهر اطراف
ميدهد نشان كه دارند دست به كاغذي و شده خارج قلعه در از و كردهاند باز را شهر
را نامه امان كه خواستند آنها از و اس1م لشكريان از يكي سوي از است نامهاي امان
است حجةالوداع در mnopq كرم ا پيغمبر معروف حديث از گرفته نشأت داستان اين
ائهم دمى تتكىافأ اخوة Ôؤمنون ÖXا> فرمود: جمعيت برابر در منيى سرزمين در حضرت آن كه
آنها خونهاي برادرند, هم با ايمان با افراد ادنىاهم; م ß ßx بذم يسعىي اهم سوى من ع!× يد هم وبر جمعيت سوي از تعهدي ميتواند آنها كمترين و متحدند دشمن برابر در آنها و است يكسان
بگيرد>/٢ عهده
دوم, خـليفة عـصر در مسـلمانان كـه هـنگامي مـيخوانـيم اسـ1م تواريـخ در ٢ـ
را او شد, دستگير ايران لشكر وسيلة به بزرگ هرمزان و دادند شكست را ساسانيان
شكـني پـيمان و بسـتيد پـيمان مـا بـا بارها شما گفت او به خليفه آوردند, عمر نزد
چيست؟ دليلش كرديد
خـليفه برساني! قتل به مرا بگويم را دليلش آنكه از قبل ميترسم گفت: هرمزان
نترس!/ گفت
از پر بيارزشي و ساده ظرف زودي به و كرد آب تقاضاي هرمزان هنگام اين در
آوردند/ او براي كرده آب
خورد! نخواهم آب ظرفي چنين در هرگز بميرم هم تشنگي از گر ا گفت: هرمزان
و دادند او بدست را ظرف باشد, قبولش مورد كه بياوريد آبي ظرف گفت: خليفه
مشـغول كه حالي در ميترسم ميگفت و نمينوشيد آب و ميكرد نگاه اطراف به او
شوم/ كشته باشم آب نوشيدن
نداريم/ كاري تو با ننوشي تا ميدهم اطمينان تو به من نترس گفت: خليفه
فكر كه خليفه ريخت زمين روي به را آبها و كرد واژگون را ظرف گهان نا هرمزان
را او و بياوريد او براي ديگري آب گفت است شده ريخته او اختيار بدون آب ميكرد
نكشيد/ تشنه
خـليفه بگـيرم/ تـو از امان كه بود اين منظورم نميخواهم آب من گفت: هرمزان
كشت/ خواهم صورت هر به را تو من گفت:
دادي/ اطمينان و امان من به تو داد جواب هرمزان ولي
ندادم/ امان تو به من ميگويي دروغ گفت: خليفه
او بـه مگر دادهاي امان او به تو ميگويد راست هرمزان گفت و بود حاضر <انس>
بنوشي؟! را آب تا ندارم كار تو با من نگفتي
بـه مـن ولي دادي فـريب مـرا تـو گفت هرمزان به و ماند فرو خود كار در خليفه
fو صـحنه ايـن مشاهدة از هرمزان كني/ اس1م قبول تو كه خوردم فريب اين خاطر
eو گـرفت درخشيدن دلش در ايمان نور پيمانشان و عهد به مسلمانان بودن پايبند
/٣٨٣ صفحه ,١١ جلد نمونه, تفسير حديث١/٤/ ,٥٠ صفحه ,١١ جلد الشيعه, وسائل /٢
شد/١ مسلمان
نـيز امان و عهد شبهة حتي كه ميشود استفاده اس1مي روايات از اينكه جالب
مدينة وا ÔÍ Ò¼حىا قوما ان <لو cdefgميخوانيم: صادق امام از حديثي در است/ الوفاء rزم
گروهي هرگاه ; Òآمن� كىانوا م ß Öz ال لوا ß Ô+ف نعم قىالوا: م Ô Úuا فظنوا , Tى فقىالوا: ان اTمى فسألوهماما دهند منفي پاسخ مسلمانان ولي كنند امان تقاضاي و باشند اس_م سپاهيان محاصرة در
امانند>/٢ در اينها بيايند مسلمانان سوي به بوده مثبت پاسخ اينكه بگمان
موارد بعضي در نيز آن احتمال است الوفاء rزم امان و عهد تنها نه ترتيب اين به
نميشوند/ منحرف عدالت و حق و منطق مسير از و ميپيمايند
ميگرديم/ بر قرآن به اشاره اين با
�٦ ـ �انفال ينظرون/ هم و Òوت ÖXا Òا� اقون يسى ×ا Ú كا Ò Ú� مىاتب بعد ق Ò Ö¡ا ß| ادلونك × ÔN ١ـء ÖÏ Ò¾ Ò Ò6كـ ا ـان نسى Tا ان كـى و مـثل كـل مـن لـلنىاس القرآن هىذا ß| فنىا ÚÍ Ò¼ لقد و ٢ـ�٥٤ �كهفـ جد�/
�٣ ـ �حج مريد/ شيطىان كل يتبع و علم ß Öبغ� اللىه ß| ادل × ÔN من النىاس من و ٣ـ�٨ ـ �حج / àمن� كتىاب Tى و هدي Tى و علم ß Öبغ� اللىه ß| ادل × ÔN من النىاس من و ٤ـهم ا مى Õ Öك� اTى صدورهم ß| ان اتىاهم سلطىان ß Öبغ� اللىه آيىات ß| ادلون × ÔN الذين ان ٥ـ�٥٦ ـ �غافر / Ôالبص� ميع الس هو انه باللىه فاستعذ ببىالغيهقـوم هـم بـل جـد� اTى لك بــوه ÒÍÒÈ مىــا هــو ام Õ Öخــ� ÇÇÒتنىا ßGءآ قىــالوا و ٦ـ�٥٨ �زخرفـ خصمون/
انكـم اطـعتموهم ان و لــيجىادلوكم اولــيىائهم ا�× لــيوحون Òــيىاط� الش ان و ٧ـ�١٢١ ـ �انعام كون/ ßÌ Ö¿Ô ÒXß| ال جـدى Tى و فسوق Tى و رفث فQى ج Ò Ö¡ا ن ßzف فرض Òن Òf معلومىات ر ÔÎ Ö¾ا ج Ò Ö¡ا ٨ـ
�١٩٧ ـ �بقره / ج Ò Ö¡ا�١٨ �شوريـ بعيد/ ل ضQى ßhل اعة السى ß| ×ارون ÔZ الذين ان اTى ٩ـ�٣٦ ـ �قمر بالنذر/ روا ×ÒBف بطشتنىا انذرهم لقد و ١٠ـ
ترجمه
را آنها وحشت و ترس چنان 4و ميكردند مجادله تو با باز حق, شدن روشن از پس آنها ١ـ
مينگرند/ خود چشم با را آن و ميشوند, رانده مرگ سوي به گويي كه3 بود گرفته فرا
و برهنگي معني به اصل در و است حق از كامل بيگانگي و طغيان معني به مرد� وزن �بر مرد ماده از ١/مريدبه مرداء شجرة و ميشود, گفته امرد نروييده صورتشان موي هنوز پسرانيكه همينجهتبه به آمده, تجرداز كـامل طـور بـه سـركشاستكـه معنيشخص به مارد و متمرد و ندارد برگ هيچ استكه درختي معني
است/ شده خارج فرمان اطاعت
دارند/١ قرار حق مقابل در سركشان و متمردان صف در مجادلهكنندگان
يـا خـدا صـفات از صفتي دربارة كه است اين الله, في يجادل جملة از منظور و
بـه و مـيخيزد بـر مـجادله بـه او كارهاي يا علمش, و قدرت يا خداوند, وجود اصل
ميشود/ روشن خوبي به آيه اين از باطل به جدال شديد مذمت هرحال
گرفتهاند>/١ قرار لعن مورد mnopq پيامبر زبان بر آنها ميكنند, ستيزهجويي
يفسد ين الد ß| دل Ò Ö� <ا كه: است آمده بزرگوار امام همان از ديگري حديث در ٤ـميشود>/٢ يقين و ايمان فساد سبب دين, در جدال ; Òاليق�
تشغل ا × Úuفا ين الد ß| صومة Ô Öòا و كم <ايىا cdefgميخوانيم: صادق امام از حديثي در ٥ـ
از الكذب; Ôوتستج� غىائن, الض تكسب و النفىاق, تورث و جل و عز اللىه كر ذ عن القلبخود به خدا كر ذ از را انسان فكر كه چرا بپرهيزيد, پرخاشگري3 و جدال 4و دين در خصومت
دروغ به بردن پناه سبب و ميگردد عداوت و كينه و نفاق و اخت_ف سبب و ميدارد مشغول
گـونه ايـن در ولي است, جدال عنوان از غير چند هر دين در خصومت به تعبير
ميباشد/ معني همان به موارد
فـرمود: است شـده نـقل cdefg الرضـا مـوسي بن علي امام از معني همين شبيه ٦ـ
يتكلم ان Ï×»ع و ا, × ß{اح بصى تردي و العمل بط Ö ÒI و ك الش تورث ا × Úuفا صومة Ô Öòا كو ايىاو حبط را انسان اعمال ميشود, ترديد و شك سبب كه جدال و خصومت از له; يغفر فQى ب¿ÏÒءبخشوده هرگز كه بگويد سخني بسا اي و ميكشاند كت ه_ به را صاحبش و ميكند نابود
نشود>/٤
گفت: بود جدال ترك به توصيه نيز كرد فرزندش به حكيم لقمان كه نصايحي از ٧ـ
دشمن را تو كه مكن جويي ستيزه دانشمندان با فرزندم! فيمقتوك; ء ×F العل ادل × ÔQ Tى Ú ÒD ب يىا
المزاح�/ و المراء في ماجاء �باب ,١١٧ صفحه ,١ جلد ورام, مجموعة /٥
ميماني3/٥ محروم علومشان از 4و ميدارند>
يـن الد طـلب <من ميخوانيم: cdefg علي اميرمؤمنان امام از ديگري حديث در ٨ـ
/١٠٧ صفحه ,١ جلد البيضاء, المحجة /٦
ميكشد>/٦ كفر به او كار كند طلب جويي ستيزه و جدال با را دين كس هر تزندق; دل Ò Öبا�Ò ßGاولـيىا ÙDع <ابلغ فـرمود: خود ياران از يكي به cdefg الرضا موسي بن علي امام ٩ـ
و ديث Ò Ö¡ا ß| دق بالص مرهم و سبي2 م ßÎ ß»انف ع!× يطىان للش علوا Ö ÒQ Tى ان م Ô ÒG قل و م Qى السبه و دوستانمبرسان به مرا س_م م; ß Özيعن Tى ×Dف ال دى ß Öا� ك تر و كوت بالس مرهم و انة اTمى اء ادىو سخن در راستي و صدق به امر را آنها و نگشايند, خويش سوي به را شيطان راه بگو آنها
دستور نيست مربوط آنها به كه اموري در جدال ترك و سكوت به را آنها و كن, امانت اداي
فرمود: كه آنجا ميبريم, پايان به mnopq پيامبر از ديگري حديث با را بحث اين ١٠ـ
ايمان حقيقت انسان قا; ß ÔT كىان ان و دل Ò Öا� و اء ßرى ÖXا يدع ×Úح� Z×ان Tا حقيقة عبد ل ß Ög يست <Tىباشد>/٢ او با حق چند هر گويد ترك را جدال و مراء كه زماني مگر نميرساند كمال به را
# # #
بود اين ك1م حاصل و شد گفته جدال با آن تفاوت سابق بحثهاي در كه مراء اماكه حالي در است ك1م در جويي ستيزه و لفظي مشاجرة گونه هر معني به جدال كه
اين گاه دارد/ وجود ترديد و شك آن در كه است چيزي در كردن گفتگو معني به مراء
برتري و فضل اظهار و لجاجت و تعصب خاطر به گاه و جويي حق طلب براي گفتگو
نكوهش عنوان, اين روي اس1مي روايات در و است نكوهيده بسيار كه است جويي
/eندارد جدال با زيادي تفاوت چند fهر ميشود! ديده بيشتري
حقيقة عبد ل ß Ög <Tىيست ميخوانيم: كرم ا پيغمبر از فوق حديث نظير حديثي در ١ـ
كمال به را ايمان حقيقت خدا بندگان از بندهاي هيچ قا; ß ÔT كىان ان و اء ßرى ÖXا يدع ×Øح� Z×ان Tا
حديث٥٣/ ,١٣٨ صفحه ,٢ جلد بحاراNنوار, /٣
باشد>/٣ او با حق چند هر گويد ترك را مراء اينكه مگر نميرساند
انجام جويي برتري و فضل اظهار براي كه لجوجانه بحثهاي و جر اينكه به اشاره
و عـقيدتي مـباني در انسـان سـقوط سـبب است حـق كـه مسائلي در حتي ميشود
ميشود/ اخ1قي
كـه ميخوانيم صحابه از نفر چند زبان از حضرت همان از ديگري حديث در ٢ـ
مسئله يك در مراء مشغول كه حالي در شد وارد ما بر mnopq كرم ا پيغمبر روزي گفتند:
نـديده آنگـونه زمان آن تا را او كه شد غضبناك شدت به mnopq پيغمبر بوديم, ديني
ذروا اري, ÔZ Tى Ôؤمن ÖXا فان اء ßرى ÖXا ذروا ا, ذى × ßw قبلكم كىان من هلك ×ا Ú <ا فرمود: سپس بوديم
ذروا القيىامة يوم له اشفع Tى ري ×FÔXا فان اء ßرى ÖXا ذروا ارته, خسى ت Ú Ò] قد ري ×FÔXا فان اء ßرى ÖXاهو و اء ßرى ÖXا ك تر Òن ßX هىا اعQى و اوسطهىا و ا ×ÎßÈريىا ß| نة Ò Öا� ß| ابيىات ثة بثQى Õoزع فانا اء ßرى ×Xابه شما از قبل اقوام اء; ßرى ÖXا وثىان Tا عبىادة بعد Ùèر عنه ßæا × Òu ا مى ل او فان اء ßرى ÖXا ذروا ادق, صىمراء نميكند, مراء مؤمن كه كنيد رها را مراء شدند/ ك ه_ آلود هوس بحثهاي و جر همين خاطر
قيامت روز من كه كنيد رها را مراء ميشود, كامل خسارت گرفتار كننده مراء زيرا كنيد رها را
بگويد حق چند هر كند رها را آن كس هر كه كنيد رها را مراء نميكنم, شفاعت كننده مراء براي
در خانهاي و پائين3 4قسمت بهشت رياض در خانهاي هستم; او براي بهشتي خانة سه ضامن
رها را مراء است3 او پاي زير در بهشت تمام اينكه به 4اشاره بهشت باaي در خانهاي و وسط
حديث٥٠/ همان, حديث١/٣١/ ,١٣٤ صفحه , /٢
است>/١ بوده مراء كرد نهي آن از مرا بتپرستي از بعد خداوند كه چيزي اولين كه كنيد
ته Ò Ögح تفهم Tى فانه اء ßرى ÖXا <ذروا است: آمده mnopq كرم ا پيغمبر از ديگري حديث در ٣ـ
امان در آن فتنة از و نميشود فهميده آن از حكمتي كه چرا كنيد ترك را مراء فتنته; تؤمن Tى وبود>/٢ نخواهيد
ÞÌ Ò¾ خصلة ان نسى Qل ليس و ردي اء دى اء ßرى ÖXا> آمده: cdefg صادق امام از حديثي در ٤ـ
ه ß Öبغ� و بنفسه جىاه2 كىان من اTى كىان حىال اي â| ى ×اريى ÔZ فQى نسبته و ابليىس خلق هو و منهصفتي هيچ و است بدي درد منطقي3 غير بحثهاي و جر 4و مراء الديىن; حقىايق من روما Ö ÒTهيچ در هيچكس و است او به منسوبين و ابليس اخ_ق آن, و نيست آن از بدتر انسان براي
دين حقايق از و است, جاهل ديگران و خود موقعيت به نسبت كه كسي مگر نميكند مراء حالي
حديث٣٢/ ,١٣٥ صفحه همان, /٣
ميباشد>/٣ محروم
كار خطا دائما را ديگران و خطا از خالي را خود مراءكننده شخص اينكه به اشاره
يقين به كسي چنين و را ديگران نه و شناخته را خود نه كه است دليل اين و ميداند
در تـا بـنشين كـرد عرض cdefg حسين امام به مردي كه است آمده حديثي در ٥ـ
ا هىذى <يىا فرمود: او پاسخ در امام كنيم/ eبحث و جر fو مناظره يكديگر با ديني مسائل
و âـا� مى اطـلبه و فـاذهب بديىنك Qجىاه كنت فان اي هدى Ú Ò!ع مكشوف âD بديى Õ âبص� اناTى كي ين الد ß| النىاس نىاظر يقول و ينىاجيىه و جل للر ليوسوس يطىان الش ان و للمFراتروشناست من براي هدايتم و گاهم آ دينم به نسبت من مرد! اي هل///; Ò Öا� و العجز بك يظنواپيوسته شيطان 4بدان3 و چكار مراء با مرا كن تحقيق و برو هستي جاهل دينت به نسبت گر ا تو
گمان تا كن دين در بحث و جر و مناظره مردم با اوميگويد گوش در و ميكند وسوسه را انسان
حديث٣٢/ همان, حديث١/١٠/ ,١٢٨ صفحه همان, /٢
هستي>/١ ناتوان و جاهل تو نكنند
Ò!ع نب الذ القلوب Ò Öíß ÔZ <اربع است: آمده mnopq خدا رسول از ديگري حديث در ٦ـ
ا�× يرجع Tى و يقول و تقول ق Ò Öa Tا ات ارى × ÔW و ن Ô Òtاد × ÔT âDيع اء النسى منىاقشة ة Ò Ö6 ك و نب الذكه است چيز چهار ف; Ò Ö3م à ßDغ كل قىال ×çوÒ ÖXا ا مى و اللىه رسول يىا فقيل ×çوÒ ÖXا السة × ÔV و à Öخ�تو احمق/ با بحث و جر و گاه3 4ناآ زنان با زياد گفتگوي و پي در پي گناهان ميميراند: را قلب
بعضي مردگان/ با همنشيني و نميرسيد خوبي نتيجه به و ديگر چيز او و ميگوئي چيزي
هر فرمود: خدا؟ رسول اي چيست مردگان از شما منظور كردند عرض و3 كردند 4تعجبثروت>/٢ مست و مغرور و غافل ثروتمند
القلوب ان Öرضى ÒZ ×F Ô Úuفا صومة Ô Öòا و اء ßرى ÖXا و كم <ايىا cdefgميفرمايد: علي اميرمؤمنان ٧ـ
دلهاي كه بپرهيز توزانه كينه بحثهاي و جر و مراء از النفىاق; ÒF ß Öz عل ينبت و ان اTخوى Ò!ع
است>/١ بيمنطق بحثهاي و جر كثرت و لجاجت شر كانون راة; ×FÔ ÖXاپـايان mnopq كـرم ا پـيغمبر از فـارسي سلمان از ديگري حديث با را بحث اين ١٠ـ
فقىال ق ß ÔT هو و اء ßرى ÖXا يدع ×Øح� و â� بي اهل ب ß ÔJ ×Øح� رجل يؤمن <Tى فرمود: كه ميدهيم
عـ!× بـيده ب ÒÍ ÒÉفـ ا, ـذى هى قىـال: بـيتك؟ اهـل حب عـQىمة ـا مى ÇÒطىاب Öòا بــن عــمرو دارد دوست مرا بيت اهل كه اين مگر نميآورد من3 4به ايمان كس هيچ ;cdefg طىالب âè بنا ß ß!عاهل محبت ع_مت گفت و بود3 حاضر آنجا 4در عمر كند/ ترك باشد او با حق چند هر را مراء
cdefg علي 4شانه3 بر دستش با و بدارد3 دوست 4را اين mnopqفرمود: كرم ا پيغمبر چيست؟ تو بيت
چـهار از يكـي مـراء و جـدال خـوانـديم سابق روايات در كه همانطور مجموع در
ميسازد/ بيمار را انسان روح و ميميراند را قلب كه است چيزي
و تـواضـع و دوسـتي و مـحبت بـا ديگـران بـا را خود بحثهاي انسان كه بهتر چه
و گيرد بهره آنها دانش و علم از هم كه كند برگزار حق جستجوي صورت به و مهرباني
را پيچيده مطالب بتوانند يكديگر كمك با و شوند بهرهمند او دانش و علم از آنها هم
است/ حق بر جدال همان اين و برسند واقعيتها به و بشكافند
مراء انگيزههايجدالو
بـا آنـها غـالب و دارد وجـود رذيـله صـفات ميان در كه نزديكي رابطة به توجه با
خـوي و خـلق ايـن مـيشوند مـحسوب يكـديگر مـعلول و عـلت و مرتبطند يكديگر
ديگـر زشت صـفات از نـيز بـيمنطق پـرخـاشگري و مـراء و جـدال يـعني نكـوهيده
ميگيرد/ سرچشمه
بـه نـميدهد اجازه انسان به كه است غرور و كبر مراء و جدال مهم عوامل از ١ـ
خود جويي برتري حفظ براي كه ميكند وادار را او و شود تسليم حق برابر در آساني
پـدران از cdefg صادق امام از حديثي در لذا نمايد انكار مراء و جدال طريق از را حق
لس Ö ÒÖ£بـا جـل الر ×ÏÈير ان اضع التوى من <ان فرمود: كه است شده نقل rstuv بزرگوارش
مد Ö ÔJ ان ب ß ÔJ Tى و قا ß ÔT كىان ان و اء ßرى ÖXا ك Ô Ö3 ي ان و يل2× من ع!× يسلم ان و لس Ö ÒÖ£ا دونمجلس جاي هر در نشستن دانسته: تواضع نشانه را چيز چهار امام حديث اين در ; التقويى Ò!عو باشد او با حق چند هر مراء ترك و ميكند م_قات كه كسي هر بر كردن س_م و باشد ميسر كه
حديث٢٠/ ,١٣١ صفحه ,٢ جلد بحاراNنوار, /١
تقوا>/١ برابر در ستايشگران ستايش از خشنودي عدم
و مـراء و جـدال انگيزههاي از ديگر يكي كاري ريا و فضل اظهار و خودنمائي ٢ـ
مجلسي در ويژه به است معمول و متداول بسيار كه است پرخاشگرانه جروبحثهاي
نشـان آنـان بـه را خويش فضيلت بخواهد و باشند داشته حضور عوام از گروهي كه
از قـب� كه حديثي در بگشايد/ خود براي جايي فضل ارباب برابر در بخواهد يا دهد
ليوسوس يطىان الش ان <و فرمود: كه ميشد ديده جمله اين كرديم نقل cdefg حسين امام
شيطان هل; Ò Öا� و العجز بك يظنوا Tى كي ين الد ß| النىاس نىاظر يقول و يه ينىاجى و جل للرمناظره دين امر در مردم با ميگويد و ميخواند او گوش در و ميكند وسوسه را انسان پيوسته
از شما كه گفتهاند من به النىاس; منىاظرة كرهت انك âDبلغ> كرد: عرض cdefg صادق امام
اذىا من يكره, فQى مثلك م كQى ا امى فرمود: امام داريد؟ كراهت مخالفان با 4شيعيان3 مناظره
گـفتگوهاي از نكـرهه; Tى ا هىكـذى كىان Òن Òf Ò âيط� ان سن Ö ÒJ وقع ان و يقع ان سن Ö ÒJ طىارخود جاي در ميتواند ميآيد در پرواز به كه هنگامي كه كسي نداريم كراهت تو مانند شخصي
ميشود بحث وارد مهارت 4با آيد در پرواز به ميتواند مينشيند كه هنگامي و بنشيند, خوبي به
حديث٣٩/ ,١٣٦ صفحه ,٢ جلد ١/بحاراNنوار,
نـيستيم>/١ ناراحت كسي چنين مناظره و گفتگو از ما ميگردد3 خارج آن از مهارت با و
معني همين به اشاره نيز cdefg صادق امام معروف صحابي اين براي طيار لقب انتخاب
مـهارت و قـدرت بـا و بـود نـيرومند و قـوي بسيار جدل, و مباحثه در كه زيرا است
كند/ دفاع حق از ميتوانست
با نميتوانند و ندارند, دين مسائل از كافي اط1ع كه كساني تمام به كه اينجاست
نشـوند, مخالفان با مناظره و بحث وارد كه ميدهيم هشدار كنند/ دفاع او از قدرت
مذهب مباني ضعف و سرافكندگي موجب آنان شكست و ميخورند شكست كه چرا
است/ ديگران نظر در
دارد وجـود نادان افراد ميان در مختلف امور در غالبا تفريط و افراط كه آنجا از
در مراء و جدال چون ميگويند و ميپويند را افراط راه گاهانه ناآ كه هستند كساني
و مسـتدل بـحثي چـند هر كرد, بحث نبايد كسي با اص� شده تحريم شديدا اس1م
گفتة به يا استدrل و بحث گونه هر بر بايد را سكوت باشد, حق مسير در و روشنگر
داد/ ترجيح قال و قيل بعضي
منطق ساية در جز حقايق تبيين كه چرا است بزرگ انحراف يك يقين به هم اين
گروه ساختن محروم معني به مردم روي به راه اين بستن و نيست, ميسر استدrل و
است/ واقعيتها و حقايق به وصول از عظيمي
ميدهيم/ پايان جالبي حديث با را سخن اين
آن مبارك محضر در كه ميكند نقل cdefg صادق امام جدش از عسكري حسن امام
آن از rstuv معصومين ائمة و mnopq خدا رسول كه اين و شد دين در جدال از سخن امام
بـلكه است, نشده نهي كامل طور به مساله اين فرمودند cdefg صادق امام كردند, نهي
كـه نـميشنويد آيـا فـرمود: سـپس است شـده صـحيح طريقة غير به جدال از نهي
/٤٦ عنكبوت,آية /١/١٢٥ آية نحل, /٢
مـيفرمايد: نـيز و احسـن>١ هي â� بال اTى الكتىاب اهل ادلوا × ÒQ Tى <و ميگويد: خداوند
احسن>٢/ هي â� بال م Ô ÖGجىاد و سنة Ò Ö¡ا Ôوعظة ÖXا و ة Ò Ög ß Ö¡با ربك سبيىل ا�× <ادعگـفتگوي و fبـحث كـنند احسن به جدال كه داده دستور خداوند آيه دو اين در
چگونه است, احسن غير جدال است حرام آنچه روشها, بهترين با مستدل و منطقي
دسـتور پـيامبرش بـه كـه حالي در كند تحريم را احسن جدال خداوند است ممكن
<هىاتوا بگويد: است ما آن از تنها بهشت ميگفتند كه نصاري و يهود برابر در ميدهد
/١١١ آية بقره, /٣
صدق ترتيب اين به بياوريد>٣ را خود دليل ميگوييد راست گر ا ; Ò âادق� صى Ö Ôrكن ان برهىانكمبه جدال در كه است چيزي همان دليل و برهان و ساخته, قرين برهان با را ايمان و
غـير بـه جـدال پـرسيدند حـضرت آن از بعضي كه هنگامي و ميشود/ آورده احسن
كني, مجادله است باطل اهل كه كسي با كه است آن فرمود: حضرت چيست؟ احسن
و بگويي پاسخ او به صحيح منطق با نباشي قادر تو ولي كند اقامه نادرستي دليل او
كـه اين يا eدليل اقامة fبدون ندارم قبول را تو گفتة من كه كني قناعت اين به تنها
مـقصد بـراي آن از بخواهـد كه بگويد را حقي سخن است باطل اهل كه شخص آن
انكـار را حـق سـخن صحيح جواب نداشتن ترس از تو و بگيرد كمك خود نادرست
بـرادران انـحراف و فـتنه سـبب كـه است حـرام مـن شــيعيان بــر كــار ايــن كــني/
و گـواه اسـتدrل در اشـخاص گـونه اين ناتواني از باطل اهل و شوند ضعيفاrيمان
نمايند/ پا و دست خود حقانيت بر شاهدي
در معاد امر در قرآن كه استدrrتي از متعددي نمونههاي cdefg صادق امام سپس
احسـن جـدال مـصاديق عـنوان بـه را آنـها و مـيفرمايد ذكـر داشـته, مشركان برابر
تلخيص�/ �با حديث٢ ,١٢٥ صفحه ,٢ جلد بحاراNنوار, /٤
است/٤ ميشده آنها شبهات ازالة و كفار بر حجت اتمام باعث كه ميشمرد
رعـايت است: چيز سه اعمال برترين حىال; كل ع!× اللىه كر ذ و ×ال ÖXا ß| اTخ اتك اسى موىاينكه مگر نخواهي خود براي را چيزي كه آنجا تا خويشتن به نسبت مردم حق در انصاف
/١٤٤ صفحه ,٢ جلد كافي, /١
حال>/١ هر در خدا كر ذ و مال در ديني برادر با مواسات و بخواهي آنها براي را همانندش
كـه هـنگامي cdefg صـادق امـام كـه مـيبينيم روايـات از بـعضي در ايــنكه جــالب
و عمل سومين را مراء ترك ميكند تضمين عمل چهار برابر در را بهشتي چهارخانة
بـه اشارهاي است ممكن كه ميشمرد عمل چهارمين را مردم برابر در دادن انصاف
Ò Öبـ� اهد × ÔÖ£كاجرا النىاس Ò Ö� ب Ôصلح ÖXا <اجر است: شـده وارد روايات در كه همانگونه
/٤١٧ صفحه ج٨, الصادقين, منهج تفسير /١
رب>/١ Ò Ö¡ا اهلرذائل از و ميآيد در خوي و خلق يك صورت به شود تكرار گاه هر چيني سخن
اين نكوهش در زيادي اشارات اس1مي روايات و آيات در است اخ1قي زشت بسيار
است/ آمده البين ذات اص1ح درباره فراوان ستايش و اخ1قي رذيله
بررسي را صفت دو اين به مربوط آيات و ميگرديم باز قرآن آيات به اشاره اين با
بـركات و چـيني سـخن نـامطلوب آثار و پيامدها ريشهها, تحليل به سپس ميكنيم
ميپردازيم/ فضيلت اين تقويت و اخ1قي رذيله آن درمان طرق و البين ذات اص1ح
�١ ـ �همزه Òزه/ ÔX زة Ò ÔY لكل ويل ١ـبعد عتل ـ àoاث معتد ß Öللخ� منىاع ـ àoبنم اء مشى از ×Ø ÒY ـ àمه� حQىف كل تطع Tى و ٢ـ�١٣ تا ١١ ـ �قلم / à Öoزن ذىلكفتصبحوا هىالة Ò ßP قوما تصيىبوا ان فتبينوا بنبىاء فىاسق كم جىاء ان آىمنوا الذين ا Ò Ûvا يىا ٣ـ�٦ �حجراتـ / Òنىادم� Ö Ôrفعل ا مى ع!×كفل له يكن سيئة شفىاعة يشفع من و ا × Öyم نصيب له يكن حسنة شفىاعة يشفع من ٤ـ�٨٥ ـ �نساء مقيتا/ ¾ÏÒء كل ع!× اللىه كىان و ا × Öyمبينكم ذىات اصلحوا و اللىه فاتقوا سول الر و للىه اTنفىال قل اTنفىال عن يسئلونك ٥ـ
�١ ـ �انفال / Ò Öمؤمن� Ö Ôrكن ان رسوله و اللىه اطيعوا ويىع Òd اللىه و النىاس Ò Ö� ب تصلحوا و تتقوا و وا Û Ò� ت ان ×انكم ÖZ T عرضة اللىه علوا Ö ÒQ Tى و ٦ـ�٢٢٤ ـ �بقره / Õ âoعلو النىاس Ò Ö� ب ح اصQى او معروف او بصدقة امر من ÐىTا واهم Ö ÒS من à âكث� ß| Ò Öخ� Tى ٧ـ
Yزة لكل lويل جوئي مسخره كنندة عيب هر بر واي ميفرمايد: آيه نخستين در
/mزهXتـفسير در كـه است بسيار سخن دو اين ميان فرق و <لمزه> و <همزه> تفسير در
فوق آية براي كه تفسيرهائي از يكي كه است آن مهم آوردهايم شريفه آية ذيل نمونه
پرسيدند عباس ابن از ميكند/ چين سخن افراد به اشاره آيه كه است اين است شده
بـه مذمت را ايشان خداوند كه هستند كساني چه آنها و چيست؟ آيه اين از منظور
اTحـبة Ò Ö� ب Ôفرقون ÖXا يمة ß Ò§با اؤن Òشى ÖXا <هم گفت: پاسخ در عباس ابن است؟ كرده ويل
دوستان ميان و ميكنند چيني سخن به اقدام كه هستند كساني آنها بالعيب; للنىاس النىاعتونالبيان> <مجمع در <طبرسي> مرحوم ميگذارند>/ مردم بر عيب و مينمايند ايجاد تفرقه,
و هفتمين را آن رازي> <فخر و كرده كر ذ آيه براي تفسير اولين بعنوان را معني اين
دارد لمزه و همزه كه وسيعي مفهوم به توجه با و ميكند كر ذ آيه براي تفسير آخرين
درج آيه مفهوم در نيز چيني سخن ميشود شامل را جوئي عيب و غيبت گونه هر و
آتش همان است; داده را <حطمه> مجازات وعدة اشخاص اينگونه به خداوند است;
ميگيرد/ فرا را آدمي وجود تمام و ميزند سر دلها از كه الهي برافروختة
درون به نخست آتشدنيا ـ عكس بر ـ قيامت آتش كه ميشود استفاده آيه اين از
رذائل كه باشد اين بخاطر شايد و برون به سپس ميسوزاند را قلب اعماق و ميزند
در بـازتابش و ميگيرد سرچشمه انسان درون از آن از ناشي زشت اعمال و اخ1قي
است/ بيرون اعمال
# # #
بسيار كه آنها از ميفرمايد: كرده mnopq كرم ا پيامبر به را سخن روي آيه دومين در
ميباشند چين سخن و جو عيب بسيار و هستند پستي افراد و ميكنند ياد سوگند
/m àoبنم اء مشى از ×Ø ÒY à Öمه� حQىف كل تطع lوTى مكن/ اطاعت
آنـها بـراي بـعد آيـات در را ديگـري زشت صـفات زشت صـفات ايـن دنبال به و
/m Ò âمؤمن� Ö Ôrكن ان رسوله و اللىه اطيىعوا و بينكم ذىات اصلحوا و اللىه lفاتقواانصار از نفر دو ميان بدر جنگ پايان از بعد كه است آمده آيه اين نزول شأن در
كـه كـرد تـصريح و شـد نـازل فـوق آيه گرفت در لفظي مشاجرة جنگي غنائم سر بر
اص1ح دارند اخت1ف كه افرادي ميان در بايد و است پيامبر با جنگي غنائم اختيار
كنيد/
# # #
براي ندهيد, قرار خود سوگندهاي معرض را خداوند ميفرمايد: آيه ششمين در
دانا و شنوا خداوند و كردن, مردم ميان در اص1ح و نمودن, پيشه تقوا و كردن نيكي
يىع Òd واللىه النىاس Ò Ö� ب تصلحوا و تتقوا و وا Û Ò� ت ان ×انكم ÖZ T عرضة اللىه علوا Ö ÒQ lوTى است
/m Õ âoعلگاهي كه است كساني به ناظر كه اين نخست دارد وجود نظر دو آيه اين تفسير در
و كـرد, نخواهـيم خير كار او دربارة ما ميگفتند و ميشدند عصباني كسي به نسبت
سوگندها اين گفت: و شد نازل شريفه آية نميكنيم, اقدامي هيچ اص1حشان, براي
fشأن شود/ مردم اص1ح و خير كار مانع نميتواند چيزي هيچ است, بيهوده و باطل
ميان است شده نقل كه چرا ميكند تأييد را نظر اين نيز شده ذكر آيه براي كه نزولي
و داد روي اخت1في رواحه> بن <عبداللىه نام به mnopq پيامبر ياران از يكي دختر و داماد
گـونه ايـن و شـد نـازل آيـه نكند, اقدامي كارشان اص1ح براي كه كرد ياد سوگند او
واژة و است, وا///بوده Ú� ت اصلاTى در و است تقدير در < <Nى كلمة وا Û Ò� ت ان جملة در تفسير اين مطابق /١معرضيتاست/ معني به بعد تفسير وليدر است, مانع معني به اينجا در <عرضه>
١/eكرد معرفي اساس بي را سوگندها
مـردم مـيان در اصـ1ح و تـقوا و خـير كـار انجام براي كه است اين ديگر تفسير
بـه نـياز كه است روشن قدري به كارها اين انجام رجحان كه چرا نكنيد, ياد سوگند
ندارد/ سوگند
بـه مـيشود روشـن خـوبي به آيه از مردم ميان در اص1ح اهميت صورت هر در
است/ داده قرار پرهيزكاري و تقوا و خير كارهاي كنار در را آن كه اين خصوص
براي كه همين اما بودند, معترف او براي را <رشيد> و <حليم> عنوان و ميشناختند,
برخاستند/ او با مخالفت به كرد, قيام آنها مالي فساد و عقيدتي فساد اص1ح
# # #
و نـمامي كـه ايـن نـخست مـيشود, روشـن كـام� نكته دو فوق آيات مجموع از
و گناهان بزرگترين از يكي انسانها, ميان در اخت1ف ايجاد و چيني سخن و سعايت
مهم وظايف از يكي مردم ميان در اص1ح كه اين ديگر و است/ صفات نكوهيدهترين
گفت/ ترك را آن نميتوان عذري هيچ با كه است انساني و الهي
# # #
رواياتاس�مي در ^نميمه[ چيني سخن
كـه است اجـتماعي شـوم پـديدههاي بدترين از چيني سخن كه اين به توجه با
در ميشود, خونريزي حتي و بيشمار مفاسد سرچشمة و ميريزد, هم به را جامعه
وارد آن پـيرامـون دهندهاي تكان روايات و شده نهي آن از مؤكدا اس1مي احاديث
جمله: از است شده
انـبئكم <اTى پرسيد: خود ياران از كه ميخوانيم mnopq خدا رسول از حديثي در ١ـ
فرمود: خدا!> رسول اي آري كردند عرض سازم؟ گاه آ افراد بدترين از را شما آيا Ìاركم; ß¿ببراي كه هستند كساني آنها عىايب; Ò ÖXا اء × Ô� لل البىاغون اTحبة Ò Ö� ب قون Ôفر ÖXا و يمة ß Ò§با ائون Òشى ÖXا>عـيبجوئي ك پـا افـراد بر و ميافكنند جدايي دوستان بين و ميكنند, ت_ش چيني سخن
/٦١٦ صفحه ,٨ جلد الشيعه, وسائل /١
ميكنند>/١
از يا چيزي حركت از كه است آهستهاي و كوتاه صداي معني به اصل در نميمه
افـراد كـه آنـجا از و مـيخيزد بـر رفـتن راه هـنگام زمـين بـه انسـان پـاي بــرخـورد
به تا ميرسانند, آن و اين به گوشي در و آهسته را خود سخنان معمو� سخنچين,
افراد كه fچرا است, دروغين ك1م تزيين معني به اصل در نميمه گفتهاند بعضي و٢/eآورند در زيبا لباس به را خود دروغ سخنان حتي ميكنند, سعي چين سخن
/٦١٧ صفحه ,٨ جلد الشيعه, مدرك/٣/وسائل ٤/همان
است/٣ شده نقل نيز cdefg علي اميرمؤمنان از معني همين شبيه
Ò âائ� Òشى ÖXا ß âالقتىات� ع!× مة ر Ò ÔT نة Ò Ö�ا> cdefgميخوانيم: باقر امام از ديگري حديث در ٢ـاست>/٤ حرام دارند چيني سخن در ت_ش كه قتات افراد به بهشت يمة; ß Ú§با
اسـتراق و گـفتن دروغ مـعني بـه اصـل در eشـط وزن fبـر <قت> مـاده از قــتات
است كسي قتات بنابراين نباشد يا باشد آن در چيني سخن خواه است, سمعنمودن
گـاه كـه كـند افساد آنها ميان در و شود باخبر مردم اسرار از مخفيانه ميخواهد كه
ميشود/ نيز چيني سخن با توأم
است/ شده تفسير معني يك به نمام و قتات لغت كتب و روايات از بعضي در
<يىا فـرمود: كه است شده نقل mnopq كرم ا پيامبر از <ابوذر> از ديگري حديث در ٣ـ
از آخرت در چين سخن شخص اÐTخرة; ß| اللىه اب عذى من Ô â Ò3يس Tى يمة ß Ú§ا احب صى ابىاذر
آنها ميان در كه چرا نميكنم, مستجاب را همراهانت و تو دعاي من كه فرستاد وحي
آن پروردگارا كرد عرض cdefg موسي دارد, خود كار بر اصرار كه است چيني سخن فرد
شما من موسي اي فرمود: خداوند كنيم؟ بيرون خود ميان از را او ما كه كيست؟ مرد
را گـنهكار آن fسر كنم نمامي خودم است ممكن آيا ميكنم نهي چيني سخن از را
/٢٧٦ صفحه ,٥ جلد البيضاء, ١/المحجة
شد/١ نازل باران و كردند توبه همگي eداد دستور موسي هنگام اين در نمايم, فاش
ÇÒنة Öا� يـدخلون Tى <اربـعة فرمود: كه است آمده cdefg صادق امام از حديثي در ٦ـ
نميشوند: بهشت وارد كه گروهند چهار ام; ×اا هو و القتىاة و مر Ò Öòا مدمن و Ôنىافق ÖXا و الكىاهنغيب اسرار بر گاهي آ ادعاي و ميدهند خبر آينده و پنهاني امور از دروغ به كه 4آنها كاهن
و امانت ßيمة; Ò و انة امى تمع Ö ÒQ <Tى است: آمده بزرگوار همان از ديگري حديث در ٨ـاست3/٤ خائن چين سخن 4شخص نميشود>/ جمع هرگز چيني سخن با درستكاري
احاديث چند هر ميدهيم پايان كرم ا پيامبر از ديگري حديث با را سخن اين ٩ـ
ان و يألـفون و يـؤلفون الـذين اللىه Òا� احبكم <ان فرمود: است بسيار زمينه اين در
خدوانـد نزد شما محبوبترين خوان; Tا Ò Ö� ب قون Ôفر ÖXا يمة, ß Ò§با ائون Òشى ÖXا اللىه Òا� ابغضكمدوستي و محبت نيز خودشان و ميكنند ايجاد دوستي و الفت مردم ميان در كه هستند كساني
و دارند, سخنچيني در سعي كه هستند كساني خداوند نزد شما مبغوضترين و ميشوند پذيرا را
و عداوت معني همان كه است شده <شحناء> به تعبير احاديث از ديگر بعضي در
ميرساند/ را دشمني
به شده شمرده خدا خلق بدترين چين سخن كه خوانديم: نيز گذشته احاديث در
ميسازد/ متهم را ك پا افراد و ميافكند, جدايي دوستان ميان در كه اين خاطر
زيرا ميگردد, ومطرود منفور جامعه, در چين سخن و نمام شخص گذشته اين از
و لعن سيل و ميشوند پشيمان غالبا دادند, فرا گوش او سخنان به كه نزاع طرفين
گرفتن تماس از را مردم و ميكنند سرازير گشته جداييها سبب كه كسي به را نفرين
چين سخن كه خوانديم نيز rبا احاديث از يكي در ميدارند, برحذر شخصي چنين با
خدا/ خلق از هم و ميشود دور خدا از هم
مـيان در سـحرش بـا كـه كـرده تشـبيه سـاحر بـه را سـخنچين cdefg صـادق امام
چـنين كـوبنده تـعبيراتـي بـا و گـويا حـديث يك در مـيافكـند/ جـدايـي دوســتان,
Ò!عـ اوة الـعدى Çلب Ö ÒN و Ò ßاب� ÇÔتحى ÖXا Ò Ö� ب ا × ßw ق يفر يمة ß Ú§ا السحر ß Ò� ك ا من <ان ميفرمايد:
من ÛÌ Ò¾ا ام Ú§وا تور, الس ا × ßw يكشف و ور الد ا × ßw دم Ö Òv و اء مى الد ا × ßw يسفك و Òادف� Ôتصى ÖXادوست دو ميان در كه است چيني سخن سحرها بزرگترين از يكي بقدم; اTرض Ò!ع وطأويران و خونها, ريختن سبب و ميپاشد ع_قهمندان ميان را عداوت تخم و ميافكند, جدايي
نهاده قدم زمين بر كه است كسي بدترين چين سخن و ميگردد, پردهها دريدن و خانهها شدن
حديث١٤/ ,٢١ صفحه ,٦٠ جلد ١/بحاراNنوار,
است>/١
يكي است فرموده امام لذا دارد, را سحر آثار ولي نيست سحر سخنچيني البته
است/ سحر انواع بزرگترين از
كه اموري معمو� و دارد تخريبي اثر چيني سخن كه است rزم نكته اين به توجه
زمينههاي چون ميكند اثر دارد اص1ح جنبة كه اموري از زودتر دارد تخريب جنبة
به ميزند دامن آن به چين سخن كه هنگامي دارد, وجود دلها در معمو� بدبيني
هم از را ساله چهل دوست نفر دو جمله چند با است ممكن و ميكند تأثير سرعت
دهها است ممكن آب ذخيرة براي مفيد سد يك ساختن كه گونه همان سازد/ جدا
است/ امكانپذير ساعت چند در منفجره مواد با آن كردن ويران اما بكشد طول سال
ثة ثQى قىاتل اعيى <السى فرمود: ميدهيم پايان cdefg صادق امام از حديثي با را سخن اين
خويشتن قاتل هم كننده سعايت اليه; يسعىي من قىاتل و به يسعىي من قىاتل و نفسه قىاتلاز وي درنزد كه است كسي قاتل هم و ميكند سعايت او ضد بر كه است كسي قاتل هم و است,
الث�ثه�/ �باب ١٢٢ صفحه شيخصدوق, �مترجم� خصال /١
است>/١ كرده سعايت ديگري
او قتل سبب واقعا امراء و شاهان نزد در كسي به نسبت سعايت كه ميشود بسيار
خـدا پـيشگاه در خـويشتن قـاتل نـيز كـننده سـعايت صـورتي چنين در و ميگردد,
كـافي, تـحقيق عدم خاطر به است شده سعايت او نزد كه كسي و ميشود محسوب
است/ كشته را گناهي بي چون است رسيده قتل به كننده سعايت دست به گويي
معني يك به را نمامي و سعايت بزرگان از جمعي كه است rزم نكته اين به توجه
بسـيار چـند fهـر بـاشد دو آن مـيان در فـرقي است ممكن كه حالي در دانستهاند,
دو يـا دوست دو مـيان كـه است آن چـيني سـخن و نـمامي eهسـتند قــريباrفـق
بزرگي شخص نزد كه است اين سعايت ولي بيندازد جدايي را همكار دو يا خويشاوند
از بسياري در سعايت لذا بيندازد/ خطر به را او جان يا او كار و كند كسي از بدگويي
است/ رفته كار به آن مانند و سلطان نزد سعايت عنوان به روايات
شود/ ذكر عنوان يك تحت كه شده سبب معني, دو هر افق بودن نزديك اما
چيني انگيزههايسخن
اخ1قي رذائل از بسياري با گسستني نا پيوند ديگر صفات مانند رذيله صفت اين
زنـدگي آرامش نـميتوانـد كـه حسـود شـخص زيرا است, حسد آنها جمله از دارد,
را خود كارهاي و دادند هم دست به دست دوستان كه اين از و كند تحمل را ديگران
دارنـد هم با قوي محبت پيوند كه همسران و خانوادهها يا ميبرند, پيش سرعت به
رهگذر اين از كه گواري نا عواقب و خانوادهها درون و جامعه سطح در آن ويرانگري
و عذابها همچنين و شد, اشاره آن به گذشته بحثهاي در و ميگيرد, را همه دامن
بـازدارنـدة عـامل قـطعا است, مـترتب آن بـر آخرت و دنيا در كه الهي مجازاتهاي
است/ ديگري
شـوم آثـار آن بـايد كـردهانـد, عـادت آن بـه كه كساني ويژه به چين سخن افراد
خود به پي در پي و بگذرانند, نظر از روز همه را عمل اين الهي كيفرهاي و اجتماعي
وسـوسههاي گـرنه و ايـن!, است اين چيني سخن و نمامي سرانجام كه كنند تلقين
گذاشت/ نخواهد آسوده را آنها هوس و هوا و شيطاني
ديگري بازدارنده عامل ميتواند چين سخن و نمام افراد با ايمان با مردم برخورد
و گـردند, مواجه بياعتنائي با و نشود, اعتنا آنها گفتههاي به كه هنگامي زيرا باشد/
و ـ نـدارد خـريداري آنـها سـخنان كـه مييابند در زودي به كنند, طرد را آنها مردم
تضعيف زشت كار اين در را آنها ارادة امر همين ميگردد/ مردم نفرت و بدبيني سبب
ميكند/
كىانت بىاطلة يمة Ú§ا و عىاية الس كذب <ا cdefgميخوانيم: علي اميرمؤمنان از حديثي در
حديث٢٤٤٢/ غررالحكم, /١
صحيح>/١ يا باشد باطل خواه كن, تكذيب را چيني سخن و سعايت صحيحة; اوگردد/ روبرو بياعتنائي با باشد راست گر ا و شود, تكذيب بايد باشد دروغ گر ا
داد cdefg عـلي اميرمؤمنان خدمت نامهاي مردي كه ميخوانيم ديگري حديث در
ـادقا صى كـنت <ان فـرمود: او بـه امـام بود/ شده چيني سخن كسي دربارة آن در كه
گر ا ; Ò âؤمن�Ô ÖXا Ò âام� يىا âD تقيىل بل ك اقلنىا القيلة احببت ان و ك عىاقبنىا كىاذبا كنت وان ك مقتنىامجازات را ماتو باشد دروغ گر ا و ميداريم, مبغوض را تو ما باشد راست نوشتهاي را آنچه
ميپذيريم/ را تو توبه كني توبه گر ا و ميكنيم,
است/ آمده آن شبيه ٢٧٠ ٧٢,صفحه جلد بحاراNنوار, در حديث٢٠٦٨٥; ,٤ جلد الحكمة, ميزان /٢
بپذير>/٢ مرا توبه اميرمؤمنان اي ميكنم توبه كرد عرض مرد آن
ميكنند تو نزد را ديگران چيني سخن كه كساني است; توجه قابل نيز نكته اين
درآورند>/١ خيرخواهان لباس در را خود چند هر نكن عجله چين سخن
# # #
ذاتالبين اص�ح
بـا ميكوشد فرد كه است البين ذات اص1ح سعايت, و چيني سخن مقابل نقطة
يكي صفت اين سازد/ برقرار صفا و صلح است اخت1ف كه نفر دو ميان خود سخنان
اشاره آن به اس1مي روايات و مجيد قرآن آيات در كه است اخ1قي مهم فضايل از
است/ شده
و نمامي نكوهش به مربوط آيات ذيل در ميكند اشاره معني اين به كه را آياتي
زمـينه ايـن در كه مهمي روايات از بخشي سراغ به اينجا در و آورديم چيني سخن
ميرويم/ است رسيده
à Ö� اثن Ò Ö� ب صلح â| Ï م¿× <من فرمود: كه mnopqميخوانيم خدا رسول از حديثي در ١ـ
ميان اص_ح طريق در كه كسي القدر; ليلة ثواب اعطي و يرجع ×Øح� اللىه مQئكة عليه ×Ø!صشب ثواب و گردد, باز كه زماني تا درودميفرستند, او بر آسمان فرشتگان بردارد, گام نفر دو
ميشود>/٢ داده او به قدر
به وصايايش آخرين در كه cdefgميخوانيم علي اميرمؤمنان از ديگري حديث در ٢ـ
راتـرك البـين ذات اصـ1ح فرمود: hijkl حسين امام و حسن امام گرامياش فرزندان
يام; الص و Qة الص ة عام من افضل ßالب� ذىات صQح mnopqيقول ×Fك جد عت ß Òd Ùæفا> نكنيد,
/٤٧ نامة الب�غه, نهج /٣
است>/٣ برتر روزهها و نمازها تمام از مردم ميان در اص_ح
بافضل كم Ô ßاخ� <اTى فرمود: كه است آمده mnopq خدا رسول از ديگري حديث در ٣ـ
القة; × Ö¡ا هي ßالب� ذىات اد فسى فان ßالب� ذىات اصQح دقة والص ة Qى الص و يىام الص درجة من
ميبرد>/١ بين از را چيز همه مردم ميان فساد زيرا است,
وتقىارب اسدوا تفى اذىا النىاس Ò Ö� ب اصQح اللىه ا × Û{ ß ÔJ <صدقة فرمود: cdefg صادق امام ٤ـ
كه هنگامي است مردم ميان در اص_ح دارد دوست را آن خدا كه صدقهاي تبىاعدوا; اذىا م Ô Òy بيدور يكديگر از آنها هنگامي است/ يكديگر به آنها ساختن نزديك و شود, خراب آنها روابط
شوند>/٢
<اذىا فرمود: عمر بن مفضل به كه است آمده حضرت همان از ديگري حديث در ٥ـ
من شيعيان از نفر دو ميان كه هنگامي ; ßا� مى من فافتدهىا منىازعة شيعتنىا من ß Ö� اثن Ò Ö� ب رايتبرقرار سازش و صلح آنها ميان در من, مال با آن3 مانند و مالي امور سر 4بر ديدي نزاعي
حديث٣/ مدرك, حديث٣/٤/همان مدرك, ٤/همان
ساز>/٣
الحـج سـابق حـنيفة ابـو نـام بـه cdefg صـادق امـام يـاران از يكي اساس همين بر
كه آنجا از مفضل بود/ شده واقع ميراثي دربارة دامادم و من ميان در نزاعي ميگويد
بـا و رفتيم آنجا ما بياييد, من منزل به دو هر گفت: سپس ايستاد كمي ميگذشت,
نبود من مال از اين بدانيد گفت سپس كرد, حل را ما ميان اخت1ف درهم, چهارصد
شـيعيان مـيان در اخت1في هرگاه فرموده دستور كه بود cdefg صادق امام مال از بلكهدهم/٤ صلح را آنها و برگيرم, حضرت آن مال از شود واقع
امـام كـه است آمـده Çانكم> ÖZ T عـرضة اللىه علوا Ö ÒQ <وTى شريفة آية تفسير در ٦ـ
تو كه هنگامي افعل; Tى ان Dي ÒZ Ú Ò!ع تقل فQى ß ß� اثن Ò Ö� ب لصلح دعيت <اذىا فرمود: cdefg صادق
نكنم>/ كاري چنين كه خوردم قسم من نگو كني برقرار صلح نفر دو ميان كه كردند دعوت را
حديث٦/ ,٢١٠ صفحه ,٢ جلد كافي, ٥/اصول
كن3/٥ نظر صرف آن از ندارد اعتباري قسم 4اين
مـيكنند, البين ذات اص1ح به اقدام گاهي كه است كساني به اشاره حديث اين
نگردند, كار اين گرد ديگر كه ميكنند ياد سوگند و ميشوند مشك1تي گرفتار سپس
بـلكه نـباشد جـمع قابل كه نيست فلسفي اضداد rبا حديث در اضداد از منظور
بتواند انسان گر ا اينكه آن و دارد نيز ديگري تفسير حديث البته است, عرفي اضداد
اهـداف بـه كـند, ايجاد هماهنگي دارند مختلف افكار كه گروههايي و افراد ميان در
رسيد/ خواهد جامعه مديريت در خود
نـيز راه ايـن در گفتن دروغ گاه كه است حد آن تا البين ذات اص1ح اهميت ٨ـ
فـرمود: كه است آمده cdefg صادق امام از حديثي در چنانكه است شده شمرده مجاز
Ò Ö� ب اTصQح ا مى ك فدا جعلت له قيىل النىاس Ò Ö� ب اصQح و كذب و صدق ثة ثQى م <الكQىقىال فQن من عت ß Òd فتقول فتلقىاه نفسه فتخبث يبلغه كQىما جل الر من تسمع قىال النىاس/گاه و است راست گاه است: گونه سه سخن منه; عت ß Òd ا مى خQىف كذا و كذا ß Ö�Ò Öòا من فيىكچيست؟ مردم بين از منظور شوم فدايت كرد: عرض كسي مردم/ ميان در اص_ح گاه و دروغ/
ميشود ناراحت برسد او به گر ا كه ميشنويد سخني ديگري دربارة كسي از كه اين فرمود: امام
آنچه برخ_ف ـ داشت فراواني خير كر ذ تو دربارة كس ف_ن وميگويي ميكني م_قات را او توميكني3/٢ خوشبين يكديگر به نسبت را دو آن وسيله اين به 4و /< ـ بودي شنيده او از
از چند هر سخني چنين ميفرمايد: حديث اين شرح در مجلسي ع1مه مرحوم
و مـيباشد, جايز مردم بين اص1ح قصد خاطر به ولي است, دروغ لغت و عرف نظر
ايـن در كـردن تـوريه حتي ميافزايد سپس متفقند/ سخن اين در اس1م اهل تمام
حديث١٩/ ,٢٥١ صفحه ,٩ جلد ٣/بحار,
نمود/٣ بعيدي توريه بتوان چند هر نيست, واجب موارد
اولي واقـع, خـ1ف بر يا است واقع مطابق يا نيست بيشتر گونه دو ك1م بيشك
خود نوبة به واقع خ1ف سخنان كه آنجا از ولي كذب/ دومي و ميشود ناميده صدق
�١٢ �حجراتـ / Õ Öjا الظن بعض ان الظن من ا Öكث� اجتنبوا آمنوا الذين ا Ò Ûvا يىا ١ـقلوبكم â| ذىلك زين و ابدا م ßzاهل × Òا� Ôومنون Xا و سول الر ينقلب لن ان Ö Ôrظنن بل ٢ـ�١٢ ـ �فتح بورا/ قوما Ö Ôrكن و السوء ظن Ö Ôrظنن والسـوء ظـن باللىه Ò� الظاÐن كىات ßÌ Ö¿Ô ÖXا و Ò Öك� ßÌ Ö¿Ô ÖXا و Ôنىافقىات ÖXا و Ò Öنىافق�Ô ÖXا ب يعذ و ٣ــائت سى و Ò Úsجـه ÇÔم ÒG اعـد و م Ô Òyلـع و م ß Öz عـل اللىـه غـضب و ـوء الس داىئــرة م ß Öz عــل�٦ ـ �فتح مص�ا/الـقلوب بـلغت و ار بصى Tا زاغت اذ و منكم اسفل من و فوقكم من جىآئوكم اذ ٤ـ
�١٠ �احزابـ الظنونىا/ باللىه تظنون و نىاجر Ò Ö¡اظــن ÇÇÒق Ö¡ا Ò Öغــ� بــاللىه يــظنون م ÔÎ Ô»انــف م Ô ÖxÇÇ Ú ÒYا قــــد ـــائفة طـى ///و ٥ـ�١٥٤ �آلعمرانـ ×اهلية//// Öا�افك ـذا هى قىـالوا و ا Öخـ� م ßÎ ß»بـانف ÇÔؤمنىات ÖXا و ÇÔؤمنون ÖXا ظن عتموه ß Òd اذ لوTى ٦ـ�١٢ ـ �نور / Õمب�
ترجمه
گناه گمانها از بعضي كه چرا بپرهيزيد/ گمانها از بسياري از ايمانآوردهايد! كه كساني اي ١ـ
/ است///
اين و گشت نخواهند باز خود خانوادههاي به مؤمنانهرگز و پيامبر كرديد گمان شما ولي ٢ـ
افتاديد شيطان دام 4در سرانجام و كرديد بد گمان و بود زينتيافته شما دلهاي در غلط3 4پندار
شديد! ك ه_ و3
ميبرند بد گمان خدا به كه را مشرك زنان و مردان و منافق زنان و مردان 4نيز3 و ٣ـ
نازل خودشان بر تنها ميكشند3 انتظار مؤمنان براي كه 4 گواري نا حوادث 4آري3 كند مجازات
آماده آنان براي را جهنم و ساخته دور خود رحمت از و كرده غضب آنان بر خداوند ميشود!
4و شدند وارد شما بر 4شهر3 پائين و aبا طرف از آنها كه را زماني بياوريد3 خاطر 4به ٤ـ
رسيده لب به جانها و شده خيره وحشت شدت از چشمها كه زماني و كردند3 محاصره را مدينه
تكان و شدند آزمايش مؤمنان كه بود آنجا ميبرديد! خدا به بدي گون گونا گمانهاي و بود,
خوردند! سختي
سبكي خواب بصورت آرامش اين فرستاد شما بر آرامشي اندوه, و غم اين بدنبال سپس ٥ـ
جان فكر در ديگري گروه اما گرفت, فرا را شما از گروهي احد3 حادثه از بعد شب 4در كه بود
دوران گمانهاي همچون نادرستي گمانهاي آنها نرفت3 چشمانشان به خواب 4و بودند, خويش
همة بگو ميشود؟ ما نصيب پيروزي از چيزي <آيا ميگفتند و داشتند, خدا دربارة ـ جاهليت
تو براي كه ميدارند پنهان را چيزي خود دل در آنها خداست!> دست به پيروزيها3 4و كارها
بگو كشتهنميشديم!> جا اين در داشتيم پيروزي از سهمي ما گر <ا ميگويند نميسازند, آشكار
سوي به قطعا بود شده مقرر آنها بر شدن كشته كه آنهايي بوديد خود خانههاي در هم گر ا
/ ميرساندند3/// قتل به را آنها 4و ميآمدند بيرون خود آرامگاههاي
كه كسي 4و خود به نسبت ايمان با زنان و مردان شنيدند, را 4تهمت3 اين كه هنگامي چرا ٦ـ
است/ آشكار و بزرگ دروغي اين نگفتند و نبردند خير گمان بود3 آنها خود همچون
بندي تفسيروجمع
بـراي مـقدمهاي تـلويحا و شـده نـهي ظـن سـوء از صـراحت بـا آيه نخستين در
از آوردهايـد ايـمان كـه كسـاني اي مـيفرمايد: است شـده شمرده غيبت و تجسس
fخـصوصي كـار در هرگز و است گناه گمانها از بعضي كه بپرهيزيد گمانها از بسياري
الـذين Çا Ò Ûvا ا lيـى نكند> غيبت را ديگري شما از كس هيچ و نكنيد تجسس eديگران
/mبعضا بعضكم يغتب Tى و سوا س Ò ÒQ Tى و Õjا الظن بعض ان الظن من ا Öكث� اجتنبوا آمنواكه است اين خاطر به است شده eگمانها از fبسياري الظن من كثيرا به تعبير چرا
به اشاره كثيرا تعبير لذا است بد گمانهاي يكديگر حق در مردم گمانهاي بيشترين
ضد بر اس1م مخالفان جميع با مشركان زيرا ميشود, محسوب جنگ كترين خطرنا
گونهاي به آوردند ميدان به را زمان آن نيروي عظيمترين و بودند, شده متحد اس1م
در الهـي وعـدههاي بـه نسبت دل در و افتاد, اrيمان ضعيف افراد اندام بر لرزه كه
آنـها كـه زماني بياوريد خاطر <به ميفرمايد: شدند, متزلزل مسلمين پيروزي جهت
fو شـدند وارد eمـدينه fيـعني شـما eشـهرf پـائين و rبـا طرف از eاس1م fدشمنان
از چشـمها كـه را زمـاني بـياوريد خـاطر به و eآوردند در خود محاصره به را همهجا
و eبـود گـرفته را گلو بغض و fبود رسيده لب به جانها و شده, خيره وحشت شدت
تكان و شدند آزمايش مؤمنان كه بود آنجا ميبرديد, خدا به بدي گون گونا گمانهاي
بلغت و ار بصى Tا اغت زى اذ و منكم اسفل من و فوقكم من جىآئوكم lاذىا خوردند/ سختي
/mشديدا زلزا� زلزلوا و Ôؤمنون Xا Ò ß! ابت لك هنىا الظنونا باللىه تظنون و نىاجر Ò¡ا القلوببه ظن سوء زيرا دارد, بسيار تفاوت مردم به ظن سوء و خدا به ظن سوء بيشك
كـه حالي در ميشود, منتهي ناصواب و گناه عمل يك انجام احتمال به غالبا مردم
مـيگيرد; سـرچشـمه آن از يا و است, ايمان پايههاي تزلزل سبب خدا به ظن سوء
كـه چـرا است, كفر دارد وجود خ1ف هايش وعده در خداوند كه اين به اعتقاد زيرا
در اينها از يك هيچ يقين به دروغ/ يا و عجز يا است جهل از ناشي يا وعده خلف
خـدا, بـه ظـن سـوء بـه مـربوط آيـات در دليـل هـمين بـه نـدارد/ راه او ك پــا ذات
ميشود/ ديده شديدي نكوهشهاي
# # #
احد جنگ به ناظر كه آيه اين است, بالله ظن سوء از سخن باز آيه پنجمين در
دامنگير ميدان اين در كه شكستي از بعد مسلمان تازه افراد از گروهي كه ميباشد
و شد نازل فوق آية شدند, الهي وعدههاي به نسبت ظن سوء گرفتار شد مسلمانان
اشـاره حـقيقت اين به آن, از قبل آيات در كه حالي در كرد, نكوهش را آنها شديدا
ولي يـافت, تـحقق جنگ آغاز در احد در دشمن پيروزي درباره الهي وعدة كه شده
غافلگيرانة هجوم سبب غنائم آوري جمع به پرداختن و شما از گروهي پرستي دنيا
نكـرديد/ عمل شما كرد, عمل خود وعدة به خدا شد, دردناك شكست آن و دشمن
از fنـاشي انـدوه و غـم ايـن دنـبال بـه <خداوند ميفرمايد: بحث مورد آية در سپس
كـه بـود سبكي خواب صورت به آرامش اين فرستاد, شما بر آرامشي eاحد شكست
فكر در كه ديگري گروه اما گرفت فرا را شما از جمعي eاحد حادثه از بعد شب در كه f
دربـارة نـادرستي گـمانهاي eنگرفت فرا را چشمانشان خواب fو بودند خويش جان
پـيروزي از چـيزي آيـا مـيگفتند: و جاهليت دوران گمانهاي همانند داشتند, خدا
پـنهان را امـوري دل در آنها است, خدا دست به كارها همة بگو ميشود, ما نصيب
در داشـتيم پـيروزي از نـصيبي گـر ا ميگويند نميكنند, آشكار تو براي كه ميدارند
در شدند كشته كه آنهايي بوديد, هم خانههايتان در گر ا بگو نميشديم كشته اينجا
Ú Ôjl مـيرساندند> قتل به را آنها fو ميريختند بسترشان به افرادي بود سرنوشتشان
يظنون م ÔÎ Ô»انف م Ô Òx Ú ÒYا قد طآئفة و منكم طآئفة Ï׿يغ نعىاسا امنة الغم بعد من عليكم انزلفون Ö ÔO للىه كله اTمر ان قل ء ÖÏ Ò¾ من اTمر من لنىا هل يقولون ×اهلية Öا� ظن ق Ò¡ا Ò Öغ� باللىهâ| Ö Ôrكن لو قل ههىنىا قتلنىا ا مى ء ÖÏ Ò¾ اTمر من لنىا كىان لو يقولون لك يبدون Tى ا مى م ßÎ ß»انف â|
/e١٥٤ ـ عمران fآل mاجعهم مضى ا�× القتل م ß Öz عل كتب الذين ز Ò Ò� ل بيوتكمتا است شماها براي الهي امتحان يك اين كه ميكند اشاره آيه همين ذيل در و
شود/ روشن اس1م به وفاداريتان پايداري و ايمان ميزان
بـه ظن سوء مسألة كه ميشود روشن نكته اين قبل آيات و آيه اين تعبيرات از
در گاه ميشده, پيدا اrيمان ضعيف افراد دلهاي در و بحراني مواقع در غالبا خداوند
كـه است مـواقـع گـونه اين در واقع در و حديبيه/ در گاه احد, در گاه احزاب, جنگ
ميشود! آزموده اخ1ص و ايمان گوهر
# # #
حسـن بـه دعوت و عام طور به ظن سوء از مذمت نيز آيه آخرين و ششمين در
ميشود>/١ شر انواع سبب و ميكشد فساد به را كارها سوءظن ور; ÔÌ Û¿ال Ò!ع يبعثبـاحد Tىيـثق من الناس ÛÌ Ò¾> فرمود: كه است شده نقل بزرگوار امام همان واز ٧ـ
هيچ به سوءظن خاطر به كه است كسي مردم بدترين فعله; لسوء احد به Tىيثق و ظنه لسوءنميكند>/٢ اعتماد او به كسي بدش اعمال خاطر به و ندارد, اعتماد كس
د ß ÒQ انت و سوء احد من خرجت بكلمة Ú Úï تظ <Tى ميخوانيم: نيز الب1غه نهج در ٨ـ
آن به نسبت بد گمان ميشود, خارج كسي دهان از كه سخني هر ;m2م Ö ÒTl تم2 Ö ÔT ß Ö�Ò Öòا ß| ×ا ÒG
/١٨٧ صفحه ,٧١ جلد بحاراNنوار, قصار,حديث٣٦٠, كلمات الب�غه, نهج /٣
كني>/٣ صحيح بر حمل را آن ميتواني كه حالي در مبر,
اللىه ب يعذ ا مى <واللىه است: آمده cdefg علي اميرمؤمنان امام از ديگري حديث در ٩ـ
مؤمني سبحان خداوند سوگند خدا به خلقه; سوء و ظنه بسوء اTى Z×ان Tا بعد مؤمنا سبحىانه
حديث١٠١٤٠/ ,٢٤٤ صفحه ,٦ جلد غررالحكم, /٤
او>/٤ بداخ_في و ظن سوء خاطر به مگر نميكند, عذاب ايمان از بعد را
الظن سوء عليه غلب <من ميخوانيم: بزرگوار امام همان از ديگري حديث در ونيز
دوستانش و او ميان هرگز شود غالب او بر سوءظن كه كسي صلحا; خليل Ò Ö� ب و بينه ك Ô Ö3 ي Ö Òn
/٤٠٦ صفحه ,٥ جلد همان, /٥
شد>/٥ نخواهد برقرار صفا و صلح
نـيز پـروردگار وعـدههاي بـه ايـمان عـدم و خدا به ظن سوء از نكوهش مورد در
مـادي و مـعنوي زنـدگي در آن مرگبار اثرات از حكايت كه شده وارد زيادي روايات
جمله: از دارد, انسان
حـديثي ضمن در mnopq خدا رسول از كه ميخوانيم cdefg باقر امام از حديثي در ١ـ
التوبة بعد مؤمنا اللىه ب يعذ Tى هو اTى الىه Tى الذيى <واللىه فرمود: كه ميكند نقل چنين
; Òللمؤمن� اغتيىابه خلقهو سوء و باللىه رجىائه من àتقص� و باللىه ظنه بسوء اTى ستغفىار Tوااستغفار و توبه از بعد را مؤمني هيچ خداوند كه سوگند نيست او جز معبودي كه خدايي به
و او ك پا ذات به اميدواري در كوتاهي و خداوند به سوءظن خاطر به مگر نميكند عذاب
مـعتبر مـنابع در نابي احاديث نيز عالم پروردگار به نسبت ظن حسن مورد در و
جمله: از ميشود ديده اس1مي
اTى الىه Tى <والذيى فرمود: كه است شده نقل rstuv معصومين بعض از حديثي در ١ـ
و له رجىائه و جل و عز باللىه ظنه سن Ô ßM اTى اÐTخرة و نيىا الد Ò Öخ� قط مؤمن اعطي ا مى هونيست او جز معبودي هيچ كه خدايي به سوگند ; Òؤمن�Ô ÖXا اغتيىاب عن الكف و خلقه حسنبه ظن حسن چيز3 4چند خاطر به مگر نميرسد وآخرت دنيا خير به هرگز ايماني با فرد هيچ
مؤمنان>/٦ غيبت از خودداري و خلق حسن و او, درگاه از اميد و متعال, خداوند
احسـن <و فـرمود: كـه ميخوانيم cdefg الرضا موسي بن علي امام از حديثي در ٢ـ
ا ØÌ Ò¾ ان و ا Öفخ� ا Öخ� ان âè Ôؤمن ÖXا عبدي ظن عند انا يقول: وجل عز اللىه فان باللىه الظننزد در من ميفرمايد: متعال خداوند كه چرا باش, داشته ظن حسن خداوند به نسبت ا; ØÌ Ò¿فو ميكنم عمل او با نيكي به باشد داشته خير گمان گر ا همراهم3 آن با 4و خويشم مؤمن بنده گمان
كه است شده نقل mnopq كرم ا پيامبر از جامعتري صورت به معني همين شبيه ٣ـ
عـبده ظن عند اللىه كىان اTى باللىه مؤمن عبد ظن سن Ö ÒJ Tى هو اTى الىه Tى <والذيى فـرمود:Ú Ôj الظن به احسن قد Ôؤمن ÖXا عبده يكون ان يستحييى ات × Ö�Ò Öòا بيده Õ Öhكر اللىه Tن Ôؤمن ÖXااو جز معبودي كه خدايي به قسم اليه; ارغبوا و الظن باللىه فاحسنوا رجىائه و ظنه لف Ö ÔOاست خويش مؤمن بندة گمان نزد خدا باشد داشته خدا به ظن حسن مؤمني بندة هرگاه نيست
مؤمنش بندة كه اين از ميكند حيا است, او دست به نيكيها وتمام است كريم خداوند زيرا
خدا به ظن حسن بنابراين كند, كام نا را او اميد و گمان او سپس باشد, داشته او به ظن حسنكنيد>/٢ رغبت او سوي به و باشيد داشته
رج2 <رأيت فرمود: كه است آمده چنين mnopq كرم ا پيامبر از ديگري حديث در ٤ـ
ظـنه حسـن جىائه و عىاصف à Ö ر يوم â| عفة الس ترتعد ×Fك يرتعد اط ×Í Ù½ال ع!× â� ام منكه ديدم صراط به را امتم از مردي معراج3 هنگام به يا مكاشفه, عالم 4در رعدته; كن فس باللىهحسن هنگام اين در ميلرزد, طوفاني روز در نخل درخت شاخة كه گونه آن ميلرزد, شديدا
سـوءظن آيا اصو� كه است اين است مطرح اينجا در كه مهمي سؤاrت از يكي
بياختيار و ميبيند را صحنهاي انسان گر ا اختياري؟ غير يا است اختياري امر يك
مـمكن و است؟ نكوهش قابل اين آيا ميبرد, اشخاص يا شخص دربارة بدي گمان
و بـوده؟ اخـتياري غـير آن مقدمات همة كه اين با گيرد, قرار تكليف دائرة در است
گيرد؟ تعلق اختياري غير امر يك به كيفر و مذمت همه آن است ممكن چگونه
پيمود: ميتوان را راه دو سؤال اين پاسخ براي
مشـمول تـنهائي به شده پيدا انسان فكر در كه بدگماني اين كه: اين نخست ١ـتـرتيب انسان و نشود, ظاهر عمل مرحله در گر ا بلكه نيست, نكوهشها و مجازاتها
نه ندهد, انجام ميكند بدگماني بر دrلت كه كاري و نگويد, سخني ندهد, آن بر اثري
كيفر/ نه و دارد نكوهش جاي
و ÇÒواطـر Öòا امـا <و گفتهاند: چنين اخ1ق, علم بزرگان از بعضي دليل همين به
الـيه كن تر ×ØFع عبىارة الظن و , تظن ان عنه ي ß ÖyÒ ÖXا عنه///ولىكن معفو فهو النفس حديثعفو مورد ميگويد, خودش با انسان و ميكند خطور خاطر, به آنچه القلب; اليه ßيل Ò] و النفس,آن به تو فكر كه آناست گمان و ببري, 4بد3 گمان كه: ايناست شده نهي آن از شده///آنچه واقع
/٢٦٨ صفحه ,٥ جلد البيضاء, ١/المحجة
گردد3>/١ ظاهر عمل در طبعا 4و شود مايل آن به قلب و كند, اعتماد
انسان اختيار از كلي به و نميشود مترتب آن بر خارجي اثر هيچ كه سوءظني ٣ـ
شرع تكاليف مشمول سوءظني چنين نميرود ميان از كاري هيچ با و است, بيرون
باشد/ نداده آن بر اثري ترتيب انسان كه مادام نيست,
لك ليس ا مى تقف Tى <و ميخوانيم: اسراء سورة ٣٦ آية در مجيد قرآن در كه اين و
نداري آن به علم آنچه از مسئو�; عنه كىان اولىئك كل الفؤاد و ÒÍ Ò½الب و مع الس ان علم بهاست/ معني همين به ناظر نيز مسئولند/> همه دل, و چشم و گوش كه چرا نكن, پيروي
است/ ساخته دور خود از را سوءظن عوامل مهمترين از يكي بپرهيزد,
گر ا زيرا است, آن درمان طرق از ديگر يكي نيز بدگماني به ندادن اثر ترتيب rجاظـهار و گـرفت فـاصله او از آن دنـبال بـه و شـد, بـدگمان كسـي بـه نسـبت انسـان
تشديد سبب شد, ظاهر بدگماني آثار اعمالش rب1ي در خ1صه و نمود, بياعتمادي
مـحو و ضـعيف تـدريجا نـدادن اثـر تـرتيب و بياعتنايي با ولي ميشود, صفت اين
هنگامي ققوا; Ò ÒI فQى Ö Ôrظنن <اذىا ميخوانيم: اس1مي روايات در دليل همين به ميگردد/
كـه اخـ1قي رذيـلة ايـن مـعنوي سـوء آثار و الهي مجازاتهاي به توجه بيشك
زمـينه اين در بازدارنده و قوي اثر نيز گذشت, بحث آغاز روايات در آن از نمونهاي
ميكند/ دعوت آن ترك به را انسان و دارد,
استثناء موارد
است قـبول مـورد كـلي قـاعدة يك عـنوان بـه چند هر سوءظن, زشتي بيترديد
جمله: از است شده اشاره آن به اس1مي روايات در كه دارد نيز استثنائاتي
غـلبه آلودگـان و درآيد, غالب خوي يك صورت به محيطي در فساد هرگاه rالفبـلكه نـيست, اخـ1قي فـضايل از تـنها نـه شرائطي چنين در ظن حسن كنند, پيدا
اين به نسبت اس1مي روايات در لذا كند/ گواري نا عواقب گرفتار را انسان است ممكن
است/ شده داده هشدار موضوع
و ـان مى الز Ò!ع ح Qى الص Òاستو� <اذىا ميخوانيم: cdefg علي اميرمؤمنان از حديثي در
Ò!عـ اد الـفسى Òاسـتو� اذا و ظلم, فقد حوبة منه تظهر Ö Òn برجل الظن رجل اء اسى Ú Ôj اهلهو زمان بر دوستي و ص_ح كه هنگامي ر; غر فقد برجل الظن رجل فاحسن اهله و ان مى الزپيدا سوءظن است نشده آشكار او از گناهي كه ديگري به نسبت كسي سپس شود, غالب اهلش
به كسي حال اين در و گردد, چيره اهلش و زمان بر فساد هرگاه و است, كرده ستم و ظلم كند,است>/٢ داده فريب را خود كند, پيدا ظن حسن ديگري
تـعبيرات بـا rstuv الهـادي عـلي امام و كاظم امام و صادق امام از مضمون همين
/١١٥٧٧ تا حديث١١٥٧٥ ,١٧٨٧ صفحه ,٢ جلد الحكمه, ميزان /١
است/١ شده نقل مختلف
بسـوء اس النـى مـن سوا ß Ò3اح> مـيفرمايد: شده نقل mnopq خدا رسول از كه حديثي
حديث١٤٢/ ,١٥٨ صفحه ,٧٤ جلد بحاراNنوار, /٢
چنين به اشاره است ممكن نيز كنيد>٢ پاسداري خود از مردم برابر در سوءظن با ; الظنمـورد هـرگز اصـل يك عـنوان به سوءظن وگرنه باشد/ احوالي و حال چنين و زمان
نيست/ ستايش
سـالم, نسـبتا محيطهاي در كه ميشود استفاده چنين مجموع در روايات اين از
سوء بر بايد را اصل فاسد, محيطهاي در عكس به و گذارد, ظن حسن بر بايد را اصلدهد نسبت كسي به ندانسته را چيزي انسان كه اين معني به نه البته گذاشت/ ظنزيـانهاي گـرفتار مـبادا نـدهد, دست از را احــتياط بــايد زمــاني چــنين در بــلكه
شود/ جبرانناپذير
كس هـر بـه كس هـر كـه گردد بهانه احاديث گونه اين و استثناء اين نبايد البته
در حـتي است/ غـلط ظـن حسـن و شـده فـاسد زمـانه بگـويد و كـند پـيدا سوءظن
صـف در كـه الصـ1ح ظـاهر افـراد كـرد, بندي گروه را افراد بايد هم فاسد زمانهاي
شوند/ واقع سوءظن مورد نبايد نشده ديده آنها از روشني خ1ف و دارند قرار خوبان
آنها از خ1ف كارهاي و گرفتهاند, قرار انگيزان مفسده صف در كه گروههايي ولي
بود/ خوشبين نبايد آنها حركات به نسبت هرگز شده ديده مكرر
نميتوان است, مربوط جامعه سرنوشت به كه اط1عاتي و امنيتي مسايل در rبكنار را ظن حسن آنجا در بايد بلكه كرد, نگاه جامعه در حركتي هر به خوشبيني با
مفهوم كرد/ برخورد حركات گونه اين با rزم احتياط با بايد ديگر تعبير به يا گذاشت/
بيمهري يا و اهانت و هتك يا مجازات مورد كسي سوءظن با كه نيست آن سخن اين
و بـاشد, نـظر زيـر بـايد مشكـوك حـركات تمام كه است اين منظور بلكه گيرد, قرار
با توام خ1ف كار انجام بر روشني دrئل تحقيق از بعد گر ا شود, تحقيق آن پيرامون
باشد واجب است ممكن بلكه است جايز تنها نه سوءظن كه ديگري موارد از rجتـغيير و محبت و دوستي و صلح از دم دشمن است ممكن است, دشمنان برابر در
گرفتار نبايد هرگز موارد گونه اين در كند/ دراز ما سوي به دوستي دست و بزند رويه
بـايد بـلكه; كـرد, اعـتماد او بـه و فشـرد را دشمن دست ب1فاصله و شد, ظن حسن
توطئهاي و باشد, نيرنگ و خدعه و فريب و مكر اينها تمام است ممكن داد احتمال
ساختن/ غافلگير براي
من ذر Ò Ö¡ا كل ذر Ò Ö¡ا> است: آمده اشتر> <مالك معروف فرمان در اصل همين روي
; الظن حسن ذىلك â| م ß Útا و زم Ò Ö¡با فخذ ليتغفل قىارب ×ا Ò[ر العدو فان صلحه بعد ك عدونزديك گاه دشمن زيرا باش, حذر بر او از كام� بستي, صلح پيمان دشمنت با كه هنگامي
و نـده, دست از را احـتياط شرايطي چنين در بنابراين كند, غافلگير را طرف تا ميشود
ميگرديم/ باز مجيد قرآن به اشاره اين با است/ آنان تخريب
سـورة ١٢ آيـة مـيكند تجسس از نهي صراحت با مجيد قرآن در كه آيهاي تنها
ميفرمايد: است حجرات
Tىيغتب و سوا س Ò ÒQ Tى و Õ Öjا الظن بعض ان الظن من ا Öكث� اجتنبوا آمنوا الذين ا Ò Ûvا <يىااز پارهاي كه چرا بپرهيزيد گمانها از بسياري از آوردهايد ايمان كه كساني اي بعضا; بعضكم
ننمايد//>/ غيبت را يكديگر و نكنيد, تجسس ديگران3 كار 4در و است گناه گمانها
چيز سه از فوق شريفة آية شده, اشاره نيز سوءظن و غيبت بحث در كه همانگونه
سـرچشـمة كه بد گمان از نخست يكديگرند, معلول و علت واقع در كه ميكند نهي
غيبت و مردم پنهاني عيوب بر گاهي آ سبب كه تجسس از سپس ميشود, تجسس
ميگردد/ آنان
مـواردي در مـعمو� و دارد منفي بار <تجسس> شد اشاره rبا در كه گونه همان
كار به جايي در <تجسس> ولي ميگيرد/ صورت اخ1قي غير كار يك كه ميشود گفته
cdefg <يوسف> داستان در چنانكه باشد/ مطلوبي شيء جستجوي در انسان كه ميرود
يوسف من سوا فتحس اذهبوا Ú ÒD ب <يىا داد: دستور فرزندانش به <يعقوب> كه ميخوانيم
و يوسف من3 شدههاي گم 4 از و برويد من فرزندان اي اللىه; روح من تيئسوا Tى و اخيه و
/٨٧ آية يوسف, /١
نشويد>/١ مأيوس الهي رحمت از و كنيد جستجو برادرش
نسبت سمع استراق يا مخفيانه دادن گوش معني به تحسس گفتهاند: نيز بعضي
عـيوب و اسـرار از عـملي جسـتجوي تجسس, كه حالي در است ديگران سخنان به
ميباشد/ ديگران
و قـيد هيچ حجرات, سورة آية در تجسس از نهي كه است توجه قابل نكته اين
كلي قاعدة يك عنوان به تجسس حرمت بر اصل ميدهد نشان اين و ندارد, شرطي
عـنوان شـود, شمرده مجاز مهمتري اهداف خاطر به خاصي شرايط در گر ا و است,
است بوده روشن قدري به مسلمين ميان در تجسس حرمت و فوق آية به توجه
در كه حديثي استدrلميكردند/ آن به خود ابت1ء مورد مسائل در نيز مردم تودة كه
است, مدعا اين شاهد شده نقل rثوركندي� از rكنزالعمال � سنت اهل منابع از بعضي
گشت <مـدينه> در امـنيتي مسـايل بـراي شـبها در گاهي خطاب> بن <عمر ميگويد
از <عـمر> بود, خواني آواز مشغول كه شنيد را مردي صداي خانهاي درون از ميزد
تو خداوند و گناهي مشغول تو كردي گمان آيا خدا دشمن اي گفت: و رفت rبا ديوار
است؟ داشته مستور را
گناه سه تو كردهام گناه يك من گر ا مكن! عجله خليفه اي گفت <عمر> به مرد آن
مـيفرمايد: نـيز و كـردي, تـجسس تـو <وQTسسـوا>, ميفرمايد: خداوند كردهاي,
/١٨٩ آية ١/٢٧/بقره, آية نور, /٢
خـداونـد و آمـدي! ديـوار از تـو شـويد>١ خـانه وارد در از ا; ßwابوا من البيوت <وأتوادرخانههايي اهلهىا; Ò!ع تسلموا و تستأنسوا ×Øح� بيوتكم Ò Öغ� بيوتا تدخلوا <Tى ميفرمايد:
اجازه بدون تو كنيد>/٢ س_م خانه اهل بر و بگيريد اجازه تا نشويد وارد خود خانههاي از غير
شدي/ وارد
به دهم قرار عفو مورد را تو گر ا گفت: eاو به fو ماند وا eلrاستد اين برابر fدر عمر
حسد يكديگر به نسبت اخوانا; اللىه عبىاد كونوا و تنىاجشوا Tى و سوا س Ò ÒI Tى و سوا س Ò ÒQ Tى و4با را مردم و نكنيد, تجسس و تحسس ديگران كار در و باشيد, نداشته كينه و بغض و نورزيد
باشيد>/ ديني برادران و خدا بندگان و نرانيد, خود از خود3 مختلف كارهاي
نفرت, و كينه و حسد همانند تجسس كه ميآيد دست به خوبي به حديث اين از
مدرك/ حديث١/٤/همان ,٣٥٤ صفحه ,٢ جلد كافي, ٢/اصول
است/١ اجتماع شيرازة پاشيدن هم از و يكديگر از مردم دوري سبب
كه ميكند نقل چنين mnopq كرم ا پيامبر از حديثي در كافي كتاب در كليني مرحوم
من فانه , Òسلم�Ô ÖXا ات Ò6ع تتبعوا Tى بقلبه يسلم Ö Òn و انه بلسى اسلم من ÒÌ Ò¿مع <يىا فرمودند:
زبان با كه گروهي اي يفضحه; ته Ò Ö6ع تتبع من و ته Ò Ö6ع اللىه تتبع Òسلم�Ô ÖXا Ìات Ò¿ع تتبعمكنيد, جستجو مسلمانان لغزشهاي از است, نپذيرفته را اس_م شما دل اما شدهايد مسلمان
خواهد جستجو او لغزش از خداوند كند, مسلمين لغزشهاي دربارة تجسس كس هر كه چرانمود>/٢ خواهد رسوايش كند, جستجو او لغزش از خداوند كه كس هر و كرد,
اقبح من العيوب <تتبع فرمود: كه ميخوانيم cdefg علي اميرمؤمنان از حديثي در ٣ـ
گناهان بدترين و عيوب زشترين از ديگران عيب از كردن جستجو يئات; الس ÙÌ Ò¾ و العيوب
حديث٤٥٨١/ ,١٣٨٦ صفحه ,٣ جلد غرر, ٣/شرح
است>/٣
ه ßغـ� Ìار Öºا عـن ث Ò ÒM <مـن مـيخوانـيم: بـزرگوار همان از ديگري حديث در ٤ـ
حديث٨٧٩٩/ ,٣٧١ صفحه ,٥ جلد مدرك, ٤/همان
ميسازد>/٤ م_ بر را او اسرار خداوند كند, تفتيش ديگران اسرار از كه كسي Ìاره; Öºا اظهراللىهالـعيوب خفيات تتبع <من است: آمـده cdefg حضرت همان از ديگري حديث در ٥ـ
از را او خداوند باشد ديگران پنهاني عيوب جستجوي در كه كسي القلوب; مودات اللىه مه حر
ميكند>/١ فاش را او اسرار خداوند كند, جستجو ديگران اسرار از كه
كه كسي بيته; ات عورى انكشف اخيه حجىاب كشف <من ميگويد: كه ديگري حديث و
حديث٨٨٠٢/ مدرك, حديث٢/٨٧٩٨/همان مدرك, ٣/همان
همين به اشاره است ممكن شد>/٢ خواهد فاش او خانه اسرار بردارد, ديگران اسرار از پرده
باشد/ دنيا در عمل اين الهي مجازات و وضعي اثر به اشاره يا معني,
جىـاره ار ×̺ا ع!× تطلع <من است: آمـده بزرگوار امام همان از ديگري حديث درميشود>/٣ پاره او اسرار پردة كند, خود همسايه اسرار از تفتيش كه كسي استىاره; كت Ò Òx ان
# # #
نـيز ديگـران اسـرار و احـوال در تـفتيش يعني اخ1قي رذيلة اين سرچشمههاي
جمله: از است, بسيار
و مـيرانـد ديگـران دربـارة تجسس سوي به را انسان غالبا بدبيني و سوءظن ١ـ
ديگـران عـيوب پـيرامـون تـفتيش فكـر بـه بدهد, ظن حسن به را خود جاي هرگاه
سورة ١٢ آية در ـ شد اشاره نيز سابق در كه همانگونه ـ دليل همين به افتاد/ نخواهد
است/ گرفته قرار ظن سوء از نهي دنبال به تجسس از نهي حجرات,
حال در جستجوگري عوامل از ديگر يكي مختلف عيوب و گناهان به آلودگي ٢ـ
اين از و كنند پيدا همتاياني ميخواهند عيب پر و آلوده افراد كه چرا است, ديگران
نباشد/ آلوده كه كيست آلودهايم ما گر ا كه دهند كاذب آرامش خود به طريق
Ò� ان الظـى ÛÌ Ò¾ و انون الظـى اس النـى ÛÌ Ò¾> mnopqمـيخوانـيم: خـدا رسـول از حديثي در
فرمائيد/ مراجعه بعد به ٤٠٣ صفحه قرآن, پيام ١٠ جلد به بيشتر برايتوضيح /١
و دهد١ تحويل و بياورد بيرون بود كرده پنهان خود گيسوي rب1ي در كه را منافقان
و آنها لشكر قلب در نفوذ و دشمن وضع از احزاب جنگ در حذيفه استخبار ماجراي
فرمائيد/ مراجعه بعد به ٤٠٣ صفحه قرآن, پيام ١٠ جلد به بيشتر برايتوضيح /٢
است/٢ معروف اس1م تاريخ در الله رسول براي آنها اخبار آوردن
نـيز گـذشته انبياي عصر در مسأله اين كه ميشود استفاده مجيد قرآن آيات از
اوضاع از گاهي آ براي پرندگان از حتي اعجازآميز صورت به گاه و است داشته وجود
ميكردند/ استفاده آمده هدهد و سليمان داستان در آنچه مانند دست دور مناطق
mnopqاذىا اللىـه رسول كىان > ميخوانيم: cdefg الرضا موسي بن علي امام از حديثي در
ه; Òخـ� لـه س يتجس من ثقىاته من معهم بعث ـ ام�ا م Útفا يىا ـ ام�ا م Ò Útفا جيشا بعثبود ممكن كه 4 ميگماشت آنها بر اميري و ميفرستاد را لشكري كه هنگامي mnopq كرم ا پيامبر
را او اخبار تا ميفرستاد را اعتماد مورد افراد از يكي او همراه شود3 واقع اتهام مورد گاهي
حديث٤/ ,٤٤ صفحه ,١١ جلد الشيعه, وسائل /٣
دهد>/٣ گزارش الله رسول به و كرده جستجو
قشم به cdefg اميرمؤمنان امام كه ميخوانيم الب1غه نهج ٣٣ نامة در الب1غه نهج در
âDيعلم Ú Òا� كتب Òغرب ÖXبا âDعي فان بعد ا <امى مـينويسد: چنين مكه فرماندار عباس بن
و بالبىاطل ق Ò Ö¡ا يلبسون لذين ا /// القلوب العمي ام, الشى اهل من انىاس ÒË ßºوÔ ÖXا Òا� ه وج انهبـعد اما ليب; الص ازم Ö¡ا قيام يديك ß| ا مى ع!× الق///فاقم ×òا معصية ß| لوق Ö ÒÖ¢ا يطيىعونبه شام مردم از گروهي كه ساخته گاه آ مرا و نوشته برايم 4شام3 مغرب در من اط_عات مأمور
در مخلوق از و ميآميزند, باطل با را حق كه كوردل/// گروهي شدهاند, داده گسيل حج سوي
شخصي مراقبت باش خويش منطقة مراقب ميكنند///بنابراين اطاعت خالق نافرماني طريق
نيرومند>/ و دورانديش
شود mnopqديده كرم ا پيغمبر كه است شده نقل مالك بن انس از ديگري حديث در
/�٢٦٥ صفحه ,٢ جلد هشام, ابن �سيرة است/ عمرو بسبسبن او شده, نقل كتببسبس از بعضي در /٤
از خـبرهايي تـا فـرستاد اطـ1عاتي مأمور عنوان به را eيارانش از fشخصي بسبسه٤
اميرمؤمنان كه ميشود ديده مطلب اين به روشني اشارة نيز اشتر مالك نامة در
حـال بـررسي بـراي را خـود اطـ1عاتي مأمـوران كـه مـيدهد دسـتور او بـه cdefg عـلي
دائـما كـه كـنند احسـاس آنـان كـه گونهاي به بفرستد مخفيانه كاركنان و كارمندان
وابـعث م Ô ÒG ×Fاع تفقد Ú Ôj> ميفرمايد: است آنها كار مراقب نامعلوم نقطة از چشمهايي
عـ!× م Ô ÒG حدوة Tمورهم ÙÌ Ù»ال ß| ك اهد تعى فان م, ß Öz عل والوفىاء دق الص اهل من العيوناعمال باوفا, و راستگو افراد از مخفي مأموران فرستادن با عية; بالر فق والر انة اTمى ل ×Fاستعآنها كارهاي به نسبت پنهاني مداوم جستجوي زيرا بگير, نظر زير را كاركنانت و كارمندان
بـدون نـويسندگان از بـعضي مـتأسفانه و است, الله علم گسترش گوياي ديگر تعبير
آوردهاند/ رازداري مسألة در را آن آيات اين محتواي به توجه
و مطابقي صريح دrلت به fنه كه ميشود ديده ديگري تعبيرات قرآن آيات در اما
ميدهد, خبر سر افشاء زشتي و رازداري فضيلت از eالتزامي دrلت به بلكه تضمني
جمله: از
الـذين اللىـه يعلم Ø×ا ÒX و كوا Ò Ö3 ت ان Ö Ôrحسب <ام ميخوانـيم: توبه سورة ١٦ آية در ١ـ
×ا ß[ Ôخب� واللىه وليجة Òؤمن�Ô ÖXا T و رسوله Tى و اللىه دون من يتخذوا Ö Òn و منكم اهدوا جىجهاد شما از كه آنها هنوز كه حالي در ميشويد, رها خود3 حال 4به كه كرديد گمان آيا تعملون;مشخص ديگران3 4از ننمودند انتخاب خويش اسرار محرم را رسولش و خدا از غير و كردند,
گاه آ ميكنيد عمل آنچه به خداوند و شود3 جدا هم از صفوف و شويد آزمون 4بايد نشدهاند
است>/
آن حفظ به مطمئن كه بگويند كساني به را خود اسرار مسلمانان ميگويد آيه اين
كـه است آن سـخن ايـن مفهوم ميكنند/ سر افشاء كه نامطمئني افراد به نه باشند
ميشود/ محسوب رذائل از سر افشاء و است, فضيلت رازداري
من بطىانة تتخذوا Tى آمنوا الذين ا Ò Ûvا <يىا ميخوانيم: نيز عمران آل ١١٨ آية در ٢ـ
انتخاب خودتان غير از اسراري محرم آوردهايد ايمان كه كساني اي خبىا�; يألونكم Tى دونكمنميكنند>/ كوتاهي شما دربارة فسادي و شر هرگونه از آنها نكنيد,
و است/ اسرار محرم معني به دو هر و دارد, وليجه همانند مفهومي تقريبا بطانه
و fمخلص مسلمانان غير ميگويد و ساخته مخاطب را مؤمنان همة خداوند كه اين
از نكوهش و اسرار حفظ لزوم به اشارهاي واقع در ندانيد, خود سر محرم را eمؤمن
بـه نظر بلكه نيست شخصي اسرار به ناظر قبل آية و آيه اين منتها دارد, سر افشاء
ميكند/ وارد مسلمين به ضربهاي آن افشاي كه دارد اس1مي جامعه اسرار
اذىا وف Òòا او من Tا من امر جىائهم اذىا lو نساء سورة ٨٣ آية كه ميشود تصور گاه
نكـوهش اrيـمان ضـعيف افـراد از بـعضي يـا منافقان, از خداوند آيه اين در mعوابهبـه مسلمين از گروهي شكست يا پيروزي دربارة سخني كه هنگامي آنها كه ميكند
يـا بـياسـاس شـايعات پـخش بـه نـاظر آيـه ايـن كه ميدهد نشان آيه ذيل ولي
اrمـر اولي و mnopq پيامبر به آنها گر ا ميفرمايد: چون اسرار, پخش نه است مشكوك
گـاه آ مسـائل ريشـههاي از كـنند مراجـعه eدارند كافي تشخيص قدرت كه fبزرگاني
/eنميزنند شايعات پخش به دست بيهوده fو شد خواهند
شايعاتي دشمن به گاهي است اين به اشاره آمده آيه در كه خوف و امن به تعبير
گـاه و كـند, سست جهاد امر در را آنها تا ميكرد منتشر مسلمين پيروزي به مربوط
پـخش از را مسـلمانان قـرآن سـازد, مأيوس را آنان تا آنها, شكست دربارة شايعاتي
خود مقصود به آنها و كند اثر دشمن نقشه مبادا كه ميدارد برحذر شايعات اينگونه
شوند/ نائل است مسلمين تضعيف كه
بـحث تـحريم سورة در همسران رازداري خصوص مورد در مجيد قرآن در البته
پيامبر همسران از بعضي به نسبت شديدي سرزنش خداوند و است آمده مشروحي
است نـموده كـردند افشـا را رسـالت بـيت اسـرار و كــرده كــوتاهي رازداري در كــه
عـليه اللىـه اظهره و به نبأت ×ØF فل حديثا اجه ازوى بعض ا�× Û ßm الن ÚÌ Òºا اذىا <و ميفرمايد:
ـ Òب� Ò Öòا Ôoالعل Ò ßæ نبأ قىال ا هىذى ك انبأ من قىالت به نبأها ×ØF فل بعض عن اعرض و بعضه ف Ôعر ߬ا صى و يل ß Öج� و ه موTى هو اللىه فان عليه تظىاهرا ان و ا × Ôg قلوب صغت فقد اللىه Òا� تتوبىا اناز يكـي mnopq پيامبر كه را هنگامي بياوريد خاطر به ; Õظه� ذىلك بعد ئكة Qى Ò ÖXا و Òؤمن�Ô ÖXاخداوند و كرد افشا را آن وي كه هنگامي ولي گفت, همسرانش از بعضي به را خود رازهاي
خودداري ديگر قسمت از و كرد, بازگو او براي را آن از قسمتي ساخت گاه آ آن از را پيامبرش
گاه آ راز اين از را تو كسي چه گفت داد خبر آن از را همسرش mnopq پيامبر كه هنگامي نمود,
است3 شما نفع 4به كنيد توبه خود كار از گر ا ـ ساخت گاه آ مرا گاه آ و عالم خداي فرمود ساخته
پيش از كاري 4 دهيد هم دست به دست او ضد بر گر ا و گشته منحرف حق از دلهايتان زيرا
از بعد فرشتگان و صالح, مؤمنان و جبرئيل همچنين و است, او ياور خداوند زيرا برد3 نخواهيد
بـود, چـه كـردند افشـا mnopq پـيامبر هـمسران از بـعضي كـه رازي ايـن كـه اين در
مـيكشد درازا بـه آن شـرح چـون و است, مسـلمانان مـيان در مــفصلي بــحثهاي
فرماييد/ مراجعه تحريم سورة ٣و٤ آية ذيل نمونه تفسير به ميتوانيد
نه اشاره با fالبته رازداري دربارة خاص صورت به مجيد قرآن در كه ديگري مورد
از كه يهود از گروهي f قريظه بني كه است لبابه ابو داستان در است, آمده eتصريح با
مشـورت او بـا eنـميكردند گـذار فـرو مسـلمين درباره خيانت و كارشكني گونه هيچ
همة شويد تسليم گر ا گفت, اشاره با او شوند, mnopq پيامبر حكم تسليم آيا كه كردند
روزهاي و كرد توبه و شد پشيمان خود گفتة اين از سپس كرد, خواهد اعدام را شما
سـرانـجام بـود زاري گـريه و تـوبه مشـغول و بست مسـجد سـتون به را خود متوالي
<و گـرديد/ نازل او توبة پذيرش در توبه سورة ١٠٢ آية و پذيرفت را او توبة خداوند
ان م ß Öz عـل يتوب ان اللىه Ï×»ع سيئا آخر و ا ß¡ا صى عم2 خلطوا م ß ßwبذنو فوا Ò Ò3اع آخرونبه را ناصالحي و صالح اعمال و كردند اعتراف خود گناهان به ديگر گروهي و ; Õoرح غفور اللىه
است>/ رحيم غفور خدا بپذيرد, را آنها توبة خداوند كه ميرود اميد آميختند, هم
خـاصي فـرد بـه مخصوص آيه محتواي كه است اين به اشاره گروهي> > به تعبير
تـوبة در و مـيآيند بر جبران صدد در و ميكنند گناهي كه كساني تمام بلكه نيست
ميشود/ شامل را صادقند و خالص خود
سر افشاي و رازداري به نسبت قرآن آيات در كه بود اشاراتي مجموعة تقريبا اين
است/ آمده
رواياتاس�مي رازداريدر
ديـده گـوناگـوني تعبيرات سر افشاي ترك و رازداري دربارة اس1مي احاديث در
ديگران اسرار كه آنجا تا است موضوع اين به اس1م اهتمام دهندة نشان كه ميشود
است/ امانت در خيانت عنوان به سر افشاي و شده شمرده آنها امانتهاي بهمنزلة
الـتفت Ú Ôj ÇÒديث Ö¡ا جل الر ث حد <اذىا ميخوانيم: mnopq خدا رسول از حديثي در ١ـ
ميكند نگاه خود اطراف به سپس ميگويد ديگري با سخني شخصي كه هنگامي انة; امى فهي
ß| اÐTخـرة و نيا الد Ô Öخ� ع ß Ôb> ميخوانيم: cdefg اميرمؤمنان از ديگري حديث در ٤ـ
و دنيا خير تمام ¾Ìار; Tا اخاة موى و اTذىاعة ß| ßÌ Ú¿ال يع ß Òb و اTخيىار ادقة مصى و ÙÌ ß»ال ن ×ÖBكجمع چيز دو در بديها تمام و نيكان با دوستي و رازداري در شده; جمع چيز دو در آخرت
بدان>/٤ با دوستي و سر افشاي است
اطـ1ق ولي بـاشد خـويشتن سـر كـتمان بـه اشاره است ممكن سر كتمان البته
ميشود/ دو هر ديگران و خويش اسرار كتمان شامل حديث
چنين ابوذر به خويش مواعظ در mnopq پيامبر كه ميخوانيم ديگري حديث در ٥ـ
باشد>/٤ جاري تو رگهاي در بايد فقط كه است تو خون منزلة به تو سر اجك; اودىكـه است آمـده cdefg الرضـا موسي بن علي امام از ديگري پرمعنايي حديث در ٥ـ
سنتي باشد: داشته وجود او در خصلت سه كه اين مگر باشد مؤمن نميتواند مؤمن
مـن <فسنة ميفرمايد: سپس او, ولي از سنتي و mnopq پيامبر از سنتي و پروردگار, از
من Ï×Éارت من اTى احدا غيبه ع!× يظهر فQى الغيب Ô ßnعىا : جل و عز اللىه قىال ه ÙÌ ßº ن ×ÖBك ربهكه رسوaني براي مگر نميكند, فاش كسي بر را غيب اسرار و است الغيب عالم خداوند رسول;بـا مـدارات mnopqرا پـيامبر سنت سپس است>/ پذيرفته غيب3 اسرار حفظ 4براي را آنها
را خود خصوصي زندگي اسرار همة كه است شده توصيه روايات از بعضي در حتي
آن و بـرگردد ورق روزي است مـمكن كـه چـرا نگوييد, دوستان نزديكترين به حتي
بپردازد/ آبرو ريختن و اسرار افشاي به و شود, دشمن دوست,
عليه اطلعت مىالو ع!× اTى ك ÙÌ ßº من صديقك تطلع <Tى ميفرمايد: cdefg صادق امام
از مـقدار آن بـر را دوسـتت ا; مى يوما وا عد يكون قد ديق الص فان ك, ÖÍ ÔÉي Ö Òn وك عدممكن دوست كه چرا زيانينرسد, تو به سازي گاه آ آن از را گردشمنت ا كه ساز, گاه آ اسرارت
حديث٨٤١٩/ ,٤٢٧ صفحه ,٤ جلد الحكمه, ١/ميزان
شود>/١ دشمن روزي است
# # #
وارد مهمي بسيار روايات rstuv معصومين ائمة و الله اولياء اسرار افشاي مورد در
است/ گرديده اسرار اين كتمان بر شديد كيد تأ و شده
دشمنان گر ا كه rstuvباشد معصومين مهم مقامات به اشاره است ممكن اسرار اين
و شـيعيان تكـفير بـراي دسـتاويزي را آن و مـيكنند غـلو به حمل شوند گاه آ آن از
شده حساب كه دارد مطالبيوجود كه حالي در ميكنند آنها بردن ميان از يا تضعيف
mnopqميباشد/ پيامبر سنت و مجيد قرآن با هماهنگ و
كـه مـختلف مـناطق در rstuv اهـلبيت مكتب نشر مورد در آنها اسرار به اشاره يا
اسـرار حفظ در 4و كنيد>/ بيشتر را كتمان و تقيه ميشود نزديك ما قيام امر كه هنگامي
/٤١٢ صفحه ,٧٢ جلد مدرك/١/بحار, ٢/همان
بكوشيد3/١
الـبيت اهل نىا ÚÌ ßº Ï اف¿× <من ميخوانيم: همام امام همان از ديگري حديث در ٢ـ
او به را آهن گرمي خداوند كند, افشا را rstuv اهلبيت ما اسرار كه كسي ديد; Ò Ö¡ا حر اللىه اذىاقهباشد3/٢ او پيكر بر دشمنان س_ح گرمي به اشاره است ممكن تعبير 4اين ميچشاند>
خود ياران از يكي به كه ميخوانيم عسكري حسن امام از ديگري حديث در ٣ـ
فرمود:
تبد فQى ك Úلنىا Òa الذي Ìارنىا Öºا و ك, اودعنىا الذي علمنىا و دينك تصون ان ك <آمرتو به النىا; باحوى Òاهل� × Öا� عند علينىا يشنع من ا�× نىا ÚÌ ßº تفش Tى بالعنىاد///و يقىابلهىا Òن ßX علومنىاحفظ گذارديم وديعت به تو نزد كه را دانشي و داري, مصوم را خود دين كه ميدهم دستور
به آن با كه لجوج افراد نزد را ما علوم بنابراين سپرديم, تو به كه را خود اسرار همچنين و كني,
عيب را آن كه ما احوال به نسبت بيخبران نزد را ما اسرار و مكن, آشكار ميخيزند بر دشمني
/٤١٨ صفحه ,٧٢ جلد ٣/بحاراNنوار,
ننما>/٣ افشا ميگيرند ما بر
نـزد rstuv ائمه اسرار كردن بيان كه ميشود معلوم ضمن در شريف حديث اين از
لجـوج و عـنود افـراد ايـن نـدارد, مشكـلي هيچ طلب, حق و حقجو افراد و گاهان آ
و اس1مي معارف در را علومشان و آنان فضايل و rstuv اهلبيت مقامات گر ا كه هستند
بـراي مـزاحـمت ايجاد و ميگويند بيراه و بد و ميگيرند خرده آن بر بشنوند احكام
مينمايند/ rstuv اهلبيت مكتب پيروان
ثQىث: عند شيعتنىا <امتحنوا فرمود: كه rstuvميخوانيم صادق امام از حديثي در ٤ـ
و عدونىا عن ×ا ÒG حفظهم كيف ارهم ×Ì Öºا عند و ا, × Öz عل م Ô Ôx افظ × ÔT كيف ة Qى الص اقيت موى عندوقت با يكي كنيد, امتحان چيز سه با را ما شيعيان ا; ×zف م ß ßuا خوى T م ß ßtا اسى موى كيف م ß ßGا اموى Òا�كه اسراري با ديگر و ميخوانند3 وقت اول را نمازها 4آيا ميكنند حفظ را آن چگونه كه نماز
آيا اموالشان, به نسبت سوم و مينمايند, محافظت دشمنان از را آن چگونه است آنها نزد
دنـبال تـازهاي شكـل به را سابق حديث مضمون همان كه ديگري حديث در ٧ـ
ß Öبـغ� اTنبيىاء يقتلون <و شـريفة آية تفسي در كه ميخوانيم بزرگوار همان از ميكند
/١١٢ آية عمران, آل /٣
قتلوهم ا مى واللىه <اما ميفرمايد: ميكشند>٣ ناحق به را خدا پيامبران ـ يهود يعني ـ آنها ; حقبـا را پـيامبران آنها سوگند خدا به فقتلوا; م ß Öz عل افشوا و هم ÚÌ ßº اذىاعوا ولىكن باسيىافهمبراي مزاحمي ترسيدند حق دشمنان 4و كردند فاش را آنها اسرار بلكه نكشتند, شمشيرشان
/�٧ �حديثشماره /٦٤ صفحه ,١١ جلد العقول, مرآة /٤
شدند>/٤ كشته الهي پيامبران نتيجه در شود3 پيدا حكومتشان تاج و تخت
بن معلي كه روز آن ميگويد: كه شده نقل عمر بن مفضل از ديگري حديث در ٨ـ
عرض و رسيدم حضرت آن خدمت من كشتند را eصادق امام ياران از fيكي خنيس
است افتاده اتفاق شيعه براي امروز كه مهمي حادثة اين آيا الله! رسول يابن كردم
فـرمود: كشـتند را خـنيس بـن معلي كردم عرض است؟ شده چه فرمود: نميبيني؟
باعظم حربا لنىا النىاصب ليس و نىا, ÚÌ ßº اذىاع قد انه ذىلك اتوقع كنت قد Ù!ع Ô ÖXا اللىه <رحماو دربارة انتظاري چنين هم من كند, رحمت را معلي خدا نىا; ÚÌ ßº علينىا Ôريع ÖXا من علينىا مؤنةاز بيش ما بر او مشقت برخيزد جنگ به ما برابر در كه كسي و كرد, فاش را ما اسرار او داشتم,
/٦٢ صفحه ,١١ جلد العقول, مرآة /١
كند>/١ فاش را ما اسرار كه نيست كسي
از مـذهب اسـرار حـفظ كلي طور به و rstuv اهلبيت ائمة اسرار حفظ حال هر به
شود فاش اسرار اين گر ا كه چرا كرد, ترديد آن در نميتوان كه است مسلمي مسائل
مـورد در و مـيورزند, حسـادت آنـها فـضايل مورد در يابند, دست آن بر دشمنان و
بـه نـمايند, خـنثي را آنـها تـمام ميكنند, سعي آنان تربيتي و اجتماعي برنامههاي
است/ شده داده اسرار حفظ به كيد ا دستور دليل همين
# # #
كـه است, اسـ1مي كشـور سـياسي و نظامي اسرار حفظ رازداري, از ديگر شاخة
اين به نسبت خودش هم mnopq كرم ا پيامبر دليل همين به است, بديهيات از آن لزوم
و ميكرد, توصيه آن به را يارانش و اصحاب هم و ميداد, اهميت العاده فوق مسأله
بود/ اسرار همين حفظ خاطر به مسلمين پيروزيهاي از بسياري
بـود مأمـور دشـمنان سـوي از كـه eسـارهf زن آن گر ا مكه فتح داستان در مث�
مـوفق خـود كـار در بـرساند, قريش مشركان به مكه فتح براي را مسلمانها آمادگي
زمين بر طرفين از زيادي خونهاي بسا اي و نميشد, فتح اينآساني به مكه ميشد
و مـرموز زن آن كـردن تـوقيف و راههـا كـنترل بـر mnopq پيامبر كيد تأ ولي ميريخت/
مشركان و شد, پياده مكه كنار در گهان نا اس1م عظيم لشكر كه شد سبب خبرچين
شدند/ تسليم يافتند, شده انجام عمل برابر در خود كه
ايـن در پـرمعنايي تـعبيرهاي و شده اشاره نيز مسأله اين به اس1مي روايات در
است>/١ ميسر رازداري و نگهداري با صحيح انديشة و است, انديشه
قوما Ò Úع� ل ج و عز اللىه <ان فرمود: كه cdefgميخوانيم صادق امام از حديثي در ٢ـ
خـداونـد ذىاعة; Tوا كم فايىا به, اذىاعوا وف Ò Öòا او من Tا من امر جىائهم اذىا فقىال ذىاعة, Tبادربارة مطلبي كه هنگامي است گفته و فرموده سرزنش اسرار افشاي خاطر به را گروهي متعال
به را آنها ميكنند4يا فاش را آن فورا ميرسد, آنها به شكست3 يا 4پيروزي خوف يا امنيت
ميكنند3 مأيوس شكست عنوان به يا و ميسازند غافل دشمن خطرات از پيروزي عنوانبپرهيزيد>/٢ اسرار افشاء از بنابراين
يسـتحكم ان قبل ال¿ÏÚء <اظهىار cdefgميخوانـيم: باقر امام از ديگري حديث در ٣ـ
كه 4چرا ميشود>/ آن فساد سبب يابد, استحكام كه آن از قبل چيزي كردن اظهار له; مفسدةمانع نتيجه به رسيدن از بسا چه و مياندازند, آن راه در سنگ و ميشوند گاه آ مخالفان
/٧١ صفحه ,٧٢ جلد بحاراNنوار, /٣
ميشوند3/٣
افشاياسرار پيامدهايرازداريو
و ضعفها به مربوط گاه كه دارند رازهايي خود شخصي زندگي در انسانها همة
كردن افشا يقين به ميباشد, موفقيتها و پيروزيها به مربوط گاه و است آنها عيوب
سـؤال زيـر را افـراد اجـتماعي حـيثيت و اعتبار است, عيب و ضعف به مربوط آنچه
همين به شود, آبروريزي و شكست و عمومي اعتماد سلب ماية بساي اي و ميبرد,
اصـ1ح بـراي مـجالي تا ديگران, هم و بپوشانند را اسرار آن بايد خودشان هم دليل
شود/ حاصل ضعفها كردن برطرف و عيوب
حسـودان دل در را حسـد آتش است پـيروزيها بـه مـربوط آنـچه كردن افشا و
مـوفقيت اسـباب بـردن بـين از بـراي را بخيل و نظر تنگ افراد و ميسازد, شعلهور
هـمين به است كامي نا و بدبختي و فساد و شر ماية حال هر در و ميكند, تحريك
�٣٧ �شوريـ يغفرون/ غضبوهم مىا اذىا و احش الفوى و ß Öj Tا كبىائر تنبون Ö ÒN والذين ١ـاللىه و النىاس عن Òالعىاف� و الغيظ Òالكىاظم� و اء ØÍ ÚÉال و اء ØÌ Ú»ال ß| ينفقون لذين ا ٢ـ�١٣٤ �آلعمرانـ / Òسن� Ö ÔÖ¤ا ب ß ÔJاTى الىه Tى ان ت ×F الظل ß| فنىاديى عليه نقدر لن ان فظن مغىاضبا ذهب اذ وذاالنون ٣ـ�٨٧ ـ �انبياء / Ò� ßXالظىا من كنت ß Øæا سبحىانك انت�١١٤ ـ �توبه / Õoحل اه وى T Ò âoابراه ان ٤ـ�٧٥ ـ �هود منيب/ اه اوى Õoل Ò Ò¡ Òoاه ابرى ان ٥ـ�١٠١ �صافاتـ / àoحل بغQم نىاه ÖÌ Ú¿فب ٦ـ�٦٣ �فرقانـ سQىما/ قىالوا ×اهلون Öا� م Ô Ò{ خىاط اذىا و ٧ـ�١٩٩ �اعرافـ / Òاهل� × Öا� عن اعرض و بالعرف أمر و العفو خذ ٨ـ
ترجمه
كـه هنگامي و ميورزند, اجتناب زشت اعمال و بزرگ گناهان از كه كساني همان ١ـ
ميكنند/ عفو شوند خشمگين
از و ميبرند فرو را خود خشم و ميكنند انفاق دستي تنگ و توانگري در كه همانها ٢ـ
دارد/ دوست را نيكوكاران خدا و ميگذرند در مردم خطاي
و رفت, خود3 قوم ميان 4از خشمگين كه هنگام آن در يادآور3 4به را 4يونس3 ذالنون ٣ـ
در رفت3 فرو نهنگ كام در كه موقعي 4اما گرفت نخواهيم تنگ او بر ما كه ميپنداشت چنين
ستمكاران از من تو, منزهي نيست معبودي تو جز 4خداوندا3 زد صدا كم3 مترا 4ي ظلمتها آن
بودم/
بود/ بردبار و مهربان ابراهيم يقين به ٤ـ
بود/ خدا3 سوي 4به كننده بازگشت و دلسوز و بردبار ابراهيم كه چرا ٥ـ
انفاق مسألة نخست آنها اوصاف بيان در است زمين و آسمانها وسعت به آن وسعت
پريشاني و وسعت در كه هستند كساني پرهيزكاران <اين ميگويد: و ميكند مطرح را
را خـود خشم <و ميافزايد: سپس mاء ØÍ ÚÉوال اء ØÌ Ú»ال â| ينفقون لذين lا ميكنند> انفاق
Ò Öوالعاف�l ميگذرند> مردم <خطاهاي از نتيجه در و mالغيظ Òالكىاظم� lو ميبرند> فرو
دوست را نيكوكاران خداوند كه <چرا نيكوكارند, افرادي آنها مجموع در و mالناس عن/m Òسن� ÔÖ¤ا ب ß ÔJ اللىه lو دارد>
گر ا كه شده داده آنها به مغفرت و آمرزش وعدة آن از بعد آية در كه اين جالب
اسـتغفار و بـيفتند خـدا ياد به سرزند آنها از گناهي و شود, پيدا آنها براي لغزشي
ميدهد/ قرار خود عفو مشمول را آنها خداوند كنند,
خـطاهايشان از و مـيكنند عـفو را ديگـران آنـها كـه گونه همان كه اين به اشاره
ميگذرد/ خطاهايشان از و ميكند عفو را آنها هم خداوند ميگذرند,
صـفات از يكـي عـنوان بـه آيـه ايـن در خشم> بردن فرو غيظ; كظم > حال هر به
است, شدن پر از بعد مشك گلوي بستن معني به اصل در نظم� وزن �بر كظم مادة از مبالغه صيغه كظيم> > /١دندان اصط�ح به و ميكند خويشتنداري و غضبشده از مملو كه ميشود گفته كسي به كظيم هميندليل بهانسان به نام�يمات بروز اثر بر استكه معنيشدتخشم به غيظ و ميكند, نظر صرف و ميگذارد جگر برمـعني بـه غـيظ كـظم بنابرايـن ميباشد باNيخشم و شديد مرحلة غيظ كه ميرسد نظر به و دستميدهد
است/ باNيي اينصفتبسيار شدتغضباستو بروز هنگام نفسبه بر سلطة و خويشتنداري
است/١ شده بيان اول ردههاي در و پرهيزكاران, برجستة
# # #
cdefg <يـونس> يعني الهي پيامبران از يكي غضب و خشم از سخن آيه سومين در
و عجله از واقع در ولي بود مقدس ظاهر در كه خشمي است/ خويش امت به نسبت
را او اولي> <ترك اين خاطر به خداوند دليل همين به و ميگرفت نشأت دستپاچگي
مـيفرمايد: كـرد, تـوبه اولي> <تـرك ايـن از سرانجام و داد قرار شديدي تنگناي در
و رفت, eخود قوم ميان fاز خشمگين هنگام آن در eيادآور fبه را eيونسf <وذاالنون>فرو نهنگ كام در كه هنگامي fاما گرفت نخواهيم تنگ او بر ما كه ميپنداشت چنين
تو, منزهي نيست, معبودي تو جز خداوندا زد صدا كم مترا ظلمتهاي آن در eرفت
ß| فـنىاديى عـليه نـقدر لـن ان فظن مغىاضبا ذهب اذ lوذاالنون بودم ستمكاران از من
/m Ò Ö� ßXالظا من كنت ß Øæ ا سبحىانك انت اTى الىه Tى ان Fت الظلبيآنكه و پذيرفت را او توبة خداوند فراوان سختيهاي تحمل از بعد و سرانجام
ناتوان/ و ضعيف و رنجور بسيار تني با فرستاد, بيرون را او شود, هضم نهنگ شكم در
هفته يك يا روز چهل بوده چقدر ماهي شكم در cdefg يونس توقف مدت كه اين در
چه هر است, اخت1ف ساعت, نه شده نقل cdefg علي از كه روايتي طبق يا روز, سه يا
آن/ لحظة يك حتي بود كننده ناراحت و جانكاه بسيار بود
اين با شد؟ كيفري چنين مستحق كه بود كرده اولي> <ترك چه <يونس> راستي
خشم كه است اين بر ابتدايي تصور نميزند, سر معصيتي و گناه انبياء از ميدانيم كه
cdefg يونس مانند دلسوزي پيامبر خيرخواهانة دعوت كه گمراهي قوم برابر در غضب و
كه بود اين اوليى او, مانند بزرگي پيامبر براي ولي است, طبيعي كام� نميپذيرند, را
تا هم باز رسيد, خواهد فرا قوم آن براي الهي عذاب زودي به كه اين از گاهي آ از پس
cdefg يـونس گـر ا و نشـود, مأيـوس سـخن تأثير از و نگويد, ترك را آنها لحظه آخرين
آن كه داد نشان نيز تجربه ميكرد, نظر تجديد خود كار در شايد نميشد, خشمگين
و بـرداشـتند حـق درگـاه به انابه و توبه دست و شدند بيدار لحظات آخرين در قوم
برگرفت/ آنان از را عذاب خداوند
پـيامبرانش بـر خـداونـد ـ نـبود بيدليل هم زياد كه ـ را خشمي چنين كه جايي
خويهاي و حسد و انتقام و توزي كينه از كه را خشمي شعلههاي چگونه نميبخشد
بخشيد؟ خواهد ميكشد زبانه ديگر رذيلة
جملة از منظور و است, گنهكار قوم بر خشم اينجا در خشم از منظور است بديهي
قـوم آن مـيان از هـجرتش مـيكرد, گـمان او كـه است اين ;mعليه نقدر لن ان lفظنcdefg يونس اعتراف از منظور و باشد, كيفر و سرزنش خور در كه نيست بدي كار گنهكار
< اوليى <تـرك مجازات گرفتار كه است خويشتن بر ستم و ظلم همان ستم و ظلم به
است: زير شرح به ميكند ستايش غضب ترك و بردباري و حلم از كه آياتي اما و
بـه را cdefg ابـراهـيم حـضرت خـداونـد, بـحث مورد آيات از آيه دومين و اولين در
آزر سرپيچي داستان دنبال به اولي ميكند, معرفي اواه> <حليم يا حليم> <اواه عنوان
براي cdefg ابراهيم استغفار و بتشكني و توحيد سوي به او دعوت از eابراهيم fعموي
cdefg ابراهيم تقاضاي و لوط> <قوم مجازات از فرشتگان خبردادن دنبال به دومي و او,
است/ آمده آنان مجازات تخفيف مورد در خداوند از
افـراد هـدايت بـراي و است, رحـيم و مـهربان كـه است كسـي مــعني بــه <اواه>
اصـل در و شـده گـفته Nبا در استكه معني مناسبهمان ولي شده, كر ذ ديگري معناي <اواه> براي البته /١به نسبت دلسوزي يا مسؤوليت, يا باشد توبه خاطر به خواه ميكشد آه فراوان كه است كسي معني به <اواه>
مردم/
ميكند/١ فراوان دلسوزي
بـيانگر كـه اواه> <حليم يا حليم> <اواه به cdefg ابراهيم حضرت توصيف حال هر به
و غـضب بردن فرو كه ميدهد نشان است/ يكديگر با وصف دو اين نزديكي و رابطه
چـنگال از آنها نجات براي ت1ش و مجرمان دربارة حتي دلسوزي و بردباري و حلم
بودند/ متصف آن به بزرگ انبياء كه است برجستهاي صفات از كيفر و گناه و جرم
بود لجوج و متعصب مردي كه <آزر> عمويش برابر در تنها نه cdefg ابراهيم حضرت
عجيب, آلودگيهاي آن با لوط> <قوم برابر در حتي بلكه ميداد نشان بردباري و حلم
رهـايي بـزرگ گناهان و آلودگيها اين از را آنها باشد ممكن گر ا كه داشت دلسوزي
نشوند/ الهي عذاب گرفتار تا بخشد
لوط قوم و عمو برابر در بردباري و حلم اندازه همين كه رسيد فرا الهي فرمان ولي
و شديد عذاب آن گرفتار لوط قوم مخصوصا و نيستند/ هدايت قابل آنها است, كافي
شدند/ كوبنده
# # #
مـيشمرد, ابـراهـيم بـر را خويش بزرگ مواهب از يكي خداوند, آيه ششمين در
يطىان; الش من رة Ö Òb <الغضب فرمود: كه ميخوانيم mnopq خدا رسول از حديثي در ١ـ
/٢٦٥ صفحه ,٧٠ جلد مدرك/١/بحاراNنوار, ٢/همان
شيطان>/١ سوي از است برافروختهاي و سوزان پارة آتش غضب,
×Fكـ ×ان ÖZ Tا يفسد <الغضب ميخوانيم: mnopq حضرت همان از ديگري حديث در ٢ـ
تلخي بسيار 4داروي صبر كه گونه همان ميكند فاسد را ايمان غضب العسل; Ô Ö� الص يفسدميكند>/٢ خراب را عسل است3 المثل ضرب تلخي در كه است
لـلمرء عـدو <اعديى فـرمود: كه ميخوانيم cdefg علي اميرمؤمنان از حديثي در ٣ـ
و غضب انسان دشمن سختترين غىايته; بلغ و درجته علت ×Fملكه Òن Òf وته, ÖÎ Ò¾ و غضبهآخرين به و ميشود, بلند او درجة كند, مهار را دو اين بتواند كس هر است, او نفس هواي
حديث٣٢٦٩/ ,٤٥٤ صفحه ,٢ جلد غرر, شرح /٣
ميرسد>/٣ كمال مرحلة
مـن مـوقدة, ار نـى <الغضب ميخوانـيم: همام امام همان از ديگري حديث در ٤ـ
كس هر كه است برافروختهاي آتش غضب ا; × ßw ق ß Ò3 Ö ÔT ل او كىان اطلقه من و كظمهاطفأهىا,كه است كسي نخستين كند, رها را آن جلو كس وهر كرده, خاموش را آتش آن برد, فرو را آن
است>/٦ بديها تمام كليد غضب و خشم ; ÝÌ Ò¾ كل مفتىاح <الغضب ميخوانيم:
مـعروف دعـاهاي از يكـي در cdefg سجاد امام كه است قدري به غضب خطرات ٧ـ
من اعوذبك Øæا <الىلهم ميدارد: عرضه و ميبرد پناه خدا به آن از سجاديه صحيفة
من خداوندا القنىاعة; قلة و ß Ö� الص ضعف و سد Ò Ö¡ا غلبة و الغضب سورة و رص ß Ö¡ا هيجىانكمي و شكيبائي ضعف و حسد شدن چيره و غضب شدت و حرص هيجان از ميبرم پناه تو به
خشم كه كسي عورته; اللىه Ò3س غضبه كف <من است: آمده cdefg صادق امام از ١١ـميدارد>/٤ مستور را او عيوب خداوند دارد, باز را خود
احـاديث چـند هـر ـ مـيدهيم پـايان ديگـري نـاب حـديث بـا را بـحث ايـن ١٢ـ
ميفرمايد: cdefg صادق امام ـ است پربار و فراوان بسيار زمينه اين در rstuv معصومين
بدتر چيز چه صن; Ö ÔÖ¤ا يقذف و النفس يقتل غضب اذىا جل الر ان الغضب من اشد ¾Ïء <ايميدهد دشنام را ك پا افراد و ميكشد آدم ميشود, خشمگين انسان كه هنگامي غضباست, از
غضب/ مادة البحار, ٥/سفينة
ميسازد>/٥ متهم و
# # #
شده وارد غضب نكوهش در كه بود زيادي روايات از گلچيني كه ـ rبا روايات از
روشن خوبي به ميآفريند انسان زندگي در خشم و غضب كه فاجعهاي ابعاد ـ است
آتش انسان, دشمن بدترين خشم آمد rبا روايات در كه گونه همان حقيقت در شد,
آمد, rبا در آنچه ولي است, مؤثر و مناسب حال اين در خدا ذكر گونه هر يقين به
ميباشد/ مؤثرتر
عـند اللـه ذكـر وجـوب باب عنوان تحت بابي وسائل, در عاملي حر شيخ مرحوم
النفس� ابوابجهاد از �باب٥٤ ,٢٩١ صفحه ,١١ جلد الشيعه, ١/وسائل
است/١ موضوع اين اهميت بر دليل كه است آورده النفس جهاد ابواب در الغضب
در كـه گـونه هـمان است غـضب درمان طرق از ديگر يكي حالت دادن تغيير ٤ـ
گر ا و برخيزد شده عصباني نشستن حال در شخص گر ا است: آمده اس1مي روايات
آن از بتواند گر ا و بكشد دراز يا برگرداند صحنه آن از صورت و بنشيند, است ايستاده
سازد/ مشغول ديگري كار به را خود و شود, دور محل
است/ مفيد و مؤثر بسيار غضب و خشم آتش نشستن فرو براي حالت تغيير اين
اذىا و جلس Õ ßmقىا هو و غضب اذىا Ø ßm الن كىان > mnopqميخوانيم: خدا رسول از حديثي در
بسيار كارهاي اثر 4بر mnopq پيامبر كه هنگامي غيضه; فيذهب اضطجع, جىالس هو و غضبپهلو به بود, نشسته گر ا و مينشيت بود ايستاده كه حالي در ميشد, عصباني جاه_ن3 زشت
هو و غضب رجل ا ÛZا <و فرمود: كه است شده نقل cdefg باقر امام از بحاراrنوار در
خشمگين كه كس هر فليقم; جىالسا كىان ان و يطىان الش رجز عنه سيذهب فانه فليجلس Õ ßmقىانشسته گر ا و ميشود, دور او از شيطان پليدي كه چرا بنشيند, باشد ايستاده كه حالي در شود
برخيزد>/ است
بسـتگانش از يكـي بـه نسـبت انسـان گـر ا كـه است آمـده حـديث ايـن ذيـل در
فرو را او خشم بدني تماس اين و كند لمس خود دست با را او بدن و شود خشمگين
/٢٧٢ صفحه ,٧٠ جلد بحاراNنوار, /٣
مينشاند/٣
در يـقين بـه آن بـا صـورت و سـر شسـتن و خـنك آب نوشيدن گرفتن: وضو ٥ـ
است آمده mnopq خدا رسول از حديثي در بلكه است/ مؤثر غضب آتش كردن خاموش
آن كـه ايـن گمان به بودند, cdefgآمده باقر امام خدمت جماعتي با استكه معتزلي عبيد عمروبن به ١/اشارهگشتند/ باز شرمنده سرانجام و بيازمايند حضرترا
غضب از منظور كفر; فقد ء ÖÏ Ò¾ ه Ô Ùيغ� اللىه ان ظن من عمرو!١ يىا عقىابه/ تعىا�× <غضباللىهدگرگون را خداوند چيزي كند گمان كه كسي عمرو! اي است/ او كيفر و عقاب متعال, خداوند
/٦٨ صفحه ,٤ جلد اNنوار, بحار /٢
است>/٢ شده كافر ميدهد3 حالت تغيير 4و ميسازد
است او كـيفر خـدا خشـم كـه است آمـده cdefg صـادق امـام از ديگـري حديث در
١/eشد پيشنهاد آن گرفتن پس سبب امر همين fو گشت نمايان
مسـلمانان از يكي ظلم برابر در كه ميخوانيم cdefg علي اميرمؤمنان حاrت در ٣ـ
عصباني سخت cdefg علي آتش, با سوزاندن به را او كردن تهديد و همسرش, به نسبت
از نـهي و مـعروف بـه امر را تو من فرمود: و كشيد شمشير جوان آن روي به و شد,
ايـن داري تـو eمينمايم تو به را همسرت به رفتاري نيك سفارش fو ميكنم منكر
خـطر در جـانت وگـرنه كـن تـوبه ميكني, پشت عدالت و حق به پرخاشگرانه چنين
در از و كـرد نشـيني عـقب سـرعت بـه ديـد چـنين را وضـع كه متجاوز جوان است/نمود/٢ بخشش تقاضاي و درآمد عذرخواهي
حق سوي به گنهكار افراد دعوت مقام در كه بود الهي مقدس خشم اين يقين به
است/ مؤثر و كارساز بسيار عدالت و
را او منكر از نهي و معروف به امر عثمان كه هنگامي ميخوانيم ابوذر دربارة ٤ـ
به cdefg علي كرد/ صادر ربذه هواي و آب بد سرزمين به را او تبعيد دستور نكرد تحمل
من فارج mوجل lعز للىه غضبت انك ابىاذر <يىا فرمود: او با وداع هنگام و آمد او بدرقه
خىافوك ا مى م ßvايد ß| ك فاتر دينك, ع!× م Ô Òxخف و دنيىاهم ع!× خىافوك القوم ان له غضبتكردي, غضب و گرفتي خشم خدا خاطر به تو ابوذر! اي عليه; م Ô Òxخف ×ا ß[ م Ô Öyم واهرب عليهتو از او3 دستة و دار و 4عثمان مردم اين باش اميدوار نمودي غضب برايش كه كس همان به پس
خودشان به وحشتند در برايش آنها كه را آنچه پس دينت, بر آنها از تو و ترسيدند دنيايشان بر
/١٣٠ خطبة الب�غه, نهج /٣
كن>/٣ فرار آنها از ميترسي آن بر آنچه خاطر به و گذار/ وا
ميان در ناحق به را المال بيت اموال كه كساني به نسبت ابوذر خشم است بديهي
الهي مقدس خشم يك ميداشتند روا ستم و ظلم مردم به و ميكردند تقسيم خود
بود/
وحشت بـه او انـتقادات از مـعاويه كه هنگامي به ابوذر خود از ديگري سخن در
او كه ميخوانيم چنين است شده نقل كند, تبعيد كه شام از را او ميخواست و افتاد,
اس النـى Çا Ò Ûvا> گفت: چنين بودند آمده او بدرقه به شام مؤمنان از گروهي به خطاب
هـمراه مردم! اي اTرض; ß| ÒÏ ß½ع اذا وجل عز لله غضبا صومكم و صQىتكم مع عوا Ò Öbاداشته ميشود انجام زمين در گناهاني برابر در متعال خداوند براي خشم خود روزة و نماز
كه جمعيتي به اميرمؤمنان علي خدا بندة از نامهاي اين قه; Ò ßM ذهب و ارضه â| ÒÏ ß½ع Òح� للىه4اشاره بردند>/ را او حق و شد عصيان او زمين در كه هنگام آن در كردند, غضب خدا خاطر به
اذىا الـذيى ÇÔؤمن ÖXا Òا Ú <ا مـيدهيم: پايان cdefg صادق امام از حديثي با را سخن اين
كه است كسي مؤمن بىاطل; ß| اه رضى يدخله Ö Òn ÒÏßÈر اذىا و حق, من غضبه رجه Ö ÒO Ö Òn غضبگردد, خشنود كسي3 4از هرگاه و نميكند, خارج حق دائره از را او خشم شود, خشمگين هرگاه
داراي واقع در و ميكنند, پيشه بردباري ناتواني و عجز اثر بر كه هستند افرادي
دراز انـتقام بـه دست كـردند, پـيدا قـدرت وقت هـر كـه چـرا نـيستند حـلم فـضيلت
من Ô âoل Ò¡ا <ليس cdefgميخوانيم: علي اميرمؤمنان از حديثي در كه گونه همان ميكنند,
ناتواني و عجز خاطر به كه كسي ; ×hع قدر اذىا من Ôo لى Ò Ö¡ا ×ا Ú ا انتقم, قدر اذىا و فهجم عجزحليم نيست/ بردبار و حليم بگيرد انتقام توانايي هنگام به و نكند كاري به اقدام و شود كت سا
ببخشد>/٤ توانايي هنگام به كه است كسي
و مـديران و رؤسـاء بـراي مـخصوصا كس هـمه بـردباري و حــلم حــال هــر بــه
سـبب كـه است اخـ1قي فـضائل بـاارزشتـرين از يكـي خـانوادههـا, ســرپرستهاي
است/ عظيم مشك1ت حل و دلها جذب و مديريت حسن و تعالي و پيشرفت
روايات از گلچيني عنوان به كه را زير روايت چند اخ1قي فضيلت اين اهميت در
ميرسد/ نظر به كافي برگزيدهايم باب اين
اخQقا؟ â ßè كم Ò Ò{باش كم Ô ßاخ� <اTى كه: ميخوانيم mnopq كرم ا پيامبر از حديثي در ١ـ
كم اشد و ابته بقرى كم ابر و حلما اعظمكم و اخQقا احسنكم فقىال اللىه رسول يىا ب!× قىالوابه اخ_ق جهت از شما از كداميك بدهم خبر شما به آيا ا; ضى والر الغضب | نفسه من افا انصىو خوشخوتر, همه از كه كس آن فرمود: خدا/ رسول اي آري كردند عرض تريد؟ شبيه من
بوده خشنودي و خشم حال در انصافتر با و خويشاوندانش به نسبت نيكوكارتر و بردبارتر
ء ÖÏ Ò¾ ا�× ء ÖÏ Ò¾ ع ß Ôb ا <مى است: شده نقل چنين بزرگوار همان از ديگري حديث در ٢ـباشد>/٢ علم با حلم همراهي از برتر كه نشده همراه چيزي با چيزي علم; Òا� حلم من افضلغلب من النىاس <اشجع فرمود: كه cdefgميخوانيم علي اميرمؤمنان از حديثي در ٣ـ
آيد>/٣ غالب جهل بر علم نيروي با كه است كسي مردم شجاعترين لم; ß Ö¡با هل Ò Öع!×ا� قوي من النىاس <اقوي فرمود: كه شده نقل حضرت آن از معني همين شبيهشود>/٤ چيره غضبش بر حلمش نيروي با كه است كسي مردم قويترين لمه; ß ßM غضبه
لم; ß Ö¡ا جال الر ق اخQى افضل <ان ميخوانيم: حضرت همان از ديگري حديث در ٤ـ
/٤٨٨ صفحه همان, /٥
است>/٥ حلم مردان اخ_ق برترين
اÇÔXؤمن <ان مـيخوانـيم: چـنين mnopq كـرم ا پـيامبر از ديگري جالب حديث در ٥ـ
مـقام بـه نـرمش و حـلم بـا مـؤمن شـخص د; ج Ò ÒxÔ ÖXا ابد العى درجة Ò� والل لم ß Ö¡با ليدرك
الجهاد�/ كتاب � ٢٨٨ صفحه ,١١ جلد الوسائل, ٦/مستدرك
ميرسد>/٦ زندهدار شب عبادتكنندة
پـيشگاه در مهم عبادات از بردباري و حلم كه ميدهد نشان خوبي به تعبير اين
احب <من فرمود: كه ميخوانيم mnopq خدا رسول از ديگري پرمعناي حديث در ٦ـ
از ; à Öبص� هىا ترد مصيبة جرعة و لم ß ßM تردهىا غيظ جرعة جرعتىان جل و عز اللىه Òا� بيل السبردن فرو حلم وسيله به را خشم جرعه است, جرعه دو نوشيدن خدا سوي به راهها محبوبترين
قـنبر گـويي و ميدهد دشنام را قنبر eنابخرديf مرد كه شنيد cdefg علي روزي ٧ـ
شيطان و راضي را خدا تا كن رها را او قنبر! فرمود: امام دهد, پاسخ او به ميخواست
<فـوالـذيى فرمود: سپس باشي/ داده كيفر eشرمندگي fبا را دشمنت و خشمگين را
Çßثل ß[ الشـيطىان اسـخط Tى و Çلم, ß Ö¡ا ßثل ß[ ربه Ôؤمن ÖXا Ï×Èار ا مى النسمة برء و بة Ò Ö¡ا خلقك خا زير در را دانه كه خدايي به قسم عنىه; السكوت ßثل ß[ ق Ò Öa Tا عوقب Tى و مت, الصخشنود حلم مانند چيزي به را پروردگارش مؤمني شخص هيچ آفريده را انسان و شكافته,
به را احمق و نكرده, خشمگين غضب هنگام به خاموشي مانند چيزي به را شيطان و نساختهاست>/٢ ننموده مجازات سكوت, همانند چيزي
حلم و انفىاذه ع!× قىادر هو و غيظا كظم <من شده: نقل چنين mnopq كرم ا پيامبر از ٨ـ
كاري انجام بر قدرت كه حالي در برد, فرو را خود خشم كه كسي Îيىد; Ò¾ اجر اللىه اعطىاه عنه,
حديث١٢/ ,٤٧٩ صفحه ,١٣ جلد اNحاديث, ٣/جامع
ميدهد>/٣ او به شهيدي اجر خداوند كند, پيشه بردباري و حلم و دارد آن مطابق
چـنين cdefg الحسـين بـن عـلي امـام كـه است آمده cdefg باقر امام از حديثي در ٩ـ
و حلم كه انسان كه ميبرم لذت من غضبه; عند حلمه يدركه ان الرجل ßD ليعجب <انه فرمود:بخشد3/ رهايي خطر چنگال از را او 4و آيد>/ او سراغ به خشم هنگام به بردباريش
چـند هـر ـ مـيدهيم پـايان cdefg صادق امام از ديگري حديث با را بحث اين ١٠ـ
خدمتكاري cdefg امام كه است آمده حديث اين در ـ است فراوان زمينه اين در روايات
او دنـبال به شخصا امام كرد, تأخير ولي بود, فرستاده كاري دنبال به را او و داشت
او سر باrي امام eبود كرده غلبه او بر گرما fو است خوابيده گوشهاي در ديد رفت,
و محبت fبا امام شد بيدار كه هنگامي بخوابد, آسوده تا زد باد را او مدتي و نشست
و دارد, زيـادي بركات انسان براي زندگي در بردباري و حلم كه اين سخن كوتاه
است شـده نـقل mnopq كـرم ا رسـول از كـه است سـخني زمـينه اين در سخن بهترين
من رفع و عه, الض من رفع و ار, برى Tا صحبة و ميىل, Ò Öا� ركوب نه ß Òf لم ß Ö¡ا <فاما ميفرمايد:
Òعروف ÖXوا Òهل ÖXا و العفو و رجىات, الد ßمعا� من احبه صى ب يقر و , ß�Ò Öòا ي Ùοت و اسة, سى Òòامعني پر و شريف حديث اين در حضرت آن لمه> ß ßM للعىاقل ب يتشع ا مى ا فهذى مت, والصخوب, كارهاي انجام حلم, آثار <از ميفرمايد: و كرده بيان حلم براي مثبت نتيجه ده
به خيربودن, طالب پستي, و خست شدن برطرف انسان, شخصيت رفتن aبا نيكان, با همنشينيو آوردن بجا نيك كار دادن, فرصت مردم به و گرفتن بهره عفو از رسيدن, عالي مقاماتبهره آن از علمش خاطر به عاقل كه هستند اموري اينها كردن, پيشه نادان3 برابر 4در سكوت
/١٩ صفحه العقول, ١/تحف
ميگيرد>/١انگـيزههاي و سـرچشـمهها داراي انسـان صـفات سـاير مانند بردباري و حلم ٢ـ
شمرد: زير امور ميتوان را حلم سرچشمة است, متعددي
بـرابـر در انسـان كـه مـيشود سـبب خـويشتن, مـالكيت و نـفس بـر سلطه rالفcdefgدر علي اميرمؤمنان نشود, آشفتگيها و خشم گرفتار و نرود, در كوره از نام1ئمات
كظم لم ß Ö¡ا Òا Ú <ا ميگويد: كه آنجا است فرموده سرچشمه اين به اشارهاي حلم تعريف
حديث٣٨٥٩/ ,٧٤١ صفحه ,٣ جلد غررالحكم, شرح /٢
است>/٢ نفس مالكيت و خشم بردن فرو حلم, النفس; ملك و الغيظ
يكون Tى و اره جوى ا�× احبه صى به W يستضيى اللىه Ìاج ߺ لم ß Ö¡ا> ميفرمايد: cdefg صادق امام
كه است الهي فروغ پر چراغ حلم التوحيىد; و Òعرفة ÖXا بانوار و اللىه بانوار ؤيد Ò ÖXا Tا حليماحليم نميتواند انسان و ميرود, پيش خدا قرب جوار سوي به و ميگيرد, بهره آن از آن دارندة
حديث٦١/ ,٤٢٢ صفحه ,٦٨ جلد بحاراNنوار, /١
گردد>/١ تأييد توحيد و معرفت انوار و الهي انوار با اينكه مگر باشد,نيز غضب و خشم منفي پيامدهاي و حلم مثبت نتايج بر گاهي آ و عقل و علم rداست, انسـانها وجـود در اخــ1قي فــضيلت ايــن پــيدايش بــراي ديگــري عــامل
كه است نوري بردباري و حلم العقل; جوهره نور لم ß Ö¡ا> ميفرمايد: cdefg علي اميرمؤمنان
حديث١١٨٥/ ,٣١١ صفحه ,١ جلد غررالحكم, شرح /٢
بـا Çلم; ß Ö¡ا يتوفر العقل <بوفور ميفرمايد: ديگري تعبير در و است>/٢ عقل آن جوهرة
ميشود>/٣ افزوده نيز بردباري و حلم ميزان بر عقل افزايشباد تو بر العلم; Òرة Ò\ فانه لم ß Ö¡با <عليك ميخوانيم: بزرگوار همان از حديثي در نيز و
است>/٤ علم درخت ميوة كه بردباري و حلم بهشـايستة خـوهاي از و برجسـته بسيار فضائل از حلم كه اين با استثناء: موارد ٣ـگونه اين و نيست پسنديده آنجا در حلم كه ميآيد پيش مواردي ولي است, انساني
حلم كه مواردي در مث� شود پيدا است ممكن نيز اخ1قي فضائل ساير در استثنائات
و فسـاد و فشـار بـر و مـيشود مـتعصب جـاه1ن جسارت و جرأت سبب بردباري و
مـناسبي العـمل عكس بـايد نيست پسنديده حلم اينجا در ميافزايند خود عصيان
كند/ سكوت او تا شود داده نشان
تـمام انسـان عـقيدة و مكتب يا و جامعه زيان به بردباري و حلم كه مواردي در
است/ غلط سكوت و حلم نيز آنجا در ميشود
خـوبي كـار حـلم مـيشود محسوب ذلت و ضعف نشانة حلم كه مواردي در نيز و
شاعر: گفتة به و نيست
است آتش طـغيان بــاعث كــباب اشك است ابـلهي ستمپيشه پيش عجز اظهار
�٢٢ ـ �نور / Ôoرح غفور واللىه لكم�١٩٩ �اعرافـ / Ò âاهل� × Öا� عن اعرض و بالعرف امر و العفو خذ ٣ـÕ Öخـ� ÇÇÔو ÒG Ö Ôk Òصــ� Ö ß)ولــ بــه Ö Ôrعــوقب مىــا ÇÇßثل ß[ فــعاقبوا Ö Ôrعىــاقب ان و ٤ـ�١٢٦ ـ �نحل ابريىن/ للصى
�٩٦ �مؤمنونـ يصفون/ ]ßا أعلم ن Ö ÒL يئة الس أحسن هي ß� بال ادفع ٥ـبـينه و بـينك الـذي فاذا أحسن هي ß� بال ادفع يئة الس Tو سنة Ò Ö¡ا تستوي Tو ٦ـذوحـظ اTى يـلقاهىا ـا ومى وا Ô Òصـ� الـذين Tا يـلقاهىا ـا ومى ـ ÕoÇÇ Òa Þو� كأنــه عــداوة٣٤و�٣٥ �فصلتـ / à ßoعظ×D ث Tوا بالعبد والعبد ر Ô Ö¡با ر Ô¡ا ×! القت ß| القصاص عليكم كتب آمنوا الذين ا Ò Ûvا يا ٧ـمن فيف Ö ÒH ذىلك ان باحسى اليه أداء و Òعروف ÖXبا فاتبىاع ¾ÏÒء أخيه من له Ò ßhع Òن Òf ×D ث Tبا�١٧٨ ـ �بقره / Õ ßoأل عذاب فله ذلك بعد اعتديى Òن Òf ة Ò Öaر و ربكمو تعفوا أن و فاحذروهم لكم ا عدو دكم وأوTى ازواىجكم من ان آمنوا الذيىن ا Ò Ûvا يا ٨ـ�١٤ �تغابنـ / Õoح ر غفور اللىه فان تغفروا و تصفحواعـفوا كـان اللىـه فــان ســوء عــن تــعفوا او ÇÇفوه Ö ÔH او ا Öخــ� تــبدوا ان ٩ـ�١٤٩ ـ �نساء قديىرا/
عطاي مشمول كرده محروم را تو كه كسي و عفوكني, كرده ستم تو به كه را كسي ميدهد دستور
/٥١٢ صفحه ,٢ جلد البيان, بحث/١/مجمع مورد آية ذيل المنثور, ر الد و عياشي تفسير /٢
باشي>/١ داشته محبت پيوند او با بريده تو از كه كسي و سازي, خود
# # #
دسـتور چـنين آنـها به و كرده مسلمانان همة به را سخن روي آيه چهارمين در
كـنيد بسنده شده تعدي شما به كه مقداري به كنيد مجازات خواستيد گر ا ميدهد
براي كار اين eنماييد گذشت و عفو fو كنيد پيشه شكيبايي گر ا ولي eآن از بيشتر fنه
Õ Öخـ� ÇÔو ÒG Ôk Ö Òصـ� ن Tو بـه Ôrعوقب ا مى ßثل ß[ فعىاقبوا Ôrعىاقب ان lو است بـهتر شكيبايان
/mابريىن للصىچشم كه هنگام آن در شد, نازل احد جنگ در آيه اين كه است آمده روايات در
سنگدل دشمن و بود غلتيده خون و خاك در كه افتاد حمزه رشيد بدن به mnopq پيامبر
او بيني و گوش و بود كشيده بيرون را او eقلب fيا كبد و شكافته را او پهلوي و سينه
سپاس و حمد از بعد و شد ناراحت و منقلب بسيار mnopq پيغمبر بود/ كرده قطع نيز را
fو كرد> خواهم مثله را آنها يابم غلبه آنها بر من گر ا فرمود: او درگاه به شكايت و الهي
نازل فوق آية e/ميكنم معامله همين آنها از نفر هفتاد با فرمود: ديگري روايت طبق
eعـفو fو صبر به دعوت را مسلمانان و داد مجازات در تعدي عدم به دستور و شده,ميكنم>/٢ صبر ميكنم, صبر خدايا ; Ô ßاص� Ô ßاص�> كرد: عرض mnopq پيامبر ب1فاصله نمود,
شكيبايي باللىه; اTى ك Ô Öمىاص� و ßواص�> ميفرمايد: اين از بعد آية در كه اين جالب
اين در كه اين به اشاره نيست>/ پروردگار توفيق و خدا براي جز تو شكيبايي و كن پيشه
مقابله حتي انساني غير عمل يك كه مثله به نسبت ولي است, عمد قتل كشتن اصل
حتي كه است آمده اس1مي روايات در صريحا مطلب اين و نيست, جايز نيز مثل به
/٤٧ نامه الب�غه, نهج /١
به شد استفاده مثله جواز فوق روايت از گر ا و كرد١ مثله نميتوان هم را درنده سگ
كـردن/ مـثله نه است قتل اصل منظور, كه شد, خواهد تفسير صريح روايات وسيلة
مطرح مسلمانان سوي از آنها كردن مثله و نابرابر انتقام مسألة كه گفتهاند نيز جمعي
اين كه است معني همين مؤيد نيز آيه خطاب عموميت و mnopq پيامبر سوي از نه شد
بود/ مسلمانان سوي از تصميم
# # #
و عـفو از فـراتـر دسـتوري كـرده mnopq پيامبر به را سخن روي باز آيه پنجمين در
را بدي پاسخ و كن, دفع است بهتر كه راهي از را بدي ميفرمايد: و ميدهد گذشت
هـي ß� بال lادفع تريم گاه آ ميكنند توصيف و ميگويند آنها آنچه به ما ده, نيكي به
/mيصفون Ôا ß[ اعلم ن Ö ÒL يئة الس احسن# # #
را <بدي ميفرمايد: است, آمده ديگري تعبير با معني همين نيز آيه ششمين در
lادفع شوند>/ صميمي و گرم دوستان همچون سرسخت دشمنان تا كن دفع نيكي با
/m Õo Òa Þ ßو� كانه عداوة بينه و بينك الذيى فاذا احسن هي â� بالميخوانيم: نيز رعد سورة ٢٢ آية در و
مـيدهد, شـرح را فكـر و انـديشه صـاحبان و اrلـباب اولـي اوصـاف كه هنگامي
lو ميبرند ميان از را سيئات حسنات, با كه است اين آنها اوصاف از يكي ميفرمايد:
و خـطاها آنـها كـه بـاشد ايـن بـه اشاره ميتواند تعبير اين /mيئة الس سنة Ò Ö¡با يدرئونبه اشاره ميتواند نيز و ميكنند, جبران نيك اعمال و حسنات با را خويش گناهان
دربارة متعددي آيات در ميشود گفته خداوند مورد در كه گونه همان <غفران> مادة كه باشيد داشته توجه /١مانندو و �١٤ آية �جاثيه, الله ايام يرجون ]ى للذين يغفروا آمنوا للذين قل مانند: است رفته كار به نيز انسان
/�٣٧ آية يغفرون�شوري, غضبواهم ا مى اذا
عـفو كه ميرسد نظر به چيست؟١ غفران و صفح و عفو ميان فرق ديد بايد حال
العـمل عكس گـونه هـر و انـتقام تـرك و گـذشت مـعني بـه و است نـخستين مرحلة
سـپردن فـرامـوشي بـه و گرفتن ناديده و برگرداندن روي معني به صفح و ميباشد,
است, گناه و خطا آثار پوشانيدن معني به غفران و ميباشد, دوم مرحلة اين كه است
مقامات برترين و است مرحله آخرين اين و بسپارند, فراموشي به را آن هم مردم كه
است/ ديگران خطاهاي برابر در ايمان با انسانهاي
# # #
عـفو وعـدة و گـرفته قرار خير اعمال انجام كنار در گذشت و عفو آيه, نهمين در
و سازيد, مخفي يا آشكار را نيكيها گر <ا ميفرمايد: است, شده داده آن برابر در الهي
تـوانـا و بـخشنده خداونـد eشد خواهيد خدا عفو fمشمول نماييد گذشت بديها از
ميكند/ گذشت و عفو ـ معيني موارد در جز ـ است انتقام بر قادر كه اين با fو است
/mقديىرا عفوا كىان اللىه فان سوء عن تعفوا او فوه Ö ÔHاو ا Öخ� تبدوا lانافتخاري پيروزي و قدرت هنگام به گرفتن انتقام كند تصور نبايد انسان بنابراين
تا و باشد خويش اعصاب مالك موارد گونه اين در انسان كه است آن افتخار است,
نمايد/ گذشت و عفو نميشود, استفاده سوء گذشت و عفو از كه آنجا
# # #
mnopq پـيامبر سـوي به سخن روي باز بحث مورد آيات از آيه آخرين و دهمين در
eدشمنانf آنها آنچه برابر در ميفرمايد: eميباشد مسلمانها همة منظور fولي است
ـا مى عـ!× Ö ßواص�l كن گيري كناره آنها از شايستهاي طرز به و باش, شكيبا ميگويند
عفو از كه آنجا در دشمنان مقابل در حتي و مينهد, گذشت و عفو پاية بر خود ميان
ميكند/ توصيه آن به نشود سوءاستفاده گذشت و
رواياتاس�مي در انتقام عفوو
و دارد, وسـيعي بـازتاب اس1مي روايات در انتقام نكوهش و عفو فضيلت مسألة
جمله: از ميشود ديده آن دربارة دهندهاي تكان بسيار تعبيرات
من منىاد نىاديى القيىامة يوم كىان <اذىا است آمـده mnopq اس1م پيامبر از حديثي در ١ـ
عـن الـعىافون فيقىال اللىه, Ò!ع اجره الذيى ذا من فيقىال نة Ò Öا� فليدخل اللىه Ò!ع اجره كىانميزند صدا دهندهاي ندا ميشود قيامت روز كه هنگامي اب; حسى ß Öبغ� نة Ò Öا� فيدخلون النىاسدر است؟ خدا بر اجرش كسي چه ميشود گفته شود, بهشت وارد است خدا بر او اجر كس هر
ميشوند>/١ بهشت داخل حساب بدون آنها و كردند, عفو را مردم كه كساني ميگويند: پاسخ
فـرمود: خطبهها از يكي در كه ميخوانيم بزرگوار همان از ديگري حديث در ٢ـ
قـطعك مـن تـصل و ظـلمك عـمن الـعفو اÐTخرة و نيىا الد ئق خQى ß Ö� Ò ßR كم Ô ßاخ� <اTىاخ_ق بهترين كه دهم خبر شما به آيا حرمك; من اعطىاء و اليك, اء اسى من ا�× ان حسى Tواشما از كه كسي با پيوند و كرده, ستم شما به كه كسي از گذشت و عفو چيست؟ وآخرت دنيا
ساخته محروم را شما كه كسي به بخشش و كرده, بدي شما به كه كسي به نيكي و بريده,است>/٢
خـوبي با بدي دادن پاسخ همان كه عفو مراتب عاليترين شريف حديث اين در
صـلحاي و اوليـاء و انـبياء مـقام ايـن و است شده بيان مختلف شاخههاي در است
است/ راستين
فـضايل تاج گذشت و عفو Òكىارم; ÖXا تىاج <العفو مـيفرمايد: cdefg علي اميرمؤمنان ٣ـ
�حديث�٥٢٠/ ١٤٠ صفحه ,١ جلد غررالحكم, شرح /٣
است>/٣ اخ_قي
بدن عضو باrترين بر و زينت, هم و است, قدرت و عظمت نشانه هم تاج ميدانيم
هـمة ميان در گذشت و عفو كه ميدهد نشان تعبير اين ميشود, گذاشته سر يعني
ßثل ß[ عليه فاعتدوا عليكم اعتديى Òن Òf> ميفرمايد: كه آنجا باشد معني همين به اشاره
به مقابله واقع 4در كنيد> تعدي او بر آن همانند كند تعدي شما بر كه كسي عليكم; مااعتديىاست3/ عادaنه مجازات بلكه نيست, تعدي مثل,
مـجازات و قـصاص جـواز بيان مقام در آيه كه دارد وجود نيز احتمال اين البته
يا وجوب بر دليل و است حظر توهم مقام در امر اصط1ح, به fو باشد بوده عادrنه
/eنيست استحباب
كـه است جـايي در عـفو دارد, ويـژهاي جاي كدام هر مجازات و عفو حال هر به
موضع از ميگيرد, پيش را عفو راه گر ا و دارد, مثل به مقابله و انتقام بر قدرت انسان
شـده پـيروز كـه مظلومي براي هم است, وسازنده مفيد عفو گونه اين نيست, ضعف
مغلوب كه ظالمي براي هم و ميشود, نفس هواي بر او تسلط و دل صفاي سبب زيرا
ميدارد/ وا خويشتن اص1ح به را او زيرا گشته
از لطيف و معني پر اشاراتي شده, اشاره استثناء اين به نيز اس1مي احاديث در
بـقدر ßo اللـئى مـن يـفسد <العفو ميخوانيم: cdefg علي اميرمؤمنان از حديثي در جمله
با افراد كه اندازه همان به ميكند, فاسد را پست و ليم افراد گذشت و عفو ; ß âhالكر من اصQحه
حديث١٢٤/ ,٢٧٠ صفحه ,٢٠ جلد الحديد, ابي ابن الب�غه نهج شرح ـ ,١٨٢ صفحه ,٢ جلد كنزالفوائد, /١
مينمايد>/١ اص_ح را شخصيت
عـفو; ÒÍ Ù½ÔXا Tىعن Ôقر ÖXا عن <العفو ميخوانـيم: بزرگوار همان از ديگري حديث در
اصرار گناه بر كه كسي مورد در نه باشد داشته خود گناه به اقرار و اعتراف كه است كسي درباره
حديث٧٨٣/ ,٣٣٠ صفحه همان, و حديث٧٨٣, همان, /٢
دارد>/٢
و سنة Ò Ö¡با <جىاز فرمود: كه است آمده همام امام همان از ديگري حديث در نيز و
نيكي به را نيكيها Qم; سى Tا سلطىان â| وهنا او الديىن ß| ثلما يكن Ö Òn ا مى يئة الس عن اوز × ÒQاس_مي حكومت بر سستي يا دين بر لطمهاي كه مادام كن نظر صرف بديها از و بده, پاداش
حديث٤٧٨٨/ غررالحكم, /٣
/eرفت عادrنه مجازات سراغ به بايد موارد گونه اين fدر نميكند>/٣ وارد
سـخن همين تأييد در cdefg الحسين بن علي العابدين زين امام از نيز حديثي در
ÛÍ ßÉيـ الـعفوعنه ان علمت ان و عنه, تعفو ان ائك اسى من <حق فـرمود: كه است آمده
حق سبيل; من م ß Öz عل ا مى فاولىئك ظلم بعد ÒÍ Ò½انت Òن ÒX و تعىا�× و ك تبىار اللىه قىال ت ÖÍ Ò½انتميشود زيان سبب او عفو گرميداني ا ولي كني عفو را او كه است اين كرده بدي تو به كه كسي
به 4و طلبد ياري شدن مظلوم از بعد كه كسي ميفرمايد متعال خداوند بگيري انتقام ميتواني
حديث١٣٢٢٥/ ,٢٠١٥ صفحه ,٣ جلد الحكمه, ١/ميزان
نيست>/١ او بر ايرادي بپردازد3 ظالم مجازات
بـهانه به كس هر و گردد استفاده سوء سبب استثنائها گونه اين وجود نبايد ولي
جويي انتقام به است خاطيان و بدكاران جسارت و جرئت سبب گذشت و عفو اينكه
گذشت و عفو اصل از استثناي موارد تعصب عدم و خلوص روي از بايد بلكه بپردازد,
كرد/ عمل آن طبق و شناخت دقت با را
تـعزيرات و حـدود اجـراي از گـذشت و عـفو كـه است توجه شايان نيز نكته اين
و حد اجراي كه چرا نيست, جايز است منصوص روايات در كه مواردي در جز شرعيه
است/ واجبات از خود جاي در تعزير
انگيزههايآن ثمراتو عفوو آثار ٣ـ
بسـيار آثـار بـود, گذشته روايات و آيات در كه اشاراتي به توجه با گذشت و عفو
گفت: چنين ميتوان خ1صه طور به كه دارد انگيزي شگفت و جالب و مطلوب
به ميسازد مبدل صميمي دوستان به را سرسخت دشمنان گاه گذشت و عفو ١ـ
بـوده بـدي مـقابل در خـوبي fيعني ضد به مقابله و نيكي با توام كه زماني خصوص
است/ شده اشاره آن به فصلت سورة ٣٤ آية در كه eباشد
و دشـمنيها از كـه چـرا است قدرت دوام و حكومتها بقاء سبب گذشت و عفو ٢ـ
mnopq كرم ا پيامبر از حديثي در ميافزايد/ طرفداران و دوستان بر و ميكاهد مخالفتها
ميشود>/٣ طوaني عمرش گردد, افزون عفوش كه كسي عمره; â| مدنتايج اما و است, گذشت و عفو اجتماعي بركات و آثار شد گفته rبا در آنچه البته
كـه است كـافي اندازه همين است, اينها از بيش آن, اخروي پاداشهاي و معنوي
مـن جـنة القدرة مع <العفو كه: است آمده cdefg علي اميرمؤمنان از حديثي در بدانيمالهي>/٤ عذاب برابر در است, سپري قدرت هنگام به گذشت و عفو سبحىانه; اللىه اب عذى
بـيني, كوته نظري, تنگ جمله از است فراوان نيز جويي انتقام انگيزههاي اما و
خوهاي از بسياري و هواپرستي, نفس, ضعف توزي, كينه حسد, نگري, آينده عدم
دل در را جويي انتقام آتش ديگري, ضميمة به يا تنهايي به كدام هر كه ديگر, زشت
الهام مهم مسألة اين در قرآن آيات از و ميگرديم بر مجيد قرآن به اشاره اين با
ميگيريم/
م ß ßw لنغرينك دينة Ò ÖXا ß| Ôرجفون ÖXا و رض م م ß ßwقلو ß| الذين و Ôنىافقون ÖXا ينته Ö Òn Ö ß) ل ١ـâ| اللىـه سنة ـ تقتىي2 قتلوا و اخذوا ثقفوا ×ÒC اي Òملعون� ـ قليى2 اTى ا ×zف اورونك × ÔN Tى Ú Ôj
�٦٢ تا ٦٠ �احزابـ تبديى2/ اللىه لسنة د ß ÒQ لن و قبل من خلوا الذيىنو ن ß Öz ال اصب كيدهن â ØDع ف ßÍ Ö½ت اTى و اليه D يدعون ا ×Ø ßW Ú Òا� احب جن الس رب قال ٢ـ�٣٣ �يوسفـ / Òاهل� × Öا� من كن ا�٣١ ـ �نور / ن ß ßx زين من Òف� Ö ÔO ا مى ليعلم بارجلهن بن ßÍ ÖÉي Tى و /// ٣ـ
ترجمه
پخش مدينه در اساس بي شايعات و دروغ اخبار كه آنها و بيماردaن و منافقان گر ا ١ـ
كوتاهي مدت جز سپس ميشورانيم, آنان ضد بر را تو برندارند, خود كار از دست ميكنند
شوند يافت جا هر و ميشوند طرد جا همه از و ـ بمانند! شهر اين در تو كنار در نميتوانند
پيشين اقوام در خداوند سنت اين ـ رسيد! خواهند قتل به سختي به و شد خواهند گرفتار
يافت! نخواهي تغيير گونه هيچ الهي سنت براي و است,
آن بسوي مرا اينها آنچه از است محبوبتر من نزد زندان پروردگارا! گفت: 4يوسف3 ٢ـ
از و شد خواهم متمايل آنان بسوي نگرداني باز من از را آنها نيرنگ و مكر گر ا و ميخوانند!
بود/ خواهم جاه_ن
4و شود دانسته پنهانيشان زينت تا نزنند زمين به را خود پاهاي رفتن راه هنگام و /// ٣ـ
گـروه و مـيكردند فـراهـم را آنـها نـاراحـتي اسـباب مسلمان زنان مورد در مزاحمت
فوق آية ميدادند, آزار سخت را آنها ايمان, با زنان دربارة شايعات پخش با ديگري
ميكند/ قتل و تبعيد شديد مجازات به تهديد را گروه سه هر
گاه رفته, كار به مختلف معاني در قرآن آيات در مرض> م ß ßwقلو ß| <الذيىن به تعبيرمـرض م ß ßwقلو ß|l است آمده بقره سورة ١٠ آية در آنچه مانند است, نفاق به اشاره
كـار بـه دارند جنسي سركش هوسهاي كه كساني مورد در گاه و mمرضا اللىه ادهم فزىبـه كـه شـده داده دستور mnopq پيامبر زنان به سوره همين ٣٢ آية در كه چنان رفته,
بيماردrن كه نگويند سخن هوسانگيز گونهاي به نامحرمان, با كردن صحبت هنگام
/mمرض قلبه ß| الذيى فيطمع بالقول ضعن Ö ÒH Qفl كنند طمع آنها در
ايـن مـيافـزايـد: e٦١ و ٦٠ fآيـة آيات همين ادامة در قرآن كه اين توجه جالب
سنت براي و eنيست اس1م امت به منحصر fو است پيشين اقوام در خداوند سنت
يافت/ نخواهي تغييري گونه هيچ الهي
و بوده, الهي اديان تمام در عام حكم يك rبا حكم كه ميدهد نشان تعبير اين
كـنان پـرا شـايعه و مـنافقين و مـزاحـمين بـرابـر در بايد كه تغييرناپذير است سنتي
غـيرت مـفهوم و eمنطقي و شرعي موازين تمام حفظ با fالبته كرد قاطعانه برخورد
است/ همين
# # #
يـعني الهـي پـيامبران بـزرگترين از يكـي ديـني غـيرت نـمونة بـه آيه دومين در
مخصوصا مصر هوسباز زنان سوي از كه هنگامي ميكنيم برخورد cdefg يوسف حضرت
يا ذليخا نامشروع خواستههاي تسليم خواستند او از و گرفت قرار تهاجم مورد ذليخا
بـرابـر در و جـوانـي سـن در كـه يـوسف شود خودشان نامشروع خواستههاي تسليم
هـمة بـا را زنـدان كـه آنـجا تـا كـرد مـقاومت شـدت بـه داشت قـرار شهوات طوفان
چنين پروردگار درگاه به و داد ترجيح آنها خواستههاي برابر در تسليم بر رنجهايش
آن سوي به مرا اينها آنچه از است محبوتر من نزد زندان من! <پروردگار داشت عرضه
و ميشود مايل آنها به من قلب برنگرداني من از را آنها نيرنگ و مكر گر ا و ميخوانند
â ØDعـ ف ßÍ Ö½ت اTى و اليه âD يدعون ا ×Ø ßW Ú Òا� احب جن الس رب lقىال بـود خواهم جاه1ن از
يوسف عصمت و عفت مقام از هم تعبير اين ;m Òاهل� × Öا� من كن ا و ن ß Öz ال اصب كيدهنمقايسه را ك پا روحية اين كه هنگامي و او پارسائي و غيرت از هم و ميكند حكايت
ثابت او بر ذليخا همسرش ناپاكي وقتي كه ميكنيم مقايسه مصر عزيز غيرت عدم با
انك لـذنبك واستغفريى ا هىذى عن اعرض <يوسف كـرد! قناعت جمله اين به تنها شد
از كه كن استغفار نيز زن اي تو و كن نظر صرف موضوع اين از يوسف! ; Ò âاطئ� ×òا من كنتمنظور است واضح ميشود روشن دو اين ميان فرق e٢٩ ـ fيوسف بودي> كاران خطا
در را او گـر ا كـه بـود اين هدف بلكه كند زندان طلب خداوند از كه نبود اين يوسف
تـرجـيح را زنـدان eساختند كه fهمانگونه كنند مخير نامشروع عمل و زندان ميان
ميدهد/
# # #
بـر عـ1وه كه ميدهد مؤمنه زنان به دستوري خداوند بحث مورد آية سومين در
پـيدا پـنهانش زينت تا نزنند زمين به را خود پاهاي رفتن راه <هنگام حجاب حفظ
ـا مى ليعلم بارجلهن بن ßÍ ÖÉي lوTى رسد!> گوش به دارند پا بر كه خلخالي صداي و شود
/mن ß ßx زين من Ò âف� Ö ÔOاجـازه زنـان بـه كـه آنـجا تـا شـده آمـيخته هـم به غيرت و عفت نيز آيه اين در
راه مـحكم گـر ا كـه بـوده كـوچكي زنگـهاي يا حلقهها داراي كه بوده ياط� نقره از باريكي طوق خلخال /١فـلسفة مـيگويند بعضي و ميكردند پا ساق به را آن يكزينت بعنوان عرب زنهاي و Nده صداي ميرفتندحشرات تا ميكردند پا به را استآن بوده برهنه پاهايشان معمو� عربكه بيابانگرد زنان كه بوده آن اصلي
rبا در كه همانگونه و كنند١ ظاهر را خلخال صداي و بكوبند زمين بر را پا نميدهد
×ان; âZTا من ة Òالغ� <ان فرمود: كه است آمده بزرگوار همان از ديگري حديث در ٥ـ
و كشور و آيين و دين حفظ به دعوت را انسان ايمان كه fچرا است>/ ايمان از غيرت
ايمان با باشد نداشته غيرت و نكند دفاع اينها از كه كس آن و ميكند, خود ناموس٢/eنيست
و ته/// Ú ßY قدر ع!× الرجل <قدر است: آمـده cdefg علي اميرمؤمنان از حديثي در ٦ـ
و است, او همت اندازة به انسان ارزش ته; Òغ� قدر ع!× عفته و انفته قدر ع!× شجىاعتهبه او عفت و است, مادي3 ارزشهاي به 4نسبت بياعتنائيش و نفس عزت اندازة به او شجاعت
حديث٤٧/ كلماتقصار, الب�غه, ٣/نهج
است>/٣ او غيرت اندازة
را اسـيران از گـروهي فـرمود: كه ميخوانيم cdefg باقر امام از ديگري حديث در ٧ـ
را آنها قتل دستور حضرت eبودند خطرناكي اسيران fچون mnopqآوردند پيامبر خدمت
آزاد مـرا چـرا كـرد, سـؤال mnopq پـيامبر از او فـرمود, آزاد كـه را آنـها از يكـي جز داد,
و خـدا كـه است خـصلت پـنج تـو در كـه داد خـبر مـن بـه جبرئيل فرمود فرمودي,
و ÇÔلق Öòا حسن و خىاء والس حرمك ع!× ديىدة الش ة Ò âالغ�> دارند دوست را تو پيامبرش
و خـلق حسـن و سخاوت و خانواده, به نسبت شديد غيرت جىاعة; الش و ان اللسى صدقمسلمانان جزء و آورد اس_م شنيد, را سخن آن مرد آن كه هنگامي شجاعت, و راستگويي
حديث�١٠/ �باب٧٧ ١٠٩ صفحه ,١٤ جلد الشيعه, وسائل /٤
گشت>/٤ نائل شهادت درجة به بود mnopq پيامبر با كه غزوات از يكي در و شد, برجسته
ندارد>/١ غيرت كه را كسي كند لعنت خدا Tيغىار; من اللىه <لعن فرمود: داشتند
غيرت تعريفاقسام
شديد دفاع به وادار را انسان كه است صفتي غيرت آورديم rبا در كه گونه همان
ارزشها از شديد دفاع هرگونه اصو� و ميكند, خود كشور و ناموس و آيين و دين از
ولي ميرود كار به ناموسي غيرت دربارة غالبا واژه اين گرچه است/ غيرتمندي نوعي
است/ گسترده و وسيع آن مفهوم
به مبدل شود كشيده افراط راه به گر ا ديگر برجستة صفات مانند صفت اين البته
غير دفاع شكل به كه است صورتي در آن و است, نكوهيدهاي خلق و ميشود, ضد
درآيد/ وسواس با آميخته و منطقي
ما ة Òالغ� <من فرمود: mnopq كرم ا پيامبر كه mnopqميخوانيم كرم ا پيامبر از حديثي در
ß Öغ� â| ة Òفالغ� يكره امىاما و الريبة ß| ة Òفالغ� ب ß ÔJ ا امى فامى اللىه يكره ا مى ا × Öyم و الله ب ÔJاما ندارد, دوست را آن خدا نوعي و دارد, دوست را آن خداوند كه غيرتاست از نوعي يبة; الرآلودگيها بر قرائني كه 4 مشكوك موارد در كه است غيرتي دارد, دوست را آن خدا كه غيرتي
باشد موارد اين غير در كه است غيرتي نميپسندد, خدا را آنچه اما و ميباشد, دارد3 وجود
او كدامني پا به نسبت و سازد, متهم اساس بي گمان و ظن با را خود همسر مث_ انسان 4يعني
به كدامن پا افراد تشويق سبب و ك خطرنا و زشت بسيار صفت اين كه گردد وسواس گرفتارميشود/3>٢ فساد
فرزند به نامهها از يكي در cdefgميخوانيم اميرالمؤمنين امام از ديگري حديث در
ذىلك فـان ة Ò Öغـ� موضع Ò Öغ� ß| التغىاير و ك ايىا <و فـرمود: cdefg مجتبي امام گراميش
كه چرا بپرهيز موردش غير در غيرت از يب; الر Òا� ية ß Ò� ال و قم الس Ò� ا حيىحة الص يدعواو صحيح افراد كه ميشود سبب وسواس3 با آميخته و انحرافي افراطي 4ي غيرتها اينگونه
قـرار تـهمت معرض در بيگناه افراد و شوند بيماري و آلودگي گرفتار آنان, از درستكار
/٣١ نامة نهجالب�غة, /١
گيرند/>١
غيرت امثال در خصوص به است مذموم چيز همه در افراط كه است اين حقيقت
سوء خود محارم نزديكترين به نسبت انسان كه ميشود سبب آن, در افراط كه چرا
سـخنان و مشكـوك حـركات و مـورد بـي كـنجكاويهاي بـا را آنـها و كند, پيدا ظن
دامـن در را آنـها كه شود سبب امر همين بسا اي و دهد, قرار اتهام مورد بياساس
است حرام اس1م شرع در ظنها سوء و غيرتها گونه اين حال هر به و بيندازد فساد
از يكي كه ميآيد بر چنين جاهليت به مربوط اخبار از كرد/ پرهيز آن از جدا بايد و
غيرت نوعي آن اصلي عامل يا دختر نوزادان كردن گور به زنده و دختران كشتن علل
جنگهاي در و شوند بزرگ اينها است ممكن ميگفتند كه بود بيمنطق و انحرافي
بيفتد, دشمن جوانان دست به ما نواميس و گردند, دشمنان چنگال اسير قبيلگي
نماييم/ حفظ را خود نواميس و كنيم, نابود را آنها ما كه بهتر چه
انسانها زندگي غيرتدر آثار
بـه كه است عظيم دفاعي نيروي يك مثبت و معتدل و صحيح صورت به غيرت
بـاطني نـيروي ايـن كـه چـرا شـد, پـيروز مـخالفان و دشمنان بر ميتوان آن كمك
مـعرض در كشـور يك اسـتق1ل يا ايمان و دين و ناموس و مال و جان كه هنگامي
حركت به را انسان وجود ذخيرة نيروهاي تمام و ميشوند, بسيج ميگيرد قرار تهديد
ده انـدازه به نيرويي غيرت, عامل تاثير تحت در غيور انسان يك گاه و ميآورد, در
به ميدهد, نشان پايمردي و ايستادگي كاري, فدا و ايثار حد تا و ميكند پيدا انسان
است/ اقتدار و سربلندي و عزت اسباب از يكي غيرت دليل, همين
به ببينند غيرتمند انسان يك برابر در را خود كه هنگامي منحرف و آلوده افراد
از ديگر يكي اين و ميكنند نشيني عقب و ميدهند دست از را خود مقاومت زودي
است/ غيرت بركات
و ك پـا و نشكـند جـامعه يك واrي ارزشهـاي حـريم كـه ميشود سبب غيرت
بماند/ محفوظ
حالي در است فحشاء و فساد مظاهر رفتن ميان از و جامعه امنيت سبب غيرت
هـم و ميدهد باد به را ارزشها هم و ميشكند, هم در را امنيت هم غيرتي بي كه
ميسازد/ مبدل آلودگيها و فساد صحنة به را جامعه صحنة
حـتي كـه ديـد را گـنهكار قوم آن شهر آلودة صحنة cdefg لوط حضرت كه هنگامي
بودند الهي فرشتگان لوط حضرت fميهمانان شوند او ميهمانان مزاحم دارند تصميم
آلودگي و نداشت خبر آنها وضع از كه واو شدند, وارد او بر زيبا جواناني صورت به كه
و آلوده قوم كه هنگامي و رفت, فرو ناراحتي و وحشت در سخت ميدانست را محيط
قدر هر cdefg لوط و آمدند, او خانة سراغ به شدند خبر با مهمانان اين وجود از منحرف
كه f آنان عقد به را خود دختران شدند حاضر حتي نگذاشت اثر كرد نصيحت را آنها
در و نـپذيرفتند نـيز را بـزرگ ايـثار ايـن آنـها آورنـد, در eآورنـد ايـمان و كنند توبه
Tى و اللىه <فاتقوا گفت: آنها به cdefg لوط داشتند, پافشاري خود, انحرافي خواستههاي
سوء قصد با و نبريد مرا آبروي و بترسيد خدا از رشيد; رجل منكم اليس hضي ß| زون Ö ÔHشما ميان در غيرت با و شايسته و عاقل انسان يك آيا مسازيد, رسوا مرا ميهمانانم به نسبت
دارد؟3>/ باز شرمانه بي و ننگين اعمال اين از را شما كه 4 ندارد وجود
معرفي او به را خود الهي فرشتگان نكرد, اثر آنها در سخنان اين كه هنگامي ولي
طـومار و مـيكوبد, درهـم را آنها الهي عذاب زودي به نباش, نگران گفتند و كردند,
تىاج Ö ÒJ Òرء ÖXا <ان فرمود: كه ميدهيم پايان cdefg صادق امام از حديثي با را سخن اين
و يىلة, ß Òb ة ÒÌ ß¾معىا ذىلك; طبعه ß| يكن Ö Òn ان و يتكلفهىا خQىل ثQىث Òا� عيىاله و له ß Ö+م ß|كه دارد صفت سه به نياز خانوادهاش برابر در و منزل در انسان ; à âبتحص� ة Ò Öغ� و بتقديىر, سعةزيبا معاشرت سازد, فراهم خود براي زحمت به را آن بايد باشد نداشته وجود او طبيعت در گر ا
/ ٢٣٦ صفحه ,٧٥ جلد بحاراNنوار, /١
آلودگيها/>١ از نگهداري و حفظ با آميخته غيرت و حساب, و اندازه با آميخته توسعة و
از جـداشـدن و eاعة الـجمى مـع ـه اللى fيـد ميدانـد جماعت با را خدا دست اس1م
گله از رو تك گوسفندان ميفرمايد: و شمرده شيطان نفوذ سبب را مسلمين صفوف
/١٢٧ خطبة الب�غة, نهج /١
١/mئب للذ ß Òsالغ من اىذ الش fو گرگند طعمة
مـورد زمـينه ايـن در را آيـات از نـمودهايي و ميگرديم باز قرآن به اشاره اين با
ميدهيم/ قرار بررسي
اعداء Ö Ôrكن اذ عليكم اللىه نعمة كروا اذ و قوا تفر Tى و يىعا Òb اللىه بل Ò ßM اعتصموا و ١ـاى Öyمـ كم نقذ فا النىار من حفرة شفىا × Ò!ع Ö Örكن و اخواىنا بنعمته Ö Ôrفاصبح قلوبكم Ò Ö� ب لف فا�١٠٣ �آلعمرانـ تدون/ Ö Òt لعلكم آياته لكم اللىه Ô Ù� يب لك كذىماى نوله Ò âؤمن�Ô ÖXا سبيىل Ò Öغ� يتبع و ديى Ô ÖGا له Ò Ú� تب ا مى بعد من سول الر اقق يشى من و ٢ـ�١١٥ ـ �نساء مص�ا/ ائت Ðسى و Ò Úsجه نصله و × Úتو�اTرض ß| ا مى انفقت لو م ß ßwقلو Ò Ö� ب لف ا و ـ Ò âؤمن�Ô ÖXبا و ه ßÍ Ö½بن ك ايد الذيى هو ٣ـ�٦٣ و ٦٢ �انفال- / Õ âoحك عزيىز انه م Ô Òy بي لف ا الله لىكن و م ß ßwقلو Ò ×� ب الفت ا مى يىعا Òb�٤ �صف- مرصوص/ بنيىان م Ô Úuكا صفا سبيىله â| يقاىتلون الذيىن ب ß ÔJ اللىه ان ٤ـابتغاء اTى م ß Öz عل كتبنىاها ما ابتدعوها رهبانية و رافة اتبعوه الذين قلوب ß| جعلنا و ٥ـ�٢٧ ـ �حديد ا/ × ßx رعاىي حق رعوهىا Òا Òf اللىه ان رضوى
ترجمه:
كنده پرا و بزنيد چنگ وحدت3 وسيلة هرگونه و اس_م و 4قرآن خدا ريسمان به همگي و ١ـ
دلهاي ميان او و بوديد دشمنيكديگر چگونه كه آوريد ياد به را خدا 4بزرگ3 نعمت و نشويد
خدا بوديد آتش از حفرهاي لب بر شما و شديد! برادر او نعمت بركت به و كرد ايجاد الفت شما
پذيراي شايد ميسازد آشكار شما براي را خود آيات خداوند چنين اين داد نجات آن از را شما
تمام گر ا ساخت, برقرار الفت آنها دلهاي ميان و كرد, تقويت مؤمنان و خود ياري
دهـي, الفت آنـها دلهـاي مـيان كــه مــيكردي صــرف است زمــين روي را آنــچه
lهو است/> حكيم و توانا او كرد, ايجاد الفت آنها ميان در خداوند ولي نميتوانستي,
الفت ا مى يعا ÒbرضTا ß| ا مى انفقت لو م ß ßwقلو Ò Ö� ب لف ا و - Òؤمن�Ô ÖXبا و ه ßÍ Ö½بن ك ايد الذي/m Õ ßoحك عزيز انه م Ô Òy بي لف ا اللىه لكن و م ß ßwقلو Ò Ö� ب
قلوب بين تاليف هرگز بود, قائل ارزشي عزلت و گيري گوشه و انزوا براي اس1م گر ا
بيان mnopq كرم ا پيامبر براي بزرگ معجزة عنوان به يكديگر به را آنها پيوند و مؤمنين
نميكرد/
بايد بلكه است, مطلوب اجتماع دل در زندگي تنها نه كه ميدهد نشان تعبير اين
كند/ پارچه يك را آنها كه شود ايجاد دلها در پيوندي چنان
آن عـصر و mnopq پـيامبر زمان به مربوط اين گفت نميتوان هرگز كه است بديهي
بـا و شـوند, جـمع محوري گرد بايد حق مدافعان زمان هر در كه چرا بوده, حضرت
خود پيشواي و زمان امام و حق از و بسازند, نيرومند و قوي جمعيتي قلوب, تاليف
كنند/ دفاع
و مـيدهد نسـبت خـودش بـه را قلوب تاليف اينجا در خداوند اينكه توجه قابل
عمران آل ١٠٣ آية در كه طور همان كرد, ايجاد الفت شما دلهاي در خدا ميگويد:
كاري چنين به دست mnopq اس1م پيغمبر ميدانيم كه اين با داده, نسبت خود به نيز
اختيار در خدا كه بود الهي معجزة يك اين كه دهد نشان كه است آن براي اين زده,
مـردم مـيان در كـهنه و نـو عـداوتـهاي و كينهها قدر آن نه گر و داد, قرار پيامبرش
آنها نميتوانست قدرتي هيچ كه بود, جاهلي عصر سواد بي و نادان و لجوج و متعصب
ولي ميكردند, هزينه راه اين در را زمين ثروتهاي تمام گر ا حتي سازد/ طرف بر را
را غيرممكن و كرد, را خود كار الهي امدادهاي و mnopq پيامبر اخ1ق و اس1م تعليمات
وقوع به است mnopq پيامبر معجزات مهمترين از كه عظيم معجزهاي و ساخت, ممكن
و است, التيام و انس و انسجام با توام اجتماع معني به لغت در كه الفت و پيوست,
خدا دست النعم; من اذة الشى الشات ئب الذ تطف ÒO ×Fك يطىان الش اختطفه م Ô Öyالشاذم m lشدآورد3 روي انزوا به 4و شود جدا جمعيت از آنها از يكي كه هنگامي است, جماعت سر بر
ميربايد>/١ را گله از شدة جدا گوسفند گرگ كه گونه همان ميربايد, را او شيطان
البـ1غة نـهج در cdefg علي متقيان موrي از ديگري تعبير به را مضمون همين ٤ـ
الـفرقة و كم ايىا و عة, ×F Ò Öا� مع يداللىه فان اTعظم اد وى الس الزموا <و فرمود: ميخوانيم
لشعىار هىذا ا�× دعىا من اTى للذئب, ß Òsالغ من اذ الشى ان ×Fك يطىان, للش النىاس من اذ الشى فانكه باشيد حق3 طرفداران كثريت 4ا اعظم سواد با همواره هىذه; م� ×Fع ت Ö ÒI كىان لو و فاقتلوهچنانچه است, شيطان بهرة تنها انسان كه بپرهيزيد كندگي پرا از و است, جماعت با خدا دست
تفرقه شعار به 4اشاره كند دعوت شعار اين به كس هر باشيد, گاه آ گرگ/ بهرة تكرو گوسفندباشد>/٢ من عمامة اين زير گرچه بكشيد, را وي است3 خوارج فساد و فتنه از مملو اندازي
همين در mnopq خدا رسول از كه ديگري روايت به فوق تعبير اهميت به توجه با ٥ـ
ياخذ ß Òsالغ كذئب نسان Tا ذئب يطىان الش <ان مـيفرمايد: كنيد, توجه شده نقل زمينه
ـاجد; سى Ò ÖXا و عة ×F Ò Öا� و ة بالعىام عليكم و عىاب, الش و كم ايىا اردة, الشى و النىاحية و القىاصيةميشوند دور گله از كه را گوسفنداني كه گوسفند براي گرگ مانند است انسانها گرگ شيطان
بر و بپرهيزيد شدن فرقه فرقه و جدايي از ميگيرد/ ميكنند, فرار يا ميگيرند قرار كنار در يا
/٨ صفحه ,٤ جلد البيضاء, ٣/٧/المحجة صفحه همان, /٤
باشيد/>٣ مساجد و جماعت و مردم همراه كه باد شما
فوق اخىاه جر Ö Òv ان Ôسلم ßX ل ß ÒJ <Tى است: آمده بزرگوار همان از ديگري حديث در ٦ـ
سه از بيش نيست, جايز مسلماني هيچ براي نة; Ò Öا� يدخل لح بالص ابق السى و ,mايىامl ثة ثQىدر داخل ميشود, صلح در قدم پيش كه كس آن و كند, قهر3 4و دوري مسلمانش برادر از روز
شد/>٤ خواهد بهشت
ان Ôسلم ßX ل ß ÒJ <Tى ميخوانيم: حضرت آن از ديگري تعبير با را مضمون همين ٧ـ
سـزاوار مسلماني هيچ براي ائقه; بوى يؤمن Tى ن Ú ßW يكون ان اTى ايىام ثة ثQى فوق اخىاه جر Ö Òvاز انسان كه باشد بوده كسي كه اين مگر كند, دوري مسلمانش برادر از روز سه از بيش نيست
دنيا از و كنند قهر يكديگر از نفر دو گر <ا است: آمده احاديث از بعضي در حتينميميرند/>٢ دنيا از مسلمان بروند
است, يكديگر از كردن قهر معني به جدايي دربارة احاديث اين كه است درست
دلهـا پـيوستن و اجـتماع طـرفدار همواره اس1م كه ميدهد نشان حال هر به ولي
نميسازد/ دستورها اين روح با گيري گوشه و عزلت يقين به و است
به ميخواست كه مردي به كه ميخوانيم mnopq خدا رسول از ديگري حديث در ٨ـ
ا مى ع!× اعة سى احدكم Ô Öلص�> فرمود: آورد, بجا خدا عبادت تا كند گيري گوشه و برود كوه
به شما از يكي كردن صبر سنة; Òاربع� خىاليا عبىادته من Õ Öخ� م سQى Tا اطن موى بعض ß| يكرهانزوا در سال چهل عبادت از بهتر مسلمانان ميان در نام_يمات برابر در ساعت يك اندازة
حديث١٢٩١٤/ ,١٩٦٦ صفحه ,٣ جلد الحكمة, ٣/ميزان
است/>٣
گـوشهگـيري و انزوا نوعي كه رهبانيت از اس1م در كه داريم متعددي روايات ٩ـ
فرمود: كه mnopqميخوانيم كرم ا پيامبر از حديثي در جمله از شده نهي شدت به است
از fمنظور نيست/> سياحت و رهبانيت من امت در سيىاحة; Tى و رهبىانية ß� ام ß| <ليسانزواطلبي سياحت از منظور و است/ عبادت براي دنيا ترك و گيري گوشه رهبانيت,
بـه دائـما و ميكردند rنه و خانه ترك كلي به بعضي قديم زمان در زيرا است, سيار
مـيپنداشـتند, دنـيا تـرك و عـبادت نـوعي را آن و بـودند, گـردش در سياح صورت
/١١٥ صفحه ,٦٧ جلد اNنوار, ٤/بحار
٤/eندارد وجود سيار انزواطلبي نه و ثابت گيري گوشه نه اس1م در بنابراين
آن عـصر در كـه مـيخوانـيم چـنين mnopq كرم ا پيامبر از پرمعنايي حديث در ١٠ـ
شديدا او رفت, دنيا از mnopq پيامبر اصحاب از يكي مظعون> بن <عثمان فرزند حضرت,
مشغول و برگزيد مسجد عنوان به را خانهاش از گوشهاي كه آنجا تا شد, اندوهگين
mnopq خـدا رسـول بـه خـبر ايـن eگرديد منزوي و كرد ترك را كار همه fو شد عبادت
به گر 4ا گرفتهاي قرار او تيرهاي هدف و يافته, راه تو در شيطان خود! جان دشمن اي تاخذهىا؟;خـداونـد مـيكني خـيال تو نميكني؟ رحم فرزندت و خانواده به آيا نميكني3 رحم خود
چنين 4آيا كني؟ استفاده آنها از را تو كه ندارد دوست اما كرده, ح_ل تو بر را كيزه پا نعمتهاي
است؟3>/ امكانپذير تناقضي
چنين يك چرا شما <پس كرد: عرض اميرالمؤمنين به <عاصم> كه هنگامي سپس
/eكنم؟ اقتدا شما به هم من fبگذاريد داري؟> گوار نا غذاي و خشن لباس
واجب عدالت و حق پيشوايان به خداوند دارد, فرق تو با من <وظيفة فرمود: امام
فقيران فقر تا كنند, زندگي مردم ضعيفترين مانند و بگيرند سخت خود بر كه كرده
/٢٠٩ خطبة الب�غة, نهج /١
١</eبرتابند خدا فرمان از سر fتا ندهد قرار فشار در را آنها
چـنين فرمود مسعود بن عبداللىه به كه mnopq كرم ا پيغمبر از ديگري روايت از ١٢ـ
اسـرائـيل بـني مـيان در اجـتماعي, انزواي و <رهبانيت> مسالة كه ميشود استفاده
بر استثنايي شرايط يك در eكردند پيدا گرايش cdefg مسيح حضرت به كه fيهودياني
نبود/ آنها آيين جزء هرگز و شد تحميل آنها
فـرمود: بـوديم سوار مركب يك بر mnopq خدا رسول با <من ميگويد: مسعود> <ابن<من ميگويد: مسعود ابن آوردند؟> وجود به را رهبانيت اسرائيل بني كجا از <ميداني
يـعملون ×Ï»عـي بـعد بىابرة Ò Öا� م ß Öz عل <ظهرت فرمود: گاهترند> آ پيامبرش و خدا گفتم
اTى م Ô Öyم يبق فلم ات مرى ثQىث ×ان ÖZTا اهل فهزم فقىاتلوهم Zان Tا اهل فغضب اللىه Ïß¼عىا Ò[ß| ق نـتفر فتعىالوا اليه, يدعوا احد ين للد يبق Ö Òn و افنونىا ء ×ؤTى ßG ظهرنىا ان فقىالوا القليل,â| قوا mnopqفـتفر دا Çم Ò ÔT cdefgيعنون Ï×»عي به وعدنىا الذيى Ú ßm الن اللىه يبعث ان ا�× اTرض
كه كردند ظهور cdefg عيسي حضرت از بعد جباران, از گروهي رهبىانية; احدثوا و بىال ß Öا� ان Öغ�آنـها با جنگ به و گرفتند, خشم آنها به cdefg مسيح به مؤمنان بودند, گناه مشغول پيوسته
بقيه 4و نماند باقي كمي گروه جزء مؤمنان آن از و شدند, شكست گرفتار بار سه و برخاستند
و كرد, خواهند نابود را ما همة شويم آشكار آنها مقابل در ما گر ا گفتند خود با آنها شدند3 شهيد
است>/٤ مصلحتها مجموعة دنيا, مردم از جدايي در Qح; الصكنوز اللىه لعبىادة نفراد Tا ß|> است: آمده حضرت همان از ديگري حديث در ونيز ٤ـ
است/>٥ نهفته منفعتها گنجهاي پروردگار, عبادت براي مردم از جدايي در ربىاح; TاÒ!ع Ô Ö� <الص فرمود: حكم بن هشام به كه cdefgميخوانيم كاظم امام از حديثي در ٥ـ
رغب و ا × Özف Ò Öاغب� الرى و نيىا الد عن ل Ò Òðاع اللىه عن عقل Òن Òf العقل ة قو ع!× مة عQى الوحدةاهل از باشد, داشته الهي عقل كه كسي است, عقل قوت دليل تنهايي بر صبر عنداللىه///; ا مى â|
/١١١ صفحه ,٦٧ جلد اNنوار, بحار /٦
ميورزد>/٦ رغبت خداست نزد در آنچه به و ميگزيند دوري دنياپرستان, و دنيا
و دانش و عـقل نشـانة مـردم, از دوري و انـزوا كـه ميدهند گواهي احاديث اين
مـن Çرج Ö ÒH Tى ان قـدرت <ان است: آمده cdefg صادق امام از ديگري حديث در ٦ـ
Tى و Ò ßGترا Tى و سد Ö ÒI Tى و تكذب Tى و تغتىاب اTى خروجك â| عليك فان فافعل, بيتكبيرون كه هنگامي زيرا كن, چنين نروي بيرون خانهات از كه بتواني گر ا تداهن; Tى و تتصنعو تصنع و نميكني ريا و نميورزي حسد و گفت نخواهي دروغ و كرد, نخواهي غيبت نروي
ج٨,ص١٢٨/ كافي, فروع /١/١٤٠ صفحه حديث٥٦٠٩, ,٤ جلد غرر, شرح /٢
كرد>/١ نخواهي مداهنه
در دين س_مت النىاس; ال ßðاع ß| ين الد مة <سQى cdefgميفرمود: اميرالمؤمنين امام ٧ـاست/>٢ مردم از گيري گوشه
هر ميدهيم پايان cdefg علي المؤمنين امير امام از ديگري حديث با را بحث اين ٨ـ
كسي هم; ÙÌ Ò¾ من سلم النىاس ل Ò Òðاع <من فرمود: است: بسيار زمينه اين در حديث چند
/٢٣٨ صفحة حديث٨١٥١, ,٥ جلد همان, /٣
بود/>٣ خواهد امان در آنها شر از كند, گيري كناره مردم از كه
# # #
مـرتاضان, و صـوفيه مـيان در كـه گـوشهگـيري و عـزلت مسـاله طـرفداران گــاه
جـمله از ميجستند, توسل نيز قرآن آيات از بعضي به داشتند بسياري هواخواهان
Òا� فـاووا اللىـه اTى يـعبدون ا مى و وهم Ô ÔÖ¦ Ò Òðاع اذ <و ميفرمايد: كه كهف سورة ١٦ آية
آنچه و آنان از كه هنگامي مرفقىا; امركم من لكم ييء Ò Ôv و ة Ò Öaر من ربكم لكم ÖÌ Ô¿ين الكهفشما بر را رحمتش پروردگارتان كه بريد پناه غار به كرديد, گيري كناره ميپرستند, خدا جز
ميسازد>/ فراهم شما براي آرامشي داريد3 كفار از كه 4وحشتي امر اين برابر در و ميگستراند,
تـمسك است آمـده ٤٩ و ٤٨ آيـة مـريم سورة در كه ابراهيم سخن به همچنين
×Ï»ع â Ùèر ادعوا و اللىه دون من تدعون ا مى و لكم ß Òðاع <و ميگويد: كه آنجا ميجويند,
و اسـحىاق له وهبنىا اللىه دون من يعبدون ا مى و م Ô ÒG Ò Òðاع ×ØF فل ـ شقيا â Øèر بدعىاء كون ا اTىرا پروردگار و ميكنم كناره ميخوانيد خدا غير آنچه و شما از و نبيا; جعلنىا �Qك و يعقوب