Top Banner
نوس خزپوش و1

Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

Sep 30, 2018

Download

Documents

lyhanh
Welcome message from author
This document is posted to help you gain knowledge. Please leave a comment to let me know what you think about it! Share it to your friends and learn new things together.
Transcript
Page 1: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو1

Page 2: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما
Page 3: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو3

خزپوش ونوس زخ خر ـ ما ا ز فن لئوپولد

Page 4: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما
Page 5: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ازسارهوپویابهخاطرهمراهیمشتاقانهشانهنگامویرایشایناثرسپاسگزارم.ز.ا.

User
Typewritten Text
Page 6: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما
Page 7: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو1

اماخداوندقادراورامجازاتکردوبهدستانیکزنسپرد.

والگیت،»یهودیت«۱۱۶:۷

همنشیندلرباییداشتم.

روبهرویمکنارشومینهیبزرگرونسانسی،ونوسنشستهبود؛اویکزنمعمولیهرجایینبودکهمثلدوشیزهکلئوپاترابااینناممستعارعلیهجنسرقیبجنگبهپاکند،بلکهالههیواقعیو

حقیقیعشقبود.

شعلههای با انعکاسش که بود کرده روشن پرسروصدا آتشی و نشسته راحتی صندلی رویسرخرویصورترنگپریدهوچشمهایسپیدشزبانهمیکشید،وگاهیهمرویپاهایشوقتی

میخواستگرمشانکند.

باوجودچشمانماتسنگیاش،سرششگفتانگیزبود؛ولیاینتمامچیزیبودکهمیتوانستمازاوببینم.موجودشکوهمندبدنمرمرینشرادرخزبزرگیپوشاندهومثلگربهایلرزانبهخود

پیچیدهبود.

Page 8: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

2

گفتم،»نمیفهممبانو،دیگرخیلیسردنیست.دردوهفتهیگذشتههوایبهاریمحشریداشتیم.معلوماستکهمضطرباید.«

باصدایسنگیگرفتهایجوابداد،»خیلیممنونازبهارتان«،وبالفاصلهالههواردوبارپیاپیعطسهکرد.»واقعادیگرنمیتوانمتحملکنم،وتازهدارممیفهممــ«

»چهچیزیرا،بانویمن؟«

»دارمچیزیباورنکردنیراباورمیکنموچیزیفهمناپذیررامیفهمم.دارمهمبهفضیلتزنانهیژرمنیپیمیبرموهمبهفلسفهیآلمانی،ودیگرتعجبنمیکنمکهشماشمالیهانمیتوانید

عشقبورزیدوحتیهیچتصوریازعشقندارید.«

خشمگینجوابدادم،»اجازهدهیدبانو،صادقانهمنبهچنینچیزیدامننزدهام.«

»خب،شماــ«الههبرایبارسومعطسهکردوشانههایشراباظرافتیبینظیرباالانداخت.»بههمینخاطرهمیشهبهشمالطفداشتهام،وحتیگهگاهبهدیدنتانآمدهام،گرچههربارباوجود

اینهمهخزسرمامیخورم.اولینمالقاتمانیادتاناست؟«

گفتم،»چهطورمیتوانمفراموشکنم.طرههایباشکوهقهوهایداشتیدوچشمهایقهوهایولبهایسرخ،امافوراشماراازنمایصورتورنگپریدگیمرمرینتانشناختمــهمیشهیک

کتمخملبنفشآبیبهتنداشتیدباحاشیهیخزسنجاب.«

»واقعاشیفتهیآنلباسبودید،وچهشاگردخوبی.«

»بهمنیاددادیدعشقچیست.عبادتمشتاقانهیشماسببشددوهزارسالراازیادببرم.«

»ومنهمچهبینظیربهشماوفاداربودم!«

»خب،وفادارکهچهعرضکنمــ«

»نمکنشناس!«

Page 9: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو3

»سرزنشتاننمیکنم.شماواقعایکالههاید،ولیهمچنانزنهستیدومثلهرزندیگریدرعشقبیرحم.«

الههیعشقباصراحتجوابداد،»چیزیکهشمابیرحممیخوانیدهمانعنصرشهوانیتوعشقسرخوشانهاستکهطبیعتزناستوسببمیشودخودشرابههرآنچهوهرکسکه

دوستمیداردپیشکشکندوعاشقهرآنچیزیشودکهخوشدارد.«

»برایعاشقچهشقاوتیعظیمترازبیوفاییمعشوق؟«

جوابداد،»آه،ماتاوقتیعاشقایموفادارمیمانیم،ولیشمامردهاتوقعداریدزنبدونعشقوفاداروبدونلذتبخشندهباشد.حاالچهکسیبیرحماستــزنیامرد؟شماشمالیهاکالعشقراخیلیسختوجدیمیگیرید.جاییکهفقطبایدپایلذتدرمیانباشد،شماازوظایفحرف

میزنید.«

»بلهبانو،ولیبههمینخاطراحساساتمانبسیارمحترموشریفاند،وروابطمانبادوام.«

الحادعریاندارید، ابدسیرابنشدهبه تا بانوحرفمراقطعکرد،»وهنوزاشتیاقیبیتابواماآنعشقیکهنهایتسرخوشیست،عشقیکهخودآرامشالهیست،بهدردشمامدرنها،شماباشید، طبیعی میخواهید اینکه بهمحض میکند. تباهتان عشقی چنین نمیخورد. تأمل فرزندانزمختمیشوید.طبیعتدرنظرتانخصمانهاست؛ازماخدایانخندانیونانشیاطینساختهایدوازمنیکدیو.فقطمیتوانیدمراازخودبرانیدولعنمکنید،یااینکهخودراباجنونیباخوسوارجلویقربانگاهمذبحکنید.واگرهرگزیکیازشماجرئتبوسیدندهانسرخمراداشتهباشد،ازچوبدستیخشکیدهاشگل دارد انتظار و میرود روم زیارت به ندامت درجامهی پابرهنهبروید۲،درحالیکهزیرپاهایمنهرآینهگلهایسرخ،بنفشهوموردجوانهمیزنند،ولیعطرشانشماراخوشنمیآید.پسمیانمهشمالیودودوعودمسیحیتانبمانید؛بگذاریدماکافرانزیرویرانهها،زیرگدازههابمانیم؛نبشقبرماننکنید.پمپئیبرایشماساختهنشده؛عمارتها،گرمابههاومعبدهایمانبرایشمانیست.شمابهخدایاناحتیاجیندارید.مادرجهانشمایخمیزنیم!«زیبای

مرمرینسرفهکردوپوستسمورسیاهرابهشانههایشنزدیکتربرد.

Page 10: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

4

جوابدادم،»سپاسازدرسکالسیکتان،امانمیتوانیدانکارکنیدکهدرجهانآفتابیوآرامشمازنومردهمانقدردشمنجانهماندکهدرجهانمهآلودما.نمیتوانیدانکارکنیدکهعشقفقطلحظهایکوتاهدوامدارد،دوموجودرادریکهستیواحدبههموصلتمیدهدچنانکهفقطقادربهیکخواست،یکفکرویکاحساساند،تابعدآنهاراازهمجداکندوــشمابهترازمنمیدانیدــاگرهرکدامازایندونتوانددیگریرامطیعخودسازد،خیلیزودپاهای

طرفمقابلرارویگردنخوداحساسخواهدکردــ«

بانوونوسباپوزخندسبکسرانهایگفت،»وقاعدتاپایمردرویگردنزن،کهشمابهترازمنمیدانید.«

»البته،وبههمینخاطراستکههیچتوهمیندارم.«

»منظورتانایناستکهحاالبدونتوهمبردهیمنهستیدومنمیتوانمشمارابیرحمانهلگدمالکنم!«

»بانو!«

»مگرهنوزمرانمیشناسید؟حاالکهازاینکلمهبسیارلذتمیبریدــبله،منبیرحمهستم،وآیاحقندارمبیرحمباشم؟مردمیخواهدوزنخواستهمیشود.تمامامتیازمسلمزنهمیناست.طبیعتمردرابهخاطرشوروشوقشدراختیارزنگذاشتهاست،وعاقلنیستزنیکهنمیتواندمردرامطیع،بردهواسباببازیخودکندوعاقبتنمیتوانداورابهسخرهگیردوبهاوخیانت

کند.«

برآشفتهحرفشراقطعکردم،»سرورم،اصولشماــ«.

درحالیکهانگشتانسفیدشباخزسیاهبازیمیکرد،طعنهآمیزجوابداد،»ــبرهزارانسالازخودنشاندهد،مردسریعترجدیوسلطهجو بیشتری فداکاری استوارند.هرچهزن تجربهمیشود.امازنهرچهبیرحمیوبیوفاییبیشتریبهخرجدهد،هرچهبیشتربامردبدرفتاریکند،بهواقعهرچهباهرزگیبیشتریاورابهبازیبگیرد،هرچهکمتربهاوترحمنشاندهد،مردباشهوتبیشتریمیخواهدزندوستشبداردواوراپرستشکند.اززمانهلنودلیله،تا

Page 11: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو5

کاتریندوم۳ولوالمونتز۴،همیشهبههمینمنوالبودهاست.«

گفتم،»نمیتوانمانکارکنمکهچیزیبیشازسیمایزنیزیباوشهوتانگیزمردرابههیجانآورد،زنمستبدبیرحمیکهسبکسرانهوبیپروامحبوبهایشراعوضمیکندــ«

الههفریادزد،»وخزهممیپوشد.«

»منظورتانچیست؟«

»تمایلتانرامیدانم.«

»ولیمیدانید،«حرفشراقطعکردم،»ازآخرینباریکههمدیگررادیدیم،خیلیعشوهگرشدهاید.«

»ممکناستبپرسمچطور؟«

»چونبدنسفیدتاندرهیچچیزجزآنخزهایتیرهچنیندلفریبجلوهنمیکند،وشماــ«

الههخندید.

فریادزد،»داریدرویامیبینید،بیدارشوید!«وبادستانسفیدمرمرینشبازویمرامحکمگرفت.صدایشیکباردیگرتویگوشمزنگزد،»بیدارشوید«.

بهسختیچشمانمرابازکردم.

دستیراکهداشتتکانممیداددیدم،ولیایندستناگهانچونبرنزقهوهایبود،وآنصداهمصدایالکلیخدمتکارقزاقمبودکهتمامقد،بهبلندایتقریباششپا،باالیسرمایستادهبود.

دلیرمردادامهداد،»بیدارشوید،واقعاشرمآوراست.«

»وشرمازچه؟«

»شرمازاینکهبااینلباس،درحالکتابخواندنبهخوابرفتهاید!«شمعهایتهکشیدهرا

Page 12: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما
Page 13: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو7

فوتکردوکتابیکهازدستمافتادهبودرابرداشت.»کتابیاز...«ــبازشکردــ»...ازهگل.زودباشید!وقتشاستخودتانرابهآقایسورینبرسانیدکهبرایصرفچایمنتظرماست.«

حرفمکهتمامشد،سورینگفت،»چهرویایعجیبی!«بازوهایشرابهزانوهایشتکیهداد،صورتشرامیاندستانلطیفشکهرگهایظریفیداشتندگرفتوبهفکرفرورفت.

میدانستمکهحاالحاالهاازجاجمنخواهدخورد،حتینفسهمنخواهدکشید،وواقعاهماینگونهبود.ولیرفتارشاصالبهنظرمعجیبنمیآمد.چونحدودسهسالبودکهدوستصمیمیاوبودموبهعجیبوغریبیهایشعادتداشتم.وعجیبوغریبهمبودــنمیشودحاشاکردــگرچهآنابلهخطرناکیهمنبودکهنهفقطهمسایههایشبلکهتماممحلهیکولومی۵میپنداشتند.شخصیتشنهتنهابرایمجالببودــوبههمینخاطرخیلیهافکرمیکردندکمیخلامــبلکه

خوشایندهمبود.

بهعنواننجیبزادهواربابیگالیسیایی۶ومردیباسنوسالاوــکهازسیبیشترنبودــمتانتیچشمگیر،جدیتیمشخصوحتیتکلفازخودنشانمیداد.باوسواسبسیاربرطبقنظامینیمهفلسفی،نیمهعملیزندگیمیکرد،مثلگردشساعت،ونهتنهااین،کههمچنینبرطبقدماسنج،فشارسنج،هواسنج،رطوبتسنج،بقراط،هوفالند،افالطون،کانت،کنیخ،ولردچسترفیلد.اماگهگاهحملههایناگهانیاشتیاقبراومستولیمیشدوطوریرفتارمیکردکهانگارمیخواستسرشرا

بهدیواربکوبد.دراینمواقعآدمترجیحمیدادازسرراهشکناربرود.

هنگامیکهساکتبود،آتشدرشومینهآوازسرمیدادوسماوربزرگمقدسنغمهمیخواند،همچنینصندلیاجدادیکهرویشنشستهبودموبهعقبوجلوتابمیخوردموسیگارمیکشیدم،عجیبوغریب، دمودستگاه این روی از نگاهم میخواند. هم کهنه دیوارهای وجیرجیرکالیهایگچیکهتماماتاقسورینراپر

اسکلتحیوانات،پرندههایتاکسیدرمیشده،کرهها،مجسمهکردهبودند،گذشت،تااینکهازقضاچشمهایمروییکنقاشیکهقبالدیدهبودمثابتماند،ولی

امروز،درتابشسرخآتش،تأثیریوصفناپذیربرمنگذاشت.

***

Page 14: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

8

بلژیکی،موضوعش غنیمکتب بهسبک غلیظ بارنگهای بود بزرگی نقاشیرنگروغنخیلیعجیببود.

زنیزیبابالبخندیدرخشانرویصورتظریفش،باموهایانبوهیکهدرگرهایکالسیکپیچیدهبودوپودرسفیدیمثلشبنمنرمرویشانپاشیدهبود،برهنهمیانخزهایتیرهاش،رویتختیلمدادهودستچپشرابهآنتکیهدادهبود،درحالیکهدستراستشباشالقیبازیمیکردوپایلختشسبکسرانهرویمردیبودکهمثلبرده،مثلسگ،جلویپایشدرازکشیدهبود.اینمردکهسیمایبرجستهاماخوشترکیبشآکندهازسودایاندوهناکوشوقبیدریغبود،اینمردکهباچشمانیسوزانومسحورچونچشمانیکشهیدنگاهشراروبهباالبهاودوختهبود،اینمرد

کهزیرپاییاینزنشدهبود،سورینبود،امابدونریش،وظاهرادهسالجوانتر.

فریادزدم،»ونوسخزپوش!«وبهتابلواشارهکردم.»همانگونهکهدررویادیدم.«

سورینگفت،»منهمهمینطور،فقطمنباچشمبازرویادیدم.«

»چگونه؟«

»اوه!داستاناحمقانهایست.«

الهامبخشرویایمنبوده.ولیسرآخربگوچهنقشی ایننقاشی ادامهدادم،»بدیهیستکهدرزندگیتوداشتهاست،وبهگمانماحتماالنقشیبسیاراساسی.امامنتظرمجزئیاترااززبانتو

بشنوم.«

دوستعجیبم،بیاعتنابهحرفهایمجوابداد،»حاالنسخهیدیگرشرانگاهکن.«

نسخهایعالیبودازنقاشیمشهورتیسیان،»ونوسباآینه«درگالریدرسدن.

»خب،چهمیخواهیبگویی؟«

سورینبرخاستوبهخزیاشارهکردکهتیسیانبهالههیعشقخودپوشاندهبود.

Page 15: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو9

بالبخندملیحیگفت،»اینهمونوسخزپوشاست.فکرنمیکنمونیزیپیرانگیزهیدیگریداشته.اوصرفاپرترهییکمسالینای۷اشرافیراکشیده،وآنقدرنزاکتداشتهکهبگذاردکوپیدوآینهایرانگهداردکهاوافسونهایشهوارشرابارضایتیسرددرآنبررسیمیکندــانگارکوپیدووظیفهیسنگینیبردوشدارد.دراینتابلوتملقنقاشیشدهاست.بعدایک»متخصص«دورهیروکوکوبانورابانامونوسغسلتعمیددادوخزبانویمستبدکهالگویزیبایتیسیانخودشرادرآنپیچیده،احتماالبیشترازترسسرماتاازسرنجابت،نماداستبدادوشقاوتیشده

کهسرشتوزیباییزناست.«

»بساستدیگر.اینتابلو،چنانکهاکنونبهنظرمیرسد،هجوتلخیازعشقماست.ونوسدراینشمالانتزاعی،دراینجهانمسیحییخزده،مجبوراستدرونخزسیاهبزرگشبخزدتاسرما

نخوردــ«

سورینخندیدوسیگارتازهایروشنکرد.

همانموقعدربازشدویکدختربورجذابباچشماندرشتزیرکومهربان،درپیراهنیازحریرسیاهواردشد،وهمراهچایبرایمانگوشتسردوتخممرغآورد.سورینیکیازتخممرغها

رابرداشتوآنراباچاقوشکافت.

»نگفتهبودمکهمیخواهمنیمپزباشند؟«چنانفریادیزدکهدخترکبهلرزهافتاد.

دخترکهحسابیترسیدهبودگفت،»ولیسوچویعزیزمــ«

مردفریادزد،»سوچو،بیسوچو،بایداطاعتکنی،اطاعت،میفهمی؟«وآنکانچوک۸راکهکنارسالحآویزانبودازقالبشکشید.

دخترکترسانوتیزپاهمچونآهوازاتاقفرارکرد.

سورینپشتسردخترفریادزد،»صبرکن،باالخرهدستمبهتومیرسد.«

دستمرارویبازویشگذاشتموگفتم،»ولیسورینچطورمیتوانیباآندخترکجوانوزیبااینطوررفتارکنی؟«

Page 16: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

10

بهشوخیچشمکیزدوجوابداد،»نگاهشکن.اگرتملقشرامیگفتم،دورگردنمطنابمیانداخت،ولیحاالکهاوراباکانچوکبارآوردهام،ستایشممیکند.«

»مسخرهاست!«

»بههیچوجه!زنهارابایداینگونهرامکرد.«

»بسیارخب،عینیکپاشادرحرمسرایتزندگیکن،ولیبرایمنفلسفهنبافــ«

تندجوابداد،»چراکهنه،اینگفتهیگوتهکه›بایدیاپتکباشییاسندان‹هیچجابهاندازهیرابطهیزنومرددرستنیست.وحتیبانوونوسهماینرادررویایتبهتویادآوریکرد.قدرتزنبهاشتیاقمرداتکادارد،واگرمردحواسشنباشد،زنخوبمیداندازاینقدرتچگونهاستفادهکند.تنهاانتخابمردایناستکهبهزنستمکندیابردهیاوباشد.بهمحضاینکهمرد

تسلیمشود،گردنشزیریوقاستوتازیانهبراوفرودمیآید.«

»چهپندهایعجیبی!«

سرتکاندادوگفت،»پندنیستند،تجربهاند.منجداتازیانهخوردموعالجیافتم.میخواهیبدانیچهطور؟«

بلندشد،ودستنوشتهیکوچکیراازرویمیزبزرگشبرداشتوجلویمگذاشت.

»دربارهیآنتابلوپرسیدی.توضیحیبهتوبدهکارم.بخوانــاینجارا!«

سورین،پشتبهمن،کنارشومینهنشست،انگارداشتباچشمانبازرویامیدید.سکوتدوبارهاتاقرافراگرفتوشعلههادوبارهدرشومینهبهآوازدرآمدند،همچنینسماوروجیرجیرکالی

دیوارهایکهنه.ومندستنوشتهرابازکردموخواندم:

Page 17: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما
Page 18: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

12

اعترافات مردی فراشهوانی

حاشیهیدستنوشتهسطرهایمشهوریازفاوستراچونشعاربرپیشانیداشت:

توایهواخواهشهوانیفراشهوانیزنیافسارترابهدستمیگیرد

مفیستوفل

صفحهیعنوانراورقزدموخواندم،»آنچهدرپیمیآیدازیادداشتهایروزانهیسابقماینگونههمهچیز ولی توصیفکرد، بیغرض را بتوانگذشته است جمعآوریشده،چونمحال

رنگهایتازهاشراحفظمیکند،رنگهایاکنونرا.«

گوگول،آنمولیرروسی،میگویدــکجا؟خب،آنجاکهــ»موسای۹کمیکراستینآنکسیستکهاشکهااززیرنقابخندانشفرومیچکند.«

چهگفتهیشگفتانگیزی!

ازعطر مملو هوا میآورم.گویی کاغذ راروی این وقتی دارم عجیبی بههمینخاطرحستحریککنندهیگلهاست،عطریکهمنگممیکندوسرمرابهدردمیآورد.دودشومینهحلقهمیزندوبهشکلهایمختلفمتراکممیشود،بهشکلکوکوهایریشخاکستریکهریشخندزنانبهمناشارهمیکنند،وکوپیدوهایتپلکهرویدستههایصندلیورویزانوانمسوارمیشوند.وقتیدارمسرگذشتمرارویکاغذمیآورم،نمیتوانمجلویخندهامرابگیرم،خندهایگوشخراش،وبا

Page 19: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو13

جوهرمعمولینمینویسم،باخونسرخیمینویسمکهازقلبمفرومیچکد،چراکهتمامزخمهایکهنهاشسربازمیکنند،وقلبمتیرمیکشدودردمیگیرد،وگهگاهاشکیرویکاغذمیافتد.

درتفرجگاهکارپاتیروزهابهکندیازپیهممیخزند.هیچکسرانمیبینی،وهیچکستورانمیبیند.چکامهسراییواقعاماللآوراست.اینجافراغتشرادارمتایکگالریپرازنقاشیو سهنوازیها کنسرتوها، و کنم، آماده فصل طول در تازه نمایشهای با تئاتری ببینم، تدارکدونوازیهارابهدوجیننوازندهیزبردستبسپارمــولیچهدارممیگویم؟ــخالصهتنهاکاریکهمیکنمدرستکردنبوماستومرتبکردنبرگههاینتونشانگذارینتها.چونمنــآه!بیهیچفروتنیکاذبی،دوستمنسورین،شایدبهدیگراندروغبگویی،امادیگرنمیتوانیبهخودتهمدروغبگوییــمنصرفاهنردوستیدمدمیهستم،متفننیدرنقاشی،شعر،موسیقیوهنرهایقدرقدرتی درآمد نه، یا استادانشاندرآمدیکوزیر، اینروزها دیگر،که بیفایدهی بهاصطالح

جزئیرادارند.ومهمترازهمه،منمتفننیدرزندگیهستم.

تاکنونهمانطوریزندگیکردهامکهنقاشیکشیدهاموشعرنوشتهام.هرگزازآمادهسازیبوم،نوشتنطرحاولیه،پردهیاول،یابنداولپافراترنگذاشتهام.بعضیازآدمهاهمهچیزراآغاز

میکنندوهرگزهیچکدامشانراتمامنمیکنند.ومنچنینآدمیهستم.

ولیچرااینقدرچرندمیبافم؟!

برگردیمسراصلمطلب.

جلویپنجرهامدرازمیکشم،وآشیانهایکهغرقدراندوهممیکند،بینهایتشاعرانهاست.چهشگفتانگیزاستدورنمایدیوارآبیکوههایبلندپوشیدهدرآفتابطالیی،کهسیالبهایکوههاچونحلقههایینقرهایدورشانپیچیدهاند!وچهصافوآبیستآسمانبرفرازصخرههایتا پایین میچرند، رویشان کوچک رمههای که انبوه، دامنههای تازهاند و سبز چه برفپوش؛

خیزابهایغله،آنجاکهدروگرانخممیشوندودوبارهقامتراستمیکنند.

خانهایکهدرآنزندگیمیکنمدرنوعیمرتع،یاجنگل،یاصحراــهراسمیکهمیخواهیدرویشبگذاریدــقراردارد،وبسیاردورافتادهاست.

Page 20: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

14

هیچکساینجازندگینمیکندجزمن،بیوهایازلمبرگ،ومالکخانهخانمتارتاکوفسکا،کهخانهراهمادارهمیکندــپیرزنکوچکیکهروزبهروزپیرتروکوچکترمیشود.سگپیریهمهستکهیکپایشمیلنگد،وگربهیجوانیکههمیشهبایکگلولهینخبازیمیکند،

وبهگمانماینگلولهینخمالبیوهیزیباروست.

شنیدهامکهاینبیوهواقعاخوشگلاست،وهنوزبسیارجوان،حداکثربیستوچهارسالهوبسیارثروتمند.اوطبقهیاولسکونتداردومنطبقهیهمکف.اوکرکرههایسبزشراهمیشهایوانشپرازپیچهایسبزاست.ولیمنهمآالچیقراحتودنجیازپیچ کیپمیکندوتمامشونگدارمکهدرآنمیخوانمومینویسمونقاشیمیکنموهمچونپرندهایمیانشاخههاآوازمیخوانم.میتوانمازپایینبهایوانآنباالنگاهکنم.درواقعبعضیوقتهاهمینکاررامیکنم،و

بعدگهگاهپیراهنیسفیدمیانشبکهیسبزوانبوهموجمیزند.

راستشاززنزیباییکهآنباالستچندانخوشمنمیآید،چونعاشقکسدیگریهستم،درواقعخیلیاندوهناکعاشق،بسیاراندوهناکترازشوالیهیتاگنبرگ۱۰یاشوالیهیمانولسکو۱۱،

چونمعشوقمازجنسسنگاست.

درباغ،درصحرایکوچک،مرغزارکوچکودلپذیریستکهچندآهویرامبهآرامیدرآنمیچرند.مجسمهیسنگیونوسهمدراینمرغزاراست،کهفکرمیکنماصلآندرفلورانس

باشد.اینونوسزیباترینزنیستکهتابهحالدرزندگیامدیدهام.

البتهایناهمیتچندانیندارد،چونزنزیباخیلیکمدیدهام،درواقعاصالندیدهام.درعشقهممتفننیهستمکههرگزازمقدمات،ازپردهیاولفراترنمیرود.

اماچراباصفاتمبالغهحرفبزنیم،مگربرتراززیباهممیتواندوجودداشتهباشد؟

کافیستبگویمکهاینونوسزیباست،واوراچنانشورمندانه،چنانسهمگینودیوانهواردوستدارمکهفقطبشودعاشقزنیبودکهتنهابالبخندسنگیوهمیشهآراموهمیشهیکنواختش

بهعشقآدمپاسخمیدهد.بلهواقعااورامیپرستم.

Page 21: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو15

وقتیخورشیدبرفرازجنگلبالمیگسترد،اغلبزیرسایهیپربرگیکدرختغانجواندرازمیکشموکتابمیخوانم.معشوقهیسردوبیرحممراشبهاهممالقاتمیکنم،دربرابرش

زانومیزنم،وصورتمرابرسنگهایسردزیرپاهایشمیفشارمواوراعبادتمیکنم.

وصفناپذیراستوقتیماه،کهحاالکاملاست،باالمیرودومیاندرختانشناورمیشود،ومرغزاررادردرخششسیمینشغوطهورمیسازد،والههزیرنورشبهسیمایدیگردرمیآیدو

انگاردرمهتابلطیفتنمیشوید.

پیکر ناگهان بازمیگشتم، نیایش از بهخانه منتهی ازمسیرهای یکی از داشتم وقتی یکبارزنیرادیدم،بهسفیدیسنگ،ودرخشاندرمهتاب،کهتنهاپردهیسبزدرختاناوراازمنجدامیکرد.احساسکردمانگارزنزیبایمرمریندلشبهحالمسوختهوزندهشدهودنبالمآمدهاست.

ترسیناشناختهبهجانمافتاد،قلبمداشتمنفجرمیشد،وبهجایــ

خب،مندستآخریکمتفننهستم.مثلهمیشهدربنددومواماندم؛یانه،کامالبرعکس،وانماندم،باسرعتتمامپابهفرارگذاشتم.

Page 22: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما
Page 23: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو17

برایمدستوپاکرد. ایدهآلم از باعکسسروکارداشتتصویری اقبالی!یکیهودیکه چهنسخهیدیگریاز»ونوسباآینه«یتیسیانرویکاغذ.چهزنی!میخواهمشعریبنویسم،نه!حاال

آنعکسرابرمیدارمورویشمینویسم:ونوسخزپوش.

تویخمیزنیدرحالیکهشعلهمیافروزی.فقطخودترادرخزمستبدانهاتبپوشان،برازندهیکیستجزتو،ایالههیبیرحمعشقوزیبایی!

چندیبعد،سطرهاییازگوتهراکهتازهدرمحذوفاتفاوستپیداکردهبودماضافهکردم.

به آمورافسانهایراستجفتبالها،

خدنگهاهیچاندجزچنگالها،باتاجیکهپوششیستبرشاخها،چراکهاونیزبیتردیدچونانتمامخدایگانکهنیونان

تنهاشیطانیستبهنقابدگرپنهان.

بعدتابلوراجلویمرویمیزگذاشتم،بهکتابیتکیهاشدادموبهآنچشمدوختم.

ازعشوهیسردیکهاینزنشکوهمندباآنجذبههایشرادرخزسمورسیاهشپوشاندهبود،ازآنسرسختیواستواریکهدراینسیمایمریریننهفتهبود،هممسحوربودموهمدهشتزده.

دوبارهقلمرابهدستگرفتمونوشتم:

»دوستداشتنودوستداشتهشدن،چهنیکبختیای!وچهرنگباختهمینمایدایندرخشندگیدربرابرسعادتعذابآورپرستشزنیکهمارابهبازیمیگیرد،سعادتبردهیزنزیبایظالمی

Page 24: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

18

کهمارابیرحمانهزیرپایشلگدمالمیکند.حتیشمشون۱۲،آنیلغولپیکر،خودرادوبارهبهدلیلهیخیانتکارسپرد،ودلیلهدوبارهبهاوخیانتکرد،وفلسطینیاناوراجلویچشمدلیلهبهبندکشیدندوچشمانشراازحدقهدرآوردند،چشمانیکهسرمستازخشموعشقتاآخرین

لحظهبهآنخائنزیبادوختهشدهبود.«

داشتمزیرسایهبانپیچهایشونگصبحانهمیخوردموکتاب»یهودیت«رامیخواندموبههولوفرنقهرمانغبطهمیخوردمکهشهبانوییسراوراباشمشیربرید،بهمرگزیباوخونینش.

»خداوندقادراورامجازاتکردوبهدستانیکزنسپرد.«

چهجملهیتکاندهندهای.

فکرکردماینیهودیهاچقدرنانجیباند.وخدایشانمیتوانستهنگامسخنگفتنازجنسلطیفعباراتشایستهتریبرگزیند.

باخودتکرارکردم،»خداوندقادراورامجازاتکردوبهدستانیکزنسپرد.«چهکارکنمکهخدا مراهممجازاتکند؟

خدایمن!صاحبخانهداردمیآید،ویکشبهبازهمتحلیلرفته.وآنباال،میانپیچکهاوگلبندهابازهمآنپیراهنسفید.ونوساستیابیوهزن؟

اومیخواهدچیزی ازطرف تارتاکوفسکاتعظیممیکندو بیوهزناست،چونخانم اینباربدهمکهبخواند.بهاتاقممیدوموچندجلدکتابمیآورم.

خیلیدیریادمآمدعکسیکهازونوسداشتمالییکیازآنکتابهاست.حاالزنسفیدروآنباالاینعکسراهمراهبافوراناحساساتمدردستدارد.چهخواهدگفت؟

صدایخندهاشرامیشنوم.

داردبهمنمیخندد؟

Page 25: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو19

و ایوان نقرهفام مهی و میکند، نگاه زیرچشمی باغ باالیصنوبرهایحاشیهی از کامل! ماهدستهیدرختانراوتاآنجاکهچشمکارمیکندسراسرمنظرهرامیآکند،وکمیدورتر،چون

آبهایلرزان،بهتدریجمحومیشود.

باغ به و میپوشم لباس دوباره میکنم. احساس غریب ندایی و ندارم.هشدار مقاومت توانمیروم.

ندامراسمتمرغزارمیکشاند،سویاو،الههومعشوقهیمن.

شبخنکیست.دارممیلرزم.هواسنگینازعطرگلهاوعلفهاست.سرمستمیشوم.

آرام آبی سوسوی در ستارهها میکند. هقهق بلبلی پیرامون! در موسیقیای چه جشنی! چهمیلرزند.مرغزارصافمینماید،همچونآینه،همچونیخیکهرویبرکهراپوشاندهاست.

بلندباالوفروزاناستتندیسونوس.

ـایندیگرچیست؟ ولیـ

ـماتومبهوتمیایستم خزبزرگتیرهایازشانههایمرمرینالههتاپاشنههایشرواناستـوبهاوخیرهمیشوم،ودوبارهآناضطرابوصفناپذیرتسخیرممیکندوپابهفرارمیگذارم.

از یکی به دارم که همین و کردهام، گم را راه که میبینم بعد میکنم. تندتر را قدمهایمباخون الههیعشق مسیرهایسرسبزمیپیچم،میبینمکهونوس،آنزنزیبایسنگی،نه،خوداوبهخاطرمن بله، تپندهاش،آنجا،روبهرویم،روینیمکتیسنگینشستهاست. گرموضربانزندهشده،مثلآنمجسمهکهبهخاطرخالقخودشروعبهنفسکشیدنکرد.۱۳راستشفقطنیمیازمعجزهبهحقیقتپیوستهاست.موهایسپیدشچونسنگمیدرخشندوپیراهنسپیدشچونمهتابموجمیزند،یاشایدازاطلساست؟وخزتاریکرواناستازشانههایشــامالبانشدارندسرخمیشوندوگونههایشرنگمیگیرند،وچشمانشدوپرتوسبزشیطانیبهسمتمن

پرتابمیکنند،وحاالمیخندد.

Page 26: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

20

ادامه فرار به نیست،نفسمرامیبرد. قابلتوصیف خندهاشخیلیعجیباست،آهـخیلی!میانطاقهای آنخندهیسخرهگر و بگیرم، نفس تا بایستم قدم ازچند بعد ومجبورم میدهمانبوهیکهفقطچندشعاع تابان،میانبیشهزار پربرگتاریکتعقیبممیکند،رویعلفزارهایمهتابمیتواننددرآننفوذکنند.دیگرنمیتوانمراهمراپیداکنم،گیجوسرگردانم،وقطرههای

سردعرقرویپیشانیامنقشمیبندند.

عاقبتمیایستموکمیباخودمحرفمیزنم.

خبــیاکسیباخودشخیلیمؤدباستیاخیلیبیادب.

بهخودممیگویم،»خر!«

اینکلمهتأثیرچشمگیریبرمنمیگذارد،مثلوردیجادوییکهآزادممیکندوحواسمرامیآوردسرجایش.

بهیکآنآراممیشوم.

سرخوشانهتکرارمیکنم،»خر!«

حاالهمهچیزرادوبارهصافوشفافمیبینم:آنجاچشمهاست،آنجاکویشمشادها،آنجاخانه،کهدارمیواشیواشبهآننزدیکمیشوم.

بعدــناگهان،دوبارهــپشتنقرهدوزیدیوارسبزمهتابی،آنپیکرسفیداست،آنزنزیبایسنگیکهمیپرستمش،کهازاومیهراسمومیگریزم.

باچندجهشکوتاهدرخانهام،نفسمرادرسینهحبسمیکنموبهفکرفرومیروم.

حاالواقعاچههستممن،متفننیکوچکیاخریبزرگ؟

صبحیشرجی:هواگرفته،بسیارخشکوتحریککنندهاست.دوبارهدرآالچیقمملوازپیچخودمینشینمواودیسهمیخوانم،دربارهیزنخوشسیماییکههواخواهانشرابهحیوانتبدیل

Page 27: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو21

کرد.۱۴تصویریمطبوعازعشقباستانی.

خشخشنرمیمیانشاخههاوبرگهاپیچیدهاست،وورقهایکتابمخشخشمیکنندودرایوانهمخشخشیبرپاست.

پیراهنیکزنــ

آنجاستــونوســامابدونخزــنه،اینبارخودبیوهزناستوهنوزــونوســاوه!چهزنی!

و شاعرانه میکند،چه نگاهم و میایستد آنجا سفیدصبحگاهیاش پیراهنسبک در وقتیرعناستپیکرظریفش.اونهبزرگاست،نهکوچک،وصورتشبیشترجذابوبانمکاستاینکهبهمعنایدقیقکلمهزیبا تا بودــ ــبهمعناییکهدردورهیمارکیزهایفرانسویرایجلبهایگوشتالوی دور رندانهای افسون نرم،چه وچه است اینحالچهسحرانگیز با و باشد؛نهچندانکوچکشبازیمیکند!پوستشآنقدرنازکاستکهرگهایآبیهمهجاازمیانآنمیدرخشند،حتیازمیانململیکهبازوانوسینهاشرامیپوشاند.چهشهوانیفرمیخورندموهایسرخشــبلهموهایسرخ،نهبوریاطالییــچهشیطانیوبااینحالفریبادورگردنشبازیـبله،آنچشمانسبز،بانیروی میکنند!وحاالچشمانشچونآذرخشسبزبهچشمانممیخورندـلطیفوصفناپذیرشانــسبزاماهمچونسنگهایقیمتی،فهمناپذیرچونژرفنایدریاچههای

کوهستانی.

متوجهگیجیاممیشودکهحتیمرابینزاکتهمکردهبود،چوننشستهماندهاموهنوزکالهبهسردارم.

رندانهمیخندد.

باالخرهبلندمیشوموبهاوتعظیممیکنم.نزدیکترمیآیدوتقریباکودکانهبلندمیزندزیرخنده.بهلکنتمیافتم،مثلمتفننکوچکوخربزرگیکهمیتوانددراینمواقعلکنتبزند.

Page 28: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

22

اینگونهباهمآشناشدیم.

الههاسممرامیپرسدواسمخودشرامیگوید:واندافندوناجو.

وواقعاونوسمناست.

»ولیخانم،چهطوربهاینفکررسیدید؟«

»باعکسکوچکیکهالییکیازکتابهایتانبودــ«

»فراموشکردهبودم.«

»یادداشتهایعجیبپشتعکســ«

»چراعجیب؟«

نگاهمکرد.

»همیشهخواستهامروزییکرویابینواقعیراببینمــازسرتنوعــخب،بهنظرمشمایکیازدیوانهترینرویابینهاهستید.«

»بانویمنــدرواقعــ«دوبارهآنلکنتزنندهواحمقانه،وطوریسرخشدمکهمناسبجوانکیشانزدهسالهبود،نهمنکهحدودادهسالبزرگتربودمــ

»دیشبازمنترسیدید.«

»البتهــخیلیــنمیخواهیدبنشینید؟«

میترسیدم. او از بیشتر روشن، روز در اکنون، چون ــ کرد کیف اضطرابم از و نشست،ریشخنددلرباییلبباالیشرافشرد.

شروعکرد،»شمانگاهیخصمانهبهعشق،مخصوصابهزندارید،ودربرابرشازخودتان

Page 29: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو23

دفاعمیکنید،البتهمذبوحانه،ولیقدرتشراچونعذابیشیرینوشقاوتیگزندهاحساسمیکنید؛دیدگاهیاساسامدرن.«

»شماباآنموافقنیستید؟«

درحالیکهسرشراچنانمحکمتکاندادکهفرهایشهمچونشعلههایسرخفورانکردند،تندوقاطعانهگفت،»باآنموافقنیستم«.

»هوسناکیسرخوشانهیهلنیهاــلذتبدوندردــآرمانیستکهمیکوشمدرزندگیامبهدستآورم.چونباورندارمبهعشقیکهمسیحیت،آدمهایمدرنوشهسوارانروحتوصیه

میکنند.بله،بهمننگاهکنید،منازیکمرتدبسیاربدترم،منکافرهستم!«

آیامیانگاریدالههیعشقدیرزمانیاندیشیدوقتیآشیلقهرماندربیشهزارایدادلباختهیاوشد؟

»همیشهازاینسطرهایمرثیهیرومیگوتهسرشوقمیآیم.

عشق ایزدبانوها و ایزدها که هنگام ›آن دارد، وجود قهرمانی عصر عشق فقط طبیعت »درمیورزیدند.‹درآنروزگار›میلازپسبرقنگاهمیآمد،ولذتازپسمیل.‹باقیهمهساختگی،بوده، دهشتناک برایم همواره بیرحمش،صلیب، کهعالمت مسیحیت، است. دروغ و مصنوعی

چیزیبیگانهوخصمانهرابهطبیعتوغرایزمعصومانهاشآوردهاست.

»نبردروحباجهاناحساسهمانانجیلانسانمدرناست.هیچبخشیازآنرانمیخواهم.«

جوابدادم،»بله،کوهالمپجایشماستبانو،ولیمامدرنهارادیگرتوانتحملبشاشیباستانیشمانیست،دستکمدرعشق.فکراینکهیکزنباکسدیگریبهاشتراکگذاشتهشود،حتیاگرآسپاسیا۱۵باشد،برایمانننگآوراست.مانیزچونخدایانمانحسودیم.ازاینروستکه

نامفرانی۱۶باشکوهبرایمانیکدشنامشدهاست.

»مایکباکرهیرنگباختهوبیچارهیهلباین۱۷راکهفقطازآنماباشد،بهونوسیباستانی

Page 30: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

24

ترجیحمیدهیم؛کههرقدرهمالههوارزیباباشدامروزعاشقآنخیسس۱۸استوفرداعاشقپاریسوروزبعدعاشقآدونیس.ووقتیطبیعتدرماپیروزشودوتمامشورسوزانمانرافدایچنینزنیکنیم،کیفعیاشانهاشاززندگیدرنظرمادیوآساوبیرحمانهخواهدبود،ومارستگاریمانرا

چونگناهیمیبینیمکهبایدتقاصشراپسدهیم.«

در که بیچاره هیستریک کوچولوی زن آن میکنید، ستایش مدرن زن از هم شما »پسجستوجویخوابگردانهاشبرایمردرویاییایدهآلشقدربهترینمردرانمیداند،ومیاناشکهامیبیند، خیانت و میکند خیانت میکند، غفلت مسیحیاش وظایف از روز هر هقهقهایش وانتخابمیکندوپسمیزند،هرگزشادنیست،هرگزکسیراشاد هموارهازنوجستوجوونمیکندوسرنوشترامقصرمیداندبهجایاینکهراحتاعترافکندکهمیخواهدمثلهلنو

آسپاسیاعشقبازیوزندگیکند.طبیعتهیچدوامیدررابطهیزنومردنمیشناسد.«

»بانویعزیزمــ«

»بگذاریدحرفمتمامشود.مردتنهاازسرخودخواهیمیخواهدزنرامثلیکگنجینهدفنکند.هرگونهتالشبرایایجاددوامدرعشق،درتغییرپذیرترینوجهوجودتغییرپذیرانسان،ازراهمناسکمقدس،عهدهاوپیمانها،باشکستمواجهشدهاست.میتوانیدانکارکنیدکهجهان

مسیحیمانبهتباهیافتادهاست؟«

»ولیــ«

»ولیمیخواهیدبگوییدفردیکهبرضدمقرراتجامعهطغیانمیکندطردمیشود،ننگمیخوردوسنگسارمیشود.خببگذاریدبشود.منجرئتشرادارم.اصولمنبسیارکفرآمیزند.منمیخواهماززندگیامبیشترینبهرهراببرم.منبهاحترامریاکارانهیشماپشتمیکنم؛ترجیحمیدهمشادباشم.مبدعانازدواجمسیحیبهخوبیتوانستهاندهمزماننامیراییراهمابداعکنند.مناماآرزویزندگیابدیندارم.وقتیباآخریننفسمهمهچیزبرایواندافندوناجوتماممیشود،چهفرقیداردکهروحپاکمبهجمعفرشتگانبپیونددیاخاکسترمبهشکلموجوداتتازهدرآید؟

Page 31: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو25

وقتیدیگرآنطورکههستموجودندارم،پسبرایچهبایدازچیزیچشمپوشیکنم؟آیابهمردیتعلقخواهمداشتکهدوستشنمیدارم،صرفابهاینخاطرکهباریبهاودلسپردهام؟نه،ازچیزیچشمنمیپوشم؛هرکهخوشداشتهباشمرادوستمیدارموهرکهعاشقمباشدراخرسندمیکنم.آیااینزشتاست؟خیر،دستکمخیلیزیباترازایناستکهبیرحمانهاززجرهاییلذتببرمکهجذابیتهایمبرمیانگیزند،وازسرنجابتبهبیچارهایکهدرحسرتممیسوزدپشتکنم.من

جوان،ثروتمندوزیباهستم،وبهخاطرکیفولذت،سرخوشانهزندگیمیکنم.«

وقتیداشتحرفمیزدچشمانششرورانهمیدرخشید،دستهایشراگرفتهبودمبیآنکهدقیقابدانمباآنهاچهکنم،ولیازآنجاکهواقعاناشیام،شتابزدهرهایشانکردم.

گفتم،»صراحتتانمرابهوجدمیآورد،ونهفقطاینــ«

تفننگراییلعنتیام،مثلطنابیدورگردن،داشتدوبارهخفهاممیکرد.

»داشتیدچهمیگفتید؟«

»داشتممیگفتمــبلهمیخواستمــببخشید،حرفتانراقطعکردم.«

»چطور؟«

باخودشحرفمیزند،کهترجمهاشبهزبانمندریککلمه مکثیطوالنی.حتماداردمیشود»خر«.

سرانجامشروعکردم،»اگراجازهدهیدبانو،ممکناستبپرسمچگونهبهایننتایجرسیدید؟«

»خیلیساده،پدرممردخردمندیبود.ازوقتیدرگهوارهبودم،دورتادورمپرازمجسمههایباستانیبود؛دردهسالگیژیلبال۱۹،ودردوازدهسالگیالپوسل۲۰راخواندم.درحالیکهبچههایدیگربانیمانگشتی۲۱،ریشآبیوسیندرالدوستبودند،دوستانکودکیمنونوسوآپولون،هرکولوالئوکوئونبودند.شوهرمسرشتیمتینوشادمانداشت.حتیدردبیدرمانیکهخیلیزودپس

Page 32: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

26

ازازدواجمانبهآندچارشدنتوانستپیشانیاشرالکهدارکند.درشبقبلازمرگشمرابهتختخوابشبرد،وطیماههایمتمادیوقتینشستهروصندلیچرخدارشدرحالاحتضاربود،اغلبازشرمسرخ من و داری؟« برایخودت عاشقی پیشاپیش ببینم بهمنمیگفت،»خب، بهشوخییاترجیحا اماعاشقیجذاب، میشدم.یکبارگفت،»فریبمندهکهدرنظرمزشتخواهدبود،چندینعاشقبرایخودتانتخابکن.توزنزیباییهستی،ولیهنوزنیمیکودکی،وبهاسباببازی

نیازداری.«

»احتماالنیازینیستکهبگویمتاوقتیزندهبود،هیچهواخواهینداشتم؛ولیاوبودکهمراآنچیزیبارآوردکههستم،زنییونانی.«

حرفشراقطعکردم،»یکالهه.«

لبخندزد،»کدامشان؟«

»ونوس.«

مراقب »سرانجام،ونوسخزپوش. راگرهکرد. ابروانش و داد تکان تهدیدآمیز را انگشتشباشید،منخزبسیاربسیاربزرگیدارم،کهمیتوانمشماراکامالباآنبپوشانم،میخواهمشمارا

درآنبهدامبیاندازم.«

بالفاصلهگفتم،»باوردارید«،چونفکریبهذهنمرسیدکههرقدرهمپیشپاافتادهواحمقانهبودولیبهنظرمفکرخوبیبود،»باورداریدکهنظریاتتاندرزمانهیماعملیمیشوندوونوساجازهخواهدداشتباتمامزیباییومتانتعریانشبامصونیتمیانراهآهنهاوتلگرافهایمان

قدمبزند؟«

»البتهنهعریان،بلکهخزپوش«،خندیدوگفت،»میخواهیداوراببینید؟«

»وبعدــ«

Page 33: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو27

»منظورتاناز›بعد‹چیست؟«

»آدمهاییبهزیبایی،آزادی،سرزندگیوشادمانییونانیهاتنهادرصورتیمیتوانندوجودداشتهباشندکهبردهداشتهباشند،بردههاییکهوظایفماللآورروزانهرابرایشانانجاممیدهندومهمتر

ازهمهبرایآنهاکارمیکنند.«

بازیگوشانهجوابداد،»البته،الههایالمپیچونمن،سپاهیازبردگانمیطلبد.مراقبباشید!«

»چرا؟«

خودمازجسارتیکهاین»چرا«راباآنبرزبانآوردمیکهخوردم،ولیاوذرهایشگفتزدهکه انگار بعد و شد، معلوم سفیدش کوچک دندانهای که طوری ورچید کمی را لبانش نشد.

دربارهیچیزبیاهمیتیحرفمیزد،بیرودروایسیگفت،»میخواهیدبردهیمنشوید؟«

بین باشد قرار اگر ندارد. وجود برابری هیچگونه عشق »در دادم، جواب جدیت و وقار باسلطهداشتنوفرمانبردارییکیراانتخابکنم،برایمبسیارجالبتراستکهبردهیزنیزیباشوم.ولیکجامیتوانمزنیپیداکنمکهبلداستباآرامشواقتداروحتیباسرسختیحکمرانیکند

بهجایاینکهباغرولندهایپیشپاافتادهسعیکندتأثیرگذارباشد؟«

»اوه،آخرنبایدخیلیدشوارباشد.«

»فکرمیکنیدــ«

»منــمثال!«خندیدوبهعقبخمشد،»مناستعدادزیادیدراستبداددارمــخزالزمبرایاینکارراهمدارمــولیدیشبجداازمنترسیدهبودید!«

»جدا.«

»وحاال؟«

Page 34: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

28

»حاالبیشترازهمیشهازشمامیترسم!«

ماهرروزباهمهستیم،منوــونوس؛اوقاتزیادیراباهممیگذرانیم.درآالچیقمملوازپیچمنصبحانهمیخوریمودراتاقنشیمنکوچکاوچایمینوشیم،ومنفرصتاینرادارمتاتماماستعدادهایکوچکم،استعدادهایبسیارکوچکمرابهرخبکشم.مطالعاتمدربارهیعلوممختلف،پرداختنمبهتمامهنرها،بهچهدردیمیخورداگرنتوانمدرمورداینزنکوچکزیباــ

امااینزناصالکوچکنیستوبیاندازهبرمنتأثیرمیگذارد.امروزطرحیازاوکشیدموبهوضوححسکردمکهشیوهیمدرنلباسپوشیدنماچقدربهجواهرنقشبرجستهایچوناو

نمیآید.سلوکشنهچندانرومیکهبیشتریونانیست.

گاهیدوستدارماورامثلپسوخه۲۲نقاشیبکشم،وگاهیمثلعشتروت۲۳،خواهچشمانشحالت آن نیمهسوزان، و نیمهخمار حالت آن خواه باشند، داشته را معنوی و پرشور حالت آن

ماللزدهوشهوتناک،ولیاوفقطیکپرترهمیخواهد.

خب،هدیهایازخزبهاوخواهمداد.

آه!چهطورمیتوانمتردیدکنمکهاینخزشهوارشایستهیکسیجزاوست؟

بعدکتابراکنارگذاشتم،و برایشخواندم. بودم،ومرثیههایرومیرا او با دیروزعصرچیزهاییبرایشبداههکردم.راضیبهنظرمیرسید،وحتیبیشازآن،درواقعبهلبانمچشمدوخته

بودوسینهاشمیلرزید.

یامناشتباهمیکردم؟

Page 35: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو29

Page 36: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

30

بارانسودازدهبرپنجرهمیکوبید،آتشدرشومینهباحرارتیزمستانیترقوتروقمیکرد.کناراواحساسراحتیمیکردم،براییکلحظهتماماحتراممبهاینزنزیباازبینرفتودستشرا

بوسیدم،واواجازهیاینکارراداد.

بعدپایینپایشنشستموشعرکوتاهیکهبرایشنوشتهبودمراخواندم.

ونوس خزپوشبربردهاتبگذارپایترا

ایمحبوبشیطانی،زنافسانهمیانموردهاوآگاوهامرمرتنتگسترده

بلهــوالیآخر.اینبارواقعاازبنداولفراتررفتم،ولیعصرآنروزشعررابنابهخواستشبهاودادم،ودیگرهیچنسخهایازآنندارم.وامروزکهدارمآنرادریادداشتهایممینویسم

فقطبنداولرابهیادمیآورم.

این باورمنمیشودکهعاشقوانداباشم؛دستکمدراولینمالقاتمان،از حسغریبیدارم.شورصاعقهافروزچیزیاحساسنکردم.ولیاحساسمیکنمزیباییخارقالعادهوبهراستیالهیاشکمکمکمندهایجادوییدورممیپیچد.هیچتمایلروانیبهاوندارمبلکهانقیادیجسمانیستکه

داردآهستهولیهرچهکاملتردرمنبیدارمیشود.

هرروزبیشتررنجمیکشم،واوــاوفقطلبخندمیزند.

Page 37: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو31

امروزناگهانبیهیچدلیلیبهمنگفت،»ازشماخوشممیآید.اکثرمردهاخیلیمعمولیاند،بیحرارت،بیشعر،ولیشمااشتیاقوژرفایخاصیدارید،خصوصاجدیتیدرشماستکهمیپسندم.

شایدبتوانمعاشقتانباشم.«

پسازرگباریکوتاهوشدید،برایدیدنتندیسونوسباهمبهمرغزاررفتیم.زمینهمهجابخارآلودبود،مههمچوندودهاییکمراسمقربانیگریبهآسمانصعودمیکرد،رنگینکمانیشرحهشرحهدرهواشناوربود،قطرههاهنوزازدرختانفرومیچکیدند،اماپرستوهاوسهرههاپیشاپیشازشاخهایبهشاخهایدیگرمیپریدند،سرحالچهچههمیزدند،انگارخیلیخوشحالباشند،وهمهچیزسرشارازعطرتازهبود.نمیتوانستیمازمرغزارعبورکنیمچونهنوزنمناکبودودرآفتابچونبرکهیکوچکیمیدرخشیدکهالههیعشقازآینهیموجدارشبرمیخاست،او گرداگرد هالهای چون آفتاب، در درخشنده و میرقصیدند سرش دور که حشره دستهای با

میچرخیدند.

وانداداشتازمنظرهیدلنشینلذتمیبرد.وچوندرطولمسیرتمامنیمکتهاهنوزخیسفراگرفت، را وجودش تمام شیرینی خستگی کند. استراحت کمی تا داد تکیه بازویم به بودند،

چشمانشنیمهبازبود،نفسشرویگونههایممیسایید.

درحالیکهواقعانمیدانستمخوششمیآیدیانه،دستشراگرفتموپرسیدم،»میتوانیدعاشقمنباشید؟«

جوابداد،»چراکهنه«،ونگاهآراموتابناکشبرمنآرمید،ولیچندانطولنکشید.

لحظهایبعددربرابرشزانوزدم،وصورتسوزانمرارویململعطرآگینپیراهنشفشردم.

فریادزد،»ولیسورینــاینوقیحانهاست!«

Page 38: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

32

مناماپایکوچکشراگرفتمولبانمرابرآنفشردم.

گریخت خانه سریعسمت و کرد، جدا را خودش و میشوید!« وقیحتر »دارید زد، فریاددرحالیکهدمپایینازنینشتویدستمماند.

آیااینیکنشانهاست؟

***

Page 39: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو33

Page 40: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

34

تمامروزجرئتنکردمبهاونزدیکشوم.حوالیعصر،وقتیدرآالچیقمنشستهبودم،ناگهانسربانمکشباموهایسرخازمیانشاخوبرگهایایوانشنمایانشد.بیصبرانهصدازد،»چراباال

نمیآیید؟«

ازپلههاباالدویدم،ولیآنجادوبارهجرئتمراازدستدادموخیلیآهستهدرزدم.بهجایاینکهبگوید»بیاییدتو«،خودشدررابازکردودردرگاهایستاد.

»دمپاییامکجاست؟«

منمنکردم،»آنجاــدارمــمیخواهم«

»بیاوریدش،وبعدباهمچایمیخوریموحرفمیزنیم.«

وقتیبرگشتم،داشتچایدرستمیکرد.دمپاییرامؤدبانهرویمیزگذاشتم،ومثلبچهایکهمنتظراستتنبیهاشکنندگوشهایایستادم.

متوجهشدمکهابروانشکمیمنقبضبود،وچیزیسختگیرانهوسلطهجودوردهانشبودکهمجذوبممیکرد.

ناگهانزدزیرخنده.

»پســواقعاعاشقــمنهستید؟«

»بله،بیشازآنچهفکرمیکنیدرنجمیکشم.«

دوبارهخندید،»رنجمیکشید؟«

آزردهوشرمگینومتالشیبودم،ولیهمهتقریبابیفایدهبود.

ادامهداد،»چرا؟منازشمابسیارخوشممیآید،بسیار.«

دستشرابهمندادوخیلیدوستانهنگاهمکرد.

Page 41: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو35

»ومیخواهیدهمسرمشوید؟«

واندانگاهمکردــبله،چهطورنگاهممیکرد؟فکرکنماولباتعجب،وبعدباکمیتحقیر.

»اینهمهجرئترایکدفعهازکجاآوردید؟«

»جرئت؟«

کرد. بلند را دمپایی من؟« از خصوصا شود، همسرتان بخواهید زنی از اینکه جرئت »بله،بامنازدواج این؟«ولیشوخیبهکنار.واقعامیخواهید با »اینقدرسریعصمیمیشدید،آنهم

کنید؟«

»بله.«

شما هم من و دارید دوست مرا شما میکنم فکر است. موضوعیجدی این سورین، »خب،رادوستدارم،ومهمتراینکهازهمدیگرخوشمانمیآید.هیچخطریوجودنداردکهبهاینزودیهاازهمخستهشویم،امامیدانیدمنزنیدمدمیام،ودقیقابههمینخاطرازدواجراخیلیجدیمیگیرم،واگروظایفیرابرعهدهبگیرم،میکوشمبرآوردهشانکنم.ولیمیترسمــنهــ

شماحتماآسیبخواهیددید.«

جوابدادم،»خواهشمیکنمبامنروراستباشید.«

»خب،راستشفکرنمیکنمبتوانممردیرابیشترازــ«سرشراطنازانهبهیکطرفخمکردوبهفکرفرورفت.

»یکسال.«

»شوخیمیکنید!ــیکماهشاید.«

»حتیمن؟«

»اوه،شماــشماشایددوماه.«

Page 42: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

36

فریادزدم،

»دوماه!«

»دوماهــزمانزیادیست.«

»بانو،اینازعهدباستانهمبدتراست.«

»میبینید؟تابحقیقتراندارید.«

وانداازاینطرفبهآنطرفاتاقرفت،بعدبهشومینهتکیهداد،ویکدستبرپیشبخاری،بهتماشایمایستاد.

دوبارهازسرگرفت،»باشماچهکارکنم؟«

»هرچهمیخواهید«،ازسرتسلیمجوابدادم،»هرچهخوشدارید.«

فریادزد،»چهمتناقض!اولمیخواهیدهمسرتانشوم،وبعدخودتانرامثلاسباببازیدراختیارممیگذارید.«

»وانداــمندوستتاندارم.«

من ولی شوم، همسرتان میخواهید و دارید دوستم شما شروع. نقطهی به برگشتیم »حاالنمیخواهمبهازدواجتازهایپابگذارم،چونشکدارماحساساتمنوشمادوامداشتهباشند.«

جوابدادم،»ولیاگربخواهمباشمامخاطرهکنمچه؟«

زیرلبیگفت،»پسبهاینبستگیداردکهمنهمحاضرباشمباشمامخاطرهکنم.خیلیراحتمیتوانمتصورکنمکهتمامعمرمازآنیکمردباشم،امااوبایدمردیکاملباشد،مردیکهبرمنتأثیرمیگذارد،مردیکهباقدرتذاتیاشمرامطیعخودمیکند،میفهمید؟وهرمردیــاینراخوبمیدانمــبهمحضاینکهعاشقمیشود،سست،حرفشنوومسخرهمیشود.اوخودشرابهـحالآنکهمنفقطمیتوانمعاشقمردیباشمکهمن دستزنمیسپارد،ودربرابرشزانومیزندـ

Page 43: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو37

دربرابرشزانوبزنم.اماآنقدرازشماخوشمآمدهاستکهمیخواهماینراباشماامتحانکنم.«

بهپایشافتادم.

مسخرهامکرد،»خدایمن!هنوزهیچنشدهداریدزانومیزنید.شروعخوبیست.«ودوبارهکهبلندشدم،ادامهداد،»یکسالوقتداریدمتقاعدمکنیدکهمابراییکدیگرمناسبیمومیتوانیمباهمزندگیکنیم.اگرموفقشوید،همسرتانمیشوم،سورینــهمسریکهباوجدانوجدیتوظایفشراانجامخواهدداد.درطولاینیکسالطوریزندگیمیکنیمکهانگارباهمازدواج

کردهایمــ«

خوندرسرمجوشید.

چشماناوهمناگهانشعلهورگشت.

ادامهداد،»باهمزندگیمیکنیم،درعادتهایمانباهمشریکمیشویم،تابفهمیمآیاواقعاخودرادریکدیگرپیدامیکنیم.تمامحقوقیکشوهر،یکعاشق،یکدوسترابهشماارزانی

میکنم.راضیهستید؟«

»بهگمانم،مجبورمباشم.«

»مجبورنیستید.«

»خب،پسمیخواهمباشمــ«

»عالی.مردبایداینطوریحرفبزند.دستمرابگیرید.«

***

Page 44: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

38

Page 45: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو39

دهروزتمامحتییکساعتهمدورازاونبودم،غیرازشبها.همیشهمیتوانستمبهچشمانشنگاهکنم،دستانشرابگیرم،بهحرفهایشگوشدهم،همهجاهمراهیاشکنم.عشقمهمچونمغاکیژرفوبیانتهاستکهدرآنهرچهبیشترفرومیروموهیچچیزنمیتواندمراازآننجات

دهد.

امروزبعدازظهررادرمرغزار،پایتندیسونوسگذراندیم،ومنگلمیچیدموتویدامنشمیریختم؛اوهمحلقهایازآنهادرستکردتاالههمانراباآنبیاراید.

ناگهانوانداچناننگاهعجیبیبهمنکردکهشوردرسرمشعلهورشد.اختیارازکفدادم،بازوانمرادورشانداختموبهلبانشچسبیدم،واوــاوهممرارویسینهیپرتالطمشدرآغوش

گرفت.

بعدپرسیدم،»خشمگیناید؟«

جوابداد،»منهرگزازچیزیطبیعیخشمگیننمیشومــفقطنگرانمکهرنجبکشید.«

»آه،وحشتناکرنجمیکشم.«

»دوستبیچاره!«مویآشفتهامراازپیشانیکنارزد.»امیدوارمبهخاطرمننباشد.«

جوابدادم،»نهــولیعشقمنبهشمابهنوعیجنونتبدیلشدهاست.فکراینکهشماراازدستبدهمــشایدواقعاشماراازدستبدهمــروزوشبعذابممیدهد.«

و مرتعش نمناک، باآنچشمان دوباره و ندارم،« تعلق بهشما منهنوز »ولی وانداگفت،بلعندهکهباریمراازخودبیخودکردهبود،نگاهمکرد.بعدبلندشدوبادستانشفافکوچکشحلقهایازآاللههایآبیرارویسرسپیدطرهآویزونوسگذاشت.نیمیبرخالفمیلم،بازویمرا

دورکمروانداانداختم.

گفتم،»دیگرنمیتوانمبدونشمازندگیکنم،ایزنزیبا.باورکنید،فقطاینبارحرفمراباورکنید،صرفاالطائالتنمیبافموخیالپردازینمیکنم.درعمقوجودماحساسمیکنمزندگیاماز

زندگیشماجداییناپذیراست.اگرترکمکنید،نابودمیشوم،تباهمیشوم.«

Page 46: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

40

»الزمنخواهدبود،چوندوستتاندارم«،چانهامراگرفت،»مردکابله!«

تعلق بهشما بیهیچشرطی من بوددرحالیکه آنمنخواهید از فقطتحتشروطی »ولیدارمــ«

حتی نمیشناسید؟ مرا هنوز سورین. نیست، درست »این داد، جواب و خورد یکه تقریبانمیخواهیدمرابشناسید؟مندرصورتیخوبهستمکهشمارفتاریجدیوعاقالنهبامنداشته

باشید،ولیوقتیاینطورسرسپردهیمنمیشوید،منمتکبرمیشومــ«

باوجدتمامفریادزدم،»پسهمینطورباشید!مستبدومتکبر،تنهاآنمنباشید،تاابدآنمن.«بهپایشافتادموزانوانشرادرآغوشکشیدم.

بیآنکهجمبخورد،خیلیجدیگفت،»همهچیزبدتمامخواهدشد،دوستمن.«

هیجانزدهوبیامانفریادزدم،»آه!نبایدهرگزتمامشود.فقطمرگمیتواندماراازهمجداکند.اگرنمیتوانیدآنمنباشید،تماموکمالوتاابد،پسمیخواهمبردهیشماباشم،بهشماخدمت

کنم،هرچیزیازجانبشماراتابآورمــفقطمراازخودنرانید.«

خمشدوپیشانیامرابوسید،گفت،»آرامباشید،منواقعابهشماعالقهمندم،ولیاینگونهنمیتوانیدمرابهدستآوریدونگهامدارید.«

فریادزدم،»میخواهمهرچهشمامیخواهیدراانجامدهم،هرچهشمامیخواهیدــفقطنمیخواهمشماراازدستبدهم،حتیفکرشراهمنمیتوانمبکنم!«

»برخیزید.«

اطاعتکردم.

وانداادامهداد،»واقعاآدمعجیبیهستید،میخواهیدبههرقیمتیشدهمرابهدستآورید؟«

»بله،بههرقیمتی.«

Page 47: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو41

ــبهفکرفرورفت؛چیزیدرچشمانش »ولیداشتنمنچهارزشیبرایشماخواهدداشت،«مستورشد،چیزیمرموزــ»اگردیگرعاشقشمانباشم،اگرازآنکسدیگریباشم؟«

چشمانش و ایستاد، برابرم در قاطع و محکم کردم. نگاهش فراگرفت. را تنم تمام لرزهایدرخششیسرددرخودداشت.

ادامهداد،»میبینید،حتیفکرشهمشماراوحشتزدهمیکند.«ناگهانلبخنددلنشینیصورتشراروشنکرد.

»بله،وحشتمیکنموقتیبهوضوحتصورمیکنمکهزنیکهدوستشمیدارموبهعشقمپاسخدادهاستبتواندبیهیچرحمیبهمن،خودراتسلیممرددیگریکند.ولیمگرجزاینانتخابیهمدارم؟اگراینزنرادوستمیدارم،اگردیوانهوارعاشقاوهستم،آیابایدمغرورانهبهاوپشتکنموبگذارمنیرویبینزاکتممراویرانکند؟آیابایدگلولهایدرمغزمخالیکنم؟مندوزنایدهآلدارم.اگرنتوانمایدهآلشریفوسرزندهامراپیداکنم،زنیوفادارومهربانکهشریکزندگیاماست،خبآنوقتهیچچیزیرانصفهنیمهوولرمنمیخواهم!آنوقتترجیحمیدهمتسلیمزنینانجیب،بیوفایابیرحمشوم.چنینزنیباوجودخودخواهیبسیارشبازهمایدهآلاست.اگرنتوانمازشادکامیعشقکامالبهرهمندشوم،پسمیخواهمرنجهاوعذابهایشراتاانتهابچشم؛میخواهممحبوبمبامنبدرفتاریکند،بهمنخیانتکند،هرچهبیرحمانهتربهتر.اینهمنوعی

لذتاست.«

واندافریادزد،»عقلازسرتانپریده؟«

ادامهدادم،»باتماموجودم،باتمامشعورمشمارادوستدارم،وآنقدرعمیقکهنزدیکیتان،ایدهآلهایم ازمیان ادامهدهم.پس باشدبهزندگی حالوهوایتانبرایمنحیاتیاستاگرقرار

انتخابکنید.مراهمانچیزیکنیدکهمیخواهید،همسرتانیابردهتان.«

راگره ابروانش پرنشاط اما نازککوچک »بسیارخب،«ودرحالیکهکمان وانداگفت،میکرد،گفت،»برایمبسیارسرگرمکنندهاستکهمردیراکهدلبستهوعاشقماستکامالدراختیارخودداشتهباشم؛الاقل،تفریحکمنخواهمداشت.بهقدرکافیبیاحتیاطبودیدکهانتخابرابهمنواگذارکنید.انتخابمنایناست؛میخواهمشمابردهامباشید!شمارااسباببازیخود

Page 48: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

42

خواهمکرد!«

و برابری ازدواج بنیان اگر بکنید. را کار همین »آه، زدم، فریاد شادمان نیمی لرزان، نیمیتوافقاست،پسعظیمترینشورهاازاضدادبرمیآیند.ماچنیناضدادیهستیم،ماتقریباخصمانهرودرروییکدیگرمیایستیم.بههمینخاطراینعشقمننیمینفرتاستونیمیهراس.درچنینرابطهایفقطیکیمیتواندپتکباشدودیگریسندان.منمیخواهمسندانباشم.وقتیازباالبهمحبوبمنگاهمیکنم،نمیتوانمشادباشم.میخواهمتواناییستایشیکزنرابهدستآورم،واین

تنهادرصورتیممکناستکهاورحمراازمندریغدارد.«

وانداتقریباخشمگینجوابداد،»ولیسورین،باورمیکنیدکهمیتوانمبامردیکهبهاندازهیشماعاشقمناستومنهمعاشقاوبدرفتاریکنم؟«

»چراکهنه،اگردراینصورتبیشترپرستشتانکنمچه؟مامیتوانیمفقطآنچهباالترازمامیایستدراواقعادوستداشتهباشیم،زنیکهبازیبایی،خلقوخو،هوشوارادهاشمارابهاطاعت

ازخودوامیداردوبهماظلممیکند.«

»پسچیزیکهدیگرانپسمیزنندشماراجذبمیکند.«

»همینطوراست.عجیبغریبیمندرهمیناست.«

»شاید،سرآخر،اشتیاقهایشماهیچچیزممتازیابیهمتاییندارند،چونچهکسیازخزهایزیباخوششنمیآید؟وهمهمیدانندواحساسمیکنندکهشهوتوشقاوتچقدربههمنزدیکاند.«

جوابدادم،»امادرموردمناینهابهشدیدترینحدخودرسیدهاند.«

»میخواهیدبگوییدعقلکمترینتسلطرابرشمادارد،وسرشتیلطیف،شهوانیومطیعدارید.«

»آیاشهیدانهمسرشتیلطیفوشهوانیداشتند؟«

»شهیدان؟«

»برعکس،آنهاآدمهاییفراشهوانیبودندوازرنجلذتمیبردند.آنهاخواهانوحشتناکترین

Page 49: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو43

شکنجهها،حتیخواستارمرگبودند،حالآنکهدیگرانبهدنبالسرخوشیاند.ومنهمچنینآدمیهستم،بانو:فراشهوانی.«

»مراقبباشیدشهیدراهعشقنشوید،شهیدیکزن.«

درشبدلپذیرومعطرتابستانیدرایوانکوچکواندانشستهایم.دوسقفباالیسرماناست،اولسقفسبزپیچها،وبعدطاقآسمانکهبذرستارههایبیشماریدرآنپاشیدهاست.نالهینرمالههامرویچهارپایهنشستهاموازکودکیام پایینپای وسوزناکگربهایازباغمیآید،ومن

برایشمیگویم.

وانداپرسید،»وآنوقتتماماینتمایالتعجیبپیشاپیشدرشماآشکاربود؟«

به »البته،بهیادندارمکهزمانیآنهارانداشتهباشم.حتیدرگهواره،چنانکهمادرمبعدابه بودندشیرگوسفند راپسمیزدم،ومجبور پرستارم بودم.سینهیسالم فراشهوانی منگفت،منبدهند.وقتیپسربچهبودم،عجیباززنهاخجالتمیکشیدم،ولیایندرواقعصرفانشانهیعالقهیشدیدمبهآنهابود.ازسردابخاکستریوسایهروشنهایکلیسامیترسیدمودربرابرمحرابهایدرخشندهوتصاویرقدیسانترسبرممیداشت.ازسویدیگر،مخفیانه،انگارکهبرایلذتیممنوعه،کنارونوسیگچیمیخزیدمکهدرکتابخانهیکوچکپدرمایستادهبود.دربرابرشزانومیزدمودعاهاییکهیادمدادهبودندرابرایشمیخواندمــدعایربانی،سرودمریممقدس

وایماننامه.

»یکشبرختخوابمراترککردمورفتمتامجمسهیگچیونوسرامالقاتکنم.داسماهروشنایراهمبودونورآبیکمرنگسردیرویالههمیافشاند.دربرابرشزانوزدموپاهایسردش

رابوسیدم،درستمثلوقتیکهدیدهبودمدهقانانبرپایناجیمردهبوسهمیزنند.

»حسرتیمهارنشدنیمرافراگرفت.

»برخاستموآنبدنسردزیبارادرآغوشگرفتمولبانسردشرابوسیدم.لرزهیعمیقیبرمنچیرهشدوپابهفرارگذاشتم،وبعدادررویادیدمکهالههکنارتختمایستادهودستشرابلند

کردهاستومراتهدیدمیکند.

Page 50: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

44

»کمسنوسالبودمکهمرابهمدرسهفرستادندوبههمینخاطردبیرستانرازودشروعکردم،وازتمامآنچهجهانباستانوعدهیفاشکردنشرامیدادمشتاقانهبهرهبردم.زودترازآنکهبادینمسیحآشناشومباخدایانیونانخوگرفتم.باپاریسبودمکهسیبمهلکرابهونوسداد،سوختنتروارابهچشمدیدم،وباسرگردانیهایاولیسهمراهشدم.شکلیآغازینازهرگونهزیباییدراعماقجانمنشست،وبههمینخاطروقتیپسرهایدیگرزمختووقیحمیشوند،مننوعیبیزاری

مهارنشدنیبههرچیزپستومبتذلوکریهنشانمیدادم.

»وعشقمردجوانبهزن،وقتیاولینبارباابتذالتمامبرمنآشکارشد،بهنظرمزشتوزنندهآمد.ازهرگونهتماسباجنسلطیفاجتنابمیکردم؛خالصه،دیوانهوارفراشهوانیبودم.

»حدودچهاردهسالداشتمکهمادرمخدمتکاریجذابگرفت،جوان،زیبا،باهیکلیبرجسته.یکروزوقتیداشتاتاقمراجارومیزد،داشتمتاسیتس۲۴رامیخواندموازفضایلتوتنهای۲۵

باستانذوقمیکردم.

ناگهانایستاد،رویمنخمشد،جاروبهدست،ویکجفتلبتازه،گوشتالوولذیذلبانمرالمسکرد.بوسهیآنگربهکوچولویعاشقلرزهبهجانمانداخت،امامنژرمانیایم۲۶رامثلسپری

جلویزناغواگربلندکردموخشمگینازاطاقبیرونزدم.«

واندابهقهقههافتاد.»واقعاآدمنادریهستید.اماادامهدهید.«

ادامهدادم،»یکصحنهیفراموشنشدنیدیگرکهبهآندورهبرمیگردد...کنتسسوبل،ازعمههایدورم،بهدیدنپدرومادرممیآمد.زنزیباوباشکوهیبودولبخنددلرباییداشت.ولیبااوتاجایممکن منازاومتنفربودم،چونخانوادهاماورایکمسالینامیدانست،ورفتارم

گستاخانه،بیادبانهوزشتبود.

»یکروزپدرومادرمبهمرکزشهررفتند.عمهامتصمیمداشتازغیابآنهانهایتاستفادهرابکندوحسابمراکفدستمبگذارد.غیرمنتظرهباکازابایکایی۲۷ازجنسخزواردشدوآشپزوخدمتکارآشپزخانهوگربهیکوچکیکهلگدشزدهبودمبهدنبالش.بیمعطلیمراگرفتندوباوجودمقاومتیکهنشاندادمدستوپایمرابستند.بعدعمهامباخندهایشرورانهآستینهایشراباالزدوشروعکردباترکهایبزرگمراشالقزد.آنقدرمحکممیزدکهخونراهافتاد،وعاقبت،

Page 51: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو45

برخالفروحیهیقهرمانانهام،بهگریهوزاریافتادموطلبرحمکردم.بعدداددستوپایمرابازکنند،ولیمجبوربودمبهپایشبیافتم،بهخاطرآنتنبیهازاوتشکرکنمودستشراببوسم.

»اینهمازاحمقفراشهوانیکهمیبینید!زیرشالقاینزنزیبایهوسرانکهدرکتخزشچونملکهایغضبناکمینمود،میلبهزنبرایاولینباردرمنبیدارشد،وازآنروزبهبعدعمهام

درنظرمجذابترینزنرویزمینمینمود.

»سرسختیکاتوییام۲۸،شرمماززنان،هیچنبودجزکششیکمردبهزیباییواال؛شهوتدرتخیلمبهنوعیآئینتبدیلشد.باخودعهدکردمعواطفمقدسمراپایهیچآدممعمولیهدرندهم

وآنرابرایزنیایدهآلنگهدارم،چهبسابرایخودالههیعشق.

»خیلیجوانبودمکهبهدانشگاهیدرپایتخترفتمکهعمهامآنجازندگیمیکرد.آنوقتهاقفسههایی بههمریخته: و آشفته اندازه همان به همهچیز میمانست. فاوست دکتر اتاق به اتاقماطلسها، بودم،کرهها، یهودیدرسروانیکا۲۹مفتخریده ازداللی ازکتابهاییکه پر بزرگتنگها،نقشهیافالک،اسکلتحیوانات،جمجمهها،نیمتنهیبزرگمردان.انگارمفیستوفلهر

لحظهمثلدانشمندیسرگردانازپشتآتشدانسبزبزرگظاهرمیشد.

»همهچیزرادرهمبرهمبدونهیچنظموگزینشیمطالعهمیکردم:شیمی،کیمیاگری،ادبیات،سروانتس، شکسپیر، گوته، شیلر، اسیان، ویرژیل، هومر، تاریخ؛ و آناتومی حقوق، فلسفه، نجوم،ولتر،مولیر،قرآن،کیهان،خاطراتکازانواراخواندم.هرروزگیجتر،خیالبافتروفراشهوانیترمیشدم.همیشهیکزنزیبایایدهآلراتخیلمیکردم،زنیکهگهگاهازمیانمجلدهایچرمیواسکلتها،مثلیکبصیرتجلویمظاهرمیشد،لمیدهبربستریازگلهایسرخ،وکوپیدوهابا گاه و میشد، ظاهر گچی ونوس عبوس و سپید چهرهی با المپی، آرایشی با گاه گرداگردش.مانندکازابایکای قاقم باحاشیهی لباسیمخمل و آبیخندان قهوهای،چشمان پرپشت گیسهای

عمهام.

»یکروزصبحوقتیآنزنباتمامجذبهیخندانشدوبارهازمهطالییتخیلمبرخاست،رفتمتاکنتسسوبلراببینم.استقبالیگرموصمیمیانهازمنکردوبابوسهایگرممراپذیراشدکههوشازسرمبرد.آنموقعبایدنزدیکچهلسالمیداشت،ولیمثلزنهاییکهخوببهخودشان

Page 52: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

46

میرسند،همچنانخواستنیبود.مثلهمیشهکتیباحاشیهیخزبهتنداشت.اینبارکتیازمخملسبزباسمورقهوهای.اماآنسرسختیکهباریمجذوبمکردهبود،هیچدراودیدهنمیشد.

»کامالبرعکس،آنقدرنسبتبهمنبیرحمیکمیبهخرجدادکهبیمعطلیگذاشتاوراپرستشکنم.

خوشحالم میخواست دلش و شد، من فراشهوانی معصومیت و دیوانگی متوجه زود »خیلیکند.منــمنواقعابهاندازهیخداییجوانسعادتمندبودم.چهکیفیداشتزانوزدندربرابراووبوسیدندستانش،دستانیکهمراتازیانهزدهبودند!آه!چهدستانمحشری!چهزیبا،ظریف،خوشتراشوسفید،باچالههایبینظیر!درواقعفقطعاشقدستانشبودم.باآنهابازیمیکردم،میگذاشتمبلندشوندودرخزتیرهفروروند،آنهاراجلویشعلهمیگرفتموازتماشایشانسیر

نمیشدم.«

واندابیاختیاربهدستانشنگاهکرد؛منمتوجهشدموخندهامگرفت.

»ازایندومورددرمییابیدکهچقدرفراشهوانیتبرمنتسلطداشت:درموردعمهام،فقطعاشقتازیانههایبیرحمانهایبودمکهازاودریافتمیکردم،ودرموردبازیگرجوانیکهحدوددوسالبعدعاشقششدم،فقطشیفتهینقشهاییبودمکهاوبازیمیکرد.بعددلباختهیزنبسیارمحترمیشدمکهنجابتیدستنیافتنیبرایخودجعلکردهبودولیدرنهایتبهخاطریکیهودیثروتمندبهمنخیانتکرد.میبینید،حاالبهشدتازآنفضیلتهایشاعرانهواحساساتیمتنفرمچونزنیمرافریبدادهودستانداختهبودکهبهسختگیرانهتریناصولوایدهآلتریناحساساتتظاهرمیکرد.شمازنیبهمنبدهیدکهآنقدرصداقتداردکهبگوید:منیکپومپادور۳۰،یک

لوکرتسیابورجا۳۱هستم،وآنوقتاوراخواهمپرستید.«

واندابلندشدوپنجرهرابازکرد.

»شماشگردعجیبیدربرانگیختنتخیل،تهییجتماماعصابوتندکردنضرباندارید.هالهایدوررذیلتایجادمیکنید،بهاینشرطکهصادقانهباشد.ایدهآلشمایکدرباریشجاعونابغه

است.اوه!شماازآنمردهاییدکهمیتوانندزنراتاآخرینتاروپودشفاسدکنند!«

***

Page 53: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو47

Page 54: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

48

نیمهشبضربهایرویپنجرهامشنیدم؛بلندشدم،پنجرهرابازکردم،وازتعجبخشکمزد.بیرون»ونوسخزپوش«ایستادهبود،درستهمانطورکهاولینباربرمنظاهرشدهبود.

گفت،»داستانهایتانمراتحریکمیکنند؛دررختخواببهخودمیپیچمونمیتوانمبخوابم.بیاییدوکنارمنباشید.«

»الساعه.«

وقتیوارداتاقوانداشدم،جلویشومینهکهآتشکوچکیدرآنروشنکردهبود،خمشدهبود.

گفت،»پاییزداردمیآید،هنوزهیچنشدهشبهاواقعاسردشدهاند.متأسفمشایدخوشتاننیایدولیتااتاقبهقدرکافیگرمنشدهنمیتوانمخزمرادربیاورم.«

اورا انداختمو بازوانمرادورش بانوــ« نیایدــشوخیمیکنید!ــمیدانیدکه »خوشمبوسیدم.

»البتهکهمیدانم،ولیچطوراینقدرشیفتهیخزشدید؟«

قوانین برطبق وانگهی، داشتم. بودمچنینکششی بچه وقتی از »مادرزادیست. دادم، جوابعمومیوطبیعی،خزتأثیریتحریکآمیزرویطبعهایبسیارحساسدارد.خزمحرکیفیزیکیستکهخارشعجیبیایجادمیکندوهیچگریزیازآننیست.علماخیرارابطهیالکتریسیتهباگرماآدمهای حاره نواحی است. شده اشاره هم انسان ارگانیسم بر آنها تأثیر به و کرده اثبات راپرشروشورتریتولیدمیکند،وجوگرمتحریککنندهاست.درستمثلالکتریسیته.تأثیرجادوییومفیدگربههابرآدمهایبسیارحساسوباهوشازهمینجاناشیمیشود.واینعالیجناباندمبلندقلمروحیوانات،اینباتریهایالکتریکیچشمکزنودلنشین،موردعالقهیمحمد۳۲،کاردینال

ریشولیو۳۳،کربیون۳۴،روسو۳۵وویالند۳۶بودهاند.«

الکتریکی باتری نیستجزیکگربهیبزرگ،یک وانداگفت،»پسزنخزپوشچیزیشارژشده؟«

جوابدادم،»البته.ومیخواهمتوضیحدهمکهمعناینمادینخزبهعنواننشانهیقدرتو

Page 55: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو49

در انحصاری امتیازی بهعنوان را فرمانفرماخز اشراف و پادشاهان قدیمها آمد. ازکجا زیباییپوششمجللخوداستفادهمیکردند،درستمثلنقاشانبزرگکهآنرامنحصرابرایملکههایزیباییشانمیخواستند.بههمینخاطررافائلقابیدلانگیزترازخزبرایپیچوخمهایالههواربدن

فورنارینا۳۷،وتیسیانبرایبدنگلگونمعشوقهاشپیدانکردند.«

وانداگفت،»ممنونازدرسفاضالنهیشهوتانگیزتان.ولیهنوزهمهچیزرابهمننگفتهاید.خزچیزیکامالمنحصربهفردرابرایشماتداعیمیکند.«

گفتم،»البته.قبالگفتمکهرنججذابیتغریبینزدمنداردوهیچچیزبهاندازهیظلم،شقاوتوخصوصابیوفاییزنیزیباشوررافورادرمنشعلهورنمیکند.نمیتوانماینزن،اینایدهآلعجیب

راکهحاصلزیباشناسیزشتیست،اینجاننرون۳۸دربدنفرانیرابدونخزتصورکنم.«

وانداحرفمرابرید،»میفهمم.یکویژگیسلطهگرانهوباابهتبهزنمیدهد.«

»نهفقطاین،«ادامهدادم،»میدانیدکهمنفراشهوانیهستم،کههمهچیزبرایمدرتخیلریشهداردوازآنتغذیهمیکند.وقتیحولوحوشدهسالگیافسانهیشهیدانبهدستمرسید،زودبالغبادهشتیکهدرواقعشعفبودمیخواندمکهشهیدان یادممیآید شدموبیشازحدهیجانزده.چگونهدرسیاهچالهاروزشماریمیکردند،رویکبابپزبرشتهمیشدند،بدنشانبانیزهسوراخمیشد،درقیرداغمیجوشیدند،جلویحیواناتدرندهانداختهمیشدند،بهصلیبمیخمیشدندوازوحشتناکترینشکنجههابالذترنجمیکشیدند.ازآنموقعرنجوشکنجهیمهیبدرنظرملذتبخششد،خصوصاوقتیبهدستزنیزیباواردمیآمد،چونبرایمنهرآنچهشاعرانهو

شیطانیبودهمیشهدرزنانجمعشدهبود.راستشایننزدمنبهیکآئینتبدیلشدهبود.

الهیمیدانستمچون را زیباییاش تنهاچیزمقدس.زنو واقع بود،در برایممقدس »شهوتمهمترینرسالتوجودــتکثیرگونههاــبرعهدهیاوست.زندرنظرمهمچونآیزیس۳۹تجلیمیکند، رفتار بیرحمانه مرد با طبیعت وزنهمچون او، بردهی و مردکشیش و است طبیعتطبیعتیکهوقتیدیگربهچیزیکهدرخدمتاوبودهاحتیاجیندارد،آنرادورمیاندازد،حال

آنکهبدرفتاریوکشتهشدنبهدستطبیعتبرایمردسعادتشهوانیاست.

Page 56: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

50

»بهگونترشاهغبطهمیخوردمکهشبعروسیاشبهدستبرونهیلدقدرتمندغلوزنجیرشد،همچنینبهخنیاگربیچارهایکهمعشوقهیهوسبازشبرایاوپوستگرگدوختتامثلطعمهشکارشکند.بهستیرادشوالیهرشکمیبردمکهدلیرزنآمازونی،شارکا،اورادرجنگلینزدیکیپراگزیرکانهبهدامانداختوبهقصردیوینکشاندوپسازاینکهکمیبااوسرگرمشدزیر

چرخشکنجهخردشکردــ«

واندافریادزد،»مشمئزکنندهاست.آرزومیکنمبهدستزنیازنژادوحشیبیفتید.درپوستگرگ،زیردندانهایسگها،یازیرچرخشکنجه،شعروشاعرییادتانمیرود.«

»واقعااینطورفکرمیکنید؟منهرگز.«

»حتماعقلازسرتانپریدهاست.«

وحشتناکترین که میخواندم را داستانهایی حریصانه کنید. گوش را ادامهاش ولی »شاید.شقاوتهاراتوصیفمیکنند،وخصوصاعاشقنگارههاوحکاکیهاییبودمکهاینداستانهارابهتصویرمیکشیدند.تماممستبدانخونخواریکهتابهحالبرتختنشستهاند،مفتشانیکهکافرانو زیبا هوسران، تاریخ اوراق در که زنانی همهی کردهاند، وسالخی کباب دادهاند، شکنجه راخشنتوصیفشدهاند،مانندلیبوسا۴۰،لوکرتسیابورجا،اگنسمجاری۴۱،ملکهمارگوت۴۲،ایزابو۴۳،سلطانهروکسالنا۴۴،همسرانسزارهایروسیدرقرناخیرــهمهشانراخزپوشیادرجامههایی

قاقمدوختمیدیدم.«

وانداگفت،»وبههمیندلیلخزخیاالتعجیبوغریبدرشمابرمیانگیزد،«وهمزمانکتخزباشکوهشراعشوهگرانهدورخودشپیچید،درحالیکهسمورسیاهدرخشانچهدلپذیردورسینهوبازوانشجلوهمیکرد.»خب،حاالچهاحساسیدارید،پیشاپیشزیرچرخشکنجه

نیمهخردشدهاید؟«

چشمانسبزنافذشبارضایتسخرهگرانهیعجیبیبهمنخیرهماند.سرشارازاشتیاق،بهپایشافتادموبازوانمرادورشانداختم.فریادزدم،»بلهــشمامحبوبترینرویایمراکهدیرزمانیدر

منخفتهبود،بیدارکردهاید.«

Page 57: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو51

دستشرارویگردنمگذاشت،»وچهرویایی؟«

زیرگرمایآندستکوچک،زیرنگاهشکهازمیانپلکهاینیمهبازباکنجکاویلطیفیزیباکهدوستش بودن،زنی »بردهییکزن فراگرفت. بود،مستیشیرینیمرا بهمنخیرهشده

میدارم،کهمیپرستم!«

واندادرحالیکهمیخندیدحرفمراقطعکرد،»وباشمابدرفتاریمیکند!«

»بله،کهمرابهزنجیرمیکشدوتازیانهمیزند،مرالگدمالمیکندوخودرابهمرددیگریعرضهمیکند.«

»وبعدازاینکهشماراازحسادتدیوانهکردومجبورتانکردبارقیبپیروزتانرودرروشوید،نخوتشاوراتاآنجاپیشمیبردکهشمارابهرقیبتانپیشکشکندوبهسبعیتاوبسپارد.

چراکهنه؟ازاینتابلویآخرخوشتاننمیآید؟«

وحشتزدهواندارانگاهکردم.

»داریدازرویاهایمنفراترمیروید.«

گفت،»بله،مازنانخالقهستیم.مراقبباشید.وقتیایدهآلتانراپیداکردید،شایدبهسادگیبیرحمانهترازآنچهانتظارشراداشتیدباشمارفتارکند.

گفتم،»میترسمکههنوزهیچنشدهایدهآلمراپیداکردهباشم!«،وصورتسوزانمرابردامنشفشردم.

وانداگفت،»قطعامننیستمکه؟«،وخزشراکنارانداختوخندهزناندوراتاققدمبرداشت.وقتیازپلههاپایینمیرفتمهنوزداشتمیخندید،ووقتیدرحیاطغرقهدرفکرشدم،هنوززنگ

خندهیشرورانهاشبهگوشمیرسید.

***

Page 58: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

52

Page 59: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو53

امروزوقتیدرچمنزارهمدیگررادیدیم،وانداموذیانهپرسید،»پسآیامنبایدتجسمایدهآلشماباشم؟«

اولجوابیپیدانکردم.دردرونممتضادترینعواطفبهجانهمافتادهبودند.دراینفاصله،وانداروییکیازنیمکتهایسنگینشستوشروعکردبهبازیبایکگل.

»خبــمنباید؟«

زانوزدمودستهایشراگرفتم.

»یکباردیگرالتماسمیکنم،همسرمشوید،همسردرستکارووفادارم؛اگرنمیتوانید،ایدهآلمباشید،اماتماموکمال،بدونمحدودیت،بدونمالیمت.«

واندابسیارجدیجوابداد،»میدانیدکهحاضرمبعدازیکسالازدواجرابپذیرماگرثابتکنیدهمانمردیهستیدکهدنبالشمیگردم،امافکرمیکنمبیشترممنونمباشیداگررویایتانرا

برآوردهکنم.خب،کدامراترجیحمیدهید؟«

»فکرمیکنمهرتخیلیکهدرذهندارمدرسرشتشماهمهست.«

»اشتباهمیکنید.«

ادامهدادم،»بهگمانمشمالذتمیبریدمردیراکامالزیرسلطهبگیریدوشکنجهاشدهیدــ«

سر هم »دیگرخودم داد، ادامه رفت. فرو فکر به و شایدــ« یا ــ نه، »نه، زد، فریاد تنددرنمیآورم،ولیمیخواهماعترافیبکنم.شماتخیلمرافاسدکردهایدوخونمرابهجوشآوردهاید.ازچیزهاییکهمیگوییدداردخوشممیآید.شوروشوقتانهنگامحرفزدنازپومپادور،کاتریندومودیگرزنانخودخواه،سبکسروبیرحممراازخودبیخودمیکند،افسارجانمرابهدستمیگیردوترغیبممیکندمثلاینزنانباشم،زنانیکهبهرغمتمامپلیدیشان،درطولزندگیخود

بردهوارپرستیدهشدهاندوهنوزدرقبرهایشانمعجزهمیکنند.

»آخرازمنمستبدکوچکیمیسازید،یکپومپادوراهلی.«

Page 60: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

54

سراسیمهگفتم،»خباگراینذاتادرشماوجوددارد،پستسلیماینگرایشذاتیشوید.ولینهنصفنیمه.اگرنمیتوانیدهمسرنجیبووفادارمباشید،پسیکدیوباشید.«

درماندهوآشفتهبودم،کنارزنیزیبابودنمثلتببهجانمافتادهبود.دیگریادمنمیآیدچهگفتم،امابهیاددارمپاهایشرابوسیدم،ودرآخر،پایشرابلندکردموگذاشتمرویگردنم.ولی

اوتندپایشراپسکشیدوتقریباعصبانیبرخاست.

سریع،باصداییتیزوآمرانهگفت،»سورین،اگرعاشقمنهستید،دیگرهرگزبامندربارهیاینچیزهاحرفنزنید.میفهمید،هرگز!وگرنهمیتوانمواقعاــ«لبخندزدودوبارهنشست.

نیمهپریشانگوفریادزدم،»کامالجدیمیگویم.آنقدردلبستهیشماهستمکهحاضرمهررنجیراازجانبشمابهجانبخرم،تابتوانمتمامزندگیامکنارتانباشم.«

»سورین،یکباردیگربهشماهشدارمیدهم.«

»هشدارتانبیفایدهاست.هرکاریمیخواهیدبامنبکنید،فقطمراازخودنرانید.«

وانداجوابداد،»سورین،منجوانموسبکسر؛خطرناکاستکهخودتانرااینقدرکاملدراختیارمبگذارید.عاقبت،اسباببازیاممیشوید.اگرازجنونتانسوءاستفادهکردم،چهکسیاز

شمامحافظتخواهدکرد؟«

»شخصیتنجیبتان.«

»قدرتآدمرافاسدمیکند.«

فریادزدم،»پسفاسدباشید.لگدمالمکنید.«

واندابازوانشرادورگردنمانداخت،درچشمانمنگاهکردوسرشراتکانداد.

»متأسفم،نمیتوانم،ولیبهخاطرشماسعیمیکنم،چوندوستتاندارمسورین،طوریکههیچمردیرااینقدردوستنداشتهام.«

***

Page 61: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو55

Page 62: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

56

امروزناگهانشالوکالهشرابرداشت،ومراباخودشبهخریدبرد.آنجاشالقهاراتماشامیکرد،شالقهایبلندبادستهیکوتاه،کهبرایسگهااستفادهمیشوند.

فروشندهگفت،»اینهاکارتانراراهمیاندازند؟«

واندا،بانیمنگاهیبهمن،جوابداد،»نه،خیلیکوچکاند.بزرگشرامیخواهمــ«

فروشندهنظرداد،»براییکسگبوکسور؟«

جوابداد،»بله،ازآننوعکهدرروسیهبرایبردگانچموشبهکارمیرود.«

گشتوآخرشالقیراانتخابکردکهبادیدنشحسعجیبیبهدرونمخزید.

وانداگفت،»فعالخداحافظسورین.خریدهایدیگریهمدارم،ولیشمانمیتوانیدهمراهمبیایید.«

خداحافظیکردموپیادهرفتم.درراهبرگشت،واندارادیدمکهازمغازهیخزفروشیبیرونمیآمد.دستتکانداد.

خوشحالشروعکرد،»خوبکهفکرمیکنم،میبینمهرگزپنهاننکردهامکهشخصیتجدیورویاییشماچقدرافسونممیکند.بیشکتحریکمیشوموقتیاینمردجدیراکامالتحتسلطهاممیبینمکهقالبتهیکردهوبهپایمافتادهاستــولیآیااینتحریکدوامخواهدداشت؟زنیدلدادهیمردیست،ولیبااومثلبردهرفتارمیکند،وعاقبتهملگدینثارشمیکندواورا

بهگوشهایپرتمیکند.«

جوابدادم،»خب،پسهروقتازمنخستهشدید،مرالگدبزنید.میخواهمبردهیشماباشم.«

واندابعدازاینکهچندقدمجلوتررفتگفت،»نیروهایخطرناکیدرونمدرکمیناند.شمابیدارشانمیکنید،واینبهنفعتاننیست.میدانیدچگونهلذتجویی،بیرحمیوهوسرانیرابارنگهاییبسیاراغواگربهتصویربکشید.نظرتانچیستامتحانشکنم،وباشماشروعکنم،مثلدیونیزوسکهمخترعگاوآهنرادراختراعخودشکبابکردتاببیندشیونهاونالههایشواقعا

Page 63: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو57

شبیهنعرهیگاونرهستندیانه.

»چهبسایکدیونیزوسزنباشمنه؟«

فریادزدم،»باشید،ورویاهایمبرآوردهخواهندشد.منبهخاطربهتریابدتربهشماتعلقدارم،انتخابباشماست.سرنوشتپنهاندرونسینهاممرابهپیشمیراندــدیوآساــبیامان.«

معشوق عزیزم!

را تو بعد به از آن و تا پس فردا عصر، ببینمت، فردا یا امروز نمی خواهم به عنوان برده ام خواهم پذیرفت.

معشوقه ات

واندا

زیر»بهعنوانبردهام«خطکشیدهشدهبود.یادداشتراکهصبحزودبهدستمرسیددوبارهخواندم.آنموقعخرمپاالنداشت،یکدانشمندواقعیکهدرکوههامیراندبهامیداینکهشورو

شوقشرادرطبیعتشگفتانگیزکارپاتیفرونشاند.

برگشتهام،خسته،گرسنه،تشنه،ومهمترازهمه،عاشق.سریعلباسهایمراعوضمیکنم،وچندلحظهبعددرخانهاشرامیزنم.

»بیاتو!«

بدنش از نور داردکههمچون تن به پیراهنسفیدساتن ایستاده،و اتاق واردمیشوم.وسط

Page 64: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

58

جاریست،ورویشکازابایکایسرخیباحاشیهیقاقمباشکوهومجلل.رویموهایپودرزدهوبرفگونشنیمتاجیازالماسگذاشته،بازوانشرارویسینهاشگرهکردهوابروانشرادرهم

کشیدهاست.

بهسویشمیدوم»واندا!«،ومیخواهمبازوانمرادورشبیاندازمواوراببوسم؛یکگامعقبمیرودوسرتاپابراندازممیکند.

»برده!«

»بانو!«زانوزدمولبهیپیراهنشرابوسیدم.

»خوباست.«

»اوه،چقدرزیبایی!«

رفتجلویآینه،وبارضایتیمغرورانهخودشرانگاهکرد،»ازمنخوشاتمیآید؟«

»دارمدیوانهمیشوم!«

سخرهگرانهلبپایینشراورچیدوازپشتپلکهاینیمهبازشباتحقیرنگاهمکرد.

»شالقرابهدستمنبده.«

دوروبررانگاهکردم.

فریادزد،»نه،همانطورزانوبزن!«طرفشومینهرفت،ودرحالیکهبهمنپوزخندمیزد،شالقراازپیشبخاریبرداشتوطوریدرهواتکانشدادکهسوتکشید،بعدآرامآستینکت

خزشراباالزد.

فریادزدم،»زنشگفتانگیز!«

»ساکتشو،برده!«ناگهانابروگرهکرد،قیافهایوحشیبهخودگرفتومراشالقزد.با

Page 65: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو59

اینحال،لحظهایبعدبازوانشرانرمدورگردنمانداخت،ودلسوزانهرویمخمشد.نیمیشرمگینونیمیترسانپرسید،»آسیبدیدی؟«

جوابدادم،»نه!تازهاگرهمدیدهباشم،دردیکهازجانبتومیآیدلذتبخشاست.اگرلذتمیبری،بازهمبزن.«

»ولیلذتنمیبرم.«

دوبارهآنمستیعجیبمرافراگرفت.

التماسکردم،»شالقمبزن،بیرحمانهشالقمبزن.«

وانداشالقراتابدادودوباربرمنفرودآورد.»حاالبساست؟«

»نه.«

»جدانه؟«

»تمنامیکنممراتازیانهبزن،کیفمیکنم.«

جوابداد،»بله،چونخوبمیدانیکهجدینیست،چوندلشراندارمبهتوآسیببزنم.حالمازاینمسخرهبازیبههممیخورد.اگرواقعازنیبودمکهبردگانشراشالقمیزند،آنوقت

هولبرتمیداشت.«

جوابدادم،»نه،واندا،تورابیشترازخودمدوستدارم؛مرگوزندگیامرافدایتمیکنم.جدامیتوانیهرکاریمیخواهیبامنبکنی،هرچههوسمیکنی.«

»سورین!«

فریادزدم،»زیرپایتلهامکن،«وخودراجلویشرویزمینانداختم.

واندابیصبرانهگفت،»ازتمامایننقشبازیمتنفرم.«

Page 66: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

60

»پسجدابامنبدرفتاریکن.«

مکثیمرموز.

وانداازسرگرفت،»سورین،برایآخرینباربهتواخطارمیدهم.«

بانگاهیروبهباالالتماسکردم،»اگرمراعاشقی،بامنبیرحمباش.«

وانداتکرارکرد،»اگرتوراعاشقم؟ــبسیارخب!«یکقدمعقبرفتوبالبخندتلخینگاهمکرد.»پسبردهامباش،ودریابکهسپردنخودبهدستهاییکزنیعنیچه.«وهمزمان

لگدینثارمکرد.

»چطوراستبرده؟«

بعدشالقرادرهواچرخاند.

»برخیز!«

داشتمبلندمیشدم.

دستورداد،»اینطورنه،برزانوانت.«

اطاعتکردم،وشروعکردبهتازیانهزدن.

و میدرید را گوشتم ضربه هر آمدند. فرود بازوانم و پشت بر محکم و سریع ضربههامیسوزاند،اماازدردهاکیفمیکردم.چونازجانبزنیمیآمدندکهاورامیپرستیدموحاضر

بودمبهخاطرشهرآینهاززندگیامدستبکشم.

بازایستادوگفت،»تازهداردخوشممیآید،امافعالبساستولیازرویشیطنتکنجکاومببینمتاکجاقوتداری.حظبیرحمانهایمیبرمازاینکهمیلرزیوزیرتازیانهامبهخودمیپیچی،وسرآخرازشنیدننالههاوشیونهایتکیفمیکنم؛میخواهمبیهیچدلسوزیآنقدربهشالقزدنادامهدهمتاطلبرحمکنی،وسنگدالنهآنقدرتازیانهبزنمتاازحالبروی.تونیروهایخطرناکی

Page 67: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو61

رادروجودمنبیدارکردهای.ولیاکنونبلندشو.«

دستشراگرفتمورویلبهایمفشردم.

»چهوقاحتی!«

باپایشپرتمکردکنار.

»ازجلویچشممدورشو،ایبرده!«

***

پسازشبیپرتبوتابومملوازرویاهایآشفتهبیدارشدم.هنوزسپیدهدمسرنزدهبود.

Page 68: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

62

ازآنچهدرحافظهامچرخمیزدچقدرشحقیقیبود؛چهتجربهایداشتموچهرویایی؟شالقخوردهبودمــاینقطعیبود.هنوزهممیتوانمهرضربهرااحساسکنموتازیانههایسوزانروی

تنمرابشمارم.واوبودکهمراشالقمیزد.بله،حاالهمهچیزرامیدانم.

رویایمبهحقیقتپیوستهاست.چهحسیدارم؟ازتحققرویایمسرخوردهشدهام؟

نه،فقطکمیخستهام،ولیبیرحمیاشمرابهوجدآوردهاست.آه،چقدراورادوستدارم،او،جانسپاری به احساسم از قدری نمیتواند هیچیک اینها که افسوس اوهستم! عاشق چقدر

تماموکمالمبهاورابیانکند.چهسعادتیستبردهیاوبودن!

***

جلو دوستانه را دستش و میایستد، درگاه در میروم. باال عجله با میزند. صدایم ایوان ازمیآورد.درحالیکهمیگوید»ازخودخجالتمیکشم«،اورادرآغوشمیگیرمواوسرشرا

رویسینهاممیفشارد.

»چرا؟«

باصداییلرزانگفت،»سعیکنصحنهیزشتدیروزرافراموشکنی.منتخیلجنونآمیزتبداریم،وظرفیکسال رادوست باشیموهمدیگر شاد و منطقی بیا برآوردهکردم،حاال را

همسرتخواهمشد.«

باتعجبگفتم،»توبانویمنی،ومنبردهیتو!«

وانداحرفمراقطعکرد،»دیگرحتییککلمهحرفبردگی،بیرحمییاشالقرانزن.تنهالطفیکهبهتوخواهمکردایناستکهکتخزمرابپوشم؛بیاکمکمکنبپوشمش.«

***

Page 69: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو63

ضرب کرده، رها را تیرش تازه و ایستاده رویش که کوپیدویی با برنزی کوچک ساعتنیمهشبرازد.

بلندشدموخواستمبروم.

وانداخاموشماند،امامرادرآغوشگرفتوبهسمتکاناپهعقبکشاند.ازنوشروعکردبهبوسیدنم،واینزبانصامتچیزیقابلفهمووقانعکنندهدرخودداشتــ

اینجانسپاریپرتمناتماموجود وحتیبیشازآنچهجرئتفهمیدنشراداشتمگویابود.واندارافراگرفت،وچهلطافتشهوتانگیزیدرچشماننیمهبازگرگومیشاشبود،درموجسرخموهایشکهزیرپودرسفیدمیدرخشید،درساتنسرخوسفیدیکهباهرحرکتاوموج

برمیداشت،وپوستپفدارقاقمکازابایکاییکهسبکسرانهدرآنآرمیدهبود.

منمنکردم،»خواهشمیکنم،ولیعصبانیخواهیشد.«

نجواکرد،»هرچهمیخواهیبرسرمبیاور.«

»خب،پستازیانهبزن،وگرنهدیوانهمیشوم!«

وانداپرخاشکرد،»مگرنگفتمدیگرحرفشراهمنزن؟تواصالحشدنینیستی.«

»آه،منبدجورعاشقام.«بهزانوافتادهبودموصورتسوزانمرارویدامنشمیفشردم.

و دیوآسا شهوانیتی صرفا تو جنون که دارم باور »واقعا گفت، و رفت فرو فکر به وانداسیرابنشدهاست.طبیعینبودنماچنینبیماریهاییبهوجودمیآورد.اگرنجابتکمتریداشتی،

کامالعاقلمیبودی.«

خز در و فرورفت موهایش در دستهایم بیاور.« عقل سر مرا پس »خب کردم، زمزمهدرخشندهایکهچونموجیمهتابیرویسینهاشباالوپایینمیرفتوتمامحواسمراپرتمیکرد.

با میخواست انگار که بوسید مرا بیرحمانه و وحشیانه چنان او نه، ــ بوسیدم را او وبوسههایشمرابکشد.منهذیانیبودمودیرزمانیعقلازکفداده،وحاالدیگرناینفسکشیدن

Page 70: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

64

نداشتم.سعیمیکردمخودمراخالصکنم.

وانداپرسید،»چهشده؟«

»خیلیرنجمیکشم.«

»رنجمیکشیــ«وناگهانخندهیبلندخبیثانهایسرداد.

نالهکردم،»هرقدرمیخواهیبخند!هیچنمیدانیــ«

ناگهانبهشدتجدیشد.سرمرابادستانشبلندکردومحکمطرفسینهاشکشاند.

منمنکردم،»واندا!«

گفت،»البته،توازرنجکشیدنلذتمیبری،«ودوبارهزدزیرخنده،»ولیصبرکن،خیلیزودتوراسرعقلمیآورم.«

فریادزدم،»نه،دیگرنمیخواهمبپرسمکهتاابدازآنمنخواهیبودیافقطبهیکآنچنینسعادتینصیبممیشود.میخواهمازخوشبختیاملذتببرم.اکنونازآنمنیوترجیحمیدهمتورا

ازدستبدهمتااینکههرگزبهدستتنیاورم.«

گفت،»حاالسرعقلآمدی«ودوبارهمرابالبهایکشندهاشبوسید،ومنپوستقاقمولباستوریراکنارزدموسینهیعریانشرویسینهامزبانهکشید.

بعدازهوشرفتمــ

اولینچیزیکهبهخاطردارملحظهایستکهدیدمخونازدستممیچکید،واوبابیعاطفگیپرسید،»خراشمدادی؟«

»نه،فکرکنمگزیدمت.«

***

Page 71: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو65

Page 72: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

66

به متفاوتی تازهشکل بهمحضورودشخصی رابطهایدرزندگی واقعاعجیباستکههرخودمیگیرد.

روزهایشگفتانگیزیراباهمگذراندیم،بهکوهودریاچهرفتیم،باهمکتابخواندیمومنپرترهیوانداراتمامکردم.وچقدرعاشقهمبودیم،وچهتابانبودصورتجذابش!

بعدیکیازدوستانشمیآید،زنیمطلقه،کمیبزرگتر،باتجربهتروکموسواسترازواندا،وهنوزهیچنشدهتأثیرحضورشراازهرجهتمحسوسکردهاست.

واندااخممیکندوبهمنبیصبرینشانمیدهد.

یعنیدیگردوستمندارد؟

***

حدوددوهفتهاستکهاینقیدتحملناپذیرسربارمانشده.دوستشپیشاوماندهاستومادیگراصالباهمتنهانیستیم.حلقهایازنجیبزادگانبرگردایندوزنجوانجمعمیشوند.باجدیتوخویسوداییامنقشاحمقانهییکعاشقرابازیمیکنم.واندابامنمثلغریبههارفتار

میکند.

اینکاررامیکرد،و بهعمد وانداپشتسرمآمد.دیدمکه قدممیزدم، امروزوقتیداشتمخوشحالشدم.امابهمنچهگفت؟

»دوستمنمیفهمدچطورمیتوانمعاشقتوباشم.بهنظرشنهخیلیزیبایینهجذابیتخاصیاز میگوید، پایتخت در وسبکسرانه زندگیجذاب از من به ازشب پاسی تا ازصبح و داری،امتیازاتیحرفمیزندکهمیتوانمآنجاداشتهباشم،همتایانخیلیخوبیکهمیتوانمآنجاپیداکنموهواخواهانزیباوشریفیکهمیتوانمبهبندبکشم.امااینهابهچهدردمیخوردوقتیعاشق

توهستم.«

یکآننفسمبندآمد،بعدگفتم،»اصالنمیخواهمجلویخوشبختیاترابگیرمواندا.ازمنچشمپوشیکن.«بعدکالهمراازسربرداشتموگذاشتمبرود.باتعجبنگاهمکرد،ولیکلمهای

Page 73: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو67

برزباننیاورد.

اماوقتیتصادفادرراهبرگشتدوبارهبهاونزدیکشدم،یواشکیدستمرافشارداد.نگاهشآنقدرگرمونیکوبودکهیکبارهتمامرنجهایاینروزهافراموششدندوتمامزخمهاالتیامیافتند.

حاالدوبارهمیدانمچقدرشیفتهایاوهستم.

***

Page 74: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

68

وانداامروزبهمنگفت،»دوستمازتوشکایتکردهاست.«

»شایداحساسکردهکهازاومتنفرم.«

گوشمرابادودستشگرفتوگفت،»ولیچراازاومتنفری،دیوانهیکوچولو؟«

گفتم،»چونریاکاراست.منفقطبهزنیاحتراممیگذارمکهواقعادرستکاراستیاعلنابهخاطرلذتزندگیمیکند.«

واندابهشوخیادامهداد،»مثلمن،ولیمیبینی،کوچولویمن،یکزنفقطدرمواردنادرمیتوانداینگونهباشد.اونهمیتواندسرخوشانههوسرانیکند،نهازنظرروحیبهاندازهیمردآزادباشد؛عشقاوهمیشهمخلوطیازوابستگیشهوانیوروحیست.قلبشآرزوداردمردیراتاابدبهزنجیربکشد،درحالیکهخودشدستخوشتغییرمیشود.وبههمینخاطرمعموالخالفمیلش،یکدوگانگی،یکمشتدروغوفریببهرفتارش،بهوجودشواردمیشودوشخصیتش

رافاسدمیکند.«

گفتم،»قطعاهمینطوراست،آنخصلتمتعالیکهزنمیخواهدبهعشقتحمیلکنداورابهفریبسوقمیدهدــ«

حرفمراقطعکرد،»ولیهمههمینرامیخواهند.فقطبهاینزننگاهکن.اوشوهروعاشقیدرلمبرگداردواینجاهمهواخواهتازهایپیداکردهاست.اوهرسهیآنهارافریبمیدهدو

هنوزمورداحترامهمهاست.«

رفتار تومثلکاال با بازیکند.چرا این راوارد تو نباید او نداردولی اهمیتی »برایم گفتم،میکند؟«

از که دارد را تمایل و غریزه این زنی هر نه؟ که »چرا کرد، قطع را سریعحرفم زیبا زنجذابیتهایشاستفادهکند،وعرضهیخودبیعشقوبیلذتمزایایزیادیدارد،زنبااینکار

خونسردمیماندومیتواندمنفعتببرد.«

»واندا،میخواهیبگویی؟«

Page 75: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو69

جوابداد،»چراکهنه؟میدانیچهمیخواهمبگویم:هرگزاززنیکهعاشقشهستیخاطرکه آنطور نه زنها است. خطرناک میکنی فکر آنچه از بیش زن طبیعت چون نباش، جمعهواخواهانومدافعانشانفکرمیکنندخوباند،ونهآنطورکهدشمنانشانمیگویندبد.شخصیتزندربیشخصیتیاوست.بهترینزنلحظهلحظهدرمنجالبفرومیرود،وبدترینزنبرخالفانتظاربهاعمالخوبوبزرگارتقاءمییابدوکسانیکهازاومتنفربودندراشرمسارمیکند.هیچزنیخیلیخوبیاخیلیبدنیستطوریکههرلحظهتوأمانبهشیطانیترینوالهیترین،کثیفترینونابترینافکار،احساساتواعمالتواناباشد.باوجودتمامپیشرفتهایتمدن،زنباقیماندهاست.زنسرشتیکوحشیراداردکه دقیقاهمانگونهکهازطبیعتپدیدآمده،بستهبهانگیزهایکهدرآنلحظهبراومسلطمیشود،وفاداریابیوفا،بزرگواریابیرحممیشود.تربیتجدیوعمیقهمیشهشخصیتاخالقیبهوجودآوردهاست.بههمینخاطر،مردهرقدرهمخودخواهباشد،همیشهازاصولپیرویمیکند،حالآنکهزنتابعهیچچیزجزانگیزههایش

نیست.هرگزاینرافراموشنکنواززنیکهعاشقشهستیهیچخاطرجمعنباش.«

***

Page 76: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

70

دوستشرفتهاست.باالخرهیکروزعصردوبارهبااوتنهاشدم.انگاروانداتمامعشقیکهازمندریغمیکردرابرایاینعصربینظیرکنارگذاشتهبود؛تابهحالاورااینقدرمهربان،صمیمی

وپرلطفندیدهبودم.

چهسعادتیستچسبیدنبهلبهایش،مردندرآغوشش!وبعدکامالآراموبیدریغ،سرشرویسینهامآرامگرفت،وچشمهایمانسرمستازسعادتدریکدیگرغرقشدند.

هنوزنمیتوانمباورکنم،نمیتوانمدریابمکهاینزنازآنمناست،تماماازآنمن.

واندابیحرکت،بیآنکهحتیچشمبازکند،انگارخوابباشد،شروعکرد،»دریکموردحقبااوست.«

»باکی؟«

ساکتماند.

»بادوستت؟«

سرتکانداد،»بله،حقبااوست،تومردنیستی،تورویابینی،ستایندهایافسونگر،وبیشکبردهایبیقیمت،امانمیتوانمتصورکنمهمسرمباشی.«

یکهخوردم.

»چهشده؟میلرزی؟«

جوابدادم،»ازاینفکرکهتوراآسانازدستبدهم.«

جوابداد،»خب،بههمینخاطرکمترشادی؟ازلذتهایتمحروممیشویاگربدانیکهقبلازتوبهمرددیگریتعلقداشتهاموبعدازتوازآنمرددیگریخواهمبود،وکمترلذتمیبری

اگرهمزمانکسدیگریراهمخرسندکنم؟«

Page 77: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو71

»واندا!«

ادامهداد،»میبینی،اینمیتواندیکراهحلباشد.هرگزنمیخواهیمراازدستبدهی،منبهتواهمیتمیدهم،وآنقدرذهنجذابیداریکهدوستدارمتاابدباتوزندگیکنماگرعالوه

برتوبتوانمــ«

فریادزدم،»چهفکروحشتناکی!مرامیترسانی.«

»وحاالکمتردوستمداری؟«

»کامالبرعکس.«

واندابهبازویخودشتکیهدادوبرخاست.

گفت،»فکرمیکنماگرزنمیخواهدمردراهمیشهدراختیارداشتهباشد،نبایدبهاووفادارباشد.کدامزنپاکدامنتابهحالبهاندازهییکفاحشهیدرباریستایششدهاست؟«

»بیوفاییزنقطعامحرکیدردناکاست،حظیبیحدوحصر.«

واندافوراپرسید،»برایتونیزچنیناست؟«

»برایمننیز.«

وانداباتمسخرگفت،»واگرقرارباشداینلذترابهتوبدهمــ«

جوابدادم،»آنوقتازدردهایبسیاریرنجخواهمکشید،ولیبیشتردوستتخواهمداشت.اماتوهرگزمرافریبنخواهیداد،توباعظمتدیوآسایتبهمنخواهیگفت:فقطتورادوست

خواهمداشت،ولیمنازهرکسیخوشمبیاید،اوراخوشنودمیکنم.«

وانداسرتکانداد.»منازفریببدممیآید،منآدمصافوصادقیهستم،امامردیرانشانم

Page 78: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

72

بدهکهزیربارحقیقتازپادرنمیآید.اگربهتومیگفتم:اینزندگیشهوانیسرخوشانه،اینالحاد،ایدهآلمناست،توانتحملشراداشتی؟«

»البته.حاضرمهرچیزیراتابآورماماتوراازدستندهم.میتوانماحساسکنمکهچندانبرایتمعناندارم.«

»ولیسورینــ«

گفتم،»همینطوراست،ودقیقابههمیندلیلــ«

»بههمیندلیلمیخواهیــ«رندانهپوزخندزد،»ــدرستحدسزدم؟«

فریادزدم،»بردهیتوباشم!داراییمطلقتوباشم،تابتوانیهرچهخوشداریبرسرمآوریوبدینسانهرگزباریبردوشاتنباشم.وقتیزندگیراباتمامسرشاریاشمینوشی،وقتیپیرامونتراعیشوتجملفراگرفتهوازشادمانیسرخوشانهوعشقالمپیبهرهمندی،آنوقتمیخواهمبه

توخدمتکنم،کفشهایتراپایتکنمودرآورم.«

وانداجوابداد،»چندانهمبیراهنمیگویی،چونفقطبهعنوانبردهاممیتوانیعشقمنبهدیگرانراتابآوری.وتازه،بدونبردگینمیشودبهآزادیلذتدرجهانباستانفکرکرد.وقتیمیبینیدیگراندربرابرتزانوزدهاندوبهخودمیلرزند،حتمابایداحساسخداییکنی.منبرده

میخواهم،میشنوی،سورین؟«

»مگربردهاتنیستم؟«

واندادستمراگرفتوهیجانزدهگفت،»حاالگوشکن.میخواهمتاوقتیعاشقتهستم،ازآنتوباشم.«

»یکماه؟«

Page 79: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو73

»شایدحتیدوماه.«

»وبعد؟«

»بعدبردهاممیشوی.«

»وتو؟«

»من؟دانیوپرسی؟منیکالههاموگهگاهازارتفاعاتالمپی،آرامبرتونزولمیکنم،خیلیآرامومحرمانه.«

وانداگفت،»ولیاینهایعنیچه؟«،سرشرابیندودستشگرفتونگاهخیرهاشدردوردستگمشد.»خیالیطالییکههرگزبهحقیقتنمیپیوندد.«نوعیسودایسبعانهیشیطانیتماموجودش

رابرانگیختهبود؛تابهحالاورااینگونهندیدهبودم.

شروعکردم،»وچرادستنیافتی؟«

»چونبردگیدرکشورماوجودندارد.«

مشتاقانهگفتم،»پسبهکشوریخواهیمرفتکهبردگیهنوزدرآنوجوددارد،بهشرق،بهترکیه.«

وانداجوابداد،»جداــسورینــمیخواهی،«چشمانشزبانهمیکشید.

ادامهدادم،»بله،جدا،میخواهمبردهیتوباشم.میخواهمقدرتتبرمنقانونیشود؛میخواهمزندگیامدردستانتوباشد،نمیخواهمهیچچیزدراینجهانازمندربرابرتومحافظتکندیانجاتمدهد.آه،چهلذتیوقتیخودمراکامالبهخواستمطلقتو،بههوست،بهاشارهوندایتوابستهاحساسمیکنم!وبعدچهسعادتیست،وقتیبزرگواریمیکنیومیبخشیومیگذاریبردهبرلبانیبوسهزندکهبرایشبهمعنایمرگوزندگیاند!«زانوزدموپیشانیسوزانمرابهزانویش

Page 80: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

74

تکیهدادم.

وانداسراسیمهگفت،»انگارتبداریسورین،وواقعااینقدربیانتهادوستمداری؟«

مرابهسینهاشچسباندوغرقدربوسهکرد.

»خواستتوواقعاهمیناست؟«

درحالیکهاختیارازکفدادهبودمگفتم،»بهخداوشرفمقسممیخورمکهبردهاتباشم،هروقتوهرجاکهبخواهی،بهمحضاینکهدستوربدهی.«

وانداگفت،»واگرقولتراقبولکنم؟«

»قبولکن!«

پیداکنمکهستایشم ایناستکهمردیرا بعدگفت،»برایمنجذابترینچیزدرجهانمیکندومنهمازصمیمقلبدوستشدارم،اینکهبدانمخودشراکامالوقفمنکردهوتابع

ارادهوهوسمناست،واوبردهیمناستدرحالیکهمنــ«

نگاهعجیبیبهمنکرد.

ادامهداد،»اگرزیادسبکسرشومتقصیرتوست،بهگمانمهنوزهیچنشدهازمنمیترسی،ولیسوگندخوردهای.«

»وپایسوگندخودهستم.«

جوابداد،»اینرابسپاربهمن،تازهداردخوشممیآید،حاالدیگرنبایدیکرویاباقیبماند.توبردهاممیشویومنــمنمیکوشمونوسخزپوشباشم.«

***

Page 81: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو75

Page 82: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

76

فکرکردمعاقبتاینزنرامیشناسمومیفهمم،ولیحاالمیبینمکهمجبورمدوبارهازاولشروعکنم.چندیپیشچقدرازرویاهایمبیزاربودوحاالمیکوشدباجدیدتتماماجرایشانکند.

قراردادیترتیبدادهاستکهبهموجبآنقولشرفدهموتوافقکنمتاهروقتکهاوبخواهدبردهاشباشم.

درحالیکهبازوانشرادورگردنمحلقهکردهاست،اینسندبیسابقهوباورنکردنیرابرایممیخواند.آخرهرجملهیکبوسهمیگذارد.

سربهسرشگذاشتموگفتم،»ولیتمامالزاماتاینقراردادفقطبرایمنهستند.«

باجدیتتمامجوابداد،»البته.دیگرمعشوقمننخواهیبود،واینمراازتماموظایفوتعهداتمبهتوآزادمیکند.آنوقتمجبورخواهیبودتوجهامرالطفیازجانبمنبدانی.تودیگرهیچحقینداریوبنابرایندیگرنمیتوانیهیچادعاییداشتهباشی.قدرتمنبرتوبایدنامحدودباشد.یادتباشدکهوضعیبهترازسگیاشیءبیجاننداری.مالمنخواهیبود،اسباببازیمن،کههروقتسرگرمیبخواهممیتوانمتکهتکهاشکنم.توهیچنیستیومنهمهچیزم.میفهمی؟«

خندیدودوبارهمرابوسید،امالرزهایسردتمامتنمرافراگرفت.

شروعکردم،»اجازهمیدهیچندشرطداشتهباشمــ«

اخمکردوگفت،»شرط؟!حالهنوزهیچنشدهمیترسی،یاشایدهمپشیمانشدهای،ولیاآلندیگرخیلیدیرشده.توسوگندخوردهای،قولشرفدادهای.اماشرایطترامیشنوم.«

»اولازهمهمایلمدرقراردادمانقیدشودکههرگزکاملترکمنمیکنی،وبعداینکههرگزمرابهقساوتهواخواهانتنمیسپاریــ«

میتوانی چطور سورین، »ولی گفت، اشک از لبریز چشمانی و اندوهگین صدایی با وانداباورکنیمنــباتو،مردیکهاینقدرعاشقماست،کهخودشراچنینتماموکمالدراختیارم

Page 83: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو77

میگذاردــ«،مکثکرد.

درحالیکهدستانشرابوسهبارانمیکردمگفتم،»نه،نه!اصالنمیترسمکاریکنیکهمرابهرسواییکشاند.اینفکرزشترابرمنببخش.«

وانداشادمانهلبخندزد،گونهاشرابهگونهامچسباند،انگارداشتفکرمیکرد.

موذیانهدرگوشمزمزمهکرد،»یکچیزرافراموشکردی.مهمترینچیزرا!«

»یکشرط؟«

وانداگفت،»بله،اینکههمیشهبایدخزبپوشم.ولیاینرابهتوقولمیدهمصرفاچونخزاحساسیکمستبدرابهمنمیدهد،وباتوبسیاربیرحمخواهمبود،میفهمی؟«

پرسیدم،»قراردادراامضاکنم؟«

وانداگفت،»هنوزنه.اولبایدشرطهایتورااضافهکنم،وبهموقعشامضاخواهیکرد.«

»درقسطنطنیه؟«

من دارد. ارزشی دارندچه برده درجاییکههمه برده داشتنیک راکردهام، فکرش »نه.بردهایکههیچ ما، متمدن مبتذل و میانمایه اینجهان در باشم، داشته برده میخواهمهمینجاارادهایازخودشندارد،بردهایکهنهبهدستقانون،نهبهخاطرحقوحقوقمنیابهزور،بلکهفقطبهخاطرقدرتزیباییووجودمنبهمنسپردهشدهاست.همینشبامزهاست.هرطورشدهبهکشوریخواهیمرفتکههیچکسدرآنمارانشناسدتاتوبتوانیبدونخجالتجلویدیگران

بردگیامرابکنی،شایدبهایتالیا،بهرومیانپال.«

***

Page 84: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

78

رویتختواندانشستهبودیم.اوکتخزقاقمبهتنداشتوموهایبازشمثلیالهایشیرتاپایینکمرشآویزانبود.بهلبهایمچسبیدهبودوجانمراازتنممیمکید.سرمگیجرفت،خونم

شروعبهجوشیدنکردوقلبمبهشدترویقلبشمیکوبید.

ناگهانفریادزدم،»میخواهمکامالدراختیارتوباشم،واندا«،غلیاناشتیاقبرمنچیرهشدطوریکهدیگرنمیتوانستمدرستفکرکنموآزادانهتصمیمبگیرم.»میخواهمبدونهیچشرطی،

بیآنکهچیزیقدرتتوبرمنرامحدودکند،کامالتسلیمتوباشم.«

داشتماینرامیگفتمکهازتختلیزخوردموجلویپایشافتادموباچشمانیمستبهباالنگاهکردم.

بیخود ازخود میکند، مراسرمست نشئهات نیمهباز زیباشدی،چشمان زد،»چقدر فریادمیشوم.چهشگفتانگیزمیبودیاگرتاپایمرگ،تاحدنابودی،تازیانهمیخوردی.چشمانتو

چشمانیکشهیداست.«

***

بااینحالگاهیکمیترسبرممیداردکهاینقدربیقیدوشرطوتماموکمالخودرابهدستیکزنبسپارم.اگرباقدرتشازشوروشوقمنسوءاستفادهکردچه؟

خب،آنوقتچیزیراتجربهمیکنمکهازکودکیتخیلمرابهخودمشغولکردهوهمیشهمراازوحشتیشیرینسرشارکردهاست.چهاضطراباحمقانهای!صرفاداشتبازیشرورانهایبامنمیکرد،نهبیشتر.اودوستمدارد،خیلیخوباستوسرشتنجیبیداردونمیتوانددراعتمادشکافیایجادکند.ولیهمهاشدستاوستــاگربخواهدمیتواند.چهوسوسهایدراینتردید،

دراینترساست.

حاالمانولسکووآنشهسواربیچارهرامیفهمم،کسیکهحتیدرقاپوق،وقتیمعشوقهاشبامرددیگریبود،هنوزاورادوستمیداشت.

عشقهیچفضیلتی،هیچمنفعتینمیشناسد؛عشقعشقمیورزدومیبخشدوهمهچیزراتاب

Page 85: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو79

میآورد،چونبایداینسانباشد.قضاوتمانیستکهماراهدایتمیکند؛خوبیهاوخطاهاییکهپیدامیکنیم،باعثنمیشوندخودمانرافداکنیم،یامرعوبماننمیکنند.نیروییشیرین،پرتمناورازآمیزماراپیشمیراند،وماازفکرکردن،احساسکردنوخواستندستمیکشیمومیگذاریم

ایننیروماراباخودببرد،وهرگزنمیپرسیمبهکجا؟

***

امروزوقتیگردشمیکردیم،شاهزادهایروسیبرایاولینباردربرابرمانظاهرشد.هیکلورزیده،صورتزیباومنشباشکوهشنظرمردمرابهخودجلبمیکرد.مخصوصازنهاچنانازاوحیرتکردهبودندکهانگاراوجانوریوحشیاست،ولیاومحزونوبیتوجهراهخودشرامیرفت.دوخدمتکارهمراهشبودند،یکیسیاهپوست،کهسرتاپاساتنسرخبهتنداشت،ودیگرییکسرکیسیدرلباسنظامیدرخشنده.ناگهانچشمشبهوانداافتاد،ونگاهنافذسردشرابهاودوخت؛حتیسرشرابهسمتاوچرخاند،ووقتیوانداردشد،اوایستادهماندونگاهش

هنوزدنبالاوبود.

ووانداــوانداهماوراباچشمهایسبزدرخشانشبلعیدــودستبههرکاریزدتادوبارهبااوروبهروشود.

عشوهیزیرکانهیوانداهنگامیکهراهمیرفت،حرکتمیکردوبهاوچشمدوختهبود،خفهاممیکرد.هنگامبازگشتبهخانهبهاینموضوعاشارهکردم.اخمهایشدرهمرفت.

حتی که کسی بیاید، خوشم او از میتوانم که مردیست شاهزاده میخواهی؟ »چه گفت،مسحورممیکند،ومنآزادمومیتوانمهرکاریدلممیخواهدبکنمــ«

مبهوتومنمنکنانگفتم،»دیگرعاشقمنیستی؟«

جوابداد،»منفقطعاشقتوهستم،ولیشایدشاهزادهرابرایاینمیخواهمکهبهمنابرازعشقکند.«

»واندا!«

Page 86: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

80

آرامگفت،»مگرتوبردهامنیستی؟ومنونوس،ونوسخزپوشبیرحمشمالی؟«

فرو قلبم نگاهسردشمثلخنجردر سکوتکردم.حرفهایشداشتواقعاخردممیکرد؛رفت.

ادامهداد،»فورانام،محلاقامتوتمامشرایطشاهزادهرابرایمپیدامیکنی.میفهمی؟«

»ولیــ«

وانداسرسختترازحدتصورمفریادزد،»اعتراضبیاعتراض،اطاعتکن!وتاوقتینتوانستهایجوابسؤالهایمراپیداکنی،جلویچشممپیدایتنشود.«

تابعدازظهرتوانستماطالعاتمدنظرواندارابهدستآورم.گذاشتمثلخدمتکارجلویشبایستمدرحالیکهخودشبهصندلیراحتیتکیهدادبودولبخندبهلبگوشمیداد.بعدسرتکان

داد،راضیبهنظرمیرسید.

کوتاهدستورداد،»زیرپاییامرابیاور!«

اطاعتکردم،بعدازاینکهآنراجلویشگذاشتموپاهایشرارویشقراردادم،زانوزدهدربرابرشماندم.

پسازمکثیکوتاه،اندوهگینپرسیدم،»چهطورتماممیشود؟«

شرورانهزدزیرخنده،»هنوزشروعنشده.«

آزردهجوابدادم،»سنگدلترازآنیکهفکرمیکردم.«

وانداجدیشروعکرد،»سورین،هنوزهیچکارینکردهام،حتیکوچکترینکار،وپیشاپیشمیگوییسنگدلام.وقتیدستبهکارشومورویاهایترابرآوردهکنمآنوقتچهمیگویی،وقتیزندگیآزادوسرخوشانهایدارموهواخواهاندورمحلقهزدند،وقتیواقعاایدهآلترابرآورده

کردم،تورازیرپایملگدمالکردموتازیانهزدم،آنوقتچه؟«

Page 87: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو81

»توتخیلمرابیشازحدجدیمیگیری.«

جوابداد،»بیشازحدجدی؟وقتیدستبهکارشدم،دیگرنمیتوانمفقطادادرآورم.میدانیکهازبازیدرآوردنونقشبازیمتنفرم.خودتخواستی.فکرمنبودیاتو؟منتورااغواکردمیا

توتخیلمراتحریککردی؟اماحاالجدیام.«

بامهربانیجوابدادم،»واندا،آرامباشوبهمنگوشکن.مابینهایتدلبستهییکدیگریم،کنارهمبسیارخوشحالیم،حاالمیخواهیتمامآیندهمانراقربانییکهوسکنی؟«

فریادزد،»دیگرهوسنیست.«

وحشتزدهپرسیدم،»پسچیست؟«

تو اما نمیشد بیدار است.شایدهرگز بوده پنهان درمن »شاید فکرگفت، در آراموغرقبیدارشکردی،پرورشاشدادی،وحاالکهبهکششیشدیددرمنتبدیلشدهاست،حاالکهتماموجودمرافراگرفتهاست،حاالکهازآنلذتمیبرم،حاالکهدیگرکاریازدستمبرنمیآیدو

نمیخواهمبیاید،حاالمیخواهیپسبکشمــتوــتومردی؟«

شروعکردمبهنوازشوبوسیدنش،»عزیزم،واندایشیرینم!«

»رهایمکنــتومردنیستیــ«

خشمگینشدم،»توچههستی؟«

وقتی اما میکنم. عمل ضعیف و ندارم قوی تخیلی من میدانی. خودت لجوجام. »من گفت،تصمیمیمیگیرم،ازپسآنبرمیآیم،وهرچهبیشتربامخالفتروبهروشوم،مصممترمیشوم.

تنهایمبگذار!«

مراکنارزدوبرخاست.

منهمبلندشدموجلویشایستادم،»واندا!«

Page 88: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

82

ادامهداد،»حاالمرامیشناسی.یکباردیگربهتواخطارمیدهم.هنوزجایانتخابداری.مجبورتنمیکنمبردهامباشی.«

باچشمانیاشکآلود،شورمندانهجوابدادم،»واندا،نمیدانیچقدردوستتدارم؟«

لبهایشراتحقیرآمیزورچید.

»اشتباهمیکنی،خودترازشتترازآنچههستینشانمیدهی؛توذاتاخوبونجیبیــ«

خواهی را من واقعی ذات حاال میدانی؟ چه من ذات از »تو کرد، قطع را حرفم غضبناکشناخت.«

»واندا!«

»تصمیمبگیر.بیقیدوشرطاطاعتمیکنی؟«

»واگربگویمنه؟«

»آنوقتــ«

راروی بازوانش لبانش، شیطانیروی نیشخندی با و نزدیکشد من به تحقیرآمیز و سردبهنظر سخت سیمایش بود. رویایم مستبد زن بهراستی او ایستاد. مقابلم در و کرد گره سینهاش

میرسیدوهیچنشانیازرحموعطوفتدرچشمانشدیدهنمیشد.

سرانجامگفت،»خبــ«

فریادزدم،»خشمگینی،میخواهیشالقمبزنی.«

جوابداد،»اوه،نه!میگذارمبروی.آزادی.جلویترانگرفتهام.«

»وانداــمنکهتورااینقدرــ«

Page 89: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو83

باتحقیرفریادزد،»بله،تو،آقایعزیز،توپرستشممیکنی،ولیبزدلی،دروغگووپیمانشکنی.همینحاالتنهایمبگذارــ«

»واندا!«

»آقا!«

خونبهقلبمیورشبرد.بهپایشافتادموزارزدم.

دیگر ــ بگذار تنهایم میریزی! هم »اشک وحشتناکی. خندهی چه وای! خنده. زیر زدنمیخواهمببینمت.«

باخودمگفتم،»خدایمن!هرچهدستوربدهیانجاممیدهمــبردهاتمیشوم،دستآویزتمیشومتاهرکاریمیخواهیباآنانجامدهیــفقطمراازخودنرانــمیمیرمــنمیتوانم

بدونتوزندگیکنم.«زانوانشرادرآغوشگرفتمودستشراغرقبوسهکردم.

آرامگفت،»بله،توبایدبردهباشیوشالقرااحساسکنی،چراکهمردنیستی.«واینبیشترقلبمرابهدردآورد،اینکهازسرخشمیاحتیآشفتگیحرفنمیزد،بلکهکامالخونسردبود.»حاالمیشناسمت،تو،توسگصفترا.تووقتیلگدبخوریوفاداری،وهرچهبیشتربدرفتاری

ببینی،باوفاتری.حاالمیشناسمت،ولیتوهممراخواهیشناخت.«

باگامهایبلندباالوپایینمیرفت،درحالیکهمنمچالهزانوزدهبودم،سرمخمبودواشکازچشمانمسرازیر.

واندا،نشستهرویکاناپه،پرخاشکرد،»نزدمنبیا،«اطاعتکردموکنارشنشستم.مغمومنگاهمکردوبعدناگهانانگارنوریدرچشمانشدرخشید.لبخندبهلب،مراسمتسینهاشکشید

وشروعکردبهبوسیدناشکهاییکهازچشمهایمفرومیچکید.

***

Page 90: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

84

Page 91: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو85

Page 92: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

86

میمانم. بیشهیسوسن در بهخرسی استکه این بسیارمضحکمیکند را موقعیتم آنچهمیتوانمفرارکنمولینمیخواهم؛بهمحضاینکهمراتهدیدمیکندکهآزادمخواهدکرد،حاضرم

هرچیزیراتابآورم.

***

کاشیکباردیگرتازیانهبهدستمیگرفت!درمهریکهنثارممیکندچیزعجیبیهست.مثلموشیبهدامافتادهکهگربهایزیبااورابهبازیمیگیرد،هرلحظهآمادهاستاوراتکهتکه

کند،وقلبموشوارمننزدیکاستمنفجرشود.

چهبرنامهایبرایمدارد؟میخواهدبامنچهکارکند؟

***

انگارقراردادبردگیامراکامالفراموشکردهاست.یاصرفالجبازیمیکند؟آیابهمحضاینکهدیگربااومخالفتنکردموتسلیمهوسملوکانهاششدم،تمامبرنامهرارهاکردهاست؟

چقدربامنخوباست،چهمهربان،چهدوستداشتنی!روزهایخوشیراکنارهمسپریمیکنیم.

***

امروزوادارمکردصحنهیبینفاوستومفیستوفلراکهمفیستودرآندانشمندیسرگرداناستبرایشبخوانم.نگاهشبارضایتعجیبیرویمثابتماند.

این با را عظیم و زیبا افکار میتواند که مردی »نمیفهمم، گفت، شد، تمام خواندن وقتیرویابین اشلیمیل۴۵ یک همزمان کند،چگونه تفسیر تمام هوش و دقت با شگفتانگیز، وضوح

فراشهوانیست.«

گفتم،»خوشتآمد؟«ودستشرابوسیدم.

پیشانیامرانرمنوازشکردوبهنجواگفت،»سورینمنعاشقتوهستم.باورنمیکنمکسیرا

Page 93: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو87

بیشترازتودوستداشتهباشم.بیامعقولباشیم.بسیارخب؟«

بهجایاینکهجوابدهم،اورادرآغوشگرفتم؛نشاطیژرفوسوداییسینهامراسرشارکرد،چشمانمخیسشدوقطرهاشکیرویدستشافتاد.

فریادزد،»برایچهگریهمیکنی!مگربچهای؟«

***

دریکیازگردشهایمانشاهزادهیروسیرادرکالسکهاشدیدیم.ظاهرااینکهمراکنارواندامیدیداوراخوشنیامدوتعجبکرد،وانگارمیخواستباچشمهایخاکستریمغناطیسیاشبهواندانفوذکند.اماگوییواندامتوجهاونشدهبود.آنلحظهدلممیخواستجلویشزانوبزنموپاهایشراببوسم.نگاهبیتفاوتوانداطوریازرویاوردشدکهانگاراوشئیادرختبودو

سپسبالبخنددلپذیرشروبهمنکرد.

***

وقتیبهاوشببخیرگفتم،ناگهانبیدلیلحواسپرتودمغبهنظرمیرسید.چهچیزیذهنشرابهخودمشغولکردهبود؟

وقتیدردرگاهایستادمگفت،»متأسفمکهمیروی.«

باالتماسگفتم،»کامالدستتوستکهدورهیآزمایشمراکوتاهترکنیودستازآزارمنبرداریــ«

وانداحرفمراقطعکرد،»فکرمیکنیایناجبارمنراآزارنمیدهد؟«

فریادزدم،»پستمامشکن.همسرمنشو.«

آرامولیباقاطعیتتمامگفت،»هرگزسورین«.

»چرا؟«

Page 94: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

وحشتبهاعماقوجودمرخنهکرد.

»تومردمننیستی.«

نگاهشکردم،ودستمراکههنوزدورکمرشبودآرامپسکشیدم؛بعداتاقراترککردمواوــاوهمدیگرصدایمنکرد.

***

Page 95: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو89

شبیبیقرار؛تصمیمهایبیشماریگرفتمودوبارهدورشانانداختم.صبحنامهایبهاونوشتمودرآنپایانرابطهمانرابهاواعالمکردم.دستممیلرزیدوقتیداشتمنامهرامهروموممیکردمو

انگشتهایمراسوزاندم.

وقتیرفتمطبقهیباالتانامهرابهخدمتکاربدهم،زانوهایمسستشد.

دربازشدووانداسرشراکهپرازکاغذهایفربودبیرونآورد.

لبخندبهلبگفت،»هنوزموهایمرادرستنکردهام.باخودتچهداری؟«

»یکنامهــ«

»برایمن؟«

سرتکاندادم.

تمسخرآمیزگفت،»آها،میخواهیازمنجداشوی.«

»مگردیروزبهمننگفتیمنمردتونیستم؟«

»همیناآلنهمتکرارمیکنمآقا.«

»خبپس.«تمامبدنممیلرزید،زبانمگرفت،نامهرابهدستشدادم.

گفت،»نگهاشدار.«سردبراندازمکرد.»فراموشکردیکهمهمنیستبهعنوانمردراضیامکنی.درهرحالبهعنوانبردهبهقدرکافیخوبهستی.«

آزردهفریادزدم،»بانو!«

وانداجوابداد،»بله،درآیندهمرااینطورصدامیکنی.«سرشراباتحقیروصفناپذیریباالانداخت.»تابیستوچهارساعتآیندهکارهایتراردیفکن.پسفرداراهیایتالیامیشوموتو

بهعنوانخدمتکارهمراهمخواهیآمد.«

Page 96: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

90

»وانداــ«

حرفمراتندقطعکرد،»هرشکلیازصمیمیتممنوع!تاصدایتنکردمنمیآییوتاباتوحرفنزدمحرفنمیزنی.ازحاالبهبعدنامتدیگرسوریننیست،گرگوراست.«

احساس وتحریکعجیبیهم لذت انکارکنم، نمیتوانم متأسفانه ولی ازخشممیلرزیدم،میکردم.

هاجوواجگفتم،»ولیبانو،شرایطمرامیدانید،منهنوزبهپدرموابستهاموبعیدمیدانمکهپولزیادیراکهدراینسفرموردنیازاستبهمنبدهدــ«

بهمن بهتر،پسکامال نداری،گرگور،خیلیهم پولی »یعنیهیچ باخوشحالیگفت، وانداوابستهای،وواقعابردهیمنی.«

سعیکردماعتراضکنم،»درنظرنمیگیریکهبهعنوانمردیمحترممحالاستــ«

بالحنیتحکمآمیزجوابداد،»درواقعفکرکردمکهبهعنوانمردیمحترمبایدسرقولتباشیوبهوعدهاتوفاکنیوبهعنوانبردههرجاکهمیخواهمدنبالمبیاییوهرچهدستورمیدهم

رااطاعتکنی.حاالبرو،گرگور!«

بهطرفدرچرخیدم.

»نهــاولبایددستمراببوسی.«دستشرابابیتفاوتیمغرورانهایدرازکرد،ومنناشی،منخر،اینبردهیبیچاره،بالطافتیبسیارآنرابرلبانمگذاشتمکهازهیجانخشکوداغشدهبودند.

تکانمحبتآمیزدیگریبهسرشداد.بعدمرخصمکرد.

***

Page 97: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو91

Page 98: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

92

اینکهدیروقتبودولیچراغمهنوزروشنبودوآتشدراجاقسبزبزرگمیسوخت، باچونهنوزنامههاواسنادزیادیبودکهبایدمرتبشانمیکردم.وپاییزمثلهمیشهدرمحلمابا

تمامتوانشسررسیدهبود.

ناگهانونوسبادستهیشالقشرویپنجرهامکوبید.

پنجرهرابازکردمودیدمکهبیرونایستادهاست،باکتقاقموکالهبلندقزاقیازجنسقاقم،کهموردپسندکاترینبزرگبود.

باحالتیعبوسپرسید،»آمادهایگرگور؟«

جوابدادم،»نههنوز،بانو.«

بعدگفت،»اینکلمهرادوستدارم،بایدهمیشهمرا›بانو‹صدابزنی،میفهمی؟فرداساعتنهاینجاراترکمیکنیم.تاپایتختهمراهودوستمنخواهیبود،اماازلحظهایکهواردقطار

میشویمبردهوخدمتکارمهستی.حاالپنجرهراببندودررابازکن.«

پسازانجامدستوراتشوبعدازاینکهوارداتاقشد،ابروانشراتحقیرآمیزدرهمکشیدوپرسید،»خب،ازمنخوشتمیآید؟«

»واندا،توــ«

»چهکسیبهتواجازهداد؟«باشالقشضربهایبهمنزد.

»شمابسیارزیبایید،بانوــ«

واندالبخندزدورویصندلیراحتینشست.»زانوبزنــاینجاکنارصندلی.«

اطاعتکردم.

»دستمراببوس.«

Page 99: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو93

دستکوچکوسردشراگرفتموبوسیدم.

»ولبهایمــ«

راغرق انداختموصورت،دستهاوسینهاش بیرحم زیبای رادورزن بازوانم شورمندانهبوسههایآتشینکردم.اوکهچشمهایشراانگاردررویابستهبود،باهمانشوروحرارتپاسخ

دادــتابعدازنیمهشب.

***

رأسساعتنهصبحهمهچیزبرایرفتنآمادهبود،درستطبقدستوراو.سواربرکالسکهایسبکوراحتتفرجگاهکوچککارپاتیراترکگفتیم.جالبترینماجرایزندگیامبهنقطهای

رسیدهبودکهنمیشدپایانبندیاشراپیشبینیکرد.

تاآنموقعهمهچیزداشتخوبپیشمیرفت.کنارواندانشستمواولبریزازهوشوجذبه،مثلیکدوستخوب،راجعبهایتالیا،رمانتازهیپیزمسکیوموسیقیواگنربامنحرفمیزد.نوعیلباسمسافرتیآمازونیازپارچهیسیاهپوشیدهبودباکتیکوتاهازهمانجنسباحاشیهیخزسیاه.کتشتنگبهبدنباریکشچسبیدهبودواندامشراشگفتانگیزنشانمیداد.یکخزمسافرتیسیاههمرویشپوشیدهبود.موهایشدرگرهیکالسیکزیرکالهکوچکیازخزتیرهبود؛آبنباتدردهانم وانداخیلیخوشخلق بود. آویزان ازدورش تورسیاهی قرارداشتکهباآن پاپیونکوچکقشنگی بازیمیکرد،دستمالگردنمراشلکردو باموهایم میگذاشتودرستکرد،زانوهایمراباخزشپوشاندوبعدانگشتانمرامخفیانهفشرد،ودرحالیکهرانندهییهودیمانمیراندوگهگاهچرتمیزد،وانداحتیبوسهایبهمندادولبهایسردشطعمخنکرزنورستهایراداشتکهدرپاییزمیانساقههایلختوبرگهایزردشکوفهمیزندواولینجام

سرماالماسهایکوچکیازیخرابرکاسبرگشمیآویزد.

***

Page 100: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

94

درپایتختهستیم.ازایستگاهراهآهنخارجمیشویم.وانداخزهایشرادرمیآوردوآنهارارویبازوانممیاندازد،ومیرودترتیببلیتهارابدهد.

وقتیبرمیگرددکامالعوضشدهاست.

تو، بلیت »اینهم میزنندمیگوید، باخدمتکارهایشانحرف متکبر لحنیکهخانمهای باگرگور«.

باترسیمضحکجوابمیدهم،»بلیتدرجهسه«.

ادامهمیدهد،»البته،ولیمراقبباشتاوقتیدرکوپهاممستقرنشدهامودیگربهتونیازیندارم،سوارنشوی.درهرایستگاهبایدسمتمنبشتابیواگردستوریدارمانجامدهی.یادتنرود.

وحاالخزهایمرابده.«

بعدازاینکهمثلبردهمتواضعانهبهاوکمککردمسوارشود،رفتیککوپهیدرجهیکپیداکند.منهمبهدنبالش.بهشانهامتکیهداد،سوارشدوپاهایشرادرپوستخرسپوشاندو

رویبخاریگذاشت.

بعدسرتکاندادومرخصمکرد.آرامازواگندرجهسهباالرفتمکهآنقدرپرازدودتنباکوبودکهبهمههایآشروندرورودیهادسمیمانست.وحاالفرصتداشتمبهمعمایوجودانسان

خوبفکرکنم،وبهبزرگترینمعمایعنیزن.

***

پایینمیپرم،سمتواگناومیدوم،کالهمراازسربرمیدارمو هربارکهقطارمیایستد،منتظردستوراتشمیمانم.قهوهوبعدیکلیوانآبمیخواهد،یایککاسهآبگرمتادستانشرابشویدوچیزهایازایندست.اجازهمیدهدچندمردهواخواهبهکوپهاشواردشوندوبهاوابرازعالقهکنند.دارمازحسادتمیمیرمومجبورممثلبزکوهیاینطرفوآنطرفبپرموسریع

خواستههایشرابرآوردهکنمتاازقطارجانمانم.

Page 101: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو95

شباینطورمیگذرد.نهفرصتکردمیکلقمهدردهانمبگذارمونهبخوابم،ومجبورمهمانهوایمملوازبویپیازرابارعیتهایلهستانی،دستفروشهاییهودیوسربازهایمعمولی

تنفسکنم.

وقتیازپلههایکوپهاشباالمیروم،درخزهایراحتش،پوشیدهدرپوستحیوانات،رویکوسنهادرازکشیدهاست.همچونمستبدیشرقیست،ونجیبزادگانمثلخدایانهندیصاف

جلویدیوارنشستهاندوجرئتندارنددمبزنند.

***

یکروزبرایخریددروینتوقفمیکند،مخصوصابرایآنکهمجموعهایاززیورآالتدهقدم احترامآمیز، فاصلهای در میکند. رفتار خدمتکارش مثل من با همچنان او بخرد. مجللعقبتر،دنبالشمیروم.بیآنکهحتینگاهیبهمنبیاندازدباروبنهاشرابهدستممیدهد،ومن

هممثلخریسنگینباردنبالشنفسنفسمیزنم.

قبلازرفتنتماملباسهایمرامیگیردوبهپیشخدمتهتلمیدهدوامرمیکندلباسغالماورابپوشم،لباسیکراکوفیبهرنگهایخودواندا،آبیروشنبایقهوسردستقرمزوکالهچهارگوشقرمز،مزینبهپرهایطاووس،کهچندانهمازآنبدمنمیآید.بهآستینهایکتش

دکمههاینقرهایوصلاست.حسمیکنمباشیطانقراردادبستهاموخودمرابهاوفروختهام.

***

یهودیهای و کتانپوش مازوریهای۴۶ بهجای میبرد. فلورانس به وین از مرا زیبایم شیطانچربمو،حاالکانتدینوهای۴۷موفرفری،گروهبانبلندپایهایازپیادهنظامهایایتالیاییویکنقاش

فقیرآلمانیهمسفرمهستند.دودتنباکودیگربویپیازنمیدهد،بویساالمیوپنیرمیدهد.

Page 102: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

96

باربند؛حس توگوییروییک درازکشیدهام، است.رویتختچوبیام دوبارهشبشدهچشمک همهجا ستارهها است. شاعرانه همچنان منظره اینحال با شکستهام. دستوپا میکنممیزنند،گروهبانایتالیاییچهرهایشبیهآپولوبلودره۴۸داردونقاشآلمانیترانهیآلمانیزیبایی

میخواند:

حاالکهسایههاگردمیآیندومیدرخشندستارههایبیکرانآرزوییعمیقدربرممیافتد

پرمیکندشبراآرامومهربان

دردلدریایرویاهامیراندجانمبیامان

میشودرهسپاروروانتابیارامددرتورها

ومنهمبهزنزیباییفکرمیکنمکهدرآسایشیشهوارمیانخزهاینرمشخوابیدهاست.

***

Page 103: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو97

Page 104: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

98

انتخابمیکندو فلورانس!غوغا،هیاهو،حمالهاورانندهتاکسیهایسمج.وانداکالسکهایحمالهارامرخصمیکند.

میگوید،»پسخدمتکاربهچهدردیمیخورد،گرگورــبیااینهمبلیتــاثاثیهرابگیر.«

خودشرادرخزهایشمیپیچدوآرامدرکالسکهمینشیندومنهمچمدانهایسنگینرایکیبهدنبالدیگریمیکشانم.یکآنزیرآخرینبارفرومیشکنم؛کارابینیر۴۹خوشاخالقیبا

قیافهایهشیاربهکمکممیآید.وانداخندهمیزند.

میگوید،»بایدخیلیسنگینباشد،تمامخزهایمدرآنهستند.«

سوارصندلیکناررانندهمیشوم،وقطرههایعرقراازپیشانیامپاکمیکنم.واندااسمهتلرامیدهدورانندهاسبشرابهراهمیاندازد.بعدازچنددقیقهجلویورودیچراغانیشدهتوقف

میکنیم.

ازدربانمیپرسد،»اتاقیدارید؟«

»بلهخانم.«

»دوتابرایمن،یکیبرایخدمتکارم،همهشانبابخاری.«

پیشخدمتکهباعجلهباالآمدهبودجوابداد،»دواتاقدرجهییکبرایشما،خانم،وهردوبابخاری،ویکیبدونگرمایشبرایغالمتان.«

واندانگاهشکردوسریعگفت،»راضیکنندهاست،میتوانبالفاصلهآتشدرستکرد؛غالممنمیتوانددراتاقیبدونبخاریهمبخوابد.«

منفقطنگاهشمیکردم.

بیهیچتوجهیبهنگاههایم،دستورداد،»گرگور،چمدانهاراباالبیاور.دراینفاصلهلباسمیپوشموبعدبهغذاخوریمیروم،وتوهممیتوانیچیزیبخوری.«

Page 105: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو99

به و میبرم باال طبقهی به راکشانکشان میرود،چمدانها مجاور اتاق به اینکه بهمحضفرانسوی با میکند سعی پیشخدمت کند. درست آتش واندا اتاق در میکنم کمک پیشخدمتتخت فروزان، شعلههای حسرتبار، سکوتی در بپرسد. اربابم دربارهی من از دستوپاشکستهپردهدارسفیدومعطروفرشهایرویزمینرادرنیمنگاهیآنیازنظرمیگذرانم.بعدخستهوگرسنهازپلههاپایینمیروموچیزیبرایخوردنمیخواهم.پیشخدمتیخوشخلق،کهعضوسابقارتشاتریشبودهودستبههرکاریمیزندتامرابهآلمانیسرگرمکند،غذاخوریرانشانممیدهدوبهمنتوجهمیکند.بعدازسیوششساعتاولیننوشیدنیتازهامرامینوشموهنوزاولین

لقمهازغذایگرمرابهچنگالنگرفتهامکهوانداواردمیشود.

برمیخیزم.

که بیاورید غذاخوریای به مرا میتوانید »چطور میکند، پرخاش پیشخدمت به خشمگینخدمتکارمدارددرآنغذامیخورد؟«پشتمیکندومیرود.

دراینبینخداراشکرمیکنمکهدستکماجازهدارمبهخوردنادامهدهم.بعدچهارردیفپلهرابهسمتاتاقمباالمیروم.چمدانکوچکمازقبلآنجاستوچراغنفتیکوچککثیفیدرحالسوختناست.اتاقتنگیاستبدونشومینهوپنجره،ولییکسوراخکوچکهواخوردارد.اگراینقدرسردنبود،مرابهیادیکیازپیومبیهای۵۰ونیزیمیانداخت.مجبورمناخواستهبلندبلند

بخندم،تاصدایممنعکسشودوازقهقههیخودموحشتکنم.

ناگهاندربازمیشودوپیشخدمتبایکژستتئاتریایتالیاییصدامیزند،»بایدبهخدمتخانمبروید،همینحاال.«کالهمرابرمیدارم،چندپلهپایینمیروم،سرانجامجلویدراتاقشدر

طبقهیاولمیرسمودرمیزنم.

»بیاتو!«

واردمیشوم،دررامیبندموخبردارجلویدرمیایستم.

واندامستقرشدهاستواحساسراحتیمیکند.درلباسخانگیسفیدململیاشنشسته،رویتختکوچکسرخیلمداده،پاهایشرارویکوسنیازهمانجنسگذاشتهوکتخزشرادورش

Page 106: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

100

انداختهاست،همانکتیکهاولینبارهمچونالههیعشقبرمنظاهرشد.

نورزردشمعدانهارویآینهیقدی،انعکاسشاندرآینهیبزرگوشعلههایسرخآتشچهشگفتانگیزرویمخملسبز،رویسمورقهوهایتیرهیکت،رویپوستصافوسفیدوموهایسرخوآتشینبانویزیبابازیمیکنند.صورتشفافامایخیاشراروبهمنمیگرداندوچشمان

سبزشرویمنآراممیگیرد.

میگوید،»ازتوراضیام،گرگور.«

تعظیمکردم.

»نزدیکتربیا.«

اطاعتکردم.

خزپوش »ونوس کرد. نوازش دستش با را سمور پوست و کرد نگاه پایین به »نزدیکتر«،غالمشرامیپذیرد.میببینمکهصرفارویابینیمعمولینیستی.دستکمازرویاهایتعقبنمیمانی.تومردیهستیکهحاضراسترویاهایشرامحققکند،حالهرقدرهمجنونآمیزباشند.بایداعترافکنمکهاینبرایمجالباست،متأثرمیشوم.نشانهیقدرتاستوتنهاقدرتقابلاحتراماست.حتیفکرمیکنمکهدرشرایطغیرعادی،دردورانیعظیم،چیزیراکهظاهراضعفتوستهمچونقدرتیخارقالعادهآشکارمیکنی.دردوراناولینامپراطورهایکشهیدبودی،دردوراناصالحاتیکبازتعمیدی۵۱،وطیانقالبفرانسهیکیازژروندیستهای۵۲الهامیافتهایکهسرود

ملیبرلبازگیوتینباالمیروند.ولیحاالبردهیمنی،مالمنــ«

ناگهانازجاجهید؛خزسرخوردواوباحرارتینرمدستانشرادورگردنمانداخت.

لباس توهستم،چقدردر دارم،چقدرعاشق آه!چقدردوستت »بردهیمعشوقمن،سورین،کراکوفیاتزیبایی!امشبآنباالدراتاقمحقرتبدونآتشیخمیکنی.یکیازخزهایمرابدهم،

عزیزدلم،آنخزبزرگیراکهآنجاست؟«

فوراآنخزرابرداشتورویشانههایمانداخت،وقبلازآنکهبهخودمبیایممراکامالدر

Page 107: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو101

آنپیچیدهبود.

»چقدرخزبهصورتتمیآید!خطوطاشرافیچهرهاترابرجستهمیکند.وقتیدیگربردهامنیستی،بایدکتمخملباپوستسموربپوشی،باشد؟وگرنهدیگرکتخزمرانمیپوشمــ«

ودوبارهنوازشوبوسهراازسرگرفت؛سرانجاممرارویتختکوچکمخملیکشاند.

گفت،»انگاردراینخزخیلیازخودتخوشتآمده،زودباش،زودباشبدهشبهمن،وگرنههمهیشکوهمراازدستخواهمداد.«

خزهارادورشانداختمواودستراستشرادرآستینشکرد.

»نقاشیتیسیانهمچنیناست.ولیشوخیبهکنار.همیشهاینقدرعبوسنباش،غمگینمیشوم.باالخرهتوجلویدیگرانفعالخدمتکارمنی؛ولیهنوزبردهامنیستی،چونهنوزقراردادراامضانکردهای.توهنوزآزادی،وهروقتبخواهیمیتوانیترکمکنی.تونقشترابهبهترینشکلبازیکردی.کیفکردم،اماخستهنشدی؟وفکرنمیکنیکهمنانزجارآورم؟خب،چیزیبگوــبه

تودستورمیدهم.«

شروعکردم،»بایدبهتواعترافکنم،واندا؟«

»بله،باید.«

ادامهدادم،»واگرازآنسوءاستفادهکنی،توراعاشقترمیشوموشدیدترپرستشخواهمکردوباتعصببیشتر،اگربیشتربامنبدرفتاریکنی.هرکاریکهتابهحالبامنکردهایخونمرابهجوشآوردهوتمامحواسمراسرمستکردهاست.«اورامحکمدرآغوشگرفتموچندیبه

لبهاینمناکشچسبیدم.

بعدنگاهشکردموگفتم،»آه،ایزنزیبارو«.مشتاقانهپوستسمورراازدورشانههایشبازکردمولبهایمرارویگردنشفشردم.

وانداگفت،»پسوقتیمنبیرحمامتوهنوزدوستمداری،حاالبرو!ــحوصلهامراسرمیبریــمگرنمیشنوی؟«

Page 108: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

102

آنقدرمحکمزدتویگوشمکهبرقازچشممپریدوگوشمزنگزد.

»کمککنخزهایمرابپوشم.«

بهبهترینشکلیکهازدستمبرمیآمدکمکشکردم.

تویصورتم.حس زد دوباره کند تن به را آن کامال اینکه از قبل و ناشیانه!« گفت،»چهمیکردمرنگمپریدهاست.

دستشرانرمرویصورتمگذاشتوپرسید،»آسیبدیدی؟«

گفتم:»نه،نه.«

»درهرحالحقنداریشکایتکنی،خودتاینطورمیخواهی؛حاالیکبوسهیدیگربهمنبده.«

بازوانمرادورشانداختمولبانشمحکمبهلبهایمچسبید.وقتیدرخزبزرگسنگینشرویسینهامآرمید،حسعجیبوبیزارکنندهایداشتم.انگاریکجانوروحشی،یکمادهخرسرادرآغوشگرفتهبودم.انگارچنگالهایشرادرگوشتماحساسمیکردم.ولیاینبارمادهخرسرهایم

کردوراحتمگذاشت.

باسینهایسرشارازامیدهایشادمانه،رفتمباالبهاتاقخدمتکاریاموخودمرارویتختسفتمانداختم.

باخودمفکرکردم،»زندگیواقعاخندهداراست.همینچندلحظهپیشزیباترینزن،خودونوس،رویسینهاتآراممیگیرد،واکنونفرصتداریکهجهنمچینیرابشناسی.چینیها،برخالفما،لعنشدگانرامیانشعلههانمیاندازند،بلکهبهوسیلهیشیاطینآنهارابهسرزمینهای

یخیمیرانند.

بهاحتمالزیادبنیانگذاراندینشانهمدراتاقهاییبدونگرمایشمیخوابیدند.«

***

Page 109: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو103

Page 110: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

104

تمامطولشبوحشتزدهجیغمیزدموازخوابمیپریدم.خوابسرزمینییخیرامیدیدمکهراهمرادرآنگمکردهبودموبیهودهدنبالراهخروجیمیگشتم.ناگهانیکاسکیمودرسورتمهایکهبهگوزنیبستهشدهبودنزدیکآمد؛چهرهیهمانپیشخدمتیراداشتکهبهاتاق

سرمازدهراهنماییامکرد.

گفت،»اینجادنبالچهمیگردید،آقا؟اینجاقطبشمالاست.«

بالفاصلهناپدیدشد،ووانداسواربراسکیتهایکوچکروییخهایصافپروازمیکرد.دامنساتنسفیدشتابمیخوردوخشخشمیکرد،قاقمکتوکالهش،ولیبیشازهمهصورتشدرخششیسپیدترازبرفداشت.مستقیمبهمنشلیککرد،مرامیانبازوانشگرفتوشروعکرد

بهبوسیدنم.ناگهانحسکردمخونداغازپهلویمجاریمیشود.

وحشتزدهپرسیدم،»چهمیکنی؟«

خندید،وبهمحضاینکهنگاهشکردم،دیگرواندانبود،مادهخرسیسفیدوبزرگبودکهپنجههایشرادرتنمفرومیکرد.

مذبوحانهفریادزدم،ووقتیازخوابپریدمهنوزخندهیشیطانیاشرامیشنیدموگیجومنگدوروبراتاقرانگاهمیکردم.

صبحزودپشتدراتاقوانداایستادمووقتیپیشخدمتقهوهآورد،آنراازاوگرفتموبهخدمتبانویزیبایمبردم.اوازقبللباسپوشیدهبودوباشکوهبهنظرمیرسید،شادابوگلگون.

وقتیداشتممحترمانهعقبمیرفتم،بامهربانیلبخندزدوصدایمکرد.

گفت،»بیا،گرگور،سریعصبحانهاترابخور،بعدفورامیرویمدنبالخانهبگردیم.نمیخواهممجبورباشمبیشازایندرهتلبمانم.اینجاخیلیخجالتآوراست.اگربیشازیکدقیقهباتوحرفبزنم،مردممیگویند،»اینزنروسیباخدمتکارشرابطهدارد،میبینی،نژادکاترینهنوز

منقرضنشده.«

نیمساعتبعدبیرونرفتیم؛واندااسموکینگوکالهروسیاشراپوشیدهبود،ومنهملباس

Page 111: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو105

کراکوفیامرا.غلغلهایبهراهانداختهبودیم.باقیافهایجدی،دهقدمعقبترازاوراهمیرفتم،ولیهرلحظهمیترسیدمبلندبزنمزیرخنده.بهندرتخیابانیپیدامیشدکهبرسردریکیازخانههایزیبایشعالمت»اتاقهایمبله«نباشد.وانداهربارمرابهطبقهیباالمیفرستاد،وفقطوقتیبهاواطالعمیدادمکهآنجانیازهایاورابرآوردهمیکند،خودشهمباالمیآمد.دمظهرمثلیک

تازیگوزنگیربعدازشکارازپاافتادم.

بهخانهایجدیدواردشدیموبیآنکهجایمناسبیپیداکردهباشیمآنجاراهمترککردیم.حوصلهیواندادیگرسررفتهبود.ناگهانبهمنگفت،»سورین،اینجدیتیکهدراجراینقشتداریخیلیجذاباست،والزامیکهبههمدیگرتحمیلکردهایمواقعادیوانهکنندهاست.دیگر

تحملشراندارم،خیلیدوستتدارم،بایدببوسمت.بیابرویمدریکیازاینخانهها.«

حرفشراقطعکردموگفتم،»ولیبانوــ«

وانداواردراهرویبعدیشدوچندپلهازپلکانتاریکراباالرفت،بعدبالطافتیسوزانبازوانشرادورمانداختومرابوسید.

»آه!سورین،توخیلیباهوشی.بهعنوانبردهخیلیخطرناکترازآنیکهتصورمیکردم،وجلویتتابمقاومتندارم،میترسمدوبارهعاشقتشوم.«

منکهوحشتیناگهانیبهجانمافتادهبودپرسیدم،»مگردیگردوستمنداری؟«

جدیسرتکانداد،ولیدوبارهبالبانبرجستهاش،لبانلذیذش،مرابوسید.

بههتلبرگشتیم.وانداناهارخوردودستوردادمنهمچیزیفوریبخورم.

بههمینخاطر نمیدادند، بهمن اوخدمتمیکردندخدماتی به بهآنسرعتیکه گرچه،بهمحضاینکهدومینلقمهازاستیکرادردهانگذاشتم،پیشخدمتواردشدوباهمانژست

تئاتریاشصدازد،»خانمشمارامیخواهند،همیناآلن.«

دردمندانهوسریعازغذایمدستکشیدموخستهوگرسنهنزدوانداشتافتمکهپیشاپیشدرخیابانایستادهبود.

Page 112: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

106

Page 113: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو107

Page 114: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

108

مالمتگرانهگفتم،»فکرنمیکردماینقدربیرحمباشید،بانو.بااینهمهوظایفطاقتفرساحتیفرصتنمیدهیدباآرامشغذابخورم.«

وانداازتهدلخندیدوگفت،»فکرمیکردمغذایتراتمامکردهایولیعیبیندارد.انسانبرایرنجزادهشده،مخصوصاتو.هیچشهیدیاستیکنمیخورد.«

بادلخوریدنبالشرفتموازگرسنگیبهخودمیپیچیدم.

وانداادامهداد،»دیگرفکرنمیکنمجاییدراینشهرپیداکنیم.سختمیشودیکطبقهیکاملودربستپیداکردکهبتوانیهرکاریمیخواهیدرآنبکنی.باچنینرابطهیعجیبوجنونآمیزیکهماداریمنبایدهیچسازمخالفیباشد.یکویالیکاملرااجارهمیکنمــصبرکن،غافلگیرمیشوی.حاالاجازهداریگرسنگیاترابرطرفکنیوکمیدرفلورانسگردشکنی.تا

عصربهخانهبرنمیگردم.هروقتبهتونیازداشتم،خبرتمیکنم.«

***

کلیسایجامعدوئومو،پالتزووکیو۵۳،لوجادیالنزی۵۴راتماشاکردم،وسپسدیرزمانیکناررودخانهیآرنوایستادم.گذاشتمنگاهمدوبارهودوبارهبرفلورانسباشکوهآرامگیرد،کهگنبدهاشکوهمندش پلهای بر میشدند، کشیده شفاف و آبی آسمان در نرم خطهای با منارههایش وکهامواجرودخانهیزیباوطالییزیرطاقهایپهنشانجاریمیشد،وبرتپههایسبزیکهبا

سروهایباریکوبلند،ساختمانها،کاخهاوصومعههاشهرفلورانسرااحاطهکردهبودند.

درجهاندیگریهستیم،جهانیشادان،حسانیوبانشاط.منظرههمازجدیتوسودایماهیچدرخودندارد.بلندباالوگستردهبهسویویالهایسفیدپراکندهمیانسبزکمرنگکوهها،هیچجایینیستکهازآفتابدرخشاننشدهباشد.مردمجدیتکمتریازمادارندوشایدکمترازما

فکرمیکنندولیهمگیشادبهنظرمیرسند.

وانگهیمیگویندکهمرگدرجنوبراحتتراست.

حاالحسمیکنمزیباییبیخسوخارولذتجوییبیعذابحتماوجوددارد.

Page 115: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو109

ویال این است. کرده اجاره زمستان برای را آن و کرده پیدا قشنگی کوچک ویالی واندارویتپهیجذابیدرکرانهیپایینیرودآرنو،روبهرویکاسکینا۵۵قرارداردودورتادورشباغیبه و دارد طبقه دو فقط کاملیاهاست. از باشکوهی راغ و چمنزار دلربا، راهباریکههای با زیبابا سرپوشیده ایوان است،یکجور روباز سرسرایی است.یکطرف ایتالیاییچهارگوش سبکگچبریهاییازمجسمههایقدیمیوپلههاییسنگیکهبهباغفرودمیآیند.ازسرسرابهحمامیباوانمرمرباشکوهیواردمیشویکهپلههایپیچدرپیچازآنجابهاتاقخواببانویمراهمیبرند.

وانداتنهادرطبقهاولساکنمیشود.

اتاقیدرطبقهیهمکفهمبرایمنمیگذارد؛اتاقیبسیارجذاب،کهحتیشومینههمدارد.

ولی است قفل پیداکردم.درش تپهایگرد معبدکوچکیروی باغگشتمیزدم، در وقتیشکافیداردکهوقتیچشممرابهآنمیچسبانم،الههیعشقرامیبینمکهرویسکویسفیدی

ایستادهاست.

لرزهایبهتنممیافتد.انگارداردلبخندزنانازمنمیپرسد،»تویی؟منتظرتبودم.«

***

بانویم حضور به که میآورد خبر برایم خوشسیمایی کوچک خدمتکار است. غروب دمبروم.ازپلههایپهنمرمرباالمیروم،ازسرسرا،ازسالنبزرگبسیارشکوهمندیمیگذرمودراتاقخوابرامیزنم.خیلیآرامدرمیزنمچونتجملپیرامونمرعوبمکردهاست،وبههمینخاطرصدایدرزدنمشنیدهنمیشودومدتیپشتدرمیایستم.حسمیکنمپشتدراتاقکاترینبزرگایستادهاموانگارهرلحظهممکناستدرخزهایسبزلباسخوابش،باروبانسرخروی

سینهیعریانش،بافرهایکوچکپودرزدهیسفیدشظاهرشود.

دوبارهدرمیزنم.واندابیصبرانهدررابازمیکند.

میپرسد،»چرااینقدردیر؟«

Page 116: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

110

شرمگینجوابمیدهم،»پشتدرایستادهبودم،ولیدرزدنمرانشنیدید.«درراپشتسرممیبنددوبازویمرامیگیردومرابهتختسرخدمشقیکهرویشلمدادهبودراهنماییمیکند.تمامچیدماناتاقــکاغذدیواری،پردهها،جلودریها،آویزهایتختــبهرنگسرخدمشقیاست.

نقاشیباشکوهیرویسقفنقشبستهاست:شمشونودلیله.

تن روی جذاب و زیبا سفید ساتن میپذیرد. مرا مسحورکنندهای خانگی جامهی در وانداباریکشجاریاست،بازوانوسینهاشراعریانمیگذاردوسبکسرانهمیانموهایسیاهخزسموررانهایش تاروی ازپشت موهایسرخش ازمخملسبزجاخوشمیکند. بارگههایی بزرگی

میریزدوتنهانیمیازآنبارشتههاییازمرواریدهایسیاهنگهداشتهشدهاست.

درحالیکهمراطرفسینهاشمیکشدوتهدیدمیکندکهبابوسههایشخفهامخواهدکرد،نجوامیکنم،»ونوسخزپوش«.بعددیگرنهیککلمهحرفمیزنمنهفکرمیکنم؛همهچیزدر

دریاییازسعادتورایتمامخیالپردازیهایمغرقمیشود.

عاقبت،وانداآرامخودشرارهاکرد،روییکدستشلمدادوبهمنخیرهشد.منپائینپایشنشستهبودم،اومراسمتخودشکشیدوباموهایمبازیکرد.

درحالیکهچشمانشدراشتیاقیشیرینمیسوخت،پرسید:»هنوزعاشقمهستی؟«

میگویم،»چهسؤالی!«

بالبخندیوسوسهآمیزادامهداد،»قولوقرارتهنوزیادتهست؟حاالکههمهچیزآمادهومهیاست،یکباردیگرمیپرسم:آیاهنوزجدامیخواهیبردهامباشی؟«

باتعجبپرسیدم،»مگرنیستم؟«

»ولیهنوزاسنادراامضانکردهای.«

»اسنادــکداماسناد؟«

گفت،»اوه،میبینمکهفراموشکردهای،خبپسدرگذر.«

Page 117: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو111

گفتم،»ولیواندا،میدانیکهسعادتیجزخدمتبهتووبردگیتوندارم.حاضرمهمهچیزمــحتیزندگیامــرابدهمتاکامالدراختیارتوباشم.«

نجواکرد،»چقدرزیباییوقتیاینقدرمشتاقانهوشورمندانهحرفمیزنی.افسوس!منازتوعاشقترموتوازمنمیخواهیتحکمآمیزوعبوسوبیرحمبازیکنم.متأسفانهنمیتوانم.«

بالبخندجوابدادم،»منمتأسفنیستم،اسنادکجاست؟«

»بگیر«،آنرانیمهشرمگینازسینهاشدرآوردوبهمنداد.

»برایاینکهخودراکامالدراختیارمناحساسکنی،سنددومیترتیبدادهامکهدرآنقیدمیکنیکهقصدداریخودترابکشی.آنوقتاگربخواهممیتوانمتورابکشم.«

»بده.«

وقتیسندرابازکردموشروعکردمبهخواندن،وانداقلموجوهرآورد.بعدکنارمنشستودستشرادورگردنمحلقهکردوازباالیشانهامبهاسنادنگریست.اولیازاینقراربود:

Page 118: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

112

قرارداد بین دوشیزه فن دوناجو و سورین فن کوزیمسکی

»آقای سورین فن کوزیمسکی در این تاریخ از نامزدی دوشیزه واندا فن دوناجو ساقط می شود و از تمام حقوقش در مقام عاشق چشم می پوشد؛ ایشان در عوض به عنوان مرد و است، بازنگردانده او به را آزادی اش بانو خود وقتی تا می دهد قول شرف نجیب زاده

برده ی ایشان بماند.

است مجبور و بپذیرد، را گرگور نام باید دوناجو دوشیزه برده ی به عنوان »او مطیع همیشه کند، پیروی دستوراتشان از و شود ایشان خواسته های تسلیم بی قیدوشرط

بانویش باشد و هر نشانی از توجه از جانب ایشان را لطفی خارق العاده بپندارد.

»دوشیزه فن دوناجو نه تنها می تواند برده اش را به خاطر کوچکترین خطا یا لغزش به میل خود تنبیه کند، بلکه مجاز است به دلخواه یا صرفا برای سرگرمی هر طور که می خواهد با او بدرفتاری کند. و حتی اگر بخواهد حق دارد او را بکشد، کوتاه آن که او دارایی مطلق

دوشیزه است.

»چنان چه روزی دوشیزه فن دوناجو برده اش را آزاد کند، سورین فن کوزیمسکی باید هر چیزی را که به عنوان برده تجربه کرده و متحمل شده است فراموش کند، و هرگز، تحت

هیچ شرایطی و به هیچ وجه در صدد انتقام و تالفی برنیاید.

»دوشیزه فن دوناجو هم به نوبه ی خود قول می دهد به عنوان بانوی ایشان تا جای ممکن خز بپوشد، خصوصا وقتی بر برده اش بی رحمی روا می دارد.«

این قرارداد تاریخ روز را بر خود داشت.

سند دوم خیلی کوتاه بود:

»من به خاطر استیصال از زیستن و توهم های آن، به اراده ی آزاد خویش به این زندگی بی ارزش پایان می دهم.«

Page 119: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو113

خواندنمکهتمامشد،وحشتیعمیقمراتسخیرکرد.هنوزوقتبود،هنوزمیتوانستمکناربکشم،اماجنوناشتیاق،دیدنآنزنزیباکهآسودهبرشانهامتکیهدادهبود،مسحورممیکرد.

به تمامش »باید وگفت، اشارهکرد دوم سند به واندا کنی،سورین.« رونویسی آن از »بایددستخطخودتباشد؛اینالبته،درموردقراردادضرورینیست.«

زودازچندسطریکهدرآنخودکشیامراتأییدمیکنمرونویسیکردموبهواندادادم.اوآنراخواندوبالبخندرویمیزگذاشت.

سرشراخمکردوبالبخندیمکارپرسید،»خب،جرئتداریامضایشکنی؟«

قلمراگرفتم.

خوشبختیات از اینقدر یعنی میلرزد. دارد دستت کنم، امضا من اول »بگذار گفت، واندامیترسی؟«

قراردادوقلمرابرداشت.درحالیکهباخودمکلنجارمیرفتم،لحظهایبهباالنگاهکردموهلندی، و ایتالیایی مکتبهای نمونههای از بسیاری مثل نقاشیسقف، اینکه از شدم شگفتزدهاینقدرازنظرتاریخینابهنگامبودوسیماییعجیببهآنمیبخشید.دلیله،زنشهوترانباموهایسرخفروزانش،نیمهعریاندرخزتیرهاشرویتختسرخیدرازکشیدهولبخندبهلببهسمتشمشونخمشدهاستکهفلسطینیاناورابهبندکشیدهوبهزیرآوردهاند.لبخنددلیلهباآنعشوهیتالقی شمشون چشمان با نیمهبازش چشمان دوزخیست؛ بهراستی شقاوتی از مملو سخرهگرشمیکندکهدراینآخریننگاههمچنانبهدلیلهخیرهماندهاست،چراکهپیشاپیشیکیازدشمنان

رویسینهیشمشونافتادهومیخواهداوراباآهنگداختهکورکند.

واندافریادزد،»خدایمن،کامالغرقشدی.چهشده؟همهچیزمثلقبلمیماند،حتیبعدازامضایقرارداد،هنوزمرانشناختهای،عزیزدلم؟«

بهقراردادنگاهکردم.اسمواندادرآنباحروفدرشتنوشتهشدهبود.دیگرباربهچشمانجادوییاشخیرهشدم.بعدقلمرابرداشتموبیمعطلیقراردادراامضاکردم.

وانداآرامگفت،»داریمیلرزی.قلمرابرایتبگیرم؟«

Page 120: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

114

همانموقعآرامدستمراگرفتواسممپایینسنددومظاهرشد.واندادوبارهبههردوسندنگاهانداختوبعدآنهارادرمیزباالیمبلگذاشتوآنراقفلکرد.

»خبحاالگذرنامهوپولترابهمنبده.«

کیفپولمرابهاومیدهم.داخلشرانگاهمیکند،سرتکانمیدهدوآنرامیگذاردکنارسینهاش روی را سرم و میزنم زانو جلویش شیرینی نشئگی در من درحالیکه دیگر، چیزهای

میگذارم.

بعدناگهانباپایشهلممیدهد،میپردباالوزنگرابهصدادرمیآورد،کهبهمحضشنیدنشسهزنسیهچردهیجوانوباریکاندامواردمیشوند؛انگارازآبنوستراشخوردهبودند،سرتاپا

سرخپوش،وهریکطنابیدردست.

ناگهانبهخودممیآیموسعیمیکنمبلندشوم.ولیوانداصافدربرابرممیایستد،صورتبا بانوییسلطهجو،بهطرفمنمیگرداندو ابروانسیاهسخرهگرشرا،چون سفیدزیبایشرا،اشارهدستورمیدهد.وقبلازآنکهواقعابفهممچهداردبهسرممیآید،زنگیهامرارویزمینکشیدهاندودستوپایمرامحکمبستهاند،مثلکسیکهقراراستاعدامشوددستهایمراپشت

سرممیبندندتانتوانمبههیچوجهتکانبخورم.

وانداباآرامشیالهوتیدستورمیدهد،»شالقرابهمنبده،هایدی«.

زنسیاهزانومیزندوشالقرابهدستبانویشمیدهد.

وانداادامهمیدهد،»وحاالخزهایسنگینمرابگیر،مانعمنمیشوند.«

زنسیاهاطاعتمیکند.

واندادرادامهامرمیکند،»کتآنجا!«

هایدیسریعکازابایکایقاقمدوختیراکهرویتختافتادهبودبرایشمیآورد،وواندابادوحرکتطنازانهیتقلیدناپذیردرآنسرمیخورد.

»حاالاورابهاینستونببندید!«

Page 121: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو115

زنگیهامرابلندمیکنند،طنابضخیمیدورتنممیپیچند،ومرابهیکیازستونهایعظیمتختایتالیاییبزرگمیبندند.

ناگهانغیبشانمیزند،انگارآبشدهباشندرفتهباشندتویزمین.

واندافورانزدیکمنمیآید،دنبالهیبلندپیراهنساتنسفیدش،مثلنقره،مثلمهتابرویزمینکشیدهمیشود؛موهایشچونشعلهرویخزسفیدکتشزبانهمیکشد.بعددرمقابلممیایستدودستچپشرامحکمرویکمرشمیگذارد،تازیانهرابادستراستمیگیردوخندهیکوتاهی

سرمیدهد.

باسردیعاریازعاطفهمیگوید،»اکنونبازیبینماتمامشده،حاالجدیاستایاحمقرا خودت دیوانهوارت کوری در تو میکنم. مسخرهات و میآید بدم ازت اینقدر که تویی ــاسباببازیمنکردهای،منسبکسروهوسباز.دیگرعشقمننیستی،بردهیمنی،مرگوزندگیات

بههویوهوسمنوابستهاست.

»هنوزمرانشناختهای!

»قبلازهرچیز،جداطعمشالقرامیچشیحتیاگرخطاییازتوسرنزدهباشد،تابفهمیکهاگردستوپاچلفتی،نافرمانیاخودسرباشیچهدرانتظارتوست.«

آستینخزدوزشراباظرافتیوحشیانهباالزدوتازیانهرابرپشتمفرودآورد.

ازجاجستم،چونشالقمثلچاقودرگوشتمفرورفت.

فریادزد،»خب،خوشتمیآید؟«

سکوتکردم.

تهدیدکرد،»صبرکن،مثلسگزیرشالقمزوزهمیکشی،«وفوراشروعکردبهزدن.

ضربههابیامانوپیدرپیبانیروییوحشتناکرویپشت،بازوهاوگردنمفرودمیآمدند؛دندانمیساییدمتافریادنزنم.بعدزدتویصورتم،خونگرمازپوستمجاریشد،ولیاوخندیدو

بهزدنادامهداد.

Page 122: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

116

ازتوسردرمیآورم.خیلیکیفداردکسیراکامالدراختیارتداشته گفت،»تازهدارمباشی،مردیراکهدوستتداردــتوحتمادوستمداری؟ــنهــاوه!تکهتکهاتمیکنم،وباهرضربهبیشترلذتمیبرم.حاالمثلکرمبهخودتبپیچ،جیغبزنونالهکن!هیچرحمیدرمن

نخواهییافت.«

سرانجامخستهشد.

شالقراکنارانداخت،رویمبلدرازکشیدوزنگرابهصدادرآورد.

زنهایسیاهواردشدند.

»بازشکنید!«

طنابراکهبازکردند،مثلیکتکهچوبرویزمینافتادم.زنگیهامیخندیدندودندانهایسفیدشانرانشانمیدادند.

»اورارویپاهایشبلندکنید.«

همینکارراکردندولینمیتوانستمبلندشوم.

»بیااینجاگرگور.«

بهزنخوشسیمانزدیکشدمکهبهرغمبیرحمیوتحقیرش،هیچوقتمثلآنروزدرنظرموسوسهانگیزنبود.

واندادستورداد،»یکقدمجلوتر،حاالزانوبزنوپایمراببوس.«

پایشرااززیرلبهیساتنسفیددرازکرد،ومناحمقفراشهوانیلبهایمرارویشفشردم.

بتوانی تا شوم غریبه تو با میخواهم نمیبینی، مرا تمام ماه یک »حاال، گفت، خیلیجدیمنتظر و میکنی کار باغ در فاصله این در دهی. وفق جدیدت وضعیت با را خودت راحتتر

دستوراتمنمیمانی.حاال،برو،ایبرده!«

***

Page 123: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو117

Page 124: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

118

یکماهعادیوماللآورگذشت،باکارسنگین،باعطشغمین،عطشاوکهاینهمهرنجرابرمنروامیداشت.

پرچینها و بزند را درختان شاخههای میکنم کمکش باغبانام؛ دستورات فرمان به گوشراهرسکند،گلهاراقلمهبزند،باغچهراشخمبزند،پیادهروهایشنیراجاروکند؛درغذایگهگاه میخوابم. و میشوم بیدار مرغها با میشوم، اوشریک با سفتش ورختخواب نامرغوبیکبار میکند. سرگرم کردهاند دورهاش که هواخواهانی با را داردخودش بانویم که میشنوم

قهقههیسرخوشانهاشراحتیازپایینباغهممیشنیدم.

احساسمیکنمخیلیاحمقام.آیافقطاآلناحمقم،یاقبالهمبودم؟ماهداردتماممیشودــهمینپسفرداــحاالبامنچهخواهدکرد؟یاشایدفراموشمکردهوگذاشتهتاپایانزندگیام

پرچینهاراهرسکنمودستهگلبپیچم؟

دستوریکتبی:

»بدینوسیلهگرگوربردهبهخدمتشخصمنفراخواندهمیشود.

واندادوناجو«

صبحروزبعدباقلبیپرتپشپردهیگلدارراکنارمیزنموبهاتاقخوابالههامواردمیشوم.اتاقهنوزمملوازسایهروشنیدلپذیراست.

جلویشومینهزانومیزنمتاآتشدرستکنم.میپرسد،»توییگرگور؟«صدایمحبوبشتنمرابهلرزهمیاندازد.نمیتوانمخودشراببینم؛پشتپردههایتختخوابپنهانشدهاست.

جوابمیدهم،»بله،بانو.«

»ساعتچنداست؟«

»ازنهگذشته.«

»صبحانه.«

Page 125: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو119

سریعصبحانهرامیآورموباسینیکنارتختشزانومیزنم.

»اینهمصبحانه،بانو.«

وانداپردههایتختخوابراکنارمیزند،وچهعجیب،وقتیاوراباموهایبازومواجبینبالشتهامیبینم،درنگاهاولکامالبرایمغریبهاست،بااینکهزیباستولیآنسیمایینبودکه

دوستمیداشتم،اینچهرهسختاستوحالتعجیبیازخستگیودلزدگیدارد.

یانکندچشمهایمنقبالاینرانمیدید؟

چشمانسبزشرابهمنمیدوزد،بیشترباکنجکاویتاباتهدید،شایدحتیکمیباترحم،وکاهالنهخزخوابسیاهیراکهرویشدرازکشیدهاسترویشانهیعریانشمیکشد.

دراینلحظهآنقدردلرباومبهوتکنندهمیشودکهحسمیکنمخوندرسروقلبممیجوشد.سینیتویدستمشروعمیکندبهلرزیدن.اومتوجهمیشودوسویشالقکهرویمیزکنارتخت

افتادهدستدرازمیکند.

اخممیکندومیگوید،»بردهیدستوپاچلفتی.«

بهپاییننگاهمیکنمومیکوشمسینیراتاحدممکنمحکمنگهدارم.صبحانهاشرامیخورد،خمیازهمیکشدواندامهوسانگیزشرادرخزباشکوهشکشوقوسمیدهد.

زنگزدهاست.واردمیشوم.

»ایننامهرابهشاهزادهکورسینیبرسان.«

سریعبهشهرمیروم،ونامهرابهدستشاهزادهمیرسانم.مردجوانزیباییاستباچشمانسیاهدرخشان.دستخوشحسادت،جوابشرابرایواندامیبرم.

بابدجنسیپنهانیمیپرسد،»چهاتشده؟خیلیرنگتپریده.«

»هیچ،بانو،فقطکمیتندراهرفتم.«

***

Page 126: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

120

شاهزادهبرایناهارکناراوست،ومنمحکوممبههردوخدمتکنمدرحالیکهآنهاباهممزاحمیکنند،وبرایهیچکدامشانمناصالوجودندارم.وقتیداشتمکمیبوردودرلیوانمیریختم،

بهآنیچشممسیاهیمیرودوشرابرارویرومیزیوپیراهنواندامیریزم.

واندایکسیلینثارمکردوگفت،»چهدستوپاچلفتی!«شاهزادهخندید،وانداهم،امامناحساسمیکردمخوندرصورتممیجوشد.

***

بعدازناهاربهکاسکینارفت.وانداکالسکهیکوچکیبااسبقهوهایانگلیسیداردوخودشافساررابهدستمیگیرد.منعقبمینشینمونگاهمیکنمکهاوچهطنازانهوخندانسرتکان

میدهدوقتییکیازنجیبزادگانبرجستهجلویشخممیشود.

وقتیدارمکمکشمیکنمازکالسکهپیادهشود،کمیبهبازویمتکیهمیدهد؛اینتماسمثلشوکالکتریکیتنمرامیپیماید.آه!اوزنیشگفتانگیزاست،ومنبیشازهمیشهدوستشدارم.

***

دستهیکوچکیازمردانوزنانرابرایشامدرساعتششدعوتکردهاست.منخدمتمیکنمولیاینبارهیچشرابیرویرومیزینمیریزم.

یکسیلیازدهسخنرانیمؤثرتراست.خیلیسریعآدمراشیرفهممیکند،مخصوصاوقتیازجانبدستکوچکیکزنباشد.

***

بعدازشامباکالسکهبهتئاترپرگوالمیرود.وقتیدارددرلباسمخملسیاهشبایقهیقاقمونیمتاجیازرزهایسفیدرویمویشازپلههاپایینمیآید،بسیارحیرتانگیزاست.درکالسکهرابازمیکنموکمکمیکنمسوارشود.روبهرویتئاترازصندلیرانندهپائینمیپرمواوهنگامپیادهشدنبهبازویمتکیهمیدهدکهزیراینبارشیرینمیلرزد.درکابینشرابازمیکنموبعددراز راهرومنتظرمیمانم.اجراچهارساعتطولمیکشد؛شوالیههایشبهدیدارشمیآیندومن

خشمدندانمیسایم.

***

Page 127: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو121

پاسیازنیمهشبگذشتهاستکهزنگبانویمبرایآخرینباربهصدادرمیآید.

ناگهاندستورمیدهد،»آتش!«ووقتیشومینهترقتروقمیکند،»چای!«

هنگامیکهباسماوربرمیگردم،قباللباسشرادرآوردهوباکمکزنسیاهدرلباسخوابتوریاشمیسرد.

بعدهایدیمیرود.

وانداخوابآلوددرحالکشوقوساندامزیبایشمیگوید،»خزهایخوابرابدهبهمن.«آنهاراازرویمبلبرمیدارمونگهشانمیدارمتااوآراموکاهالنهدرآستینهایشبلغزد.بعدخودش

رارویکوسنهایمبلمیاندازد.

»کفشهایمرادرآورودمپاییهایمخملراپایمکن.«

زانومیزنموکفشکوچکیراکهدربرابرممقاومتمیکندبهزورمیکشم.فریادمیزند،ـیادتمیدهم.«باشالقمرامیزندولیحاالدیگر »یاال!زودباش!داریآزارممیدهی!فقطبگذارـ

کفشدرآمدهاست!

وبازهمیکلگد،»حاالگمشو!«ــبعدمیتوانمبرومبخوابم.

***

را کنمخزهایش دادکمک دستور من به انتظار سالن در رفتم. مهمانی به او همراه امشببالبخندیمغرورانه،مطمئنازپیروزی،بهسالنچراغانیشدهواردشد.منهمباز درآورد؛بعدباافکارتاریکوماللآورمنتظرماندموشاهدگذرساعتازپسساعتبودم.گهگاهوقتیدرلحظهایبازمیماند،صدایموسیقیبهمنهممیرسید.چندپیشخدمتسعیکردندسرصحبترا

بامنبازکنند،اماخیلیزوددستبرداشتندچونمنفقطچندکلمهایتالیاییبلدبودم.

قتل به حسد متخاصمانهی حملهی با را واندا که میبینم خواب و میبرد خوابم سرانجامرساندهام.بهمرگمحکومشدهبودموخودمرامیدیدمکهرویتختهتازیانهمیخورم؛تبرافتاد،

آنرارویگردنماحساسمیکنم،ولیهنوززندهامــ

Page 128: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

122

Page 129: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو123

بعدجالدبهصورتمسیلیمیزند.

نه،جالدنیست؛خودوانداستکهخشمگینجلویمایستادهاستوخزهایشرامیخواهد.بالفاصلهپیشاوبرمیگردموکمکمیکنمخزهارابپوشد.

واقعالذتبخشاستپوشاندنخزبهزنیزیباودیدنواحساسکردناینکهچگونهگردنواندامباشکوهشدرخزهاینرمگرانبهامیآرمند،واوموهایمواجشراازروییقهاشبلندمیکند.وقتیموهارامیاندازدگرماینرموعطرخفیفبدنشهمچنانبهنوکموهایسمور

میچسبد.واینکافیاستتاآدمدیوانهشود!

***

راحتی نفس همنشینی. هیچ نه تئاتری، نه بود، کار در مهمانی نه که رسید روزی سرانجامکشیدم.واندادرسرسرانشستهبودوکتابمیخواندوظاهرافرمانینداشتبهمنبدهد.هنگاممیخورد، را آن تنهایی میآورم، شام برایش میکند. خلوت او عصرگاهی، نقرهای مه و غروب

بیآنکهیکنگاه،یککلمهوحتییکسیلیبرایمداشتهباشد.

آه!چقدرآرزودارمبهمنسیلیبزند.گریهاممیگیردوحسمیکنمآنقدرتحقیرمکردهاستکهدیگرحتیشکنجهیابدرفتاریبامنبرایشجالبنیست.

قبلازرفتنبهرختخواب،زنگبانومراصدامیزند.

از یکی باشم. تنها میترسم و دیدم وحشتناکی خوابهای دیشب میخوابی، اینجا »امشبکوسنهاراازرویمبلبردارورویپوستخرسزیرپایمبخواب.«

بعدازاینکهچراغهاراخاموشکرد،طوریکهفقطچراغکوچکیآویزانازسقفاتاقراروشنمیکرد،بهرختخوابرفت.»تکاننخورتابیدارمنکنی.«

طبقدستورشعملکردم،اماتادیروقتخوابمنبرد.زنخوشسیمارامیدیدم،زیباچونیکالههکهرویخزهایخوابتیرهاشبهپشتدرازکشیدهاست،دستهایشرازیرگردنشگذاشتهوموجیازمویسرخرویشانافتادهاست.باهرتکانکوچکشمیشنیدمکهسینهیباشکوهش

Page 130: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

124

درتنفسیمنظموعمیقباالوپایینمیرودوهمینکهتکانمیخوردبیدارمیشدمکهببینمآیابهمننیازیدارد.

امابهمننیازینداشت.

هیچکاریازمنخواستهنمیشد؛دیگربرایاومعناییبیشازیکچراغخوابیاهفتتیریکهزیربالشتشمیگذاردنداشتم.

از میکوشد که میشود بلند هرزه و مبتکر زنی مغز از اینها تمام آیا او؟ یا دیوانهام منخیالپردازیهایفراشهوانیمنفراتربرود؟یاآیااینزنواقعایکیازشخصیتهاینرونیاستکهازلهکردنآدمهامثلکرمزیرپایشلذتیشیطانیمیبردوافکارواحساساتوخواستهایشبیه

آنهادارد؟

چههاکهازسرنگذراندم!

وقتیباسینیقهوهکنارتختشزانوزدم،وانداناگهاندستشرارویشانهامگذاشتوچشمانشعمیقادرچشمانمغرقشد.

آرامگفت،»چهچشمانزیبایی،مخصوصاحاالکهرنجمیکشی.خیلیناراحتی؟«

سرخمکردموساکتماندم.

ناگهانشورمندانهفریادزد،»سورین،هنوزعاشقمهستی؟هنوزمیتوانیعاشقمباشی؟«

باچناننیروییمرابهخودشنزدیککردکهسینیقهوهواژگونشد،قوریوفنجانهارویزمینافتادندوقهوهرویفرشریخت.

بلندفریادزدم،»وانداــواندایمن،«واوراشورمندانهدرآغوشگرفتمودهانوصورتوسینهاشراغرقدربوسهکردم.

»شوربختیمناستکههرچهبیشتروبیشتربامنبدرفتاریمیکنی،هرچهبیشتربهمن

Page 131: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو125

خیانتمیکنی،دیوانهوارترعاشقتمیشوم.آه،منازدردوعشقوحسادتخواهممرد.«

واندالبخندبهلبجوابداد،»امامنکههنوزبهتوخیانتنکردهام،سورین.«

جوابدادم،»هنوزنکردهای؟واندا!اینقدرسنگدالنهمرادستنیانداز،مگرخودمنامهرابهشاهزادهندادمــ«

»البته،دعوتبهناهاربود.«

»ازوقتیدرفلورانسایم،توــ«

وانداجوابداد،»کامالبهتووفادارماندهام.بههرآنچهبرایممقدساستقسممیخورم.منفقطخواستمرویاهایترابرآوردهکنم،فقطبهخاطرتو.

گرچه،عاشقیهمبرایخودمخواهمگرفت،چوندرغیراینصورتفقطنصفراهرارفتهایمودرآخربهخاطراینکهبهقدرکافیباتوبیرحمنبودمسرزنشمخواهیکرد،بردهیزیبایعزیزم!ولیامروزدوبارهسورینمیشوی،تنهاکسیکهعاشقشهستم.لباسهایترادورنریختهام.اینجاتویکشواند.برووهمانطورکهدرتفرجگاهکارپاتیبودیلباسبپوش،مثلآنوقتهاکهخیلیفراموش درآغوشمراحت آه، فراموشکن؛ افتاده اتفاق تاکنون راکه بودیم.هرچیزی صمیمی

میکنی؛همهیرنجهایترابابوسهازبینمیبرم.«

شروعکردمثلبچههامهربانیکردنبامن،مرامیبوسیدونوازشمیکرد.درآخربالبخندیمحبتآمیزگفت،»حاالبروولباسبپوش،منهممیپوشم.کتخزمرابپوشم؟اوه،بله،میدانم،

حاالبجنب!«

بهموهایش بود؛ ایستاده اتاق قاقموسط از لباسساتنسفیدوکازابایکایی وقتیبرگشتمدرپودرسفیدزدهبودونیمتاجکوچکیازالماسرویپیشانیاشگذاشتهبود.یکدفعهبهشدتمرایادکاتریندومانداخت،ولیوقتزیادیبراییادآوردیبهمننمیداد.مرارویمبلکشاندودوساعتباهمخوشگذراندیم.دیگرآندلبرهوسبازعبوسنبود،بانوییکامالخوببود،معشوقهایمهربان.عکسهاوکتابهاییتازهنشانمدادوچنانباوضوح،هوشوذائقهیخوبیدربارهشان

Page 132: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

126

حرفمیزدکهازفرطخوشحالیبارهادستشراطرفلبهایمبردم.بعدازمنخواستچندشعرازلرمونتوفبرایشبخوانم،ووقتیداشتمسرتاپادراشتیاقمیسوختم،دستکوچکشراآرام

رویدستمگذاشتواطواریشیرینوچشمانیپرمهرپرسید،

»خوشحالی؟«

»هنوزنه.«

بعدرفتعقبوبهکوسنهاتکیهدادوکازابایکایشراآرامبازکرد.

امامنسریعسینهینیمهعریانشراباپوستقاقمپوشاندم.منومنکنانگفتم،»داریدیوانهاممیکنی.«

»بیا!«

پیشاپیشدرآغوششدرازکشیدهبودم،واوداشتمثلماربازبانشمرامیبوسید،تااینکهدوبارهنجواکرد،»خوشحالی؟«

گفتم،»بینهایت!«

زدزیرخنده،قهقههایچنانتیزوشیطانیکهتنمبهلرزهافتاد.

»توقبالبردهبودی،بازیچهیزنیزیبا،وحاالتصورکنکهآزادی،ایعاشقمن،ایابله!باکوچکتریناشارهیمندوبارهبردهمیشوی.زانوبزن!«

بهپایشافتادماماچشمممرددهنوزبهچشمانشخیرهماندهبود.

دستبهسینهنگاهمکردوگفت،»باورنمیکنی،حوصلهامسررفتهاستوتوهمینطوروقتمیگذرانی.اینطورنگاهمنکنــ«

لگدینثارمکرد.

Page 133: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو127

»تودقیقاهمانچیزیهستیکهمنمیخواهم،یکآدم،یکشئ،یکحیوانــ«

زنگرابهصدادرآورد.سهخدمتکارسیاهپوستآمدند.

»دستهایشراپشتشببندید.«

پایین بردند، باغ به مرا بکنند. را کارشان گذاشتم مقاومتی هیچ بی و ماندم زانوهایم رویتاکستانکوچکیکهروبهجنوببود.بینتاکهاذرتکاشتهشدهبودواینجاوآنجاچند

بوتهیخشکیدههمچنانسرپابودند.یکخیشهمگوشهایافتادهبود.

زنگیهامرابهتیرکیبستندوسرگرمفروکردنسنجاقسرهایطالییشانتویتنمشدند.ولیطولینکشیدکهوانداآمد،کالهقاقمبهسرودستدرجیب.دستوردادبازمکنندودستانمراپشتم

ببندند،یوغیدورگردنمبیاندازندومرابهخیشافسارکنند.

بعددیوهایسیاهاومرابهسمتصحراکشاندند.یکیخیشراهدایتمیکرد،آنیکیمراباطنابیمیکشید،سومیهمشالقممیزد،وونوسخزپوشکناریبهتماشاایستادهبود.

***

بیاور،امروز بعدوقتیداشتمشامراآمادهمیکردموانداگفت،»یکظرفدیگرهم روزمیخواهمباتوغذابخورم«،وهمینکهآمدمروبهرویشبنشینمگفت،»نه،اینجا،کنارمن.«

حسابیسرحالاست،باقاشقشبهمنسوپمیدهدوباچنگالشغذا،بعدمثلبچهگربهایبازیگوشسرشرارویمیزمیگذاردوعشوهگریمیکند.ازبختبدنگاهمبههایدیمیافتدکهبهجایمنغذاسرومیکندوشایدکمیبیشازحدلزومبهاوخیرهمیمانم.تازهحاالسیمایاروپاییوباالتنهیتندیسوارباشکوهشکهانگارازمرمرسیاهتراشیدهشدهنظرمراجلبمیکند.دیوسیاهمتوجهمیشودکهمجذوباوشدهامونیششبازمیشودودندانهایشرانشانمیدهد.

هنوزاتاقراترکنکردهکهوانداخشمگینازجامیپرد.

»چه!جرئتمیکنیجلویمنبهزندیگرینگاهکنی!حتماازاوبیشترازمنخوشتمیآید،اوحتیدیوآساترازمناست!«

Page 134: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

128

Page 135: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو129

Page 136: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

130

وحشتمیکنم؛تاحاالاورااینگونهندیدهام؛ناگهانرنگشمیپردولبهایشسفیدمیشوندوسرتاپابهلرزهمیافتد.ونوسخزپوشبهبردهاشحسادتمیکندــشالقراازقالبشمیقاپدومیزندتویصورتم؛بعدخدمتکارهایسیاهشراصدامیکندتامراببندندوبهزیرزمینببرندو

تویسردابتاریکونموربیاندازندکهسلولیواقعیاست.

بعدقفلدرصدامیکند،چفتهابستهمیشوند،کلیدیدرقفلمیچرخد.منیکزندانیام،یکزندانیمدفون.

***

نمیدانمچندوقتاستکهاینجادرازکشیدهامومثلگوسالهایقبلازذبح،رویکپهایکاهترافتادهام،بدوننور،بیغذا،بیآب،بیخوابــبعیدنیستبگذاردازگرسنگیهالکشوماگرقبلازآنازسرمایخنزدهباشم.دارممیلرزم.یاشایدتبدارم؟اعترافمیکنمکهداردازاین

زنبدممیآید.

***

باریکهایقرمزمثلخونرویزمینجاریمیشود،نوریاستکهازالیدریکهحاالبازشدهبهداخلمیتابد.

واندا،پیچیدهدرخزسمورومشعلبهدست،دردرگاهظاهرمیشود.

میپرسد،»هنوززندهای؟«

باصداییضعیفوگرفتهجوابمیدهم،»آمدهایمرابکشی؟«

پایش روی را سرم و میزند زانو کنارم میرساند، من به را خودش سریع گام دو با واندامیگذارد.»بیماری؟چشمهایتچقدرسرخشده،دوستمداری؟منمیخواهمعاشقمباشی.«

دشنهیکوتاهیراجلومیآورد.تالبهاشجلویچشمانمبرقمیزند،عقبمیکشم.واقعافکرمیکنممیخواهدمرابکشد.ولیمیخنددوطنابهاییکهدورمپیچیدهشدهبودرامیبرد.

***

Page 137: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو131

هرروزعصربعدازشامصدایممیزندتابرایشکتاببخوانمواودربارهیمسائلوموضوعهایمختلفوجالببامنبحثمیکند.اینوقتهاانگارآدمدیگریشدهاست.انگارازتوحشیکهدرقبالمنبهخرجدادهوازبیرحمیایکهبرمنرواداشتهشرمگیناست.لطافتیتأثیرگذارتماموجودشراتغییرمیدهد،وهنگامشببخیر،بهمندستمیدهد،نیروییفراانسانیازعشقونیکیدرچشمانشموجمیزند،طوریکهاشکمانرادرمیآوردوباعثمیشودتماممصائبزندگیو

دهشتهایمرگرافراموشکنیم.

***

برایشمانولسکومیخوانم.ربطشبهمارااحساسمیکندگرچهکلمهایبرزباننمیآورد،اماگهگاهلبخندیمیزندتااینکهسرانجامکتابکوچکرامیبندد.

»دیگرنمیخواهیدبخوانیدبانو؟«

»امروزنه.امروزخودمانمانولسکورابازیمیکنیم.قرارمالقاتیدرکاسکینادارم،وتو،شوالیهیعزیزم،همراهممیآیی؛میدانمکهاینکارراخواهیکرد،نه؟«

»شمادستوردهید.«

بلند بعد میکنم.« توخواهش از نمیدهم، دستور تو »به میگوید، مقاومتناپذیر افسونی بامیشود،دستهایشرارویشانههایممیگذاردونگاهممیکند.

فریادمیزند،»اینچشمها!عاشقتوام،سورین،نمیدانیچقدرعاشقتهستم!«

باتلخیجوابدادم،»میدانم!آنقدرکهباکسدیگریقرارمالقاتگذاشتهاید.«

بانشاطجوابداد،»اینکاررافقطبرایآزارتوانجاممیدهم.منبایدهواخواهانیداشتهتاتوراازدستندهم.هرگزنمیخواهمتوراازدستبدهم،بههیچوجه،چونعاشقتو باشم

هستم،فقطتو.«

شورمندانهبهلبهایمچسبید.

Page 138: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

132

»آه!ایکاشمیتوانستمتماموجودمرادربوسهایبهتوارزانیکنمــولیــخبحاالبیا.«

ازسرسرا تند بعد بهسرگذاشت. تیرهای باشلیک۵۶ لغزیدو درکتمخملمشکیسادهایگذشتوسوارکالسکهشد.

بهکالسکهرانکههاجوواجماندهبود،گفت،»گرگورکالسکهرامیراند.«

ازصندلیرانندهباالرفتموخشمگینبهاسبهاشالقزدم.

درکاسکینا،واندادرجاییکهجادهیاصلیبهمسیرپربرگیپیچمیخورد،پیادهشد.شببود،تنهاچندستارهمیانابرهایخاکستریکهازپهنهیآسمانعبورمیکردندسوسومیزدند.مردیایستادهبودوموجهایزردراتماشامیکرد.واندا باکتیسیاهوکالهیراهزنیدرساحلآرنوبهسرعتازمیانبوتهزارگذشتوبهشانهیآنمردزد.دیدمکهاوبرگشتودستواندارا

گرفتــبعدپشتدیوارسبزناپدیدشدند.

دقایقیعذابآور.باالخرهخشخشیدربوتههاشنیدهشد،آنهاداشتندبرمیگشتند.

مردوانداراتاکالسکههمراهیکرد.نورفانوسکاملوخشنرویصورتبینهایتجوان،لطیفوجذابیکهتابهحالندیدهبودممیتابیدوبهفرهایطالییوبلندموهایاومیپیچید.

واندادستشراجلومیآوردتامردبااحترامیبسیارآنراببوسد،بعدبهمناشارهمیکندوبالفاصلهکالسکهدرراستایدیوارپربرگیکهمثلجداریسبزوبلنددنبالرودخانهمیرود،به

پروازدرمیآید.

زنگدرباغبهصدادرمیآید.چهرهایآشناست.همانمردازکاسکینا.

بهفرانسویپرسیدم،»بگویمچهکسیآمده؟«شرمگینسرتکانداد.

خجوالنهپرسید،»احیاناکمیآلمانیمیفهمید؟«

»بله،اسمتان،لطفا.«

Page 139: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو133

کاسکینا اهل آلمانی نقاش بگویید بانویتان به ندارم. اسمی هنوز »اوه! داد، شرمگینجواباینجاستومایلاستــولیخودشانپیداشانشد.«

واندارویایوانآمدهبودوبهغریبهسرتکانداد.

روبهمنصدازد،»گرگورجنابرابهداخلراهنماییکن!«

پلههارابهنقاشنشاندادم.

»خواهشمیکنم،خودمراهراپیدامیکنم،ممنون،خیلیممنون.«

ازپلههاباالدوید.منپایینماندموباافسوسیعمیقبهآلمانیبیچارهنگاهمیکردم.

ونوسخزپوشباکمندسرخموهایشجاننقاشآلمانیرابهدامانداختهاست.اوونوسرانقاشیخواهدکردودیوانهخواهدشد.

***

یکروززمستانیآفتابیاست.لرزشیطالییرویدستهیبرگهایدرختانومرغزارسبزاست.کاملیاهایپایینایوانباغنچههایانبوهشکوهمندشانمیدرخشند.واندادرسرسرانشستهحالت به را دستانش است، ایستاده روبهرویش آلمانی نقاش درحالیکه میکند، طراحی و استعبادتگرهکردهوبهاونگاهمیکند.نه،بهرخسارشنگاهمیکندوکامالمجذوبومسحور

آنشدهاست.

ولیواندااورانمیبیند،منراهمنمیبیندکهبیلبهدستصرفارویگلزارگشتمیزنمتاشایداوراببینموصمیمیتشرااحساسکنمکهتأثیریچونشعر،چونموسیقیبرمنمیگذارد.

***

سرسرا بهطرف میخرم. جان به را منخطرش ولی کارخطرناکیست، است. رفته نقاشمیروم،خیلینزدیکمیشوموازواندامیپرسم،»بانو،عاشقنقاششدهاید؟«

Page 140: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

134

Page 141: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو135

بیهیچخشمینگاهممیکند،سرتکانمیدهدودرآخرحتیلبخندمیزند.

جوابمیدهد،»دلمبرایشمیسوزد،ولیعاشقشنیستم.عاشقهیچکسینیستم.قبالعاشقتوبودم،مشتاقانهتر،شورمندانهتروعمیقترازآنکهتابهحالعاشقکسیباشم،ولیحاالحتیدیگر

توراهمدوستندارم،قلبمخالیومردهاست،واینغمگینممیکند.«

خیلیجاخوردموفریادزدم،»واندا!«

ادامهداد،»خیلیزودتوهمدیگرعاشقمنخواهیبود،ومنآزادیاترابهتوپسخواهمداد.«

منکهسختمسخرتعصبعشقیبودمکهپیوستهبرایممهلکبود،فریادزدم،»پستمامزندگیامبردهاتخواهمماند،تورامیپرستموتاابدمیپرستم.«

وانداباکیفیعجیبنگاهمکردوگفت،»خوبفکرهایترابکن.تورابینهایتدوستداشتموبهتوظلمکردمتارویایترابرآوردهکنم.حاالچیزیازآناحساسشیرین،مثلهمدردیآتشین،هنوزدرسینهاممیلرزد.وقتیآنهمازبینبرود،کسیچهمیداند؟شایدآنوقتآزادتکنم.شایدباتوواقعابیرحم،ظالموحتیسنگدلشومدرحالیکهبیتفاوتموکسدیگریرادوستدارم،شایدلذتیشیطانیازآزاردادنمردیببرمکهمرامیپرستدومیستاید.شایدکیفکنماز

اینکهببینمازعشقمنمیمیرد.خوبفکرهایترابکن.«

منبرافروختهازتبجوابدادم،»مدتهاستکهبهتماماینهافکرکردهام.بیتونمیتوانمباشم،نمیتوانمزندگیکنم؛میمیرماگرآزادمکنی؛بگذاربردهاتبمانم،مرابکشولیازخودت

نران.«

جوابداد،»بسیارخب،بردهامباش،ولیفراموشنکنکهدیگردوستتندارموعشقتبرایمارزشیبیشترازعشقیکسگندارد،وسگهالگدمیخورند.«

***

Page 142: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

136

امروزبهدیدنونوسمدیچیرفتم.

هنوزخیلیزودبودواتاقهشتضلعی۵۷کوچکمثلعبادتگاهمملوازسایهروشنبود؛ومنبادستهایگرهکردهغرقدرعشقیعمیقدربرابرصنمخویشساکتایستادهبودم.

ولیخیلیطولنکشید.

بهآنبدن بودمو پیشاپیشزانوزده انگلیسی.ومن نهحتییک نبود، هیچکسدرسرسراباچشمان منزهشهوانی بهآنچهرهی بهآنسینههایشکوفا، بودم، دلفریبخیرهشده باریک

نیمهبازش،بهفرهایعطرآگینیکهانگارشاخهایکوچکدوطرفپیشانیراپنهانمیکردند.

***

صدایزنگبانو.

نیمروزاست.ولیاوهنوزدررختخواباستودستانشراپشتگردنشانداختهاست.

میگوید،»میخواهمحمامبگیرموتوبهکارهایممیرسی.درراببند!«

اطاعتمیکنم.

»حاالبروطبقهیپایینومطمئنشوکهدرپایینهمقفلاست.«

ازپلکانپیچدرپیچیکهازاتاقاوبهحماممیرودپایینرفتم؛پاهایمسستشدومجبورشدمبهنردهیآهنیتکیهدهم.بعدازاینکهمطمئنشدمدرمنتهیبهسرسراودرباغقفلاست،برگشتم.وانداباموهایباز،درخزمخملسبز،رویتختنشستهبود.باحرکتتندشفهمیدمفقطخزبهتندارد.تنملرزید،نمیدانمچرا؟مثلآدممحکومبهمرگیبودمکهمیداندداردپایدارمیرودو

بادیدندارشروعمیکندبهلرزیدن.

»بیاگرگور،مرادررویدستانتبگیر.«

»چه؟بانویمن؟«

Page 143: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو137

»بایدمراحملکنی،نمیفهمی؟«

اورابلندکردمورویبازوانمگذاشتم،واوهمدستانشرادورگردنمانداخت.درحالیکهآراموقدمبهقدماوراازپلههاپایینمیبردم،گهگاهموهایشبهگونهاممیمالیدوپایشبهزانویم

میخورد.زیراینباردلنشینمیلرزیدموحسمیکردمهرلحظهممکناستفروبشکنم.

حمامتاالرگردبلندوپهنیداشتکهنورآرامونرمیازباالیشیشهیگنبدقرمزرنگشبهداخلمیتابید.دونخلبرگهایپهنشانرامثلسقفیبرفرازتختیازکوسنهایمخملیگستردهبودندکهازآنجاپلههایپوشیدهباقالیهایترکبهوانمرمرسفیدیمیرسیدندکهدرمرکز

قرارداشت.

وقتیاورارویتختگذاشتم،گفت،»یکروبانسبزطبقهیباالرویمیزآرایشماست،بروآنرابیاور،وشالقراهم.«

سریعرفتمباالودوبارهبرگشتم،زانوزدموهردورادردستانبانویمگذاشتمکهسپسازمنخواستگرهبزرگیبهموهایپفکردهیسنگینشبزنموآنراباروبانسبزببندم.بعدحمامراآمادهکردمــخیلیناشیانه،چوندستوپایمبهفرمانمنبود.زنخوشسیمارویکوسنهایسرخلمیدهبودومنهرچندوقتیکبارتماشایشمیکردمکهگاهوبیگاه،اینجاوآنجا،میانخزتیرهمیدرخشید.نیروییمغناطیسیمراجذبخودمیکردکهازدستمخارجبودــوباهرنگاهاحساسمیکردمکهشهوتوهوستماماملهمازچیزهاییستکهنیمهپنهانوهشیارانهدرمعرضدیدقرارگرفتهبودند،وآنراواضحتراحساسکردموقتیوانحمامباالخرهپرشدووانداشنل

خزشرابایکحرکتکنارانداختوهمچونالههرویسکودربرابرمایستاد.

آنلحظه،درزیباییحجاببرکشیدهاش،چنانمقدس،چنانمنزهبهنظرمآمدکهجلویشزانوزدمومؤمنانهلبانمرابرپایشفشردم.

جانمکهاندکیقبلباامواجیچنینوحشیپرتالطمشدهبود،ناگهانکامالآرامگرفت،وحاالوانداهمدیگرهیچشقاوتیبهمننشاننمیداد.

آرامازپلههاپایینرفت،ومنتوانستمدرلذتیکهذرهایعذابیاحسرتدرخودنداشت،

Page 144: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

138

سیرتماشایشکنم.میدیدمکهدرونآببلورینفرومیرفتوباالمیآمد،وموجهایکوچکیکهایجادمیکردعاشقانهدورشبازیمیکردند.

حقبازیباشناسنیهیلیست۵۸ماستوقتیمیگوید:سیبیواقعیزیباترازسیبینقاشیشدهاست،وزنیزندهزیباترازونوسیسنگی.

وهنگامیکهازوانبیرونآمدوقطرههاینقرهایونورگلگونازبدنشفرومیچکیدــازجذبهایخاموشسرشارشدم.اورامیانمالفههایکتانپیچیدموبدنباشکوهشراخشککردم.وشعفیآرامدردرونمجاخوشکردوقتییکپایشرارویمن،انگاررویزیرپاییاش،گذاشتودرشنلمخملیبزرگشرویکوسنهاآرمید.خزنرمسمورهرزهدرانهرویبدنمرمرینشغنود.دستچپشکهچونقوییخوابیدهبهآنتکیهدادهبود،درخزسیاهآستینقرارداشت،درحالیکه

دستدیگرسبکسرانهباشالقبازیمیکرد.

تصادفانگاهمبهآینهیبزرگرویدیوارروبهروافتادوبانگبرآوردم،چراکههردویمارادرقابطالییاشانگاردریکتابلومیدیدم.آنتابلوچنانحیرتآورزیبابود،چنانعجیبو

خیالانگیزکهفکرمحوشدنبخارمانندخطوطورنگهایشاندوهیژرفبرجانمنهاد.

وانداپرسید،»چهشده؟«

بهآینهاشارهکردم.

گفت،»آه،واقعازیباست.چهبدکهنمیشوداینلحظهراثبتکرد.«

پرسیدم،»چراکهنه؟آیاهرهنرمندی،حتیمشهورترینهنرمند،بهخودنخواهدبالیداگربگذاریتوراباقلمویشنامیراکند؟«

درحالیکههمچنانمشتاقانهنگاهشمیکردمادامهدادم،»هولناکاستاینترکیبشکوهمندچهره،اینچشمانرازآلودباآتشسبزفامش،اینمویدیوآسا،اینبدنباشکوه،وفکرنابودیاش،فکرمرگشمرابهدهشتدچارمیکند.امادستهنرمندتوراازآننجاتخواهدداد.تونبایدمثلمابرایهمیشهوتاابدنابودشویبیآنکهردیازخودبرجایگذاری.تصویرتوبایدزنده

بماند،حتیوقتیخودتدیرزمانیبهخاکفروغلتیدهای؛زیباییاتبایدبرمرگغلبهکند!«

Page 145: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو139

واندالبخندزد.

گفت،»چهحیفکهایتالیایامروزتیسیانیارافائلندارد،ولیشایدعشقبتواندجبراننبوغرابکند،کسیچهمیداند؟شایدآلمانیکوچولویمانــ«وبهفکرفرورفت.

»بله،اومیتواندمرارانقاشیکند،ومنکاریمیکنمکهآمور،خدایعشق،رنگهایشراترکیبکند.«

***

نقاشجوانکارگاهشرادرویالیواندابهراهانداخت؛اوبهتمامیدچاروانداشدهاست.اوتازگینقاشییکمریمراشروعکردهاست،مریمیسرخمویوسبزچشم!فقطایدهآلیسمیکآلمانیمیتوانداینزناصیلراالگویباکرگیقراردهد.مردکبیچارهواقعاخربزرگتریازمناست.بدبختیماایناستکهتیتانیا۵۹خیلیزودازگوشهایخرمانخبردارشد.حاالسخرهگرانهبهمامیخندد،وچهخندهای!قهقههیتحقیرآمیزوخوشآهنگشرادرکارگاهمیشنومدرحالیکه

مملوازحسادتزیرپنجرهیبازگوشایستادهام.

دوبارهخندیدوفریادزد،»دیوانهشدهای؟ــآه!باورکردنینیست،مندرمقاممادر خدا!صبرکن!نقاشیدیگریازخودمنشانتمیدهم،کهخودمآنراکشیدهاموتوبایدازرویآنبکشی.«

سرشباموهاییشعلهوردرآفتاب،پشتپنجرهظاهرشد.

»گرگور!«

باعجلهازپلههاباالرفتم،ازسرسراگذشتموواردکارگاهشدم.

وانداباشتابدستورداد،»حمامرانشانشبده.«

چندلحظهبعدوانداواردشد،شالقبهدست،درحالیکهچیزیجزخزسموربهتننداشت،ازپلههاپایینرفتوهمچونبارقبلرویکوسنهایمخملیدرازکشید.پایینپایشنشستمواویکپایشرارویمگذاشتوبادستراستشباشالقبازیمیکرد.گفت،»بهمننگاهکن،آننگاه

عمیقومتعصبــبله،همینطور.«

Page 146: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

140

نقاشبدجوررنگباختهبود.اوصحنهراباچشمانزیبایآبیرویاییاشمیبلعید؛لبانشازهمگشودهشدولیاللماند.

وانداپرسید،»خب،نظرتدربارهیایننقاشیچیست؟«

آلمانیگفت،»بلهــمیخواهمشماراهمینطورنقاشیکنم.«اماحرفشبهواقعکالمنبود،بلکهمویهایشیوابود،نالهییکجانبیماردرحالاحتضار.

***

طرحزغالینقاشیتمامشدهاست؛سرواعضایبدنرنگشدهاند.چهرهیشیطانیاشدرچندضربهیپررنگپیشاپیشقابلرؤیتاست،درچشمانسبزشزندگیمیدرخشد.

واندادستهایشرارویسینهاشگرهمیکندوجلویبوممیایستد.

نقاشدوبارهچونمردهایرنگباختهتوضیحمیدهد،»ایننقاشی،مانندبسیاریازنمونههایمکتبونیزی،درآنواحدهمیکپرترهاستوهمداستانیراروایتمیکند.«

وانداپرسید،»وچهاسمیرویشمیگذارید؟اوه،چهشده؟حالتانخوبنیست؟«

آلمانیدرحالیکهباچشمهایشزیبایخزپوشرامیبلعید،جوابداد،»ببخشید،ولیبیاییددربارهینقاشیحرفبزنیم.«

»بله،بیاییددربارهینقاشیحرفبزنیم.«

»بهگمانمالههیعشقبهخاطرانسانمیراازکوهالمپپایینآمد.وچوندراینجهانمدرندر را پاهایش و سنگین بزرگ درخز را بدنشکوهمندش میخواهد است، همیشهسردش مابردهاش رانهایمعشوقشگرمنگهدارد.زنمستبدزیباییراتصورمیکنمکهوقتیازبوسیدنخستهمیشود،اوراتازیانهمیزند،وهرچهاورابیشترزیرپالگدمیکند،بردهدیوانهوارتراو

رادوستمیدارد.وبههمینخاطرتابلوراونوسخزپوشمینامم.«

***

Page 147: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو141

Page 148: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

142

نقاشآرامنقاشیمیکندولیشوروحرارتشهرچهتندترمیشود.میترسمسرانجامدستبهخودکشیبزند.واندابااوبازیمیکندوچیستانهاییبرایشطرحمیکندکهاونمیتواندحلشان

کندواحساسمیکندخونازبدنشجاریمیشودــولیاینمایهیسرگرمیوانداست.

درحالیکهواندادربرابرنقاشنشستهاست،شکالتمیخوردوباپوستشگلولههایکوچکدرستمیکندوسمتاوپرتابمیکند.

نقاشگفت،»خوشحالمکهاینقدرسرحالاید،ولیچهرهتانحالتیکهبراینقاشیالزمدارمراازدستدادهاست.«

واندالبخندبهلبجوابداد،»بگذاریدببینم،حالتیکهبراینقاشیالزمدارید...«

برخاستومراشالقزد.نقاشمبهوتنگاهشکردوتعجبیکودکانهآمیختهباانزجاروتحسینبرچهرهاشنشست.

وقتیداشتشالقممیزد،آنحالتبیرحموتحقیرآمیزیکهمرامسحوروسرمستمیکنددرچهرهیواندابیشترشد.

فریادزد،»حالتیکهبراینقاشیالزمداریدهمیناست؟«نقاشگیجومنگدربرابراشعهیسردچشمانواندا،نگاهشرابهزیرانداخت.

منومنکنانگفت،»همینحالتــولیاکنوننمیتوانمنقاشیکنمــ«

وانداتحقیرآمیزگفت،»چهگفتید؟میتوانمکمکتانکنم؟«

آلمانیکهانگاردیوانهشدهباشد،فریادزد،»بلهــمراهمشالقبزنید.«

وانداشانههایشراباالانداختوجوابداد،»اوه،باکمالمیل!ولیاگرقرارباشدشماراهمشالقبزنممیخواهماینکارراباجدیتتمامانجامدهم.«

نقاشفریادزد،»تاحدمرگشالقمبزنید.«

Page 149: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو143

واندالبخندزنانپرسید،»پسمیگذاریددستوپایتانراببندم؟«

نالهکنانگفت،»بلهــ«

واندالحظهایاتاقراترککردوباطناببرگشت.

باکنایهگفت،»خبــهنوزجرئتکافیداریدخودتانرا،چهشماراخوشآیدچهنه،بهدستمستبدزیبارو،ونوسخزپوشبسپارید؟«

نقاشباصدایدلمردهایجوابداد،»بله،مراببندید.«واندادستهاینقاشراپشتشبستوطنابیدوربازوانشوطنابدیگریرادورتنشپیچیدواورابهمیلههایپنجرهبست.بعدآستین

خزشراباالزد،شالقراقاپیدومقابلنقاشایستاد.

اینصحنهجذابیتدلخراشیدرنظرمداشتکهقادربهتوصیفآننیستم.حسمیکردمقلبمتندمیزندوقتیمیدیدمواندالبخندبهلبدستشرابرایاولینضربهعقبمیبردوتازیانهدرهواسوتمیکشد.نقاشزیراینضربهکمیچهرهدرهمکشید.بعدواندا،بادهاننیمهبازودندانهاییکهبینلبهایسرخشبرقمیزدند،بارانضربههارایکیپسازدیگریبراوفرودآورد،تااینکه

سرانجامبهنظررسیدنقاشباچشمانآبیورقتانگیزشطلبرحممیکند.قابلتوصیفنبود.

***

حاالتنهادرمقابلنقاشنشستهاست.نقاشداردرویسرشکارمیکند.

واندامرابهاتاقکناریپشتپردهیسنگینفرستادهتادیدهنشومولیبتوانمهمهچیزراببینم.

اکنونچهقصدیدارد؟

داردشکنجهی شاید یا باشد، دیوانهاشکردهکهخیالشجمع آنقدر نقاشمیترسد؟ از آیاتازهایبرایمترتیبمیدهد؟

زانوهایممیلرزند.

Page 150: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

144

از کلمهای نتوانم تا است آورده پایین را صدایش نقاش میزنند. حرف هم با دارند آنهاحرفهایشرابفهممووانداهمبههمانشکلجوابمیدهد.اینیعنیچه؟توافقیبینشاندر

کاراست؟

وحشتناکرنجمیکشم،قلبمداردمنفجرمیشود.

نقاشجلویواندازانومیزند،اورادرآغوشمیگیردوسرشرارویسینهیاومیفشارد،ووانداهمــدراوجبیعاطفگیــمیخنددــوحاالمیشنومکهباصدایبلندمیگوید:

»آه!دوبارهتازیانهمیخواهی.«

نداری؟نمیتوانیعشقبورزی؟حتی الهه!مگرقلبدرسینه آلمانیدادمیزند،»ایزن!ایاشتیاقیعنیچه،نمیتوانیتصورکنیکهچهسانرنج نمیدانیعشقورزیدن،سوختنازشورو

میکشم؟بهمنرحمنداری؟«

واندامغرورانهوریشخندزنانجوابداد،»خیر!ولیتازیانهدارم.«

تازیانهراازجیبکتخزشدرآوردوبادستهاشزدتویصورتنقاش.نقاشبلندشدوچندقدمعقبکشید.

واندابالحنیبیتفاوتپرسید،»حاالحاضریدوبارهنقاشیکنی؟«اوجوابندادولیدوبارهسمتسهپایهرفتوقلممووپالتشرابرداشت.

نقاشیحیرتآورشدهاست.یکپرترهاست،باشباهتیبینظیر،وانگاریکایدهآلرابهتصویرمیکشد،چونرنگهابسیارقوی،بسیاراعجابانگیزوبسیارشیطانیاند.

نقاشتمامرنجهایش،تمامستایشونفرینشرادرایننقاشیگنجاندهاست.

***

Page 151: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو145

Page 152: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

146

حاالداردمرانقاشیمیکند؛هرروزچندساعتباهمتنهاییم.امروزناگهانباصدایلرزانشروبهمنکردوگفت:

»شماعاشقاینزنهستید؟«

»بله.«

چشمانشپرازاشکشد،»منهمعاشقاوهستم.«لحظهایساکتماندوبعدبهنقاشیادامهداد.

باخودزمزمهکرد،»آنجادرآلمانکوهیداریمکهاودرآنسکونتدارد.اویکدیواست.«

نقاشیتمامشده.واندا،سخاوتمندانهچونشهبانوهااصرارداردبهاودستمزدبپردازد.

نقاشبالبخندیرنجورپیشنهادشراردکردوگفت،»اوه،قبالپرداختکردهاید.«

قبلازرفتنشمخفیانهکتابمجموعهآثارشرابازکردوگذاشتنگاهکنم.یکهخوردم.سروانداطورینگاهممیکردکهانگارازداخلآینهبودوواقعازنده.

نقاشگفت،»اینراباخودممیبرم؛اینمالمناست،اونمیتواندآنراازمنبگیرد.آنراباخوندلبهدستآوردهام.«

***

وانداامروزبهمنگفت،»واقعابراینقاشبیچارهمتأسفم،بهسانمننجابتداشتن،مسخرهاست.قبولنداری؟«

جرئتنکردمجواببدهم.

»اوه،فراموشکردمکهدارمبابردهامحرفمیزنم؛بهکمیهوایتازهنیازدارم،میخواهمازاینموضوعمنحرفشوم،میخواهمفراموشکنم.«

»کالسکه،زود!«

***

Page 153: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو147

یکلباستازهیشگفتانگیز:نیمچکمههایروسیازمخملبنفشآبیبالبهدوزیقاقم،ودامنیازهمانجنس،مزینبهنوارهایباریکوروبانهایخز،رویشکتچسبانیکهشکوهمندانهباقاقمدرزدوزیولبهدوزیشدهاست،آذینسرکالهبلندیازقاقمبهسبککاتریندوماستبادستهپریکوچککهباگیرهیالماسینگهداشتهشدهاست،موهایسرخشریختهپشتسرش.سوارصندلیکالسکهرانمیشودوافسارراخودشبهدستمیگیرد؛منهمصندلیعقبمینشینم.ببین

چطوربهاسبهاتازیانهمیزند!کالسکهدیوانهواربهپروازدرمیآید.

او امروز شد. خواهد موفق هم کامال و کند برپا جنبوجوشی دارد قصد امروز ظاهرامادهشیرکاسکیناست.مردمازکالسکههایشانبرایاوسرتکانمیدهند؛عابراندستهدستهجمعمیشوندتادربارهیاوحرفبزنند.اوامابههیچکستوجهنمیکند،مگراینکهگهگاهدرجواب

احوالپرسیهاینجیبزادگانمسنسریتکاندهد.

ناگهانمردیجوانسواربراسبچموشسیاهبهسرعتازکنارمانمیگذرد.بهمحضدیدنواندا،اسبرانگهمیداردواورابهراهرفتنوامیدارد.وقتیخیلینزدیکمیشود،کامالمیایستدومیگذاردواندابگذرد.ووانداهماورامیبیندــشیرومادهشیرچشمبهچشممیشوند.واندادیوانهوارازکنارشردمیشودولینمیتواندخودراازنیرویجادویینگاهاورهاکند،وسر

برمیگرداند.

قلبممیایستدوقتینگاهنیمهمتعجبونیمهمسحوریرامیبینمکهوانداباآناورامیبلعد،امااولیاقتشرادارد.

اوواقعامردزیباییاست.نه،بیشازآن،مردیستکهمانندشراهرگزبینآدمیانندیدهام.با پوالدین، اما و باریک استخوانبندی همان با است، مهتابگون و خورده تراش مرمر از اوهمانصورتوهمانفرهایپرپیچوتاب.صورتبیریشاشاوراعجیبزیباجلوهمیدهد.اگرکفلهایشبهاینباریکینبود،فکرمیکردیزناست.حالتعجیبدوردهانولبشیرمانندشکهدندانهایزیرینرااندکینمایانمیکند،لمحهایدرخشندهازشقاوترابهچهرهیزیبایش

میبخشدــ

آپولونیکهپوستمارسواس۶۰رامیکند.

Page 154: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

148

چکمههایسیاهبلند،شلوارچسبانسفیدچرمی،کتخزکوتاهمشکی،ازنوعیکهشوالیههایایتالیاییمیپوشند،آراستهبهپوستقرهکلوبندهایبسیار،بهتندارد؛رویدستهموهایسیاهش

منگولهایسرخآویزاناست.

حاالاروسمردانهرامیفهممودرشگفتمکهسقراطچگونهدربرابرآلکیبیادسپاکدامنیخودراحفظکرد.

***

تابهحالمادهشیرمرااینقدرهیجانزدهندیدهبودم.گونههایشهنوززبانهمیکشیدوقتیازکالسکهرویپلکانجلویایوانشپرید.باعجلهازپلههاباالرفتوشهواراشارهکرددنبالشبروم.

اتاقباالوپایینمیرفت،باچنانشتابیشروعکردبهحرفزدنکهبه باگامهایبلنددروحشتافتادم.

»پیدامیکنیکهآنمرددرکاسکیناچهکسیبود،همینامروز،فوراــ«

»اوه،چهمردی!اورادیدی؟نظرتچیست؟چیزیبگو؟«

دلخورجوابدادم،»مردزیباییست.«

مکثکردودرحالیکهبهصندلیتکیهداد،گفت،»آنقدرزیباستکهنفسمبندمیآید.«

گردابی در دوباره تخیلم است.« گذاشته شما روی تأثیری چه میکنم »درک دادم، جوابخروشانمراباخودبرد.

»منهمقالبتهیکردم،ومیتوانمتصورکنمــ«

بلندبلندخندیدوگفت،»میتوانیتصورکنیکهعاشقمناستواوبهتوتازیانهمیزندوتوهمازشکنجهشدنبهدستاولذتمیبری.«

»حاالبرو.«

***

Page 155: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو149

Page 156: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

150

قبلازغروب،اطالعاتمطلوبرابهدستآوردهبودم.

لباسبهتنداشت.رویکاناپهلمدادهبود،صورتشرازیر وقتیبرگشتموانداهنوزکامالدستانشپنهانکردهبود،موهایشمثلیالسرخمادهشیرمشوشبود.

باآرامشعجیبیپرسید،»اسمشچیست؟«

»الکسیسپاپادوپولیس.«

»پسیونانیست.«

سرجنباندنم.

»خیلیجواناست؟«

علیه کاندیا۶۱ در بیخداست. و خوانده درس پاریس در میگویند شما. از بزرگتر »کمیترکهاجنگیدهاستوآنجاهمانقدربهنفرتنژادیوبیرحمیمشهوربودهکهبهشجاعت

ودلیری.«

باچشمانیدرخشندهگفت،»پسرویهمرفتهیکمرداست.«

ادامهدادم،»درحالحاضردرفلورانسزندگیمیکند،میگویندکهخیلیثروتمنداستــ«

تندوسریعحرفمراقطعکرد،»راجعبهاینازتوسؤالنکردم.اینمردخطرناکاست.ازاونمیترسی؟منمیترسم.همسردارد؟«

»خیر.«

»معشوقه؟«

»خیر.«

»بهچهتئاترهاییمیرود؟«

Page 157: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو151

»امشببهتئاترنیکولینی،کهویرجینیامارینیوسالوینینابغهدرآنبازیمیکنند؛بزرگترینهنرمندانزندهیایتالیاوشایداروپا.«

دستورداد،»یکبلیتبگیرــفورا!«

»ولیبانوــ«

»میخواهیطعمتازیانهرابچشی؟«

***

وقتیدوربیناپراوبرگهینمایشرارویلبهیلژشگذاشتموزیرپاییراتنظیمکردمگفت،»میتوانیپایینمنتظرمبمانی.«

نیافتمــنه،خشم تاازخشموحسادت بهدیوارتکیهدهم حاالآنجامنتظرمومجبورمکلمهیمناسبینیست.هراسیمهلک.

واندارادرلژشمیدیدمکهلباسیازموهرآبیبهتندارد،باشنلبزرگیازقاقمدورشانههایعریانش؛اوهمروبهرویشنشستهبود.میدیدمکههمدیگرراباچشمهایشانمیبلعند.امشببرایهردویآنهاصحنه،پمالیگولدینی،سالوینی،مارینی،جمعیتوحتیتمامجهانوجودنداشتند.

ومنــمندرآنلحظهچهبودم؟ــ

***

امروزبهمجلسرقصسفیریونانمیرود.یعنیمیداندکهاوراآنجاخواهددید؟

درهرحالطوریلباسپوشیدکهانگارمیدانست.پیراهنیازحریرسنگینسبزدریاییتنالهیاشراقالبگرفتهوبازوانوگردنشراعریانگذاشتهاست.درموهایشکهشکلگرهایشعلهورداشتند،یکنیلوفرآبیسفیدغنچهکردهکهازمیانشبرگنیهاپیچیدهدرچندنوارشلرویگردنشافتادهاست.هیچردیازهیجان،ازرعشهیتبداردراودیدهنمیشود.آراماست،آنقدرآرامکهخونمرامنجمدمیکندوقلبمزیرنیمنگاهشیخمیزند.آرام،باشکوهیماللزدهو

Page 158: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

152

تنآساازپلههایمرمرینباالمیرود،میگذاردشالگرانبهایشلیزبخورد،وسبکسرانهواردسالنرقصمیشود،آنجاکهدودهزارانشمعبهمهیسیمینشکلدادهاست.

برایچندلحظهدرماندهمبهوتشمیمانم،بعدخزهایشرابرمیدارم،کهبیآنکهاوبداندازدستانشافتادهاند.خزهاهنوزگرمایشانههایشرابهخوددارند.

آنگرمارابوسیدموچشمانمپرازاشکشد.

***

یونانیآنجاست.

درکتمخملسیاهشکهاسرافکارانهباپوستسمورتزئینشدهاست:مستبدیزیباومغرورکهبازندگیوجانآدمهابازیمیکند.درراهرومیایستد،مغرورانهبهاطرافنگاهمیکندوبرای

مدتعجیببلندینگاهشرابهمنمیدوزد.

زیرنگاهیخیاشدوبارهترسیمهلکتسخیرممیکند.دلشورهدارمکهاینمردمیتواندواندارابهزنجیربکشد،اسیرومطیعخودکند،ودربرابرمردانگیسبعیاشاحساسپستیمیکنم؛

مملوازرشکوحسادتم.

حسمیکنمکهصرفاموجودیضعیفوجاهلم!وشرمآورترازهمه،میخواهمازاومتنفرباشمولینمیتوانم.چرابینهمهیجماعتخدمتکاررویمنانگشتگذاشتهاست.

بهشکلیتقلیدناپذیراشرافساالرانهسرمیجنباندومرافرامیخواندومنــمنهمبرخالفخواستخودماطاعتمیکنم.

تنددستورمیدهد،»خزهایمرابگیر.«

غضبناکسرتاپامیلرزم،اماسرافکندهمثلیکبردهاطاعتمیکنم.

***

Page 159: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو153

Page 160: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

154

تمامشبرادرهذیانیتبداردرسالنانتظارماندم.تصاویرعجیبیازجلویچشمذهنمردمیشدند.میدیدمکهآنهاباهممالقاتمیکنندــآننگاهاولطوالنی.میدیدمواندا،مست،درسالندرآغوششغوطهوراستوباپلکهاینیمهبازسرشرارویسینهاشگذاشتهاست.میدیدمیونانیدرحریمعشق،نههمچونبرده،کهدرمقاماربابرویتختلمدادهوپایشرارویوانداگذاشتهاست.خودمرامیدیدمکهزانوزدهبهآنهاخدمتمیکنم،سینیچایدردستانممیلرزد،ومیدیدمکهیونانیبرایتازیانهدستدرازمیکند.ولیحاالخدمتکارهادارنددربارهیاوحرف

میزنند.

اومردیزننماست.میداندکهزیباستومتناسبباآنرفتارمیکند.مثلیکدرباریمغرورچهاریاپنجباردرروزلباسعوضمیکند.

کردند. عاشقانه نامههای غرق را او مردان و شد ظاهر زنانه لباس در اولینبار پاریس درخوانندهایایتالیایی،کههمانقدربههنرششهرهاستکهبهشوروشوقش،بهخانهیاوحملهبرده،دربرابرشبهزانوافتادهوتهدیدکردهاستکهاگریونانیمالاونباشدخودشراخواهد

کشت.

یونانیهملبخندزنانجوابداده،»متأسفم،دوستدارمخواستهتانرابرآوردهکنمولیانتخابینداریدجزاینکهتهدیدتانراعملیکنید،چونمنمردهستم.«

***

سالندیگرخیلیخلوتشدهاست،ولیانگارواندافعالقصدترکآنجاراندارد.

صبحداردازمیانکرکرههابهداخلنفوذمیکند.

عاقبتخشخشپیراهنسنگینشرامیشنومکهمثلامواجسبزازپشتشجاریمیشود.قدمبهقدمنزدیکمیآیدوبااوگرمصحبتمیشود.

دیگربرایشوجودندارم؛دیگرحتیبهخودشزحمتنمیدهدبهمنامرکند.

یونانیدستورمیدهد،»کتخانم.«البتهکهقصدنداردخودشازخانممراقبتکند.

Page 161: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو155

درحالیکهخزبانورادورشمیپیچم،یونانیدستبهسینهکنارمیایستد.وقتیزانوزدهامتاروکفشیهایخزشرابپوشانم،بادستشکمیبهشانهییونانیتکیهمیدهدومیپرسد:

»وچهبرسرمادهشیرمیآید؟«

یونانیادامهیداستانشراتعریفمیکندکه»وقتیشیریکهمادهشیراورابرگزیدهاستوبااوزندگیمیکندموردحملهیشیردیگریقرارمیگیرد،مادهشیرآراموبیصدامینشیندومبارزهراتماشامیکند.حتیاگرجفتشزخمیشود،مادهشیربهکمکشنمیرود.درحالیکهجفتشزیرچنگالهایرقیبتاپایمرگخونمیدهد،مادهشیرهمچنانبیتفاوتتماشامیکندودنبالشیر

پیروزوقویترمیرودــطبیعتزنهمینطوراست.«

دراینلحظهمادهشیرمنگاهعجیبیبهمنانداخت.

بهخودلرزیدم،نمیدانمچراــوطلوعسرخمن،اوویونانیراغرقدرخونکرد.

***

واندابهرختخوابنرفت،فقطلباسمهمانیاشرادرآوردوموهایشرابازکرد؛بعددستوردادآتشدرستکنم،وکنارشومینهنشستوبهشعلههاخیرهشد.

پرسیدم،»بهمناحتیاجدارید،بانو؟«درکلمهیآخرصدایمدرنیامد.

وانداسرتکاندادکهنه.

اتاقراترککردم،ازسرسراگذشتموروییکیازپلههانشستمکهازآنجابهباغمیرسید.بادشمالیلطیفیخنکیتازهومرطوبیراازآرنوباخودمیآورد،دردوردست،تپههایسبزدر

مهیگلگونگستردهبودند،بخاریطالییرویشهر،رویگنبددوئوموشناوربود.

چندستارههنوزدرآسمانآبیکمرنگسوسومیزدند.

کتمراشکافتموپیشانیسوزانمرارویسنگمرمرچسباندم.هرآنچهتاکنوناتفاقافتاده

Page 162: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

156

بوددرنظرممثلیکبازیبچهگانهبود؛ولیحاالهمهچیزداشتجدیمیشد،وحشتناکجدی.

درانتظاریکفاجعهبودم،آنراجلویچشمممیدیدم،میتوانستمبادستمآنرابگیرم،ولیجرئتنداشتمباآنمواجهشوم.نیرویمدرهمشکستهبود.واگرباخودمصادقباشم،هراسمنهاز

دردهاورنجهاییبودکهرویسرمخرابمیشدند،نهازفالکتهاییکهدرکمینمبودند.

هراسیکهاکنوناحساسمیکنم،هراسازدستدادنزنیستکهمتعصبانهدوستشمیدارم،ولیاینهراسآنقدرشدیدوخردکنندهاستکهناگهانمثلبچههابههقهقمیافتم.

***

تمامروزخودشرادراتاقشحبسکردوزنسیاهرابهخدمتخودفراخواند.وقتیستارهیشامگاهیدرآسمانآبیطلوعکرد،دیدمکهبهباغرفت،ومنهمبهدقتوبافاصلهدنبالشرفتم

ودیدمکهواردمعبدونوسشد.مخفیانهازالیشکافدردیدمیزدمودنبالشمیکردم.

جلویتصویرالهیایزدبانوایستاد،دستانشرابهحالتدعاگرفت،ونورمقدسستارهیعشقانوارآبیاشرارویاوافشاند.

***

شبهنگامرویتختخوابم،ترسوغمازدستدادناوچنانوحشیانهبهجانمافتادکهمرابهیکقهرمان،بهیکلیبرتینتبدیلکرد.فانوسسرخکوچکیراکهدرراهروزیرتصویریک

قدیسآویزانبودروشنکردم،نورشرابایکدستپوشاندمووارداتاقششدم.

مادهشیرکهتاپایمرگخستهوشکارشدهبود،عاقبترویبالشتهایشبهخوابرفتهرویایی انگار نفسمیکشید. وسنگین بود راگرهکرده درازکشیده،مشتهایش بهپشت بود،پریشانشمیکرد.آرامدستمراازرویشعلهپسکشیدموگذاشتمنورسرخکامالرویچهرهی

شگفتانگیزشبیافتد.

ولیبیدارنشد.

Page 163: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو157

آرامفانوسرارویزمینگذاشتم،کنارتختواندانشستموسرمرارویبازوینرموگرمشگذاشتم.

کمیتکانخوردولیبازهمبیدارنشد.نمیدانمچهمدتدردلشبآنجاخشکمزدهبود،انگارعذابهایوحشتناکمراسنگکردهبودند.

سرانجاملرزیشدیدبهجانمافتاد،میتوانستمگریهکنمــاشکهایمرویدستانشجاریشد.چندبارتکانخوردوسرانجامبلندشد،بهتزدهچشمهایشرامالیدوبهمننگاهکرد.

بیشازآنکهخشمگینباشدترسیدهبود،فریادزد،»سورین!«

جوابیپیدانکردم.

بهنرمیادامهداد،»سورین،چهشده؟حالتخوبنیست؟«

صدایشآنقدردلسوزانه،آنقدرمهربانومملوازعشقبودکهمثلانبریسرخوداغدرسینهامفرورفتوبلندبلندهقهقکردم.

نوازشمیکرد. را بهنرمیموهایم بیچارهام.«دستش ناراحت دوبارهگفت،»سورین،دوست»متأسفم،خیلیبرایتمتأسفم،ولینمیتوانمکمکتکنم؛بهجانخودمقسمهیچدواییبرایت

نمیشناسم.«

دردمندانهزارزدم،»اوه!واندا،قرارماناینبود؟«

»چهگفتیسورین؟داریدربارهیچهحرفمیزنی؟«

ادامهدادم،»دیگردوستمنداری؟دیگرذرهایهمدلتبهحالمنمیسوزد؟اینغریبهیخوشگلدلتراکامالبهدستآوردهاست؟«

بعدازمکثیکوتاه،آرامجوابداد،»نمیتوانمدروغبگویم.تأثیریرویمنگذاشتهاستکههنوزنتوانستهامآنرادریابم،تأثیریکهمرارنجمیدهدومیترساند.ازآنتأثیرهاکهدرآثار

Page 164: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

158

شاعرانیارویصحنهدیدهام،ولیهمیشهفکرمیکردمساختهیتخیلاست.اوه!اومثلشیراست،قویوزیباوبااینحاللطیف،ونهوحشیمثلاهالیشمال.چهدارممیگویم؟اگرمرابخواهد،

بایدخودمرابهاوبسپارم.«

فریادزدم،»حتیاگردیگربرایتهیچمعناییندارم،بهشرافتتفکرکنواندا،کهتاکنوننگذاشتهایلکهدارشود.«

جوابداد،»دارمبههمانفکرمیکنم،قصددارمتاجایممکن،قویباشم،میخواهمــ«سرشراشرمگینمیانبالشتهادفنکردــ»میخواهمهمسراوشومــاگرمایلباشد.«

دوبارهآنترسمهلکبهجانمافتاد،ترسیکههمیشهنفسمرابندمیآوردوباعثمیشوداختیارازکفبدهم،فریادزدم،»واندا،میخواهیهمسرشباشی،میخواهیبرایهمیشهازآناو

باشی.اوه!مراازخودتنران!اوعاشقتونیستــ«

غضبناکفریادزد،»چهکسیگفته؟«

شورمندانهادامهدادم،»اوعاشقتونیست،ولیمنعاشقتوهستم،منتورامیپرستم،منبردهیتوهستم،میگذارممرازیرپایتلگدکنی،میخواهمتمامزندگیامتورارویبازوانمحملکنم.«

قاطعحرفمرابرید،»چهکسیگفتهکهاوعاشقمننیست؟«

التماسکردم،»آه!آنمنباش،آنمنباش!بیتونمیتوانموجودداشتهباشم،بیتونمیتوانمزندگیکنم.بهمنرحمکن،واندا،رحم!«

دوبارهنگاهمکردوصورتشآنحالتسردبیروحوآنلبخندشیطانیراداشت.

باتمسخرگفت،»میگوییعاشقمننیست،بسیارخب،دلترابههمینخوشکن.«

بعدبهطرفدیگرغلتزدوباحالتتحقیرآمیزیبهمنپشتکرد.

درحالیکهسینهامبیاختیارباالوپایینمیرفتفریادزدم،»خدایمن،آیاتوزنیبدونگوشت

Page 165: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو159

وخونهستی،آیاچونمن،دلنداری!«

سردجوابداد،»میدانیمنچههستم.منزنیازجنسسنگم،ونوسخزپوش،ایدهآلتو،زانوبزنوعبادتمکن.«

تمناکردم،»واندا!رحم!«

زدزیرخنده.صورتمرامیانبالشتهامدفونکردموگذاشتماشکهایمکهدردراهشانرابازکردهبودجاریشوند.

دیرزمانیسکوتحکمفرمابود.بعدوانداآرامبلندشد.

گفت،»حوصلهامراسرمیبری.«

»واندا!«

»خستهام،بگذاربخوابم.«

اندازهیمن به را تو نران.هیچمردی،هیچکسی ازخودت مرا خواهشکردم،»رحمکن.دوستندارد.«

پشتشرابهمنکرد،»بگذاربخوابم.«

ازجاجهیدم،خنجریراکهکنارتختشآویزانبودازغالفکشیدمورویسینهامنشانهرفتم.

عبوسنجواکردم،»خودرااینجاجلویچشمتومیکشم.«

بلند بابیتفاوتیتمامجوابداد،»هرکاریدلتمیخواهدبکن.ولیبگذاربخوابم.« وانداخمیازهکشید.»خیلیخوابممیآید.«

آنیمبهوتماندم.بعدشروعکردمبهخندیدنوگریستنباهم.درآخرخنجررادرکمربندمجادادمودوبارهجلویشزانوزدم.

Page 166: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

160

خواهشکردم،»واندا،گوشکن،فقطچندلحظه.«

باعصبانیتازتختبیرونپرید،باپایشهلمدادودادزد،»میخواهمبخوابم!یادترفتهکهمنسرورتوهستم؟«وقتیدیدجمنمیخورم،شالقراگرفتومرازد.بلندشدم؛دوبارهمرازدــ

اینباردرستتویصورتم.

»بدبخت،برده!«

اتاقش از بهذهنمرسیدو ناگهانراهحلی بودم، بهسمتآسمانگرفته درحالیکهمشتمرابیرونزدم.تازیانهراکنارانداختوزدزیرخنده.میتوانمتصورکنمکهحالتتئاتریامباید

خیلیمضحکبودهباشد.

***

با بیرحمانه اینقدر که زنی کنم، آزاد سنگدل زن این دست از را کهخودم هستم مصمممنرفتارکردهوحاالمیخواهدبهپاستمامجانفشانیهایبردهوارم،بهپاستمامرنجهاییکهبهخاطراوکشیدهام،عهدشرابامنبشکندوبهمنخیانتکند.خرتوپرتهایمراجمعکردم

وبعدبرایشنوشتم:

بانوی عزیزم

شما را تا حد جنون دوست داشته ام، خود را طوری به شما ارزانی کرده ام که هیچ مردی با زنی چنین نمی کند. از پاک ترین عواطفم سوء استفاده کرده اید و بازی بی شرمانه و سبک سرانه ای با من به راه انداختید. با این حال، تا وقتی با من فقط می خواهید حاال بدارم. دوست تان می توانستم هنوز بودید، سنگدل و بی رحم ارزان شوید. دیگر برده تان نیستم که شالقم بزنید و لگدم کنید. خودتان آزادم کردید و من هم دارم زنی را ترک می گویم که فقط می توانم از او متنفر و منزجر

باشم.

سورین فن کوزیمسکی

Page 167: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو161

Page 168: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

162

نامهرابهزنسیاهپوستدادموباسرعتتمامرفتم.بهایستگاهقطارکهرسیدم،کامالازنفسافتادهبودم.ناگهاندردیتیزدرقلبماحساسکردمــایستادم.زدمزیرگریه.شرمآوراستکهمیخواهمفرارکنمونمیتوانم.برگردمــکجا؟ــنزداوــکسیکههمازاوبیزارموهم

اورامیپرستم.

نظرمدوبارهعوضشد.نمیتوانمبرگردم.نبایدبرگردم.

ولیچطورمیخواهمفلورانسراترککنم.یادممیآیدکههیچپولیندارم،حتییکپولسیاه.خب،پسپیادهمیروم؛بهتراستگداییصادقباشمتااینکهنانیکفاحشهیدرباریرا

بخورم.

ولیهنوزهمنمیتوانمبروم.

اوازمنقولگرفتهاست،قولشرف.مجبورمبرگردم.شایدخودشآزادمکند.

بعدازچندگامتند،دوبارهایستادم.

اولازمنقولشرفگرفتکهتاهروقتمیخواهدبردهاشباشم،تاوقتیکهخودشآزادممیکند.ولیعاقبتمیتوانمخودمرابکشم.

بهکاسکیناپایینآرنومیروم،آنجاکهآبهایزردیکریزپایچندبیدسرگردانمیپاشندـتمامزندگیامازجلویچشمانم ــآنجامینشینموآخرینحسابهایمباهستیراتسویهمیکنمـمیگذردواحساسشوربختیمیکنم:لذتهاییاندک،بیشمارچیزهایبیاهمیتوبیارزش،واندوههاو امیدهایواهی،غمها، انبوهدردها،رنجها،تشویشها،سرخوردگیها، میانشانخرمن

ماتمها.

یادمادرمافتادمکهبسیاردوستشداشتموبهچشمدیدمکهآرامآرامازمرضیمهلکمیمیرد؛یادبرادرمکهسرشارازوعدهینشاطوسرخوشیدراوججوانیجانسپرد،بیآنکهلبانشراازجامزندگیترکند.یاددایهیمردهام،یادهمبازیهایکودکیام،دوستانیکهبامنتالشمیکردند

Page 169: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو163

یاد بودند. بیتفاوتخفته زمین و سرما،مرگ زیر که آنهایی همهی یاد میخواندند، درس وقمریامافتادمکهبهجایاینکهبرایجفتشتعظیموآوازخوانیکند،گهگاهبرایمنمیکردــ

همهبرگشتهاند،ازخاکبهخاک.

بلندخندیدمودرآبسریدم،ولیهمانلحظهبهیکشاخهبیدکهباالیموجهایزردآویزانبودچنگزدموزنیرادربرابرمدیدمکهاینهمهبدبختیرابرسرمآوردهبود.رویآبشناوراستوشعلههاییسرخدورسروگردنشموجمیزند. انگارشفاف آفتاب، در است،درخشان

صورتشراروبهمنمیگرداندولبخندمیزند.

***

دوبارهبرگشتهام،سرتاپاخیسوبرافروختهازشرموتب.زنسیاهنامهامرارساندهاست.بهدستزنیبیعاطفهوبیحرمتقضاوتومحکومشدهام.

خب،بگذارمرابکشد.خودمنمیتوانماینکاررابکنموبااینحالدیگرنمیخواهمبهزندگیادامهدهم.

درحالیکهدورخانهراهمیروم،درایواننشستهوروینردههاخمشدهاست.چهرهاشآکندهازنورآفتاباستوباچشمانسبزشروبهمنپلکمیزند.

احمقانه سر، کرنش بدون ساکت، زندهای؟« »هنوز میپرسد، بدهد خود به تکانی بیآنکهمیایستم.

ادامهمیدهد،»خنجرمراپسبده.بهدردتنمیخورد.حتیجرئتنداریزندگیخودتراتمامکنی.«

لرزانوسرمازدهجوابدادم،»گمشکردهام.«

مغرورانهنگاهیتحقیرآمیزبهمنکرد.

انداخت،»فکرمیکردم،درآرنوگمشکردهای؟عیبیندارد.بسیارخب، شانههایشراباالچرانرفتی؟«

Page 170: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

164

زیرلبچیزیگفتمکهنهاوونهخودمنتوانستیمبفهمیم.

دادزد،»اوه!پولنداری،بیا!«باژستیبسیاراهانتآمیزکیفشراجلویمپرتکرد.

آنرابرنداشتم.

هردویمانمدتیساکتبودیم.

»پسنمیخواهیبروی؟«

»نمیتوانم.«

***

واندابدونمنباکالسکهبهکاسکینامیرودوبدونمنبهتئاترمیرود،همنشینداردوزنسیاهبهاوخدمتمیکند.هیچکسازمنسراغینمیگیرد.مثلحیوانیکهاربابشراگمکرده

است،مردددرباغپرسهمیزنم.

میانبوتههادرازمیکشموبهیکجفتپرستونگاهمیکنمکهبرسریکدانهمیجنگند.

ناگهانخشخشلباسزنانهبهگوشمیرسد.

واندادرپیراهنحریرسبزتیرهکهمحجوبانهتاگلویشدکمهدارد،نزدیکمیشود؛یونانیهمبااوست.گرمبحثاند،ولینمیتوانمکلمهایازحرفهایشانرابفهمم.یونانیپایشرارویزمینمیکوبدوشنازهمهطرفپراکندهمیشود،وباشالقاسبشهواراتازیانهمیزند.واندا

جامیخورد.

آیامیترسدکهیونانیاورابزند؟

یعنیاینقدرپیشرفتهاند؟

***

Page 171: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو165

Page 172: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

166

یونانیواندارارهامیکند،وانداصدایشمیزند؛یونانینمیشنود،نمیخواهدبشنود.

وانداغمگینسرشراپایینمیاندازدوروینزدیکتریننیمکتسنگیمینشیند.مدتیطوالنیغرقدرفکرآنجامیماند.بالذتیخبیثانهتماشایشمیکنم،عاقبتخودمراجمعوجورمیکنمو

باحالتیتحقیرآمیزمقابلشظاهرمیشوم.جامیخوردوسرتاپابهلرزهمیافتد.

تعظیممیکنمومیگویم،»آمدهامبرایتانآرزویخوشبختیکنم،میبینمکهبانویعزیزمهمسرورشراپیداکردهاست.«

دادمیزند،»بله،خداراشکر!البتهنهیکبردهیتازه،بهقدرکافیازآنهاداشتهام.بلکهیکسرور!زنبهسرورنیازداردواورامیپرستد.«

فریادزدم،»اورامیپرستی،واندا؟اینآدمنخراشیدهراــ«

»بله،دوستشدارم،طوریکههرگزکسدیگریرادوستنداشتهام.«

مشتهایمراگرهکردم،»واندا!«ولیاشکچشمهایمراپرکرد،وهذیاناشتیاق،چونجنونیشیرین،تماموجودمرافراگرفت.»بسیارخب،اورابهشوهریبگیر،بگذاراوسرورتباشد،ولی

منمیخواهمتاوقتیزندهامبردهاتبمانم.«

گفت،»میخواهیبردهامبمانی،حتیحاال؟خیلیجالبمیشود،ولیمیترسماوتحملنکند.«

»او؟«

»بله،هنوزهیچنشدهبهتوحسادتمیکند،اوبهتو!ازمنخواستهاستکهفوراتورامرخصکنم،ووقتیبهاوگفتمتوکههستیــ«

هاجوواجتکرارکردم،»بهاوگفتیــ«

جوابداد،»همهچیزرابهاوگفتم،تمامداستانمانرا،تمامعجیبوغریبیاترا،همهچیزراــواوهمبهجایآنکهسرگرمشود،عصبانیشدوپابرزمینکوبید.«

Page 173: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو167

»وتهدیدکردکهتورامیزند؟«

واندابهزمیننگاهکردوساکتماند.

باتسخریتلخگفتم،»بله،البته،توازاومیترسی،واندا!«بهپایشافتادموآشفتهوسراسیمهزانوانشرادرآغوشگرفتم.»ازتوهیچنمیخواهم،غیرازاینکهبردهاتباشم،همیشهکنارت!

سگتــ«

واندابیعاطفهگفت،»میدانیحوصلهامراسرمیبری؟«

ازجاجهیدم.همهچیزدردرونمبهجوشوخروشافتاد.

شفافوواضح،باتأکیدرویهرکلمهگفتم،»اکنوندیگربیرحمنیستی،ارزانی.«

عاقلهرگز آدم نوشتی. نامهات در را این »قبال وگفت، انداخت باال شانه مغرورانه وانداحرفشرادوبارتکرارنمیکند.«

پرخاشکردم،»رفتارتبامن،اسمشراچهمیگذاری؟«

باکنایهگفت،»میتوانمتنبیهاتکنم،ولیاینبارترجیحمیدهمبهجایشالقبادلیلجوابتباتوروراستنبودهام؟مگربیشازیکباربه رابدهم.حقنداریمرامتهمکنی.مگرهمیشهتوهشدارندادم؟مگرازصمیمقلب،حتیشورمندانه،عاشقتنبودم؟مگرازتوپنهانکردمکهخطرناکاستخودترابهدستمنبسپاری،خودتراجلویمنکوچککنی،مگرنگفتمکهمیخواهمخودمتحتسلطهباشم؟ولیتودلتمیخواهدبازیچهیمن،بردهیمنباشی!ازمیبری.حاالچه را لذت بیشترین بیرحم و مغرور زنی بهدست وشالقخوردن پا لمسکردن

انتظاریداری؟

از اکنون اگر کردهای. بیدارشان تازه تو ولی بودند، خوابیده من در خطرناکی »تمایالتشکنجهکردنت،ازآزاردادنتلذتمیبرم،تقصیرخودتوست؛توازمنچیزیساختیکهاکنون

هستم،وآنقدرنامردوضعیفوبیچارهایکهمنرامتهممیکنی.«

Page 174: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

168

گفتم،»بله،تقصیرمناست،ولیمگربههمینخاطررنجنکشیدم؟بگذاراینبازیبیرحمانهراتمامکنیم.«

بانگاهیکنجکاووفریبندهجوابداد،»منهمهمینرامیخواهم.«

خشمگیندادزدم،»واندا!خونمرابهجوشنیاور؛میبینیکهدوبارهمردشدهام.«

زبانهکشیدن از پس و میکند بهپا آشوب لحظهای که شعلهایست کاه »آتش داد، جوابسریعخاموشمیشود.تصورمیکنیمیتوانیتهدیدمکنی،ولیصرفاخودترابهسخرهمیگیری.اگرهمانمردیبودیکهاولینبارفکرمیکردمهستی،جدی،توداروعبوس،آنوقتوفادارانهعاشقتبودموهمسرتمیشدم.زنمیخواهدبهمردشازپاییننگاهکند،ولیوقتیمردیمثلتوداوطلبانهگردنشرازیرپایزنمیگذارد،آنوقتزناورابهبازیمیگیردووقتیازاوخسته

شد،دورشمیاندازد.«

باتمسخرگفتم،»سعیکندورمبیاندازی،بعضیاسباببازیهاخطرناکاند.«

بهدرخشیدن،ولپهایشگل »بامنستیزهجویینکن.«چشمانششروعکرد واندادادزد،انداخت.

باصداییکهداشتازخشمخفهمیشدادامهدادم،»اگرنمیخواهیمالمنباشی،نمیتوانیمالهیچکسدیگریباشی.«

بهسینهامچنگزدوسخرهگرانهگفت،»ایندیگرچهبازیایاست؟«ازخشمرنگباختهبود،»منبیرحمنیستم،ولینمیدانمچقدرمیتوانمپیشبرومیاآیامحدودیتیبرایموجودخواهد

داشت.«

هرچهخشمگینترفریادزدم،»چهچیزیبدترازاینکهاورامعشوقوهمسرتکنی؟«

تندجوابداد،»تورابردهیاومیکنم،مگردراختیارمننیستی؟مگرقراردادنبستهایم؟اماالبتهفقطتولذتخواهیبرداگرتورابهزنجیربکشموبهاوبگویم»هربالییمیخواهیسرش

بیاور.«

Page 175: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو169

فریادزدم،»مگردیوانهایزن!«

آرامگفت،»خیلیهمعاقلام.برایآخرینباربهتوهشدارمیدهم.مقاومتنکن،حاالکهاینقدرپیشرفتهام،میتوانمازاینهمپیشتربروم.یکجورتنفرازتودرخودماحساسمیکنم،را دارمجلویخودم هنوز میزند؛ تاحدمرگ را تو ببینم اینکه از برد لذتخواهم واقعا و

میگیرم،اماــ«

منکهدیگراختیارازکفدادهبودم،مچشراگرفتمواورابهزوربهزمینزدم،طوریکهجلویمبهزانوبیافتد.

فریادزد،»سورین!«خشمووحشترویچهرهاشنقشبستهبود.

تهدیدکردم،»اگربااوازدواجکنی،تورامیکشم.«کلماتخشنوسنگینازسینهامبیرونمیآمدند.»توآنمنی،نمیگذارمبروی،بسیاردوستتدارم.«بعداوراگرفتموبهسینهامچسباندم؛

دستراستمناخواستهخنجریراکههنوزدرکمربندمبودگرفت.

واندانگاهطوالنی،آراموفهمناپذیرشرابهمندوخت.

بابیتوجهیگفت،»اینطوریبیشتردوستتدارم.حاالمردشدی،وازاینلحظهمیدانمکههنوزعاشقتوهستم.«

شوریدگیامچشمانمرااشکآلودکرد.رویشخمشدموصورتکوچولوینازنینشراغرقبهدست ایدهآلترا ناگهانخندهیشیطنتآمیزیسردادوگفت،»دیگر او دربوسهکردم،و

آوردی،حاالازمنراضیهستی؟«

منومنکردم،»چه؟یعنیجدینبودی؟«

خندانادامهداد،»خیلیهمجدیهستمودوستتدارم،فقطوفقطتوــتومردکاحمقرا،نمیدانستیکههمهچیزصرفایکجورنمایشوبازیبود؟نمیدیدیچقدربرایمدشواربودتوراشالقبزنم،وقتیبهجایآنمیتوانستمسرترابگیرموغرقدربوسهکنم.ولیحاالهمهچیزتمامشده،مگرنه؟مننقشبیرحمانهامرابهترازحدانتظارتبازیکردم،وحاالبایدراضیباشی

Page 176: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

170

کههمسرخوبوزرنگکوچکیچونمنداری،چندانهمخالیازجاذبهنیست.مگرنه؟مثلآدمهایعاقلزندگیخواهیمکردوــ«

سرشارازرستگاری،فریادزدم،»همسرممیشوی!«

واندادرگوشمنجواکرد،»بله،ــهمسرتوــعزیزم،عزیزدلم«ودستانمرابوسید.

اورابهسینهامچسباندم.

گفت،»حاالدیگربردهامگرگورنیستی،حاالدوبارهسورینعزیزمهستی،همسرمــ«

سراسیمهپرسیدم،»واوچه،ــاورادوستنداری؟«

»چطورمیتوانیتصورکنیکهمردیبهاینزمختیرادوستداشتهباشم؟تونسبتبههمهچیزکوری،واقعانگرانتبودم...«

»داشتمخودمرابهخاطرتوبهکشتنمیدادم.«

گفت،»واقعا؟آه!اینفکرکهتودرآرنوباشیهنوزلرزهبهاندامممیاندازد.«

آرامجوابدادم،»ولیتونجاتمدادی.تورویآبهاشناوربودیولبخندمیزدی،ولبخندتمرابهزندگیبازگرداند.«

***

اکنونکهاورادرآغوشکشیدهامواوآراموساکترویسینهامآرمیدهاست،لبخندمیزندومیگذاردببموسمش،احساسعجیبیدارم.احساسکسیراکهناگهانازهذیانیتبآلودبیدارشدهیااحساسکشتیشکستهایراکهروزهاباامواجیکهدمبهدماوراتهدیدبهبلعیدنمیکنند

گالویزمیشودوسرانجامساحلیامنمییابد.

***

Page 177: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو171

وقتیبهاوشببهخیرمیگویم،میگوید»ازاینفلورانسمتنفرم،جاییکهتواینقدردرآنبرایم نامه تولطفمیکنیچند اینجاراترککنم، فردا، فورا،همین زجرکشیدی.میخواهم

مینویسیودراینبینمنهمبرایخداحافظیباچندنفربهشهرمیروم.موافقی؟«

»البته،عزیزم،زیبایشیرینم.«

***

هرگز بود. قابلستایش واقعا محبتش خوابیدم. چطور پرسید و زد را اتاقم در زود صبحنمیتوانستمباورکنمکهاینقدرمهربانباشد.

***

حاالبیشازچهارساعتاستکهرفته.دراینمدتنامههاراتمامکردهودرایواننشستهاموبهخیاباننگاهمیکنمبلکهبتوانمکالسکهاشراازدورتشخیصدهم.کمینگرانشهستم،ولینمیدانمچرابایدشککنمیابترسم.بااینحال،نوعیاحساستشویشرویسینهامسنگینیمیکندونمیتوانمخودمراازآنخالصکنم.احتماالرنجروزهایگذشتهاستکههنوزبرجانمسایه

میاندازند.

***

برگشتهاست،فروزانازشادیورضایت.

بامهربانیپرسیدم،»خب،همهچیزآنطورکهمیخواستیپیشرفت؟«ودستشرابوسیدم.

جوابداد،»بله،عزیزدلم،وامشبمیتوانیمبرویم.کمککنچمدانهایمراببندم.«

***

Page 178: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

172

Page 179: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو173

کنم. پست را نامههایش خودم و بروم پست ادارهی به میخواهد من از غروب حوالیکالسکهاشرابرمیدارموظرفیکساعتبرمیگردم.

وقتیازپلههایمرمرباالمیرفتم،زنسیاه،بالبخندیگوشتاگوشگفت،»خانمپیتانرامیگرفتند.«

»کسیاینجابوده؟«

جوابداد،»هیچکس«ومثلگربهایسیاهرویپلههاخزید.

آرامازمهمانخانهردشدموبعدجلویاتاقشایستادم.

چراقلبمچنینتندمیزند؟منکهکامالخوشحالهستم!

آرامدررابازکردموپردهراکشیدم.واندارویکاناپهدرازکشیدهوانگارمتوجهمننشدهاست.چقدرزیباستدراینلباسنقرهفامچسبانیکهپیکرباشکوهشراافشاگرانهنمایانمیکند

وسینهوبازوانشگفتآورشراعریانمیگذارد.

مویشراباروبانمشکیمخملیگرهزدهوباالبستهاست.آتشینیرومنددرشومینهمیسوزد،فانوسهایآویزاندرخششیسرخفاممیپراکنندوانگاراتاقسرتاسرغرقدرخوناست.

آخرگفتم،»واندا!«

سرخوشانهفریادبرآورد،»اوه،سورین،بیصبرانهمنتظرتبودم.«ازجاجهیدومرادرآغوشگرفت.دوبارهرویکوسنهایباشکوهنشستوسعیکردمراکنارخودشبکشاند،ولیمنبهنرمی

پایینپایشخزیدموسرمرارویرانهایشگذاشتم.

نجواکرد،»میدانیامروزچقدرعاشقتوهستم؟«وچندتارموراازرویپیشانیامکنارزدوچشمانمرابوسید.

»چهچشمانزیباییداری،همیشهآنهارابیشازهمهدرتودوستداشتهام،ولیامروزکامال

Page 180: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

174

مستکنندهاند.مرامیکشندــ«پاهایباشکوهشرابازکردواززیرپلکهایسرخشآرامنگاهمکرد.

گفت،»وتوــتوسردیــمرامثلتکهایچوبدرآغوشمیگیری؛صبرکن،آتشعشقرادرتوروشنخواهمکرد«،ودوبارهنوازشمکردوبهلبانمچسبید.

امروز که است واضح شوم، بیرحم تو با دوباره مجبورم ــ نمیآید منخوشت از »دیگربیشازحدبهتومحبتکردهام.میدانی،احمقکوچولو،چهکارمیکنم،کمیشالقتمیزنمــ«

»ولیعزیزدلمــ«

»میخواهماینکاررابکنم.«

»واندا!«

ادامهداد،»بیا،بگذاردستوپایتراببندم«،وشرورانهسمتاتاقرفت،»میخواهمتوراخیلیعاشقببینم،میفهمی؟اینهمازطنابها.نمیدانمکههنوزمیتوانماینکاربکنم؟«

اولپاهایمرابست،بعددستهایمراپشتمگرهزدوبازوانمرامثلمجرمهاکتبندکرد.

شادمانگفت،»خب،هنوزمیتوانیتکانبخوری؟«

»نه.«

»بسیارخبــ«

سپسازطنابیضخیمحلقهایدرستکرد،آنرادورگردنمانداختوگذاشتتاکمرمپایینبیافتد.آنرامحکمکردوبهستونبست.

آنلحظهرعشهایعجیببهجانمافتاد.

زمزمهکردم،»حسمیکنمقراراستاعدامشوم.«

Page 181: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو175

وانداگفت،»خب،امروزیکتنبیهحسابیخواهیداشت.«

گفتم،»ولیلطفاکتخزترابپوش.«

جوابداد،»باکمالمیلتوراازاینلذتبهرهمندمیکنم.«کازابایکایشراگرفتوپوشید.بعددستبهسینهجلویمایستادوازالیچشماننیمهبازشنگاهمکرد.

پرسید،»داستانگاودیونیزوسیادتهست؟«

»خیلیمبهم،چطورمگر؟«

»مالزمییکابزارشکنجهیجدیدبرایحاکممستبدسیراکوساختراعمیکندــگاوآهنیکهمحکومینبهمرگبهآنبستهمیشدندودرآتشبزرگیمیافتادند.بهمحضاینکهگاوآهن

گداختهشدوقربانیبهضجهافتاد،نالههایشصداینعرهیگاوراخواهدداشت.

دیونیزوسازرویسپاسبهآنمخترعسرتکاندادوبرایاینکهاختراعشرافوراامتحانکنددستورداداورابهگاوآهنببندند.

»داستانبسیارآموزندهایست.

اولینقربانی »اینتوبودیکهمرابهخودخواهی،غروروبیرحمیمجهزکردیوخودتخواهیبود.حاالواقعالذتمیبرمازاینکهانسانیراکهمثلخودمفکروآرزوواحساسمیکنددراختیارداشتهباشم؛دوستدارممردیراآزاردهمکههوشوبدنشازمنقویتراست،خصوصا

مردیکهدوستممیدارد.«

»هنوزدوستمداری؟«

دادزدم،»دیوانهوار.«

جوابداد،»خیلیهمبهتر،وازکاریکهحاالباتومیکنمبیشترلذتخواهیبرد.«

پرسیدم،»چهاتشدهاست؟نمیفهمم،امروزچشمانتواقعاازشقاوتمیدرخشند،وعجیب

Page 182: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

176

زیباییــیکونوسخزپوشتمامعیار.«

واندابهجایاینکهجوابدهد،بازوانشرادورگردنمانداختومرابوسید.اشتیاقیمتعصبانهدوبارهبهجانمافتاد.

پرسیدم،»خب،تازیانهکجاست؟«

وانداخندیدودوقدمعقبرفت.

مغرورانهسرچرخاندودادزد،»واقعامیخواهیتنبیهشوی؟«

»بله.«

چهرهیوانداناگهانکامالعوضشد.انگارخشمآنرامعوجکردهبود؛لحظهایحتیبهنظرمزشتآمد.

بلندصدازد،»بسیارخب،پستواوراشالقمیزنی!«

همانلحظهیونانیزیباسرشرابافرهایسیاهشازالیپردههایتختواندابیرونآورد.اولاللومبهوتماندم.موقعیتیوحشتناکخندهداربود.اگرآنقدرمذبوحانهمأیوسوخوارنشده

بودم،خودمبلندبلندمیخندیدم.

درمخیلهامنمیگنجید.رعشهایسردگردنمراگرفتوازستونفقراتمپایینرفتوقتیرقیبمباچکمههایسوارکاری،شلوارتنگسفیدوکتمخملکوتاهشازتختبیرونآمدوچشمم

بهپاهایورزیدهاشافتاد.

روبهوانداگفت،»بهراستیکهبیرحمی.«

باشوخطبعیسبعانهایجوابداد،»صرفالذتجویم.فقطلذتارزشزندگیرادارد. واندایکلذتجوآسانزندگیراترکنمیگوید.آنکهنیازمنداستیارنجمیکشد،چونیکدوستیونان مردمان راچون زندگی باید است لذت دنبال به که کسی ولی میرود. مرگ استقبال به

Page 183: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو177

آماده باید باشد، داشته نبایدرحم بهحالدیگرانبسوزد، نبایددلش او بیانگارد. باستانشادمانباشددیگرانرامثلحیواناتبهگارییاخیشخودببندد.اوبایدبداندچگونهازآدمهاییکههمچوناواحساسمیکنندولذتمیبرندبردهبسازدوبدونپشیمانیازخدمتآنهابرایلذتخودبهرهبرداریکند.هرگزنبایداعتناکندکهآنآدمهاخوششانمیآیدیاهالکمیشوند.اوهمیشهبایداینرابهخاطربسپاردکهاگراودراختیارآنهابود،آنهاهمبااوهمانطوررفتارمیکردند،واومجبوربودباعرقوخونوجانشتقاصلذتآنهارابپردازد.دنیایباستاناینگونهبود:لذتوشقاوت،آزادیوبردگیهمیشهدستدردستهمداشتهاند.آدمهاییکهمیخواهندمثلخدایگانالمپزندگیکنندبایدحتمابردگانیداشتهباشندکهبتوانندآنهارابهمردابهایماهیهایشانبیاندازند،وگالدیاتورهاییکهدرجشنمجللسرورانشاننبردکنندــولذتجویان

هرگزاهمیتینمیدهنداگرخونآنهاریختهشود.«

حرفهایشحواسمراسرجایشآورد.

خشمگینفریادزدم،»بازمکن!«

وانداجوابداد،»مگربردهیمن،مالمننیستی؟میخواهیقراردادرانشانتدهم؟«

بلندتهدیدکردم،»مرابازکن!وگرنهــ«وتقالکردموطنابهاراکشیدم.

پرسید،»میتواندطنابهارابدردوخودشراآزادکند؟مراتهدیدبهقتلمیکند.«

یونانیبندهایمراامتحانکردوگفت،»خیالتراحتراحت.«

دوبارهگفتم،»دادمیزنموکمکمیخواهم.«

وانداجوابداد،»هیچکسصدایترانمیشودوهیچکسجلویمنرانمیگیردکهدوبارهازپاکتریناحساساتتوسوءاستفادهکنموتورابهبازیبگیرم«.وباتمسخریشیطانیجمالتیاز

نامهامراخواند.

»فکرمیکنیدراینلحظهصرفابیرحموبیعاطفهام،یااینکهدارمارزانمیشوم؟هان؟هنوزعاشقمهستییاهنوزهیچنشدهازمنمتنفرومنزجری؟بیااینهمشالقــ«آنرابهیونانیداد

Page 184: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

178

کهسریعجلوآمد.

لرزانازخشم،فریادزدم،»جرئتنمیکنی!اجازهنمیدهمــ«

یونانیباپوزخندیکنایهآمیزجوابداد،»اوه،چونخزنپوشیدم،«وخزسمورکوتاهشراازرویتختخواببرداشت.

وانداگفت،»چهدلپذیر!«اورابوسیدوکمککردخزرابپوشد.

یونانیپرسید،»یعنیواقعاشالقشبزنم؟«

وانداجوابداد،»هرکاریدلتمیخواهدبااوبکن.«

سرکشانهفریادزدم،»جانور!«

یونانینگاهببرسانشرابهمندوختوشالقراامتحانکرد.وقتیبازوانشراعقببردوتازیانهدرهواسوتکشید،ماهیچههایشمتورمشدند.مثلمارسواسبودمکهآپولونآمادهیکندن

پوستشمیشد.

نگاهماطرافاتاقراگشتورویسقفثابتماند،جاییکهشمشونزانوزدهدربرابردلیلهبهدستفلسطینیانکورمیشد.اینتصویرآنلحظهبرایمهمچونیکنمادبود،تمثیلیازشوروشهوت،ازعشقمردبهزن.فکرکردم»هرکدامازمادرنهایتیکشمشوناستوچهخوشنیزسرانجامازمعشوقهمانخیانتمیبینیم،چهکتمعمولیبپوشدچه داشتهباشیمچهنه،ما

کتخز.«

وصورتش داد نشان را دندانهایش میکنم.« تماشاکنچطورحالیاش »حاال یونانیگفت،حالتیتشنهبهخونگرفت،همانحالتیکهدرنگاهاولماتومبهوتمکردهبود.

وشروعکردبهتازیانهزدنــچنانبیرحمانه،چنانوحشتناککهزیرهرضربهمیلرزیدمافتاد.اشکازگونههایمسرازیرشددرحالیکهوانداباکتخزش وتمامتنمازدردبهرعشهرویکاناپهلمدادهوبهدستشتکیهدادهبود،وباکنجکاویبیرحمانهاینگاهمیکردوازخنده

Page 185: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو179

بهخودمیپیچید.

توصیفناپذیراستتازیانهخوردنبهدسترقیبیپیروزجلویچشمانمعشوق.داشتمازشرمواندوهدیوانهمیشدم.

خندهی و آپولون تازیانهی زیر رقتانگیز، موقعیت آن در که بود این همه از شرمآورتربیرحمانهیونوس،ابتدانوعیشیداییشگفتانگیزوفراشهوانیحسکردم،اماآپولون،ضربهپشتضربه،آنقدرزدکههرشعریازیادمرفت،تااینکهعاقبتباخشمیعاجزانهدندانهایمرابههم

ساییدموبررویاهایشهوانیمحالم،زنوعشقلعنتفرستادم.

ناگهانباوضوحیهولناکدیدمکهاززمانهولوفرنوآگاممنونشوروشهوتکورکورانهآدمیرابهکجاکشاندهاستــبهکوچهایبنبست،بهدامتزویرزن،بهفالکت،بردگیومرگ.

انگارداشتمازیکرویابیدارمیشدم.

او ولی میپیچیدم بهخودم لهشده کرمی مثل میجوشید. تازیانه زیر داشت همچنان خونمبیامانمیزد،ووانداهمبیرحمانهمیخندیددرحالیکهچمدانآمادهاشرابست،درخزسفرش

خزیدوهنوزداشتمیخندیدکهازپلههاپایینرفتوسوارکالسکهشد.

بعدبرایآنیسکوتهمهجارافراگرفت.

ازنفسافتادهگوشدادم.

درکالسکهبستهشدواسبهابهراهافتادندــکالسکهبهحرکتدرآمدــوآنگاههمهچیزتمامشد.

***

لحظهایفکرانتقامبهسرمزد،فکرکشتنیونانی،ولیدرقیدقراردادفالکتبارمبودم.پسهیچکارینمیتوانستمبکنمجزاینکهزیرتعهدمنزمودندانبخایم.

***

Page 186: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما
Page 187: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو181

اولینآرزویمبعدازآنفاجعهیشقاوتبارزندگیاماینبودکهپیکارهایپرزحمت،خطرومحرومیتبروم.میخواستمبهارتشبپیوندموبهآسیایاالجزیرهبرومولیپدرمپیرومریض

بودوبهمناحتیاجداشت.

پسبیسروصدابهخانهبرگشتمودوسالمصائبپدررابهدوشکشیدمویادگرفتمچطورازملکیکهقبالبهآنبیتوجهیمیکردممراقبتکنم.کاروانجاموظیفهمثلیکنوشیدنیتازه

آرامشبخشبود.بعدپدرممردوملکرابهارثبردمولیاینهیچتغییریایجادنکرد.

سرم پشت پیرمرد انگار دادم، ادامه زندگی به عاقالنه و پوشیدم را اسپانیاییام چکمههایایستادهبودوباچشماندرشتخردمندانهاشازرویشانهامبهمننگاهمیکرد.

یکروزبستهایهمراهیکنامهرسید.دستخطوانداراشناختم.

کنجکاوانهرفتموبازشکردموخواندم:

Page 188: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

182

خمازرـ اخز

جناب!

فکر است، گذشته فلورانس در آن شب از سال سه بیش که حاال می کنم باید به شما اعتراف کنم که عمیقا دوست تان داشتم. گرچه خود شما با جان نثاری شگرف و شور جنون آمیزتان عشقم را خفه کردید. از لحظه ای که برده ام شدید، می دانستم که هرگز ممکن نخواهد بود همسرم شوید. با این حال، برایم جالب بود بگذارم ایده آل تان را برآورده کنید و درحالی که خودم هم بسیار لذت می بردم، شاید می توانستم مداوایتان

کنم.

من آن مرد نیرومندی را که نیاز داشتم یافتم و همان قدر با او شاد بودم که هر کس دیگری که روی این توپ گلی مضحک بتواند شاد باشد.

ولی شادی ام، مثل هر انسانی، دیری نپایید. او کم تر از یک سال پیش در دوئل کشته شد و از آن موقع به بعد مانند آسپاسیا در پاریس

زندگی می کنم ــ

ـ حتما زندگی تان بی آفتاب نبوده است اگر تخیل تان شما چطور؟ـ تسلطش را بر شما از دست داده باشد، و آن خصلت هایی که در ابتدا مرا بسیار مجذوب تان کرد در شما ظاهر شده باشند ــ وضوح هوش تان،

قلب مهربان تان، و مهم تر از همه، جدیت اخالقی تان.

ولی بی رحم دوا باشید؛ شده مداوا من تازیانه ی زیر امیدوارم دوست تان شورمندانه که زنی آن و روزها آن یاد به بود. اساسی

می داشت، پرتره ی آلمانی بیچاره را برایتان می فرستم.

ونوس خزپوش

Page 189: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو183

مجبوربودملبخندبزنم،وهنگامیکهبهفکرفرورفتم،آنزنزیبابالباسمخملمزینبهدیوانهوار اینقدر بهزنیکهروزی بهدست.وهمچنان تازیانه ایستاد، برابرم ناگهاندر قاقمشو تازیانه به بود، برده عمیق خلسهای به مرا باری که بهکتخزی زدم، لبخند داشتم دوستشسرانجامبهرنجملبخندزدموبهخودمگفتم:دوابیرحمولیاساسیبود؛امانکتهیاصلیاینکه

درمانشدهام.

Page 190: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

184

***

وقتیدستنوشتهرارویمیزگذاشتمبهسورینگفتم،»ودرساخالقیداستان؟«

بیآنکهازخجالتروبهمنکندگفت،»درساخالقیاینبودکهخربودم.فقطایکاشواندارازدهبودم!«

گفتم،»چهروشعجیبی.شایدبادخترانرعیتتانجوابدهدــ«

باچابکیپاسخداد،»اوه!آنهابهآنعادتدارند،ولیتصورکنچهتأثیریبریکیازبانوانظریف،عصبیوهیستریکمانخواهدداشتــ«

پرسیدم،»ولیدرساخالقیچه؟«

»اینکهآنزن،براساسخلقتطبیعیاشوآنطورکهبهدستمردتربیتشده،دشمنمرداستوفقطمیتواندبردهیاوباشدیامستبداو،ونههرگزهمراهوهمدمش.اوفقطدرصورتی

میتواندهمدممردباشدکهحقوقوتحصیالتوکاربرابربااوداشتهباشد.

حاالتنهاگزینهمانایناستکهیاپتکباشیمیاسندان،ومنآنخریبودمکهگذاشتمیکزنازمنبردهبسازد،میفهمید؟

پسدرساخالقیقصهازاینقراراست:هرآنکسکهتنبهتازیانهمیسپارد،سزاوارتازیانهاست.

و است، رفته بین از فراشهوانی گلفام مه بودند. مفید من برای ضربهها میبینید، چنانکهافالطون۶۳ خروس یا مقدس«۶۲ »بوزینههای که بباوراند من به دوباره نمیتواند هرگز هیچکس

تصویرخداهستند.«

***

Page 191: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو185

Page 192: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

186

Page 193: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو187

یادداشت‌ها

انجیل، ثانوی کتب در که است روایتی »یودیت« یا »جودیت« یا »یهودیت« .۱درج عامیانه[(، ]التین )والگیت التین نسخه ی و توریه یونانی نسخه ی جمله از شده است. »یهودیت« از کتب مقدس یهودیان و مورد قبول کاتولیک ها است، اما پروتستان ها آن را در اسفار مشکوک قرار داده اند. روایت یهودیت در نسخه ی التین می شود، آغاز مادها قلمرو در ارفکشاد پادشاهی به اشاره با چهارم( قرن )حدود کسی که به روایت والگیت، »بسیاری از ملت ها را تحت سلطه ی خویش درآورده بود و شهری بسیار مستحکم به نام اکباتان ساخته بود.« اما اکباتان یا هگمتانه، به روایت بسیاری از مورخان از جمله هرودوت به دست دیاکو، بنیان گذار و نخستین شاه مادها ساخته شده بود. بر این اساس و همان طور که در قصه ی یهودیت نیز ذکر شده است، هگمتانه شهری با هفت دیوار متحدالمرکز است که هر دیوار داخلی از دیوار بیرونی بلندتر و هر کدام با رنگ خاصی رنگ آمیزی شده است. به رغم برخی ناهمخوانی های تاریخی و جغرافیایی این داستان، بسیاری آن را جزو اولین قصه های که است قرار این از داستان والگیت نسخه ی بر طبق تاریخی می دانند. و تمثیلی بزرگ شهر در که آشوری ها شاه بختنصر، ارفکشاد، سلطنت سال دوازدهمین در و را تحت سلطه ی خویش درآورد. او و ارفکشاد جنگید با نینوا حکومت می کرد پس از آن به همه ی حاکمان و پادشاهان سرزمین های بین النهرین، سیسیل، دمشق، لبنان، اردن، اورشلیم، و غیره پیام فرستاد تا تسلیم حکومت او شوند. در پی امتناع پادشاهان این سرزمین ها، بختنصر نیز قسم یاد می کند که از همه ی آن ها انتقام بگیرد و »سرتاسر زمین« را به خدمت خویش درآورد. از این رو، هولوفرن، فرمانده ی ارتش آن نیز سرانجام همه ی او و و سلطه گشایی گمارد، انتقام جویی این بر را آشوریان سرزمین ها را با تمام ثروت مالی و انسانی شان در اختیار حکومت بختنصر درآورد. در این بین، وحشت و ترس ازدست دادن معابد و تخریب و بی حرمتی به مقدسات ، نوک به بنی اسرائیل این رو از فراگرفت. را یهودا سرزمین ساکنان بنی اسرائیل، قوم مسدود را کوهستان به متنهی راه های دیوار کشیدند، دور شهر شان و رفتند کوه ها

Page 194: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

188

کردند، برای دوران جنگ ذخیره ی غالت تدارک دیدند و برای جلوگیری از جنگ و درگیری، و طلب حمایت از خداوند، به توصیه ی پیامبران شان، الیاخیم، به عبادت و روزه مشغول گشتند. هولوفرن هم به جای جنگ با بنی اسرائیل، چشمه ها و چاه های با سخت تر شدن شرایط آن ها بست. به روی قرار داشتند از شهر را که خارج آب زندگی و عجز و البه ی بنی اسرائیل به درگاه خداوند، یهودیت، که همسرش سه سال و اندی پیش، هنگام برداشت محصول جان باخته بود، و از آن پس با ثروت شوهر همراه کنیزان خود در خانه مانده بود و زندگی اش را وقف عبادت، روزه، پاکدامنی و نیکوکاری کرده بود، قوم خود را از تسلیم و سست ایمانی برحذر داشت، و تصمیم تن از را بیوگی جامه های او کند. اقدام بنی اسرائیل نجات برای به تنهایی گرفت درآورد و لباس شادی و زیورآالت نو پوشید، خود را آراست و به همراه کنیزش نزد هولوفرن رفت. نگهبانان اردوگاه آشوری که از زیبایی او شگفت زده شده بودند، او دلربایی و زیبایی انتظار مجذوب هولوفرن هم طبق دادند. راه فرمانده به چادر را به او با او خواست از بلکه او اجازه داد در اردوگاه بماند، به نه تنها یهودیت شد و به و کنند خلوت هم با که خواست هولوفرن از یهودیت شب یک بازگردد. نینوا شادی و می خواری بپردازند. هولوفرن در آن شب بیش ازپیش مست و مخمور شد، و یهودیت نیز در همین فرصت او را با شمشیر خود فرمانده سر زد، از اردوگاه خارج شد و همراه با سر او نزد قوم خود بازگشت. با دیدن سر فرمانده آویزان بر دیوار شهر بنی اسرائیل، جرئت و تدبیر از جنگجویان سپاه آشور رخت بربست و جای خود را به ترس و واهمه داد. آیه ی فوق از سرودی از فصل آخر قصه آورده شده است که یهودیت پس از پیروزی قوم بنی اسرائیل خطاب به خداوند و فرزندانش می خواند. از آن پس یهودیت که »پارس ها در برابر استواری اش، و مادها در برابر شجاعتش به لرزه درآمدند«، نزد مردمان به تقوا و پاکدامنی شهرت یافت. تاکنون مجسمه ها و نقاشی های بسیاری این داستان را به تصویر کشیده اند، از جمله آثاری از دوناتلو، اسپادا، لیونللو کاراواجو، جورجونه، تیسیان، بوتیچلی، ساندرو مانتنیا، آندره آ بارتولومیو مانفردی، رامبرانت، پل روبنس، گوستاو کلیمت و... . اما بوتیچلی روایت دیگری از این پاکدامنی و شجاعت می دهد و در یکی از نسخه هایی که از این داستان کشیده است، یهودیت را هنگام بیرون آمدن از چادر هولوفرن حامله تصویر می کند

Page 195: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو189

که سر فرمانده را با خنجر او در دست گرفته است. دی. دبلیو. گریفیث نیز اولین تصویر متحرک از این داستان را در ۱۹۱۴ به صورت فیلم صامت ساخت.

۲. بر اساس روایت های افسانه ای، تنهویزر که تمام زندگی اش را وقف عشق خود به بانو ونوس کرده بود، پاپ اربن به او گفته بود همان طور که از چوب دستی اش گل چوب دستی بعد روز سه اما شد. نخواهند بخشیده نیز گناهانش رویید، نخواهد شکوفه داد و از آن برگ های سبز رویید. ولی از بخت بد تنهویزر برای همیشه ناپدید

شده بود.

۳. کاترین دوم یا کاترین بزرگ، از ۱۷۶۲ تا ۱۷۹۶ مشهورترین و دیرپاترین تزاره ی را نظامی کشور و اقتصادی قدرت سیاسی، زمان سلطنت خود در که بود روسیه اروپا از قدرت های بزرگ به یکی را افزایش داد، شهرهای جدید ساخت و روسیه تبدیل کرد، طوری دوران حکومت او را عصر طالیی روسیه می دانند. استقالل فکری

و جنسی او منجر خلق به افسانه های بسیاری درباره ی این زن قدرتمند شد.

۴. رقاص و بازیگر ایرلندی که در قرن نوزدهم به »رقاصه ی اسپانیا« و معشوقه ی شاه لودویگ اول باواریا شهرت یافت و کنتس لندزفیلد شد و طی انقالب 1848 مجبور شد به آمریکا فرار کند. مکس افولس روابط رسواآمیز این رقاصه ی سیرک )ازجمله با فرانتس لیست و لودویگ اول باواریا( و نیز مخاطرات او در موسم های شورمند و رنج آور زندگی را درحالی که او شگفتی های خود را برای همگان به نمایش می گذارد،

در 1955 به صورت سینمااسکوپ به تصویر می کشد.

۵. شهری در استان ایوانو فرانکیسوک در غرب اوکراین.

در اولین بار که است اوکراین و لهستان بین مرز در تاریخی ناحیه ای گالیسیا .۶برده شده است. مازخ که در نام آن از تاریخ نگاره های قرون وسطی حدود 1206 از داستان ها و به دنیا آمده، بسیاری پایتخت پادشاهی گالیسیا و لودومریا لمبرگ، نوشته های تاریخی اش را به توصیف زندگی یهودیان و اقوام اقلیتی گالیسیا اختصاص

داده است.

Page 196: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

190

۷. مسالینا زن سوم امپراطور کلودیوس، از دودمانی اشرافی، زنی قدرتمند و تأثیرگذار، بی رحم و درنده، با میل جنسی سیری ناپذیر و شهره به بی بندوباری بود که بارها به همسرش خیانت کرد و سرانجام علیه او توطئه ای طرح ریخت. پس از برمالشدن این دسیسه درباریان امپراطوری روم حکم اعدامش را صادر کردند و فرمان دادند نام او از تمام مکتوبات، و تندیس هایش از تمام مکان های عمومی و خصوصی برداشته شوند، ولی آثار هنری و ادبیات نام و سرگذشت مسالینا را تا امروز زنده نگه داشته اند.

۸. کانچوک شالقی بلند با دسته ای کوتاه است.

۹. الهه ی شعر و موسیقی.

ن شیلر با الهام از شعر »فراری ۱۰. »شوالیه ی تاگنبرگ« شعری است از فردریش ف

سوئیسی« از جورج موری )۱۹۱۰-۱۸۳۰(.

۱۱. مانو لسکو هفتمین و آخرین جلد از رمان ماجراها و مخاطرات انسان نیک نهاد به پروو، راهبی بندیکتی است که به دلیل ارائه ی جزئیات به اصطالح

)۱۷۳۱( به قلم ا

غیراخالقی در زمان انتشارش در فرانسه ممنوع شد. شرم آور و برخی اعمال ظاهرا

مانو لسکو معشوقه ی شوالیه ای از خاندان ده گریو است که عشق گسست ناپذیرشان آن ها را به فنا کشاند. رمان سرگذشت فراز و فرودهای عشق و عیش این دو عاشق را شرح می دهد. نویسندگان متعددی از جمله اسکار وایلد در پرتره ی دورین گری، این به مختلف شکل های به کاملیاها بانوی در دوما و سیاه و سرخ در استاندال

داستان اشاره می کنند.

۱۲. شمشون یا سامسون، در عبری به معنی »خورشیدمرد«، یکی از شخصیت های از فراطبیعی قدرتی با او است. بنی اسرائیل قضات از و عتیق عهد تأثیربرانگیز به سرانجام او آسیب پذیری دو می شد. فرستاده دشمنان جنگ به خداوند طرف که موهایش دومی و فریبکار و بی وفا زنان به دلباختن یکی انجامید: نابودی اش از دست می داد. دلیله ی دلربا که شاهزاده ی فلسطینیان است، را آن قدرتش بدون عاشق شمشون قهرمان می شود، اما شمشون که ابتدا عاشق خواهر دلیله شده است،

Page 197: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو191

به تدریج مجذوب فریبایی و هوشمندی دلیله می شود، و دلیله که سخت دلداده ی شمشون است، او را می فریبد، به راز قدرتش پی می برد و موهایش را کوتاه می کند تا قدرت شکست ناپذیرش را در مقابل فلسطینیان از دست بدهد و به پای دلیله بیفتد. سسیل ب. دومیل این داستان عاشقانه را که به باور او »بزرگ ترین داستان عاشقانه ی تمام دوران ها« است، از کتاب قضات اقتباس کرد و در ۱۹۴۹ فیلمی به یادماندنی و

تأثیرگذار به صورت تکنی کالر از آن ساخت.

جان زیبایش تندیس که پیگمالیون مجسمه ی یونانی افسانه ی به دارد اشاره .۱۳گرفت.

۱۴. اشاره دارد به سرسه در اودیسه ی هومر.

۱۵. آسپاسیا از جمله زنان یونانی ا ست که با وجود نقش اجتماعی و نفوذ سیاسی اش در جامعه ی آتن چندان مورد توجه معاصران قرار نگرفته است. روایات ضدونقیضی درباره ی تولد آسپاسیا وجود دارد، انگار که او از همان بدو تولد با رازآمیزی و جنجال از زندگی آسپاسیا برجای مانده، در یا شاید تمام آن چه عجین باشد. بخش اعظم ط

زندگی پریکلس اثر پلوتارک مکتوب است. آسپاسیا حدود 410-470 ق.م. در مل

دختری ناخواسته بود که پدرش او را به معبد در غرب آناتولی متولد شد و احتماال

آفرودیت پیشکش کرد. در آن زمان این راهی شرافتمندانه برای خالص شدن از فرزندان دختر بود و دخترانی که به معبد آفرودیت سپرده می شدند با عرضه ی بدن هایشان، آلکیبیادس دیگر روایتی اساس بر می کردند. خدمت عشق، الهه ی آفرودیت، به )پدربزرگ آلکیبیادس معروف، دولتمرد آتن و شاگرد و سوگلی سقراط( که از آتن به ملط تبعید شده بود، بعد از اتمام دوران تبعید با همسر تازه و دختر جوانش آسپاسیا آسپاسیا است(. آلکیبیادس خواهرزن آسپاسیا دیگر روایتی )بنابر بازگشت آتن به ضیافت های به را آتن بانفوذ مردان او کرد. نشر و حشر درباریان با طریق این از خویش فرامی خواند و آن ها را سرگرم می کرد. به نقل از پلوتارک خانه ی او به مرکز روشنفکری آتن تبدیل شد و نویسندگان و فیلسوفان برجسته ای از جمله سقراط آنجا رفت وآمد می کردند و از او می آموختند. افالطون، آریستوفانس و گزنوفون از جمله

Page 198: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

192

نویسندگانی هستند که در نوشته هایشان از او نام برده اند. در واقع یونانیان آن زمان می دانستند. فاحشه خانه را سرایش و )hetaera( درباری فاحشه ی یک را آسپاسیا بازیگرانی حرفه ای از فاحشگان هم زنانی شریف و درباری بودند و هم این سنخ و زیبارو، آن ها با pornai فرق داشتند که از راه تن فروشی کسب درآمد می کردند و بخشی از آن پول را به دالالن می دادند. فاحشگان درباری برخالف بسیاری از زنان آتنی تا مدارج باال تحصیل کرده بودند، استقالل مالی داشتند و به همین خاطر در یا فاحشگان دولت شهر آتن مجبور به پرداخت مالیات بودند. فقط مردان برجسته درباری و نجیب زاده به سرای آسپاسیا راه داشتند. او به واسطه ی رابطه ی نزدیکش با آلکیبیادس، با پریکلس، دولتمرد آتنی آشنا شد. پریکلس دلباخته زنش را طالق داد تا با آسپاسیا ازدواج کند اما بر طبق قانونی که خود او درست قبل از آمدن آسپاسیا به آتن تصویب کرده بود، مهاجران غیرآتنی از حقوق زنان آتنی )ازدواج و فرزندآوری( زندگی هم با تمام بیست سال پریکلس و آسپاسیا به همین خاطر بودند، محروم با هم ازدواج کرده باشند. رابطه ی این زوج و تأثیرهای سیاسی

کردند بی آن که رسما

متعاقبش واکنش های بسیاری در آتن دموکرات ایجاد کرد و آن ها و دوستان شان را از حمالت معاندان در امان نگذاشت. آسپاسیا به خاطر جذابیت جنسی، اقتدارش در سخنوری و استقاللش در تصمیم گیری مورد تمسخر قرار می گرفت. آتنی ها پریکلس را به خاطر اعتماد و وابستگی اش به آسپاسیا در تصمیم گیری های سیاسی به باد انتقاد می گرفتند. چراکه از یک سو آسپاسیا اهل آتن نبود اما از طریق شوهر دولتمردش در تصمیم گیری و قانون گذاری آتن نقش داشت. از سوی دیگر، آن وقت ها زنان نقش چندانی در زندگی اجتماعی آتن نداشتند، مگر فاحشگان درباری، آن هم فقط در ضیافت ها و اتاق خواب. عالقه ی پریکلس به آسپاسیا آن قدر شدید بود که سبب شد که پسری شد، زاده عشق فرزند یک زوج این از کند. پشت عرف ها این تمام به به آتن مادرش شهروند و پدر رابطه ی بودن نامشروع به خاطر آتن قوانین بر طبق شمار نمی آمد و تنها بعد از مرگ پدر موافقت شد تا او پسر و وارث پریکلس باشد. رابطه ی آسپاسیا با پریکلس همیشه در بازار شایعات داغ بود، طوری که خود آن ها و فرزند نامشروع شان همیشه مورد تمسخر قرار می گرفتند. کراتینوس شاعر طنزپرداز را آسپاسیا آتن زبان های همیشه مشغول »فاحشه ی سگ چشم« خواند. را او آتنی

Page 199: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو193

»سقراطی« می خواندند و این نه از روی تمجید، بلکه از سر انزجارشان از این حکیم زنان

بود. آسپاسیا به این دلیل که در آتن خارجی محسوب می شد، از قوانینی که سنتا

را در خانه ها محصور و به شوهرهایشان محدود می کرد آزاد بود و همین آزادی به او مجال می داد در زندگی اجتماعی آتن مشارکت داشته باشد و به قول پلوتارک از »خرد سیاسی نادرش« در ایراد خطابه و معاشرت با بزرگمردان یونانی بهره ا ی تمام و کمال در عجیبی »هوشمندی از و تمام عیار سوفیست یک بالغت فن در آسپاسیا ببرد. افالطون در از نقل به بود. و جالب است که سقراط با کلمات« برخوردار ارتباط رساله ی »منخنوس« اذعان می کند که از آسپاسیا درس بالغت گرفته است و تمام آن چه برای مراسم تدفین کشتگان جنگ نقل می کند را از آسپاسیا آموخته و از بر کرده سخنرانی های دیگری را که از آسپاسیا

است و حتی به منخنوس قول می دهد که بعدا

The آموخته است برای او بازگو کند. آریستوفانس شاعر و درام پرداز هجونویس درAcharnians جنگ پلوپونز را به این ماجرا نسبت می دهد که چند جوان مست سراغ

سیمیتا رفتند و او را ربودند. این خشم مگارایی ها را برانگیخت و آن ها هم در عوض دو تن از فاحشگان آسپاسیا را ربودند و سپس جنگ بر سر سه فاحشه بین هلنی ها در گرفت و پریکلس خشمگین و رعدآسا تمام یونان را به هم ریخت. آسپاسیا احتماال

الگوی شخصیت اصلی در کمدی لسیستراتا است. لیسیستراتا زن صریح و رک گویی می کند. به جنگ هدایت پایان دادن برای راه حلی خالقانه به را آتن زنان که است از همخوابگی با مردان شان دوری کردند تا آن ها را وادار کنند که از جنگ

آن ها صرفا

آسپاسیا از زندگی اندکی و پراکنده بسیار این که اطالعات با وجود دست بکشند. در دسترس است، شناختن نقش او در اجتماع آتنی ها به فهم روشن تر جایگاه زنان در یونان باستان کمک خواهد کرد. چه بسا به جرئت بتوان گفت که، غیر از معدود نقل هایی ضدونقیض، مغلطه آمیز و حتی کنایه آمیز

نویسندگان دوران باستان که صرفا

ـ مازخ از شخصیت و زندگی آسپاسیا از آسپاسیا آورده اند، هیچ کس به اندازه ی زاخر مازخ، ادبیات در است. نداده قرار خود کار »فیگور« را او و نگرفته الهام

عمیقا

و بزرگ کاترین کلئوپاترا، عشق(، )الهه ی ونوس کنار در مطلوب(، )زن آسپاسیا این دیو آساست. و عیاش دمدمی، و هوسران بی رحم، و مستبد زن تجسد دلیله فیگور زن نزد مازخ، به دوره ی آفرودیتی تعلق دارد و چنان که در زندگی آسپاسیا هم

Page 200: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

194

می توان دید، تعلیم دیده ی معبد فاحشگی است. ژیل دلوز در تحلیل مفصلی که از ـ مازخ: سردی و شقاوت به دست می دهد، ادبیات ساد و مازخ در کتاب ارائه ی زاخرفاحشه ی درباری، همچون ونوس و آسپاسیا، را یکی از سه نوع زن موجود در ادبیات این زن زاده ی آشوب شهوانی مرداب های نخستین است، آن جا که مازخ می داند. اصل زنانه حاکم است و هیچ پدری وجود ندارد. نزد دلوز، این زن سرد و مستبد و بی رحم مادر زهدانی است که پیرو طبیعت و خلقتش به دنبال هیچ دوامی در رابطه ی زن و مرد نیست. دلوز این زن را مادر بدوی یا مادر زهدانی می داند که با مادر ادیپی )همدست پدر سادیست( و نیز با مادر دهانی یا مادر زاینده و مرگ آور استپ ها فرق دارد. بنا بر تفسیر دلوز، بخش اعظم فانتاسم مازخیستی نزد فاحشه ی درباری یا مادر زهدانی رقم می خورد. درحالی که مادر دهانی یا مادر خوب از قطب زهدانی به قطب ادیپی آونگ وار در نوسان است، فاحشگی را از یک قطب و عملکرد سادیستی را از

قطب دیگر می زداید تا در این فرایند آن دو را نیز به مادر خوب تبدیل کند.

بود میالد( قبل قرن چهار )حدود باستان یونان در درباری فاحشه ی فرانی .۱۶فرینه )وزغ( می خواندند. حکایت های زیادی وجود او را به خاطر روی زردش که دارند که در جشن های آغازین سال در آئین دیمتر، الهه ی باروری، و در جشن های پوزئیدونه موهایش را باز می کرد و عریان پا به آب می گذاشت. او آن قدر ثروتمند بود که پیشنهاد بازسازی دیوارهای تب را داد که به دست اسکندر بزرگ در ۳۶۶ ق.م. ویران شده بود، ولی به این شرط که روی آن حک شود: »ویران شده به دست اسکندر

و بازیافته به دست فرانی فاحشه«.

از یکی و رنسانسی سبک با آلمانی چاپ گر و طراح نقاش، هلباین هانس .۱۷خالق ترین نقاشان پرتره در قرن شانزدهم میالدی.

۱۸. آنخیسس در اساطیر یونان به عشقی شهرت دارد که به عنوان یک میرا به آفرودیت داشت.

ن ل۱۹. ژیل بال یک رمان پیکارسک )رندنامه( است که بین ۱۷۱۵ تا ۱۷۳۵ به دست ا

رنه لوسژ نوشته و منتشر شد.

Page 201: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو195

رلئان )۱۷۳۰( شعری هجوآمیز از ولتر ا ست.۲۰. ال پوسل، دوشیزه ی ا

۲۱. سرگذشت تام ثام )1621( اولین قصه ی پریان است که به زبان انگلیسی منتشر و دارد غول ها با متعددی ماجراهای نیست، بلند تر پدرش شست از که تام شد.

محبوب آرتور شاه می شود.

س زندگی «(

۲۲. در اساطیر و هنر یونان باستان عشق پسوخه )به معنی »روح« یا »نفو اروس، آمور یا کوپیدو، پسر آفرودیت یا ونوس، به تصویر کشیده شده است. این عشق حسادت آفرودیت را برمی انگیزد اما سرانجام از ازدواج این دو عاشق شهوت

زاده می شود.

در است، ایشتار طبیعت، و عشق سامی الهه ی هلنی شکل عشتروت .۲۳یا آفرودیت با و بابلی ها و آشوری ها عبادت می شود بین النهرین میان فرهنگ های

ونوس در اساطیر یونانی و رومی مقامی یکسان دارد.

امپراطوری تاریخ نگار و سناتور )۱۱۷- ۵۶ )حدود تاکیتوس یا تاسیتوس .۲۴امپراطورانی همچون تواریخ دوران حکومت و وقایع سالیانه اثر روم بود که در دو اثر دو این می کند. بررسی را روم امپراطوران دیگر و نرون کالدیوس، تیبریوس، گوستوس در سال ۱۴ تا سال های اولین برهه ی تاریخی امپراطوری روم پس از مرگ آ

ـ رومی در ۷۰ پس از میالد را دربرمی گیرد. جنگ یهودی

جزیره ی ساکن ژرمن تبارانی یونانی، و رومی تاریخ نگارانی به روایت توتن ها .۲۵گوت لند در اسکاندیناوی امروزی بودند.

۲۶. کتابی نوشته ی تاسیتوس حدود ۹۸ پس از میالد، که اثری بوم نگارانه درباره ی قبایل ژرمنی تبار بیرون از قلمروی امپراطوری روم است.

۲۷. یک جور کت کوتاه زنانه.

۲۸. کاتو دولتمرد رومی )حدود ۲۳۴-۱۴۹ قبل از میالد( که به محافظه کاری، زهد

Page 202: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

196

و ریاضت کشی مشهور بود. این جا منظور شخصیتی با خصلت های کاتو است.

۲۹. خیابان یهودیان در لمبرگ.

تا آخر عمر و بود فرانسوی ۱۷۶۴(، عضو دربار پومپادور )۱۷۲۱- ۳۰. مادام دو معشوقه ی اصلی لویی پانزدهم ماند. او از ابتدا معشوقه ای نجیب زاده تربیت شده بود و به رغم سالمتی رنجورش در بسیاری از تصمیمات و امور دربار به پادشاه مشورت

می داد.

۳۱. لوکرتسیا بورجا )1480-1519( دختر الکساندر پاپ ششم، از خانوادهای که بعدها به سیاست ماکیاولی و فساد جنسی رایج در نظام پاپی رنسانس مشهور شدند. در بسیاری از آثار هنری، رمان ها و فیلم ها شخصیت لوکرتسیا نماینده ی فم فتال )زن

اغواگر( است.

۳۲. پیامبر اسالم.

۳۳. کاردینال ریشولیو )1585-1642( کشیش و دولتمرد نجیب زاده ی فرانسوی.

پسر کریبیون و فرانسوی تراژدی پرداز و شاعر )۱۷۶۲-۱۶۷۴( پدر کربیون .۳۴)۱۷۰۷- ۱۷۷۷( رمان نویس که هر دو تعلیم و تربیتی یسوعی داشتند.

مضامینی حاوی را او اعترافات کتاب که فرانسوی فیلسوف روسور ژک ژان .۳۵مازخیستی می دانند.

۳۶. کریستوف مارتین ویالند )1733-1813( شاعر و نویسنده ی آلمانی.

۳۷. پرتره ی زن جوان )یا ال فورنارینا( نقاشی مشهوری از رافائل.

گوستوس جرمانیکوس امپراطور روم بین سال های ۵۴ تا ۳۸. نرون کلودیوس سزار آـ کلودی بود. ۶۸ و آخرین امپراطور سلسله ی جولیو

مادر و همسر به عنوان نیز ـ رومی یونانی باستان که در جهان الهه ای در مصر .۳۹

Page 203: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو197

و گناه کاران برده ها، دوست او می شد. پرستش جادو و طبیعت حامی و ایده آل نیز اشرافیان و باکره گان و ثروتمندان عبادات به اما بود ستمدیده گان و هنرمندان می شود. یاد نیز کودکان الهه ی و مردگان حافظ به عنوان آیزیس از می داد. گوش آیزیس به معنای تاج و از این رو نماینده ی قدرت فرعون است، فرعون را فرزند او

می دانند که بر تختی می نشیند که آیزیس برایش فراهم کرده است.

دو بین از پدرش از مرگ که پس ا ست افسانه ای لیبوش شخصیتی یا لیبوسا .۴۰خواهر دیگر ملکه شد؛ او همسر زارعی به نام پرمیسل شد و با او سلسله ی پرمیسلی

را بنیان گذاشت و شهر پراگ را در قرن 8 بنا کرد.

ملکه ی مجاری سوم اندرو با ازدواج از پس )1364-1281( اتریشی اگنس .۴۱مجارستان شد.

۴۲. مارگریت دو والوا )1553-1615( ملکه ی فرانسه در اواخر قرن شانزده ام بود.

۴۳. ایزابو اهل باواریا )حدود 1370-1435( ملکه ی فرانسه و همسر شارل ششم.

۴۴. خرم سلطان )حدود 1500-1558( ملقب به روکسالنا همسر سلطان سلیمان شخصیتی و عثمانی تاریخ زنان تأثیرگذارترین و قدرتمند ترین از یکی و عثمانی

برجسته طی دوران مشهور به سلطنت زنان بود.

۴۵. پیتر اشلیمیل نام شخصیت داستانی با عنوان داستان اعجاب آور پیتر اشلیمیل است که به قلم نویسنده ی فرانسوی در تبعید، آدالبرت فن شامیسو به زبان آلمانی نوشته شده است. اشلیمیل که روحش را به شیطان فروخته، در داستان های نویسندگان آلمانی نظیر هافمن و همچنین در اپرای قصه های هافمن اوفنباخ نقش بازی می کند.

نام او از کلمه ی عبری به معنای »آدم بدشانس« می آید.

۴۶. قومی لهستانی.

۴۷. رعیت ها و کشاورزان ایتالیایی.

Page 204: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

198

ایتالیای در قرن 15 اواخر در از عهد کالسیک است که ۴۸. مجسمه ای مرمرین اروپائیان محسوب برای زیبا شناختی کمال نماد قرن ها برای و مرکزی کشف شد می شد. این مجسمه، آپولون، خدای یونانی را درست پس از پرتاب تیری مهلک به

سمت پایتون، مار ازلی حافظ معبد دلفی، به تصویر می کشد.

۴۹. پلیس ایتالیا.

با ورقه های سربی پوشیده شده ۵۰. یک جور زندان در قلعه ای در ونیز که سقفش طوری که در زمستان سرما را کامل به داخل راه می دهد و در تابستان گرما را تشدید

می کند.

قرن در رادیکال رفورماسیون دوره ی مسیحیان بازتعمیدی، یا آناباپتیست .۵۱شانزدهم در اروپا بودند.

۵۲. طی انقالب فرانسه بین سال های ۱۷۹۲-۱۷۹۳ به عنوان حزبی سیاسی درون مجمع قانون گذار و مجمع ملی فعالیت می کردند.

۵۳. عمارت شهرداری فلورانس.

۵۴. ساختمانی در گوشه ای از پیاتزا دال سینیورا در فلورانس.

۵۵. کومونه ای در ایتالیا در استان پیزا است که در کرانه ی غربی رود آرنو قرار دارد.

۵۶. نوعی کاله روسی.

Tribuna of Uffizi .۵۷ اتاقی هشت ضلعی در گالری اوفیتزی در فلورانس است که به دست برناردو بوئانتالتی برای فراچسکو مدیچی اول در ۱۵۸۴ طراحی شده است. عتیقه های باستانی و رونسانسی و نقاشی های بولونیایی از مجموعه ی مدیچی در این

مکان گردآوری و به نمایش گذاشته شده اند.

نیچه است.۵۸. منظور از زیباشناس نیهیلیست احتماال

Page 205: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونو199

تابستان شب نیمه رؤیای شکسپیر، نمایشنامه ی در پریان ملکه ی نام تیتانیا .۵۹است. خود شکسپیر این نام را از دگردیسی ها، اثر دوران ساز اووید گرفته است که به دختران تیتان ها اطالق می شد. در پی وردی که پوک خدمتکار اوبرون نامزد تیتانیا که کسی می شود، باتم نام به ریسنده ای کارگر عاشق و مسحور تیتانیا می خواند، پوک سر یک خر را به او داده و فکر می کند برای او مناسب تر است، و تیتانیا پس از

دگردیسی باتم در واقع عاشق یک خر می شود.

دور را آن بعد مراسم سوگواری مدوسا ساخت. مدتی برای فلوتی دوسر آتنا .۶۰انداخت. مارسواس آن را یافت و در نواختنش مهارت پیدا کرد و آپولون را به مبارزه طلبید. برنده می توانست هر طور که می خواهد با بازنده رفتار کند. و در این رقابت طوالنی به داوری موساها آپولون برنده شد و مارسواس را کشت و به خاطر تکبرش

در مبارزه طلبی با یک خدا پوست او را کند.

۶۱. محاصره ی کاندیا نزاعی نظامی بود که در آن نیروهای عثمانی شهر ونیز را برای مدت ۲۱ سال محاصره کردند و به رغم مقاومت غیرقابل پیش بینی کاندیا سرانجام

پیروز شدند.

۶۲. یکی از عناوینی که شوپنهاور به زنان می دهد.

۶۳. دیوژن یک خروس پرکنده را در مکتب افالطون انداخت و گفت: »بیا این هم انسان افالطون.«

Page 206: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما
Page 207: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

ii

Page 208: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونوiii

Page 209: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

iv

Page 210: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونوv

Page 211: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

vi

Page 212: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونوvi

i

Page 213: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

viii

Page 214: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونوix

Page 215: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

x

Page 216: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونوxi

Page 217: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

xii

Page 218: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونوxi

ii

Page 219: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

xiv

Page 220: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونوxv

Page 221: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

xvi

Page 222: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونوxv

ii

Page 223: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

xviii

Page 224: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونوxi

x

Page 225: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

xx

Page 226: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

ش زپو

خس

ونوxx

i

Page 227: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما

زخ‌‌ما

خرـ‌زا

xxii

Page 228: Âa y ¿Áasabsanj.com/asab/files/Masoch-VenusInFurs-lower.pdf · Âa y ¿Á 1.درپس نز کی ناتسد هب و درک تازاجم ار وا رداق دنوادخ اما